تاریخ بیهقی در منزلت تاریخی/دكتر محمد حسن صنعتي
تاریخ بیهقی در منزلت تاریخی
تاریخ بیهقی گرچه «تاریخ» بیهقی است غالباً در منزلتی ادبی و به عنوان یکی از شاهکارهای نثر فارسی مورد توجه بوده است. در رشته زبان و ادبیات فارسی «تاریخ بیهقی» از مقطع کارشناسی تا دکتری از جمله دروس اصلی است1 و درست آن است که پختگی و حلاوت کلام در این اثر شکوهمند باعث شده تا فارسی زبانان همواره بدان به عنوان یادگاری نفیس از نثر زیبا و فاخر و پرنکته فارسی مباهات کنند. با این حال چنانکه آمد به هر روی «تاریخ» بیهقی است و نیکوست که انصاف و اعتدال را در این نوشته یادآور شخصیت تاریخی آن نیز باشیم.
تاریخ بیهقی کتابی است که بدیعالزمان فروزانفر آن را بهترین و صحیحترینِ تواریخ فارسی، زهرایکیا ]خانلری[ کتابی بسیار مستند و قابل اعتماد و غلامحسین یوسفی گزارش حقیقتهای تاریخی خواندهاند.2 بسا که تفاوت فاحش روزگار پربلا، التهابزده، خوفآمیز و آکنده از قهر و لطفها و تنشهای فراوان در زمانۀ زیست بیهقی با امروزه روز در کنار سائقه ادبی بیهقی در قلمی کردن وقایع غالباً عجیب تاریخی، اثر وی را آمیختۀ غلو قلمداد نماید حال آنکه میتوان ادعا کرد که کتاب بیهقی بدون تردید متنی تاریخی یعنی واقعی است و نه اثری خیالپردازانه.3
این کتاب را میتوان نوعی مونوگرافی تاریخ غزنویان دانست. به گفتۀ دکتر غلامحسین یوسفی، کتاب بیهقی تاریخ تمام نمای دورۀ غزنوی است. تصویر کامل صورت ظاهر و سیرت و اخلاق گروهی از اشخاص تاریخی، بسیاری از آداب و رسوم مربوط به دربار و حکومت و طبقات مختلف مردم، تشکیلات آشکار و محرمانه دولت، حدود و اختیارات و وظایف عمّال حکومت، طرز تفکر و احساسات مردم نسبت به سلطان و عمّال او، مراسم جشنها، عیدها، سوگواریها، خلعت بخشیدنها، توصیف کامل شهرها، معابر، کاخها، باغها، مجالس خصوصی و عمومی، فاصلۀ دقیق شهرها از یکدیگر، همچنین لباسها، ظرفها، غذاها، تجمّلات و جواهرات، کلاهها، سلاحها، اسبها، زین و برگها، پیلها و... همه و همه در این کتاب آمده است4 و البته اگر دقیقتر در اینکه عمدۀ اطلاعات ارائه شده در تاریخ بیهقی به دورۀ حکومت مسعود غزنوی مربوط است بنگریم باید چونان سعید نفیسی آن را «تاریخ مسعودی معروف به تاریخ بیهقی از ابوالفضل محمد بن حسین کاتب بیهقی»5 بدانیم. به همین لحاظ، نویسندۀ محترم «انواع ادبی و آثار آن در زبان فارسی»6 آن را تاریخ خصوصی خوانده است.
در این بین، تاریخ بیهقی علاوه بر وقایع آل سبکتگین7 اطلاعات نفیسی از امرا و خاندانهای معاصر غزنویان خاصه خاندان آل افراسیاب8 یا قراخانیان به دست میدهد که در کتب دیگر تاریخ دیده نمیشود.9 حق با بارتولد است که میگوید: تاریخ بیهقی کمتر از آنچه استحقاق داشته مورد استفاده قرار گرفته است. هیچیک از دانشمندانی هم که در زمانۀ ما دربارۀ قراخانیان تألیفاتی کردهاند از اثر وی بهرۀ مهمی نگرفتهاند، حال آنکه مشروحترین و دقیقترین اطلاعات مربوط به سلالۀ مزبور را در مدت زمانی طولانی فقط در تاریخ بیهقی میتوان یافت.10
مأمونیان چون در خوارزم حکومت میکردند به خوارزمشاهیان هم معروف شدند. معلوم نیست مؤسس این سلسله که بوده و در چه تاریخی روی کار آمده است. فقط در کتب تاریخ در حدود سال 380 به نام مأمونیان اشاره شده است. این سلسله ابتدا تحت نفوذ و تبعیت نفوذ آل سامان بود و چون غزنویان قدرت و شوکتی به دست آوردند باجگزار آنان شد. تاریخ بیهقی نخستین منبعی است که از این خاندان سخن گفته است. بیهقی در پایانِ بخشِ باقیمانده از تاریخ نوشتهاش قسمتی از کتاب ابوریحان بیرونی11 را بنام مشاهیر خوارزم عیناً نقل کرده است: «چنین بنشست بوریحان در مشاهیر خوارزم که خوارزمشاه بوالعباس مأمون بن مأمون رحمهالله علیه بازپسین امیری بود که خاندان پس از گذشتن او بر افتاد و دولت مأمونیان به پایان رسید. من که بوریحانم و مر او را هفت سال خدمت کردم نشنودم که بر زبان وی هیچ دشنام رفت.»12 این کتاب را بیرونی به نام ابوالعباس خوارزمشاه13 به رشته تحریر درآورده است و گویا این تاریخ نفیس کاملاً از بین رفته باشد.14
این البته از بد روزگار است که از تاریخ سی جلدی بیهقی، تنها قسمتی از آن باقی مانده که حاوی اطلاعات دربارِ سلطنت مسعودبن محمود سبکتگین و تاریخ خوارزم از زوال دولت آل مأمون و تصرف ولایت ایشان به دست محمود غزنوی تا غلبۀ سلاجقه بوده15. اما همین مقدار نیز اثر خامۀ دبیر فرهیخته و روزگار دیدهای است که به دلیل فطانت و کیاست میتوانسته تا زوایا و خبایای وقایع پیش رود و در جای جای نوشتهاش، هنرنمایی نویسندهای نهان خوان و نکتهپرداز را نمودار سازد. وی در دستگاه مسعود با آن همه ملاحظه و مدّاقه سالها دبیری کرد و در دستگاه عزالدوله عبدالرشید تا صاحب دیوانی رسالت پیش رفت و بدین سان توانست اطلاعات دست اوّلی از رویدادهای سیاسی فراچنگ آورد که بعدها به ضبط آنها همت گماشت.16
بازخوانی دقیق و البته جامعنگرانه اثر بیهقی چنین مینماید که وی عمدۀ مواردی را که دغدغۀ تاریخنگاران17 است و به عنوان وسواس علمی خارخار ذهن پدیدآورندگان تاریخ تلقی میشود پیش چشم داشته است. وی قبل از هر چیز پایبند حقیقت تاریخی به عنوان جانمایۀ متن خویش بوده است. شاید به همین دلیل است که به رغم زمینههای مختلفی که وی با قلم تاریخنگارانۀ خود در آنها طبع آزموده، در تمام تاریخ وی روح واحدی وجود دارد و اثری از تشتت به گونهای که موجب آزار و سردرگمی خواننده باشد در نوشتۀ وی مشاهده نمیشود. توجه وی به اینکه وقایع و حوادث تاریخی را با دقت در مآخذ، مدارک و دست کم شهود وثقه بودن آنها بنگارد از مواردی است که محل اتفاق محققین در بررسی تاریخ بیهقی است و این علاوه بر مواردی است که «از معاینۀ» وی بوده است.
دأب بیهقی تقریباً در تمام بخشهای این کتاب آن بوده که قبل از طرح خبر یا نکتهای در باب دورهها یا افراد حتیالامکان اطلاعات مقدماتی لازم را ارائه نماید. چنین است که وقتی از ملوک سخن میگوید سابقه سلسله و تشکیل تبار حکومتی آنان را میگوید و هنگامی که از چهرهها و رجال میگوید اجمالی در آنچه کردهاند یا روحیاتشان میآورد. صادقانه نقل تاریخ میکند و عالمانه هدایتگر خواننده به ضرورت تأمل، تفسیر و تأویل وقایع میگردد. خوانندهای که با این نوع کنجکاوی روشمند مواجه و خوگر میگردد میآموزد که با آمیزهای از تفتیش و نظارت، حقیقت را جستجو کند.
از وجوه تاریخ نگاری بیهقی آن است که گویی وی معتقد است که درعین غور در وقایع و نکتهسنجی در دقایق تاریخ نباید فراموش کرد که رویدادهای بزرگ و کوچک نیز تطور بطیء روزگار یک ترکیب تاریخیاند. این باور منافاتی ندارد با آنکه نگارش تاریخ همراه با نقد موشکافانه و البته علّی و تحلیلی وقایع صورت گیرد.
در بین این همه، اطمینان از صحّت مآخذ بیشتر مورد مدّاقه وی بوده است: «یا از کسی بباید شنید» که ثقه و راستگو باشد و «یا از کتابی بباید خواند». وی میگوید: «آنچه نویسم یا از معاینۀ من است یا از سماع درست از مردی ثقه.» در نقل مطلبی دربارۀ خوارزم از کتاب ابوریحان بیرونی میگوید: «کتابی دیدم به خط استاد ابوریحان، و او مردی بود در ادب و فضل و هندسه و فلسفه که در عصر اوچنو دیگری نبود و به گزاف چیزی ننوشتی.18»
وی اشباع تاریخ نوشتۀ خود از حدیث دقیق و مفصل وقایع را نتیجه آن میداند که خود مورد اعتماد مطلعین و منابع خبر بوده است: «و این اخبار بدین اشباع که میبرانم از آن است که در آن روزگار معتمد بودم.» و لازم میداند در اثبات صلاحیت علمی خود همراه صداقت و آگاهی یادآور اشراف و آموزگاری مردی چون بونصر مشکان19 شود که آینۀ صلاحیت و علم و صداقت و آگاهی و اشراف و آموزگاری است و بر سر او سایۀ تربیت و تجربه آموزی گسترده است: «بر احوال کس از دبیران واقف نبودی مگر استادم بونصر رَحِمَه الله نسخت کردی و ملطفهها من نبشتمی و نامههای ملوک اطراف و خلیفه اطالَ الله بقاءَه و خانان ترکستان هر چه مهمتر در دیوان بود هم برین جمله بود تا بونصر زیست.» بیهقی برای اطمینان خوانندگان تاریخ خود یادآور یادداشتها و تعلیقاتی میگردد که به مرور ایام فراهم آمده دستمایه استناد تاریخ بیهقی قرار گرفته است: «نباید صورت بندد خوانندگان را که من از خویشتن مینویسم. و گواه عدل برین چه گفتم تقویمهای سالهاست که دارم با خویشتن همه به ذکر این احوال ناطق. هرکس باور ندارد به مجلس قضای خرد حاضر باید آمد تا تقویمها پیش حاکم آیند و گواهی دهند و ایشان را مشکل حل گردد والسلام.»20
قدر و شأن تاریخ بیهقی و صداقت نویسندۀ آن زمانی معلوم میشود که در نظر آوریم که در برابر کسانی چون بیهقی که در بند راستگویی بودهاند امثال شرفالدین علی یزدی21 و ]میرزا محمدتقی سپهر22[ نویسندۀ ناسخ التواریخ قرار دارند که به خونخواریهای تیمور و مانندان او و سیاهکاریهایشان رخت نیکوکاری پوشاندهاند.23
بیهقی بحق معتقد است که چون بسیاری از تاریخ پادشاهان گذشته را خدمتگزاران ایشان نوشتهاند در آن تحریف و تبدیل روا داشتهاند و از این کار، بزرگ و نیک جلوه دادن ایشان منظور بوده است. اما خود او مدعی است و در این ادعا صادق است که حقیقت را نوشته است و بر آن چیزی نیفزوده است: «و تاریخها دیدهام بسیار که پیش از من کردهاند پادشاهان گذشته را خدمتکاران ایشان که اندر آن زیادت و نقصان کردهاند و بدان آرایش آن خواستهاند و حال پادشاهان این خاندان به خلاف آن است... و ایزد مرا از تمویهی و تلبیسی کردن مستغنی کرده است که آنچه تا این غایت براندم و آنچه خواهم راند برهان روشن با خویشتن دارم.»24
پایبندی بیهقی به بیان حقیقت باعث شده تا وی حتی از زشتی کار دوستان خود نیز بگوید: «سواران رفته بودند با پیادگان تا حسنک را بیارند. چون از کران بازار عاشقان در آوردند و میان شارستان رسید میکائیل بدانجا اسب بداشته بود. پذیرۀ وی آمد. وی را مؤاجر25 خواند و دشنامهای زشت داد. حسنک در وی ننگریست و هیچ جواب نداد. عامۀ مردم او را لعنت کردند بدین حرکت ناشیرین که کرد و از آن زشتها که بر زبان راند. چون دوستی زشت کند چه چاره از باز گفتن؟26» و جایی در مورد حسنک که توصیف ظلمِ رفته بر او و بردار شدنش جابجا بیانگر دلنمودگی بیهقی بدوست از غاصب بودن او در زمین و آب مسلمانان نیز میگوید؛ هم بعد از بردار کردن حسنک و سنگباران او: «این است حسنک و روزگارش و اگر زمین و آب مسلمانان به غصب گرفت نه زمین ماند و نه آب و چندان غلام و ضیاع و اسباب و زر و سیم و نعمت هیچ سود نداشت. او رفت و این قوم که این مکر ساخته بودند نیز برفتند رحمهالله علیهم و این افسانهای است بسیار با عبرت و این همه اسباب منازعت و مکاوحت از بهر حطام دنیا به یک سوی نهادند و احمق مردا که دل در این جهان بندد که نعمتی بدهد و زشت بازستاند.27»
تقی بینش28 معتقد است: مهمترین نکته در نوشتن تاریخ و به طور کلی در هر کار علمی، نداشتن تعصب و نظر و غرض شخصی است. به قول فوستل دوکولانژ باید عقیده و میل شخصی را در تاریخ دخالت نداد و این همان است که بیهقی بدین صورت بیان کرده است: «در تاریخی که میکنم سخنی نرانم که آن به تعصبی و تربّدی29 کشد.» شاید چون اغلب تاریخنویسهای قدیم وابسته و تحت نفوذ دربارهای آن وقت بودهاند آزادی قلم نداشتهاند و نمیتوانستهاند حقایق را بنویسند ولی نمیتوان منکر شد که شهامت و تربیت علمی و درک کافی هم نداشتهاند وگرنه ابوالفضل بیهقی هم مثل آنها بوده و شاید برای تحریف حقایق و شاخ و برگ دادن به حوادث قلمش از آنها مقتدرتر بوده است.30
وی برای آنکه نکته مهمی در تاریخی که میکند فرو نماند در طول خدمات دیوانی یادداشتهایی فراهم آورده بوده است تا در هنگام تدوین و تصنیف تاریخ آنها را به کار گیرد، اما دریغ که در روزگار عبدالرشید غزنوی – همو که در روزگار او بیهقی از نیابت دبیری به دبیری دیوان رسائل میرسد – با فرو گرفته شدن بیهقی به تَبَع سعایت سخن چینان و تهمت حاسدان و عزل و حبس آن31 یادداشتها و تعلیقهها تباه میگردد؛ مشخصاً به دست غلامی تومان یا یونان نام.32 بیان حسرتآلود و بلکه سوگناک بیهقی در باب یادداشتهایی که وی آنها را روضههای رضوان میخواند به خوبی خبر از اندوه سهمگینی میدهد که در این جفای بزرگ بر بیهقی رفته است: «من که بوالفضلم نامههای حضرت خلافت و از آنِ خانان ترکستان و ملوک اطراف بر خط من رفتی و همه نسختها من داشتم و به قصد ناچیز کردند. دریغا و بسیار بار دریغا که آن روضههای رضوان برجای نیست که این تاریخ بدان چیزی نادر شدی. اگر کاغذ و نسخههای من همه ناچیز نکرده بودندی این تاریخ از لونی دیگر آمدی، حکم الله بینی و بین من فعل ذلک.33»
بیهقی، تاریخنگاری مینماید که گویی به حکم فطرت و فطنت در اندیشۀ روشمندی چنانکه عرف محل اتفاق میان سرآمدان تاریخنگاری اقتضا و الزام میکرده بوده است. جایی در باب «خواجه بوسعد عبدالغفار فاخر بن شریف، حمید امیرالمؤمنین ادام الله عزه» پس از آنکه 10 سطر در باب وی و شخصیتاش مینگارد، چنین میافزاید: «فاضلی یافتم او را سخت تمام، و در دیوان رسالت با استادم بنشستی، و بیشتر از روز خود پیش این پادشاه بودی در خلوتهای خاصه و واجب چنان کردی، بلکه از فرایض بود که من حق خطاب وی نگاه داشتمی. اما در تاریخ بیش ازین که راندم رسم نیست.34» وی به منظور تدقیق زمان رویدادها حتی ساعات یک حرکت را مورد اشاره قرار داده است: امیر نیم شب شده از شب یکشنبه هشتم جمادیالاولی بر نشست و بر مقدمه برفت، و کوس فرو کوفتند... نماز شام نامۀ فتح رسید.35 و روز دوشنبه دو روز مانده از ماه رجب ]429 هـ . ق[ امیر به باغ محمودی رفت بدانکه مدتی آنجا بباشد و بنهها را آنجا بردند. و روز دوشنبه ششم شعبان ]429 هـ . ق[ بوالحسن عراقی دبیر گذشته شد، رَحمَهُ الله علیه.»36
مصنفِ تاریخ بیهقی از آن روی تاریخ مینویسد که برای دانندگان خدمت به خوانندگان و خاصه آیندگان را خدمت و واجب میداند. به بیانی این حرکت را دارای شأن و وجه ارزشی و اعتقادی و بلکه شرعی میداند. از نظر وی این حرکت نه مباح است نه مستحب. واجب است. این الزام میتواند نوعی الزام به نگارش تاریخ معاصر را نیز به آنان که میتوانند ابلاغ کند. بیهقی نوشتن تاریخ معاصر را برای کسی که به جزئیات آن واقف باشد واجب میداند و چون خود را واجد این شرط میدانسته است برای ادای این تکلیف وجدانی معنوی قیام کرده است. «مرا مقرر است که امروز که من این تألیف میکنم بزرگاناند که اگر به راندن تایخ این پادشاه مشغول گردند تیر بر نشانه زنند و چندان واجب کُندی که ایشان بنوشتندی ولیکن چون دولت ایشان را مشغول کرده است تا از شغلهای بزرگ اندیشه میدارند به تاریخ راندن و چنین احوال و اخبار نگاه داشتن و آن را نبشتن چون توانند رسید؛ پس من به خلیفتی ایشان این کار پیش گرفتم که اگر توقف کردمی، منتظر آنکه تا ایشان بدین شغل بپردازند، بودی که نه پرداختندی و چون روزگار دراز برآمدی این اخبار از چشم و دل مردمان دور ماندی و کسی دیگر خاستی این کار را که برین مرکب آن سواری که من دارم نداشتی.37» نکته قابل تأمل آن است که در مقام علم وی در بند تعارفهای به ظاهر خود شکنانه و در باطن خودپرستانه نیست. بیهقی با مبنای معین و تلقی مستدل به خودباور آورده و ابایی ندارد از آنکه این نکته را بر زبان آورد حتی اگر اتهام خودستایی متوجه او گردد.
عباس اقبال – که خود از تاریخ نگاران کاردان و چیرۀ معاصر است – در تأکید بر دقت فراوان بیهقی تاریخ نگار و اصرار وی بر اولویت آنچه خود یا معتمدی بالمعاینه درک کرده، معتقد است که بیهقی در منابع اطلاعات خود شاید از جمیع مورخین دیگر اسلامی بیشتر دقت داشته. در باب وقایع ایام کودکی مسعود گوید: همیشه میخواستم که آن را بشنوم از معتمدی که آن را به رأی العین دیده باشد و این اتفاق نمیافتاد تا چون در این روزگار این تاریخ کردن گرفتم. حرصم زیادت شد بر حاصل کردن آن چرا که دیر سال است تا من در این شغلم و میاندیشم که چون به روزگار مبارک این پادشاه رسم اگر آن نکتهها به دست نیامده باشد غبن باشد از فایت شدن آن38. تاریخنگاری که خود را ملزم کرده است تا آنچه مینویسد یا از معاینۀ وی باشد یا از سماع درست از مردی ثقه39، به وجه اولی نمیتواند اقبالی نسبت به «باطل ممتنع» از خود نشان دهد: بیشتر مردم عامه آنند که باطل ممتنع را دوستتر دارند چون اخبار دیو و پری و غول بیابان و کوه و دریا که احمقی هنگامه سازد و گروهی همچنو گرد آیند و وی گوید در فلان دریا جزیرهیی دیدم و پانصد تن جایی فرود آمدیم در آن جزیره و نان پختیم و دیگها نهادیم چون آتش تیز شد و تَبِش بدان زمین رسید از جای برفت نگاه کردیم ماهی بود.40» به نظر او تنها احمقی میتواند در نگارش تاریخ هنگامهای چنین سازد و تنها حمقا میتوانند پای چنین هنگامههایی بنشینند: «پیرزنی جادو مردی را خر کرد و باز پیرزنی دیگر جادو گوش او را به روغنی بیندود تا مردم گشت.41» در این میانه آنچه نشان حرّیت و عزت علمی بیهقی است آن است که وی چنین تاریخی را در روزگاری نوشته که مردم جهان اغلب در گرداب جهل و خرافات غوطهور بودهاند42 و اگر بیهقی میگوید «آنچه نویسم یا از معاینه من است یا سماع درست از مردی ثقه»، مردان ثقۀ او از جنس ثقهها و راستگویان ساده لوح یا عادی نیستند بلکه کسانی هستند که روزگار نظیر آنان را در مشرق زمین کمتر پروریده است مانند ابوریحان بیرونی43: «و پیش از این به مدتی دراز کتابی دیدم به خط استاد ابوریحان بیرونی و او مردی بود در ادب و فضل و هندسه و فلسفه که در عصر او چنو دیگری نبود و به گزاف چیزی ننوشتی.44»
از ارزشهای تاریخی کتاب تاریخ بیهقی آن است که در عین نقل تاریخ گاه اولین منبعی است که عین اسناد تاریخی را نقل کرده است. از آن جمله است عهدنامه مسعود با امیر منوچهر: «نسخه العهد: همی گوید مسعود بن محمود که به ایزد و به زینهار ایزد و بدان خدای که نهان و آشکارای خلق داند که تا امیر جلیل منصور، منوچهر بن قابوس45 طاعتدار و فرمان بردار و خراجگزار خداوند سلطان معظم ابوالقاسم محمود ابن ناصر دین الله اطال الله بقاءَه باشد و شرایط آن عهد که او را بسته است و به سوگندان گران استوار کرده و بدان گواه گرفته نگاه دارد و چیزی از آن تغییر نکند، من دوست او باشم به دل و با نیّت و اعتقاد...46»، مشافهه نامه با قدرخان47: «برخان پوشیده نیست که حال پدر ما امیر ماضی بر چه جمله بود. به هر چه ببایست که باشد پادشاهان بزرگ را، از آن زیادتتر بود، و از آن شرح کردن نیاید که به معاینه حالت و حشمت و آلت و عدّت او دیده آمده است...48»، نامه القائم بامرالله49: «من عبدالله و ولیه، عبدالله ابی جعفر الامام القائم بامرالله امیرالمؤمنین اِلی ناصر دین الله الحافظ لعباد الله المنتقم من اعداء الله ظهیر خلیفه الله ابی سعید مَولی امیرالمومنین...»50، بیعتنامۀ مسعود با خلیفه عباسی: «بایعت سیدنا و مولانا عبدالله اباجعفر الامام القائم بامرالله امیرالمومنین بیعه طوعٍ و اتِّباعٍ وَ رِضیً ... طائعاً غیر مُکَره و مُختاراً غَیر مُجبَر...»51، فرمان محمود برای خیل تاش که به هرات رود و خیش خانۀ مسعود را بازرسی کند: «بسم الله الرحمن الرحیم. محمود بن سبکتگین را فرمان چنان است این خیلتاش را که به هرات به هشت روز رود. چون آنجا رسید یکسر تا سرای پسرم مسعود شود و از کس باک ندارد و شمشیر برکشد و هر کس که وی را از رفتن باز دارد گردن وی بزند...»52، نامه مسعود به آلتونتاش خوارزمشاه53: «بسم الله الرحمن الرحیم. حاجب فاضل عم خوارزمشاه ادام الله تأییده ما را امروز به جای پدر است و دولت را بزرگتر رکنی وی است...»54 و عریضۀ حَشَم از تگینآباد به هرات: «نبشتند بندگان از تگینآباد روز دوشنبه سوم شوال از احوال لشکر منصور که امروز اینجا مقیماند...»55 که بیهقی با زحمت بسیار از آرشیو دولتی آن زمان به دست آورده و متن آنها را با دقتی کامل نقل کرده است56.
بیهقی در مستند تاریخی خود روند رویدادها را با رویکرد علّی و تحلیلی ارائه کرده است. مرحوم دکتر علی اکبر فیاض از نخستین مصححان بنام تاریخ بیهقی معتقد است: روش این کتاب در کتابهای تاریخی فارسی منحصر به فرد است و در مورخان پیشین ما هیچکس حق تاریخنگاری را از حیثِ رعایت انصاف و ذکر دقایق مهم و ربط دادن معلول به علت و دیگر شرایط بدین خوبی و کمال ادا نکرده است.57 مؤلف تنها به شرح ماجرای جنگها اکتفا نمیکند بلکه با دلیل حوادثی را که موجب پیدایش جنگها میشده نیز شرح میدهد.58 وی برای اینکه علت شکست مسعود و زوال امپراطوری بزرگ غزنوی را نشان بدهد چهرۀ حقیقی رجال درباری و روحیه و خلق و خوی بزرگان دولت را تصویر میکند و نتیجه میگیرد که مردمی بودهاند متظاهر و چاپلوس و سودجو59: «چنان افتاد که حصیری با پسرش ابوالقاسم به باغ رفته بودند. شرابی بیاندازه خورده و شب آنجا مقام کرده و آنگاه صبوح کرده – و صبوح ناپسندیده است و خردمندان کم کنند – و تا میان دو نماز خورده ... چون نزدیک بازار عاشقان رسیدند پدر در مهد استر با پسر سوار و غلامی سی با ایشان، از قضا را چاکری از خواص خواجه پیش آمدشان سوار و راه تنگ بود و زحمتی بزرگ از گذشتن مردم حصیری را خیال بست چنان که مستان را بندد که این سوار چرا فرود نیامد و وی را خدمت نکرد. مر او را دشنام زشت داد. مرد گفت ای ندیم پادشاه مرا به چه معنی دشنام میدهی؟ مرا هم خداوندی است بزرگتر از تو و هم مانند تو و آن خداوند خواجۀ بزرگ ]خواجه احمد حسن[ حصیری خواجه را دشنام داد و گفت «بگیرید این سگ را تا کرا زهرۀ آن باشد که این را فریاد رسد» و غلامان حصیری درین مرد پریدند و وی را قفایی چند سخت قوی بزدند و قباش پاره شد... آمد تا زان تا نزدیک خواجه احمد و حال باز گفت به ده پانزده زیادت و سرور وی کوفته و قبای پاره کرده بنمود و خواجه این را سخت خواهان بود که بهانه میجست بر حصیری تا وی را بمالد.»60 بیهقی مثال میآورد بوسهل حمدوی و سوری صاحب دیوان یا به اصطلاح وزیر دارایی مسعود را که مقدار زیادی از غنائم و گنجینۀ مسعود را برداشتند و گریختند و به جای اینکه در موقع گرفتاری مددکار او باشند به او پشت کردند.61 اگر در نظر آوریم که از مجموع شخصیتهای مطرح و معرفی شده در ماجراهای مختلف تاریخ بیهقی تعدادِ چهرههای «تمام» و پروردهای چون بونصر مشکان و تسامحاً خواجه احمد حسن میمندی و حسنک وزیر به عدد انگشتان دو دست نمیرسد میتوان پنداشت معیارها در پسند و ناپسند رجال و ابناء روزگار بر چه منوال بوده است.
در این بین بیهقی بر این باور است که تاریخ کردن با اجمال و ایجاز راست نیاید: «در دیگر تواریخ چنین طول و عرض نیست که احوال را آسانتر گرفتهاند و شمهیی بیش یاد نکردهاند اما من چون این کار پیش گرفتم میخواهم که داد این تاریخ به تمامی بدهم وگرد زوایا و خبایا برگردم تا هیچ چیز از احوال پوشیده نماند و اگر این کتاب دراز شود و خوانندگان را از خواندن ملالت افزاید طمع دارم به فضل ایشان که مرا از مبرمان نشمارند.62» آنچه او فراهم آورده در فحوا گاه رویکرد به تاریخ اجتماعی پیدا کرده است. بیهقی در هنگام شرح وقایع سال 421 در مقام بیان عزاداری بازماندگان محمود غزنوی در مرگ وی با اشاره به رسم لباس و تعزیتگویی مینویسد: «و امیر دیگر روز بار داد با قبائی و ردائی و دستاری سپید و همه اعیان و مقدّمان و اصناف لشکر به خدمت آمدند سپیدها پوشیده و بسیار جزع بود. سه روز تعزیتی ملکانه به رسم داشته آمد چنان که همگان بپسندیدند.63» اجتماعی که بیهقی نیز آن را به روشنی تاریخ کرده از لونی است که وقتی بونصر مشکان از ورای تجربۀ خود بدان مینگرد آرزوی مرگ میکند. البته بنابر آنچه از قضاوت بیهقی دربارۀ ابتدای کار غزنویان برمیآید وی و سایر همگنان و حتی استادش بونصر در آن زمان چندان متأسف و نومید و با نسل پیشین در بدگمانی همدل و همرأی نبودهاند. اما وقتی حدود سی سال از این تجربه اندوزیها گذشت فریاد کسانی چون بونصر برآمد که «خواستمی که مرده بودمی تا این روز ندیدمی!» و یا: «خاک بر سر آن خاکسار که خدمت پادشاهان کند که با ایشان وفا و حرمت و رحمت نیست.64»
از منظری که گفته شد تاریخ بیهقی گنجینه عبرت نوشتههاییست که صاحبان خرد میتوانند از آن درس بسیار گیرند. «ابوالنجم ایاز65 از غلامانی بود که وقتی سلطان محمود درگذشت به قول بیهقی جزء چند نفر معدودی بود که نشستند» و به صواب دید یکدیگر و دریافت وقت را. پسر مِهتر سلطان ماضی انارالله برهانه، امیر ابواحمد محمد را از گوزگانان – که به دارالملک نزدیک بود – آورده بجای پدر بزرگوارش بر تخت سلطنت نشانیدند.» اما وقتی لوای سلطان مسعود برادر محمد از اصفهان به نیشابور نزدیک میشد به روایتنامهای که مسعود به قدرخان نوشته است جزء نخستین کسانی است که به امیر محمد خیانت کرده و پیش مسعود آمدهاند «و چون امیر را بدیدند همه نماز بردند و خدمت کردند و بر وی به پادشاهی سلام کردند.66» با نقل چنین حکایات عبرتآمیز و درسآموزی غرض اصلی بیهقی که بیدار کردن حس انتباه و دقت در خواننده باشد تأمین میشود اما به شکلی که خواننده حس نمیکند. وی تلخی حق را در درون لعاب شیرین ماجراهای مشغول کنندۀ تاریخی پنهان کرده و این موفقیتی است که کمتر کسی را نصیب شده است.67
بیهقی در تحلیل علّی رویدادهای تاریخ به مفهوم فلسفه تاریخ – تعبیری که ابداع روزگار ماست – دلنمودگی نشان میدهد. گرچه، هنگامی که سال 1349 در کنگرۀ بیهقی مشهد، محمدتقی دانشپژوه به جای کتابشناسی – که تخصص ایشان است – به «بیهقی فیلسوف» لب میگشاید، دکتر زرینکوب میگوید: نمیدانم بیهقی چه گناهی مرتکب شده بوده که بعد از هزار سال میخواهند عظام بالیۀ او را به آتش فلسفه بسوزانند، سخنرانی استاد دانش پژوه مدلّل میدارد که تاریخ بیهقی از این منظر دست کم فلسفه تاریخ نیز قابل مطالعه است. دانش پژوه براساس نظریات ابوالحسن زید بیهقی صاحب تاریخ بیهق خواسته بود فلسفهای برای تاریخنگاری بیهقی پیدا کند و دکتر باستانی پاریزی معتقد است که «حقاً خوب از عهده برآمد68». به نظر محمد تقی دانش پژوه – عطف به نظر ابنفندُق در تاریخ بیهق – بیهقی در فلسفه تاریخ عقل را کنار گذارده است. او میگوید که دولتها به نوبت است و دو نیرو در جهان اجتماع کارگر که هر دو از خداست: یکی معجزات پیامبران، دوم اندیشه نازک و دراز دستی پادشاهان و ظفر و نصرت آنان بر دشمنان خویش آن هم به فرمان ایزد نه آسمان و برجها چنانکه معتزلیان و زندیقان و دهریان میگویند. پس او در زمینۀ حل مسائل دشوار تاریخ با دوستداران عقل مانند معتزلیان و زندیقان و دهریان که به علل و اسباب مرموز و نهفته نمیگرایند همراه نیست69.
عباس اقبال آشتیانی70 معتقد است: اگر به دقت به تاریخ بیهقی نظر نماییم و صفحات آن را با نیّت انتقاد از پیش چشم بگذرانیم خواهیم دانست که این کتاب مزایا و خصائصی را متضمن است که از این جهت با بزرگترین تواریخ اسلامی برابری و همسری مینماید71.
مآخذ و پینوشتها
1- نگارنده در قالب کتابی – که در دست تدوین است – این اثر را از حیث ادبی مورد بررسی قرار خواهد داد.
2- زمانه، زندگی و کارنامۀ بیهقی، مریلین والدمن، ترجمۀ منصورۀ اتحادیه (نظام مافی)، چ اول، تهران، نشر تاریخ ایران، 1375، ص 4.
3- دیبای خسروانی، محمد بن حسین بیهقی، گزینش و گزارش از: دکتر محمدجعفر یاحقی – مهدی سیدی، چ ششم، تهران، جامی، 1384، ص 16.
4- فرهنگ تاریخ بیهقی، دکتر سید احمد حسینی کازرونی، چ اول، تهران، انتشارات زوار، 1384، ص 1.
5- با مقابله و تصحیح و حواشی و تعلیقات سعید نفیسی، 3 مجلد، انتشارات کتابخانه سنایی، 1319، 1326-1332.
6- دکتر حسین رزمجو، چ اول، مشهد، موسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی، 1370، ص 232.
7- ملقب به ناصرالدوله موسس سلسلۀ غزنویان (آغاز حکومت 366 هـ . ق – ف. 387 هـ . ق.). غلامی ترک بود که توسط نصرحاجی – یکی از بازرگانان خراسان – به الپتگین فروخته شد. وی بعدها به دامادی الپتگین نایل آمد و به امارت غزنین رسید و در سال 367 هـ . ق. شهر بست را فتح کرد و سلسلۀ غزنویان را تأسیس نمود. (فرهنگ فارسی – متوسط -، محمد معین، 6 مجلد، چ هفتم، تهران، امیرکبیر، 1364، ج 5، ص 729)
8- ر.ک: فرهنگ معین، ج 5، «ایلگخانیان». اجمالاً آنان از ترکهای چگلیاند و از حدود 315 هـ . ق در کاشغروختن و ماوراءالنهر حکومت کردهاند، تا آنکه عثمان بن حسن در 609 و به قولی در 607 هـ . ق به فرمان محمد خوارزمشاه به قتل رسید و دورۀ حکومتشان در ماوراءالنهر و ترکستان به پایان رسید.
9- تاریخ دیالمه و غزنویان، عباس پرویز، موسسه مطبوعاتی علمی، 1336، ص 468.
10- تاریخ بیهقی، تصنیف ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی دبیر، تصحیح دکتر علی اکبر فیاض، مقدمه و فهرست
لغات از: دکتر محمدجعفر یاحقی، چ سوم، مشهد، دانشگاه فردوسی مشهد، خرداد 1375، «مقدمه»، ص هجده؛ به
نقل از: ترکستاننامه ]بارتولد، ترجمه کریم کشاورز، تهران، آگاه، 1366[ ص 78.
11- ابوریحان محمد بن احمد بیرونی خوارزمی بزرگترین عالم ریاضی آخر قرن چهارم و نیمۀ اول قرن پنجم است. ولادت او به سال 362 در خوارزم اتفاق افتاد و به سال 440 هجری در غزنه درگذشته است. تحصیلات او در خوارزم صورت گرفت و در خدمت آل عراق به سر میبرد و مخصوصاً از اصطناع و تربیت ابونصر منصور بن علی بن عراق ریاضیدان بزرگ اواخر قرن چهارم و آغاز قرن پنجم برخوردار بوده است و بعد از آن چندی به دربار شمسالمعالی قابوس بن وشمگیر رفته و مورد توجه و اقبال فراوان آن پادشاه دانشمند قرار گرفته و کتاب الآثار الباقیه خود را به نام او در سال 391 تألیف کرده است. بعد از مدتی توقف در گرگان و عراق، ابوریحان دوباره آهنگ خوارزم کرد و در خدمت خوارزمشاهان آل مأمون درآمد و در دستگاه آنان مرتبت بزرگ و حرمت وافر یافت و چندان در شهر گرگانج باقی ماند تا محمود بر آن سامان دست یافت و ابوریحان را به غزنین برد و در دستگاه خود نگاه داشت. (تاریخ ادبیات در ایران، دکتر ذبیحالله صفا، چ یازدهم، تهران، انتشارات فردوس، 1370، ج اول، ص 337)
12- تاریخ بیهقی، تصحیح دکتر فیاض، خرداد 1375، ص 907.
13- یکی از ملوک آلمأمون یا مأمونیان؛ و مأمونیان سلسله حکمرانانی که در زمان ساسانیان و غزنویان در خوارزم استقلال و حکمرانی یافتند. از جملۀ سلاطین آنان مأمون بن محمد خوارزمشاه (حک. 385-387 هـ .ق) و علی پسر مأمون
(حک. 407-408) بودند. سلطان محمود غزنوی این سلسله را برانداخت. مأمون بن محمد سرسلسلۀ مأمونیان خوارزمشاه در سال 385 هـ . سلسلۀ آل عراق را با قتل ابوعبدالله خوارزمشاه برانداخته، خود خوارزمشاه شده بود. (فرهنگ معین، ج 6،
ص 1896)
14- تاریخ دیالمه و غزنویان، عباس پرویز، ص 399.
15- گزیدههایی از صور خیال در نثر فارسی، عبدالله افقهی، چ اول، تهران، انتشارات هیرمند، 1374، ص 19.
16- ادبیات کلاسیک فارسی، آرتورجان آربری، ترجمۀ دکتر اسدالله آزاد، چ اول، مشهد، آستان قدس رضوی، 1371، ص 57.
17- یادنامه ابوالفضل بیهقی (مجموعه سخنرانیهای مجلس بزرگداشت ابوالفضل بیهقی)، چ دوم، مشهد، دانشگاه فردوسی مشهد، زمستان 1374، «شمهای دربارۀ علم و آیین تاریخنگاری»، سید محمد علی جمالزاده، ص 124 و 125.
18- گزیدۀ تاریخ بیهقی، به کوشش سید محمد دبیر سیاقی، چ پنجم، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1381،
ص 5 و 6.
19- شیخ العمید ابونصر مشکان (ف. 431 هـ .ق) وی در ادب پارسی و تازی دست داشت و صاحب دیوان رسایل محمود و مسعود غزنوی بود (تا پایان حیات). نمونههایی از انشای وی در تاریخ بیهقی موجود است. (فرهنگ معین، ج 5، ص 95).
20- ]گزیدۀ[ تاریخ بیهقی، گزینۀ سخن پارسی 6، دکتر خلیل خطیب رهبر، چ دوم، ]تهران[، انتشارات سعدی، بهار 1369.
21- شرفالدین علی بن شمس الدین علی یزدی، متخلص به شرف، ملقب و معروف به مخدوم، شاعر و مورخ متوفای
858 هـ . ق (پژوهشگران معاصر ایران، هوشنگ اتحاد، چ اول، تهران، فرهنگ معاصر، 1381، ج 4، ص 43) در صفحات 293 و بعد از آن از منبع مذکور مواردی از تحریف و غلو منجمله در نسبت سرایش منظومه یوسف و زلیخا به فردوسی و نگارش مقدمۀ شاهنامۀ بایسنغری ذکر گردیده است.
22- میرزا محمد تقی مستوفی، فرزند آخوند ملامحمد علی کاشانی ملقب به لسانالملک و متخلص به سپهر در سال 1207 قمری در شهر کاشان متولد شده و پس از تحصیل مقدمات علوم قدیمه به شعر و عروض پرداخت و در جوانی از کاشان به تهران آمد و به خدمت فتحعلیخان صبا ملکالشعراء فتحعلیشاه همشهری خود رسید. پس از برگشت به کاشان، محمود میرزا پسر پانزدهم فتحعلیشاه حکمران کاشان او را به معاونت خود برگزید و به او تخلص سپهر داد. سپس از طرف فتحعلیشاه به تهران احضار و وارد خدمت دولت شد. سپهر در عهد محمد شاه مداح خاص شاه و منشی و مستوفی دیوان بود و از طرف دربار سلطنتی به نوشتن کتاب ناسخ التواریخ مأموریت یافت. وی در سال 1272 ق. به لقب لسانالملک ملقب گردید. کنت گوبینو که مدتی نایب (دبیر) سفارت، کاردار و وزیر مختار فرانسه در ایران بوده مینویسد: در اروپا وقتی کسی کتابی منتشر کرد منتقدین در جراید و مجلات، محاسن و معایب کتاب او را میگویند و اگر خطا گفته باشد خطای او را به رخش میکشند ولی در ایران این رسم وجود ندارد. من تصور میکنم اطمینان از این موضوع سبب شده که لسانالملک به تنهایی دست به این کار عظیم ]نوشتن ناسخالتواریخ[ بزند و حال آنکه چنین کاری را در اروپا سه هزار دانشمند هم نمیتوانند بدون عیب و نقص به سامان برسانند. علت دیگری که سبب شده لسانالملک سپهر به تنهایی و بدون دستیار دست به این کارمهم بزند این است که مورخین ایرانی مقید نیستند که نظیر مورخین اروپایی مأخذ حقایق تاریخی خود را ذکر نمایند. گوبینو در کتاب سه سال در آسیا (1858-1855 برابر با 1275-1272 قمری) اضافه میکند: لسانالملک تنها یک مورخ نیست بلکه مثل بسیاری از فضلای ایرانی شعر هم میگوید و از فصحاء و بلغا هم محسوب میشود. (شرح حال رجال ایران در قرن 12 و 13 و 14 هجری، مهدی بامداد، چ چهارم، 6 مجلد، تهران، انتشارات زوار، 1371، ج 3، صص 321-319)
23- پژوهشگران معاصر ایران، هوشنگ اتحاد، ج 4، ص 43.
24- بزمآورد، دکتر عباس زریابخویی، چ اول، ]تهران[ انتشارات علمی–انتشارات سخن،بهار1368، ص 29.
25- به ضمّ اول و کسر چهارم، آنکه زن خود را مباح کند (زن بمزد) اسم فاعل از مؤاجره مصدر باب مفاعله. (تاریخ بیهقی، به کوشش دکتر خلیل خطیب رهبر، چ پنجم، 3 مجلد، ]تهران[ انتشارات مهتاب، پاییز 75، ج 1، ص 354)
26- تاریخ بیهقی، به کوشش دکتر خلیل خطیب رهبر، ج 1، ص 234.
27- همان، ص 235.
28- تقی بینش (1300-1374 ش) از ادبای نامور مشهد. مدتی تصدی امور نشریۀ فرهنگ خراسان را داشته است. پارهای از مقالات او به صورت منظم در مجله راهنمای کتاب انتشار یافته. در تصحیح چند متن و شناساندن کتابی مانند نتیجه الدوله که اهمیت خاص علمی دارد زحمات بسیار کشید. او در بیست سال پایان عمر همت به نشر متون قدیم موسیقی مصروف کرد و به همین ملاحظه از آگاهان مبرز در تاریخ موسیقی وزیر و بمهای آن فن شده بود. گاه شعر میسرود. (نادره کاران، ایرج افشار، به کوشش محمود نیکویه، چ اول، تهران، نشر قطره، 1383، ص 839)
29- عربی است، مصدر باب تفعل، از غضب ترش روی و کبود شدن.
30- یادنامه ابوالفضل بیهقی، «روش علمی در کتاب بیهقی»، تقی بینش، ص 94.
31- فرهنگ تاریخ بیهقی، دکتر سید احمد حسینی کازرونی، ص 20 و 31.
32- همان، ص 41.
33- مجموعه مقالات، عباس اقبال آشتیانی، گردآوری و تدوین: دکتر سید محمد دبیر سیاقی، چ اول، تهران، دنیای کتاب، 1369، ص 71.
34- تاریخ بیهقی، به کوشش دکتر خلیل خطیب رهبر، ج 1، ص 163.
35- همان، ج 2، ص 680 و 681.
36- همان، ج 3، ص 870.
37- بزمآورد، دکتر عباس زریاب خویی، ص 28.
38- مجموعه مقالات، عباس اقبال آشتیانی، ص 67 و 68.
39- تاریخ بیهقی، تصحیح فیاض، خرداد 1375، ص 905.
40- همان.
41- همان.
42- یادنامه ابوالفضل بیهقی، «نکاتی راجع به تاریخ بیهقی»، محمد پروین گنابادی، ص 103 و 104.
43- ر.ک: پینوشتِ 11.
44- بزمآورد، دکتر عباس زریاب خویی، ص 30.
45- فلکالمعالی (سپهر بلندیها) منوچهر بن قابوس، پنجمین از آل زیار (جلوس 403 هـ . ق / 1012 میلادی – 420 هـ . ق / 1029 میلادی). وی پس از اسارت و قتل پدر به مساعدت مردم دیلم و به فرمان خلیفه عباسی القادر بالله جانشین پدر گردید و به حکومت طبرستان و گرگان منصوب شد. او نیز مانند پدر خود خطبهای به نام محمود غزنوی خواند و خود را خراجگزار سلطان نمود و دختر او را به زنی گرفت. منوچهر دانشپرور بود و مقدم علما و ادبا را گرامی میداشت. منوچهری شاعر، تخلص خود را از نام وی گرفته است. (فرهنگ معین، ج 6، ص 1375)
46- تاریخ بیهقی، تصحیح فیاض، پاییز 1383، ص 153 و 154.
47- یوسف بن هارون بغراخان، پادشاه آل افراسیاب که در ماوراءالنهر حکومت داشت. (ر.ک: فرهنگ تاریخ بیهقی، دکتر سید احمد حسینی کازرونی، ص 638 و 639)
48- تاریخ بیهقی، تصحیح فیاض، پاییز 1383، ص 101.
49- قائم بن قادر، ملقب به القائم بامرالله، بیست و ششمین خلیفه عباسی (و. 391 هـ . ق
اکولوژی عملی تالیف D.Slingsby & C.Cook مترجمان دکتر مریم کشاورزی، دکتر دکتر منصور میمندی نژاد کتاب آلودگی های محیط زیست آب و خاک و هوا \تالیف دکتر مجید دکتر منصور جواد میمندی 6- الودگی هوا دکتر منصور شناسی دکتر محمد جواد میمندی جزوات دکتر بهروز بهروزی - دکتر مخدوم و ۶-آلودگی هوا-دکتر منصور غیاث ۲-شالوده بوم شناسی-دکتر محمدجواد میمندی کتاب بوم شناسی دکتر میمندی نژاد- جهت تکمیل مطالعات 6- الودگی هوا دکتر منصور قیاث الدین کتاب بوم شناسی و مدیریت حیات وحش \ ترجمه دکتر منصور جواد میمندی دکتر مخدوم و دکتر منصور شناس برجسته دکتر خالقی مطلق است احمد حسن میمندی ، شاهنامه را به به گفتۀ دکتر غلامحسین احمد حسن میمندی و حسنک وزیر ابونصر منصور بن علی بن محمد رضا شاه تدریس می کرده اند و یکی از دانش آموزان شان آقای دکتر میمندی - بودند و مطالب مشابه :
منابع مورد استفاده در درس اکولوژی عملی
منابع ازمون کارشناسی ارشد محیط زیست
لیست دروس مورد نیاز جهت کار شناسی ارشد
منابع کارشناسی ارشد محیط زیست
فروش منابع آزمون های محیط زیست (کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکتری محیط زیست) (آزاد - سراسری)
معرفی رشته ی مهندسی منابع طبیعی و محیط زیست
فردوسی
تاریخ بیهقی در منزلت تاریخی/دكتر محمد حسن صنعتي
تلخ و شیرین دیروزین و بازنشستگی امروزین - 9 ( مهاجرت دانش آموزی به شیراز )
برچسب :
دکتر منصور میمندی