بحر طویل
یک مونولوگ ، بحر طویل ، نقالی و شاید هم شهادت خوانی
( این متن را با نگاهی به یک بحرطویل از حمید برقعی برای اجرای وحید فقیهی در ایام فاطمیه نوشتم ، باشد پیشکش هنرمندانی که قصد اجرایی زهرایی دارند )
عصر یک جمعهء دلگیر، دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است؟چرا آب به گلدان نرسیده است؟چرا لحظهء باران نرسیده است؟ وبه جز خشکی دوران نرسیده است، به ایمان نرسیده است و غم عشق به پایان نرسیده است. بگو حافظ دلخسته زشیراز بیاید بنویسد که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است ؟چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده است؟دل عشق ترک خورد، گل زخم نمک خورد، زمین مرد، زمان مرد ، دلم برد و ستُرد و گلم افسُرد .
گریه کن شیعه ی مولا ، ناله کن واله و شیدا ، به صوابِ محشرِ فردا ، به عزای مادر دنیا ، صدیقه ی زهرا ، و اگر طاقتتان هست کنون من نفسی ، یک جرسی ، بهر کسی روضه بخوانم ، که فلک در عجب از عزِ و وقارش ، فخر و جلالش ، جاه و جمالش ، سیرت و حالش ، حُسن و کمالش ، و او نیست کسی غیراز صدیقه ی راضیه ی مرضیه ی باکیه ی انسیه ی نوریه ی هانیه ی عالیه ی عذرای بتول زهرای محمد صلوات . . .
قلم و اشک و پیام و سخنِ اهلِ کلام و نفَسِ این خسته غلام ، افسوس ، صد افسوس که گر شاعر طوس و پرِ طاووس و گنبد و ناقوس و هزار دفتر و قاموس هم نتواند که بگوید چه عزا و چه بلا و چه جفا رفت بر فاطمه از قومِ دغا .
شهر زیبای مدینه شده خاموش ، پیکر ختم رُسُل بر دوش ، فاطمه از غم بابش بیهوش ، و علی گشته سیه پوش از غصه ی دین مدهوش ، ای داد ای داد ، چه شد وعده و میعاد ؟ ، که ناگه صد فتنه و بیداد بیفتاد ، داد چنان باد که آحاد ، تا روز معاد ، ار بزنند ناله و فریاد کم باد ، شرافت ز میان رفت ، قرار از دل و جان رفت ، اسلام به دندان رفت ، شیعه به تاراج خزان رفت ، آن گمگشته به کنعان رفت ، این سرگشته به احزان رفت ، عجیب است که بعد از دو مه و نیم غدیر نبوی گشته فراموش و در فتنه شده باز ، سقیفه شده آغاز، عدالت ز جفا خانه نشین شد ، گل یاس ویرانه نشین شد ، با ترکه ی ظلم تازیانه نشین شد ، بیدادگری سر به در آورد ، جور بر ساقی کوثر آورد ، مولای دو عالم شده بی یار ، ام ابیها شده بیمار ، خسته و غمبار ، پشتِ در و دیوار ، یارب با پوزش و استغفار ، بگذار فاش کنم این کار ، کدام کار ؟ کدام یار ؟ جز قوم ستمکار ، با تخته و مسمار ، کشتند همسر کرار .
آب
غسل و کفنِ رحمت کُل ، پیغمبرِ گُل ، ختم
رسل خشک نگردیده که قرآن شده پامال ، آیت باران شده بی بال ، دنیا شده آمال و گروهی
شده اند بنده ی دجال ، فراموش شده حرمت پیغمبر و دین و علی و آل محمد ، ستادند در بیت خداوند تبارک و تعالی به درون
کینة مولا نه حیایی و نه شرمی ز رسول و علی و حضرت زهرا، عوض دستة گل شاخة هیزم به
سر شانه نهادند، در خانه ستادند ، ز
بیداد زبان را به جسارت بگشادند ، که هان یا علی از چیست که در خانه نشستی، در از
قهر به روی همه بستی، اگر این لحظه درِ خانة خود را نگشایی و نیایی به سوی مسجد و
بیعت ننمایی، همه آتش بفروزیم و درِ خانه بسوزیم، بسوزیم حسین و حسن و فاطمه ات را
که از این شورش و تهدید ، بی شبهه و تردید ، برنجید . دلتان خوش که در ایام مدید و
صبح سپید و عصر بعید و تو و همسر تو درد کشید و اولادِ رشید و همه کشته شهید و
شیعه بیارید پدید ؟ حاشا که چنین کار به
هرگز نتوانید نمایید . . .
مکشوف گویم ادراک شود ، هرکه غمناک شود اشک بریزد پاک شود ، گونه که نمناک شود ، دیده بر افلاک شود ، ترسم که از تفرقه امساک شود ، وحدت امت صد چاک شود ، همه گویند اشتراک شود ، ار نگویم که دلم چاک شود ، جانِ زهرا پاک شود ، هرچه شنیدی خاک شود . . .
یا للعجَب ، یا للعَجَب ، یا رب امشب چه کشد زینب ؟ کلثوم و حسنین و فاطمه لرزیدند ، کشیدند ز دل ناله که ای ختم رُسل ، پیغمبر کُل ، سر به درآور ز دل خاک و ببین غربت ما را . . .
در آن حادثة شوم ، به اذن علی آن رهبر مظلوم ، که مظلومی او تا ابدالدهر بود بر همه معلوم، یار خدا ، ماه و سما ، حضرتِ زهرا ، مه برج یکتا فاطمه آمد پس در ، محزونِ پدر ، همسرِ حیدر گفت که ای قوم ستمکار ، بهر چه کار ، از در و دیوار ، با بانگ و جَرس ، چون مور و مَگَس ، بر هم بزنید آسایش ما را . . . همه با تیر و خدنگ و آهن و سنگ و همه با غرش و زنگ و همه آماده ی جنگ و همه چون تیغ بُرنده ، همه چون مار، گزنده ، همه افعیِ کُشنده ، همه چون گرگ درنده ، زِ پَسِ خانه ی مولا به چه جرمیست این یورش و تهدید ؟ چه خواهید ز آل نبی و شیر خدا حیدر کرار، ندیدید که ما در غم پیغمبر احرار ، محزونیم ؟ مسجد و بازار ومحرم اسرار و لوطی و عیار و شاغل و بیکار و کولی و معمار و خفته و بیدار و راوی اخبار و طوطیِ طیار و چشمه و کُهسار و جنگل و گلزار و مردِ گرفتار و زنِ بیمار ، همه با قُبه و دستار همه گشته عزادار، و شما از پی منصب و مصدر خطر آوردید به این درگاه ؟
حاشا و دریغا که آن عهدشکنهای دو روی همه غدار، عوض شرم و حیا پاسخشان شد شرر نار. . .
ز بیت الحرم وحی بر آمد شرر و ، دود سوی در و ،
شعله به زیر و زِبَر و ، گنبد دوار، خدا داند و زهرا که چه رخ داد میان در و
دیوار، چه آمد به سرِ فاطمه از آن لگد و ضربت در ، آه از مسمار . . . آه از مسمار
. . . ( گریه ) آه از میخ و پهلوی بتول ،
نامرد مرد آمد سوی بتول ، آه از پنجه و گیسوی بتول ، از ضربت سیلی کَر شد ، عرش از
ناله ی زهرا زیر و زبر شد ، آه . . . به
هواداری او محسنِ ششماهه سپر شد ، به خدا شیر
خدا ، از ضربت آن قومِ دَغا ، زودتر از مادر مظلومة خود گشت فدا ، گشت فدا تا که کند دفع بلا ، یا که بماند زهرا
.
***
قفسِ سینه ی زهرا ، نَفَسِ
سینه ی زهرا ، همه با درد ، از درد درون ،
سوزِ برون ، لخته ی خون ، سخت فزون درد کشید ، نَفَسِ سرد کشید ، از نالة او شهر
مدینه که به هم ریخت نظام فلک از نالة یک یا ابتایش چه بگویم ، که نگویم چه بشویم دلم
از کینه ی لبریز جفاکاران . شبی ، نیمه شبی داد سخن داد با قبر نبی ، گفت بابا خون
جگرم ، در جگرم لختة خون ، یا ابتا خسته ام ، بازو شکسته ام ، شویم را بستند ، پهلویم
را شکستند ، درد کشم در دل و در سینه و در پهلویم ، چه بگویم ، مانده به رویم رخ نیلی ، اثر سیلی و در آن خانه
ز شلاق ستم ، گشته تنم یکسره مجروح ، نباشم
به خدا شیعه اگر حس نکنم آن همه دردی که فرو ریخت به جان و تن زهرا
***
به
خدایی خداوند از فاطمه بایست بگیریم همه درس وفا را ، بخوانید به تاریخ و ببینید
که با پهلوی بشکسته و بازوی ورم کرده و با سقط جنینش ز فشار در و دیوار و کبودی رخ
چون گل یاسش به دفاع علی از جا حرکت کرد سپس یک تنه استاد و ندا داد های من در دل
دشمن تک و تنها به علی یاور و یارم، نگذارم نگذارم که شود یک سر مو از سر او کم،
منم و مهر و ولایش سر و جانم به فدایش، ز ازل گفتم و گویم که علی هست من و من همه
اویم به خدا یا که علی را به سوی خانه برم یا که چو ششماهة خود کشته در این راه
شوم ، این من و این بازو ، این صورت و این سینه و این محسن مظلوم
***
بعد از این فاجعه معصوم کشی باب شد ، شد دست ستم
باز و دگر کشتن اولاد علی تا ابد الدهر شد آغاز شروعش ز در خانة زهرا و سپس کشتن
مولا پس از آن قتل حسن و فاجعة کرب و بلا ، ریختن خون حسین ابن علی بود و جوانان
بنی هاشم و هفتاد دو سرباز رشیدش ، پس از آن کودک شش ماهة معصوم شهیدش ، چه شهیدان
عزیزی که از این سلسله تقدیم خدا گشت یکی مالک اشتر ، میثم تمار و یکی عمار و یکی تا
برسد عصر کنون از شهدا ی ره دین ، باکری و زین الدین ، همت و دوران و خرازی و چمران
و هزاران و هزاران و هزاران تن از اینان که بریدند
سر از پیکرشان فرقة اشرار به این جرم که بودند طرفدار علی حیدر کرار و هنوز از دم
شمشیر سقیفه به ستم خون محبان علی ریزد و ریزد مگر آن روز که مهدی بستاند ز عدو
داد تمام شهدا را
به خوبان و محبان و به زهرا و به
قرآن سوگند ، این پیوند ، بماند به قیامت ، بود این درد ، درون تن ما تا پسرش ، تاجِ
سرش ، مهدی موعود بیاید شرر و ، شور و شر و
، خونِ جگر و ، آتش جان محبان علی را
بنشاند ز عدو دادِ دل مادر مظلومة خود را بستاند، بگشایید به تعجیل ظهورش همه شب
دست دعا را
قسمت
می دهم آقا به همین روضه که در مجلس ما نیز بیایی، رخ بنمایی ، پرده گشایی ، گره از
کار خدایی بگشایی و مزارش بنمایی . تو کجایی ... تو کجایی... بر محمد و آل محمد صلوات
.
مطالب مشابه :
نمایشنامه تربیتی
ویکی صالحین - نمایشنامه تربیتی - اشتراک گذاری دیالوگ مجری فاطمیه. تربیت غیر مستقیم است!
موفقیت نمایشنامه نویس قره تپه ای در بخش پایانی جشنواره نمایشنامه خوانی وتار
قره تپه مرند - موفقیت نمایشنامه نویس قره تپه ای در بخش پایانی جشنواره نمایشنامه خوانی وتار
بحر طویل
با نگاهی به یک بحرطویل از حمید برقعی برای اجرای وحید فقیهی در ایام فاطمیه نمایشنامه
استقبال گسترده علاقه مندان تئاتر از "شعله در زمهریر"
" که کاری از گروه تئاتر "تراب" است برای پنجمین سال پیاپی در ایام فاطمیه نمایشنامه
هنرمندان که از بین ما رفتند
در سال 1345 به کار هنر علاقه مند شد و نمایشنامه نویسی را آغاز کرد دبیرستان فاطمیه
نمایشنامه : خرسی بود ، خاله نبود ............... ( نویسنده : مهدی حاج محمدی )
وب سایت آموزشی وپرورشی صفرعلی کشوری احمد - نمایشنامه : این عید به نور فاطمیه زیباست .
بهنام زینعلی : کاش بتوان محبت هایتان را جبران کنم ...
رمز دانلود نمایشنامه های بر این بود که اجرای اثر فاطمیه از روز شنبه ۱۱ اردیبهشت ماه
مشاهیر آذربایجان- غلامحسین ساعدی
در سال 1336 داستان خانه های شهرری را در تبریز و نمایشنامه لیلاج ها را در مجله سخن فاطمیه
برچسب :
نمایشنامه فاطمیه