خداحافظ خاطرات

این دفعه با خداحافظ شروع کردم چون خاطرات ولحظاته خوب تموم شدن .

وقتی خاطرات فاطی رو خوندم دلم خیلی خیلی گرفت .

یادم نیست به چه مناسبت بروبچه های استانه رودعوت کرده بودن ظاهراویژه برنامه بود.اق محسن وروژین خانوم ویه نفردیگه هم بودن.برنامه ی جالبی بود ولی اقا محسن هیچ حرفی نمیزد وخیلی مظلوم نشسته بود اماگاه گاهی یه چیز می گفت ظاهرا می خواست پیام کوتاه بخونه درست یادم نیست!؟؟

این اولین باری بودکه دیدمش.فقط یه چیزنظرموجلب کرداونم چشاش بود. بعدها نشستم پای استانه امانه به خاطراق محسن کلا برنامه ی جالبی بود.من ازتیتراژش خوشم می اومدهمش ابی بودماهم که..... . محسن گاهی مجریه اصلی بود گاهی هم داخل بخش فوتبال بامادربزرگ برنامه داشت درموردهمه چی حرف میزدن ولی اقا افشانی  بیشتر درموردپرسپولیس ببخشیدحواسم نبوداسمش شده پیروزی حرف میزد. یادمه وقتی به خواهرم گفتم که یه مجری اومده که چشاش ابین ؟؟؟؟گفت اااااااااااا ابین حتما هم توازش خوشت میاد!!!!!!!!! ومن گفتم نه فقط چشاش ابیه من هیچ احساسی نسبت بهش ندارم!!!(اخه من خیلی دیونه بازی دراوردم "نسبت به بازیگرا"). یه روزپنج شنبه که مانرفتیم بیرون (اخه ماهرپنجشنبه میریم بیرون)کاملا اتفاقی مازدیم شبکه ی 1 مادوتاداشت پخش می شد.تااون وقت اسم اق محسنو نمی دونستم.خلاصه کارماشد روزشماری کردن برای پنج شنبه ها اخه دوساعتم بود.من قبلا کیوان روتوعصرجدیددیده بودم اما زیادپیگیربرنامه نبودم راستش من اولش به خاطرکیوان برنامه رومیدیدم بعدا که محسن خودشونشون داد شدم طرفداراقا. روزهاگذشت تارسید به اخرین برنامه ی مادوتا هیچ وقت یادم نمیره که محسن توهرپلاتو یه مدل مو میزد بااون پیراهن بنفشش .اخ خیلی باحال بود . یادم نیست نفیسه کی بهم گفت که پشت صحنه ی استانه رودیده که اقامحسن داشته گریه می کرده احتمالاواسه پدربزرگش بوده خدایش بیامرزدش.خواهرمم گفت که محسنودیده بااون پیراهن مشکیش .من کلی افسرده شدم .فک کنم چندروزبعدازعیدبودکه بهم گفت. بعدازدوروز گذشتن ازمادوتا ماطبق هرسال سفره ی هفت سین پهن کردیم.شنبه همه به خاطرامتحان متحدشدن ونییومدن یکشنه مااومدیم سرکلاس که من خودموکشتم ازبس به هرکی که میرسیدم می گفتم مادوتارودیدی؟؟؟؟؟بیچاره نفیسه چی ازدست من کشیده... .جاتون خالی اون روزخیلی روزخوبی بودمخصوصوص وقت اب بازی کردن . (منه مظلوم یه پاکت اب روم خالی شد که خبردادن خانوم.....اومد ماهم گفتیم کجابریم کجانریم رفتیم تودستشویی ها خانومم که دستبردار نبود امد درزدماهم گفتیم بیچاره گناه داره بریم بیرون البته تعدادی مون رفتیم بیرون .منو نفیسه هم رفتیم خانومه...بعدازکلی دعواگفت 5نمره ازنمره انضباط تون کم ماهم بی خیال. اونا یه دیگه التماس می کردن مامی خندیدیم (اخه دیگه نمره انضباطم نمره ایه  فقط یه کم ازدست بچه هاناراحت شدیم که نامردی کردن) .نسیم کوچولوهم که ازپشت خانوم دررفت.)اا ازبحث اصلی خارج نشیم. راستش من عیدا سلام بهارودرست نگاه نمی کردم اخه خودشون که نبودن فقط یه سری برنامه ی ضبط شده بودوخیلی هم وسطش برنامه می ذاشتن.وای وقتی توسلام بهارپوریاپورسرخ رونشون  داد نمیدونستم چیکارکنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ عیدم تموم شد من اصلا عصرا برنامه ی سلام بهارونگاه نمی کردم .ولی میدونستم که پخش می شه همون برنامه ی  ضبط شده. تایه روز امتحان ...داشتم ودرحال خوندن بودم که صدای اق محسنو شنیدم گفتم برم ببینم که این دفعه چی پوشیدن رفتم ودیدم که برنامه زندس وای خیلی خوشحال شدم.  ازاون به بعد ماهر روزازتوسرویس بافاطی ونفیسه شروع می کردیم به فک زدن تاداخل مدرسه.بدم سرصف هم هرکی هرچی می گفت ما می گفتیم باورکن... (یعنی خودم).توکلاس هم زنگای تفریح یکی ازبچه هایه باحال وبامعرفت می گفت19395منم می زدم رومیزوصندلی خط خط خط تیره گاهی ایستیبیخیش ایزیخیش گاهی خطه گیزینویچججززوگاهی هم خودم ابتکاری می گفتم خط خط  خط خط   خط خط   خط تیره وبقیه می گفتن 4343 من اون زمانا وقتی محسن افشانی رو سرچ می کردم وب فقط یه دونه بود. خلاصه ماوفاطی بعدازکلی گشت تواینترنت وب اقا روپیداکردیم بعدم ایمیلشو.فاطی گفت واسش ایمیل زده من واسش ایمیل زدم.من واسش چندنوع خط تیره فرستادم.وگفتم که اگه واقعا محسن افشانی هستی یکی ازاینارو توبرنامت بگو. خط تیره ها اینا بودن خط خط   خط خط   خط خط    خط تیره باهمون ریتم خودت خ ط ت ی ره خط تیره شق شق شپرق روزهاگذشتو من جوابی نشنیدم تااین که یه روز رفتم تو وبش وشانسی واسش نظر دادم  کلی سوال پرسیدم وگفتم واقعا تومحسن افشانی یه توسلام بهاری ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ راه اثباتشوتو ایمیلت نوشتم.ایمیلاتو زودبه زود چک کن. من دیگه امیدی نداشتم واصلا توخیال نبودم کاملا بهش اعتمادکرده بودم که خودمحسنه. تااین که یه روز اون خط تیره 1 روگفت بعدهاهم دومی رو گفت نمیدونم این خط تیره های من بوده یانه اما اون گفت شایدهم توهم رفتم؟؟؟؟ ازینجابه بعدریزبه ریز خاطراتمه (نیس تا الان نبوده) روز تولد امام حسن عسگری خواهرم قراربودبا هم کلاسی هاش ازطرف دانشگاه بره مشهد ماهم برای رسوندنش به محل قرار راه افتادیم .اون روز سلام بهاروندیدم ازوقتی که رفتیم خونه تافرداش دلم می خواست گریه کنم اما .... .فرداش رفتیم مدرسه ازتوسرویس حالم گرفته بود وقتی ازسرویس پیاده شدم دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم واشکام سرازیرشدن .نمی تونستم واسه مراسم صبحگاه بمونم اشکام همینطور داشتن می اومدن همه هم برای اروم کردنم یه تیکه ازبرنامه ی دیروز رو برام اجرامی کردن اما غافل ازاین که من برنامه رو ندیدم وهرچه بیشتر تعریف می کردن من بیشتر گریه می کردم.ساعت اول ریاضی داشتیم گریه اجباری تعطیل شد.بدم امتحان زنگ تفریح من روصندلی نشسته بودم وداشتم به گلی که یکی از بچه ها بهم داده بود نگاه می کردم که همون بچه باحاله وبامعرفته که من بهش می گم عمو اومد جلوم دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم پریدم تو بغلش وشروع کردم به گریه کردن.یه کم خالی شدم اما..... . یادش بخیر من از بس که زده بودم رومیز دستم کبودشده بودونمی تونستم بنویسم اخه هروقت که محیط شادی بود من میزدم .نفیسه به دبیرادبیات گفت که می شه امینه ننویسه من اونجا هی جلزولز می کردم که اره دستم دردمیکنه وازاین حرفا.دبیر ادبیاتم گفت  مگه چی شده دستت .نفیسه هم گفت اگه امینه نزنه رومیز کی بگه خط خط خط تیره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟اه خانوم یه نگاهی به من کرد منم پرورو همین طور نگاهش می کردم ماکه تااخرش نوشتیم حالا جالبیش این بود که بچه ها همه میگفتن خانوم بسه امینه دسش درد می کنه !!!!!!!!که خانم هم گفت امینه نمی نویسه اماشما.... . خسته شدی دیگه اخرشه. روز اخر سرکلاس ریاضی همه از هم انتقاد سازنده می کردن که نوبت رسید به نفیسه یکی یکی همه رو گفت تارسید به من .اون گفت که من ازوقتی که محسن افشانی اومده  عوض شدم !!!!!!! من از خجالت نفهمیدم چیکارکنم. اخی بمیرم چه قدر اذیت شده .نفیسه ی مهربونم ببخشید.بخشیدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من هروز بعداز سلام بهارکلی دلم میگرفت وحال درس خودندنی برام نمیموند البته قبلش  درسو مخشامومی نوشتم ومیخوندم. مثلا من یه کتاب 200 صفحه ای رو تو4ساعت تموم کردم اما بقیه... .برام یه انگیزه ی درسی شده بود.ولی افتم داشتم. من همش فک می کردم که سلام بهار خیلی زود تموم میشه وهمین طورم شد.برنامه ی روز اخرخیلی جالب بود اماوقتی فهمیدم که تموم شده خیلی بهم ریختم کارم فقط شده بودگریه.فرداشم ازاون امتحاناداشتیم. افسرده  شده بودم نافرم .مث بقیه کارم شده بود گریه. واسه ترانه ی مادری همه جاتبلیغ کردم  واسه کاراگاهانم به همه گفتم که تکرارشوببینن . من همون روز فهمیدم محسن توکاراگاهان بازی کرده تصمیم گرفتم بشینم تیتراژه شوببینم .نشستیم پاش وناگهان محسنو دیدم وای خیلی خوشحال شدم بابا گفت این همون پسره نیست که توبرنامه ی ...منم گفتم اره همونه. من خودموخیلی کنترل کردم که کم فک بزنم اما نشد تازه هنوزم داره خاطره یادم میاد .شرمنده اگه کسی هم از این خاطرات داره بگه ما گوش می دیم.خیلی دل می خوادبشنوم. ولی حالا چه فایده اون ادمی که این همه خاطره واسه منو شما درست کرده حالا مغرور شده خودشوگم کرده .براش دعاکنین. مادربزرگم همیشه میگه خدا به هرکی هرچی میده ظرفیتشم بده. ماتااخرش هستیم اما.... همه ی ماپای سلام بهارگریه کردیم شادبودیم وخندیدیم.نمی دونیید وقتی فهمیدم که تمام اون شوخی ها وشیطنت ها واسه خود محسن نبوده وفقط یه بازی بوده چه حالی پیداکردم.ما طرفدارش میمونیم فقط به قول تبسم وفریده طرفدارواقعی اونیه که انتقادکنه نه ازنوع غیرسازنده بلکه از نوع سازنده خداکنه طرف ادم هم انتقادپذیرباشه.ولی باتمام این حرفا ازش خوشم میاد براش ارزویه موفقیت می کنم.میدونم ارزوی شماهم هست.هنوزهم باورم نمیشه که این محسن همون محسنه ودلم هم نمی خواست که این حرفاروبزنم اماحرف گفتنی روبایدزد. مهربونا خستتون کردم ببخشید این سبدگلم مال تو تابعد. امینه خوب برش دار! منتظر چی هستی !! گفتم که مال تو مال خود خودت. تا1ساعت دیگه برمی گردم نبینمش ها!!!!!!! خوبوخوش باشی. فعلا      


مطالب مشابه :


به نام خداوند شب..

که اول دستیار هفت هشت ها صحنه وشروع کردم آیتم مجری:منم سلام عرض می




برنامه ی غیر منتظره..با حضور احسان علیخانی

که اول دستیار هفت هشت ها صحنه وشروع کردم آیتم مجری:منم سلام عرض می




رمان امشب ♦8♦

اما با خونسردی جلو رفتم و سلام این صحنه مثل انفجار انبار عرفان بیدار شد وشروع کرد به




خداحافظ خاطرات

یادمه وقتی به خواهرم گفتم که یه مجری اومده که پشت صحنه ی استانه تو بغلش وشروع کردم




خلاصه ی قسمت یازدهم ماه عسل 92...

پشت صحنه ی دیروز رو میبینیم که سلام به روی ماه وشروع به صحبت راجع افرادی شبیه این




برچسب :