سفر به گذشته اراک

آنچه در این مقاله می خوانید:

  نگرشی روانکاوانه به شخصیتهای معروف اراکی به واسطه نوع زندگی اجتماعی شان (از قبیل:شیخ مهدی  / ممد ر یش (معروف به ممد مرغی)/ اقدس مرده(زنی با لباس و تیپ ظاهری مردانه ) / شخصی با نام ناخواسته و آزاردهنده "آهو" /شخصیتهای به ظاهر جوانمرد(اصطلاحا لوطی)  اراک : ذبیح درشکه چی-حسین سگ باز -...)/ شخصیتهای معروف اراک که در زمینه های فرهنگی -خدمات پزشکی -اجتماعی فعالیت کرده و از خود اثری با ارزش به یادگار گذاشته اند با شرح مختصری از فعالیت آنها/روش ابتکاری و خلاقانه برای مکان یابی محل مناسب  احداث بیمارستان قدس اراک (آویزان کردن گوشت تازه در چهار نقطه از شهر اراک و...)/لزوم مطالعه علم تاریخ / معرفی بهترین منابع برای مطالعه تاریخ اجتماعی اراک :کتابهای استاد ارجمند : آقای مرتضی ذبیحی /مقایسه فیلمهای سینمایی قدیم( فیلمهای واقع گرایانه مثل : قیصر و... که ما می دیدیم) با فیلمها ی سینمایی جدید(فیلمهای غیر واقع گرایانه و مجازی که بچه های این دوره می بینند و نیاز به معرفی ندارد) /اثرات مخرب فیلمهای قدیم (ترویج چاقو کشی و نزاع و اصطلاحا لات بازی) و فیلمهای جدید (خصوصا فیلمهای خارجی)پرخاشگری و درون گرایی و دور بودن از واقعیات زندگی ! آشنا خواهید شد

توجه:مطالب ارایه شده حاصل تراوش(خروجی)ذهنی نویسنده مقاله  و شخصیتها واقعی بوده و  قصد تحقیر و توحین به هیچ شخصیت زنده و مرده داستان در کار نیست آنچه دیده شده صد در صد واقعی است اما شنیده ها ممکن است اینطور نباشد هر چه هست هدف درس گرفتن از تاریخ است برای استفاده در آینده .و پند دادن به جوانان. بعلاوه سرگرمی خواننده گان گرامی "وبلاگ سفر123 "که از وقت گرانبهای خود مایه می گذارند و مطالب را مطالعه می کنند.

صنایع دستی مردم اراک

01.gif

بخش اول :مقدمه/ درد اجتماع  : فقر  / اثرات فقر اقتصادی

    دبیرستان امام علی(ع) (دبیرستان پ ...ی سابق)واقع در خیابان امام خمینی(ره) دبیرستانی بود که در آن درس می خواندم اما منزل ما با دبیرستان فاصله زیادی داشت که هر روز می بایست این مسیر طولانی را بپیمایم . علت انتخاب این دبیرستان هم علی رغم طولانی بودن مسیر به پیشنهاد یکی از بستگان آموزش و پرورشی بود که شناخت کامل نسبت به دبیرستانهای اراک و رشته های تحصیلی شان داشت.دبیرستان فوق در زمان خود در رده بهترین دبیرستانهای اراک بود  یه چیزی مثل دبیرستان البرز تهران در مقایسه با دیگر دبیرستانهای تهران که از نظر کیفیت آموزشی  به اصطلاح یک سر و گردن از بقیه بالاتر است آنهایی که در امر آموزش و پرورش هستند حتما این گفته را تایید می کنند زیرا اگر به قبولی های کنکور نگاه کنید متوجه کیفیت برتر آموزشی در این دبیرستانها نسبت به  دبیرستانهای دیگر خواهید شد.

   در فصول بهار و پاییز مسیر منزل تا دبیرستان را با یک دوچرخه نمره ۲۶هندی قرمز رنگ تزیین شده با مارک های برچسبی مثل "بسم الله الرحمن الرحیم" روی فرمان جلو چشم و "الهی به امید تو" و "بر چشم بد لعنت" روی گلگیر عقب و "احتیاط کن التماس نکن"  و برچسب های دیگری که الآن هم در مغازه های دوچرخه و موتور فروشی وجود دارد اما برچسب های مارک های انگلیسی جای آنرا گرفته است.

    کتابهای جلد پلاستیک شده مان را هم در پایه استیل کاسه چراغ دوچرخه می گذاشتیم و با کش لاستیکی روکش دار پارچه ای  به فرمان دوچرخه می بستیم . کیف به دست گرفتن ویژه معلم ها بود یادم هست یکی از هم کلاسی ها که به علت ضعیفی چشم عینک می زد و کتابهای خود را داخل کیف چرمی می آورد بقیه به حالت تمسخر او را مهندس خطاب می کردند آنزمان اینجوری بود اما الآن کوله پشتی روی دوش بچه ها و آژانس هم درب منزل سوار و جلو مدرسه پیاده می کند . به همین دلیل است که اکثر جوانها به علت حمل کتابها در کوله پشتی غوزی شده اند و تنبل و بی حال . اگر خدای ناکرده روزی در ایران جنگی به راه بیندازند  این جوانها چطوری می خواهند از مملکت دفاع کنند؟ 

پاسخ می دهند:  جنگ های جدید جنگهای فرهنگی است نیاز به حمل صلاح ندارد از آنطرف آب شلیک می شود داخل تمام خانه ها از صفحه تلویزیون یا مونیتور یا موبایل به هدف می خورد.

   اما در ماهای سرد فصل زمستان آنهم زمستانهای سرد اراک مسیر منزل تا دبیرستان را پیاده می پیمودم یادم هست یک سال در اثر بارش برف سنگین خیلی از کوچه های باریک و بخصوص مسیر عبور هر روزه ام . کوچه سعدی(قبل از عقب نشینی که باریک بود) روبروی دبیرستان امام علی(ع) در اثر ریختن برف بامها تا لبه های بامها پر برف شده بود و بعضی از جاها از داخل تونل برفی رد می شدیم چه کیفی داشت.

    یک  روز در مسیر رفت به دبیرستان زنی چادر به سر را دیدم که نشسته و به دیوار تکیه داده بود به محض اینکه آمدم از جلو او رد شوم یک مرتبه با شنیدن جمله " یا ابا صلت" با صدای بلند از جا پریدم نگاه کردم به صورت زن . سرش بالا رو به آسمان بود و صورتش وحشت ناک و چشم هایش سیاهی نداشت و بطور کامل سفید بود خیلی ترسیدم شب از ترس صحنه ای که دیده بودم یکی دوبار از خواب پریدم فردای آنروز موقع صبحانه خوردن . ماجرا را برای اعضای خانواده تعریف کردم مادرم گفت امروز که به دبیرستان رفتی به آن زن صدقه بده من هم روزی دو ریال بعضی روزها ۵ریال پول توجیبی داشتم که با آن دو یا ۵ریال می توانستم کلی خرید کنم مثلا با دو ریال باقالی می خوردیم یا یک جیب پر تخمه آفتاب گردان بو داده می خریدیم یا در زمستان لبو می خریدیم ...تا اینکه به محل استقرار گدای نابینا رسیدم و با ترس و لرز به او نزدیک شدم و پول تو جیبی آنروزم را به زن فقیر نابینا دادم.    

     در کل شهر اراک بجز این زن نابینا گدا و یک مرد نابینای عصا به دست در بازار اراک . گدای دیگری نمی دیدم !  اما الان دیدن  هر روزه صحنه های آدم های فقیر سر هر چهار راه و کوی و برزنی  و افراد فقیر بعظا  معتاد گونی به دوش در حال کاوش در سطل های زباله برای جمع کردن ضایعات پلاستیکی که تا کمر داخل سطل زباله بزرگ چرخ دار دولا شده اند  و..که دیگر عادی شده اما کاویدن در سطل زباله برای پیدا کردن خوراکی که من به چشم خود دیدم  یک روز جلو فروشگاه شرکت خودمان  پیر مردی را دیدم که پلاستیک حاوی باقی مانده غذای پرسنل فروشگاه را از سطل زباله در آورد و با ولع تمام شروع به خوردن ته مانده های غذای آنها کرد! 

    وقتی این صحنه را دیدم نا راحت شدم و به ذهنم آمد که ! او را به داخل فروشگاه شرکتمان برده و به اندازه چند ماهی برایش خوراک و مایحتاج روزانه..خرید کنم تا مجبور نباشد ته مانده غذای ÷رسنل فروشگاه را بخورد! 

  نه آرام و نه بلند فقط طوری که از فاصله سه چهار متری صدایم به او برسد ! از او پرسیدم : آی آمو !تا رویش را برگرداند به طرف من ! گفتم: داری چکار می کنی؟ با پر رویی و لحن تند و صدای دو رگه گفت:  مگر نمی بینی چکار می کنم؟ بیا تو هم بخور!! دیدم گدای زبان تلخ و بد اک و پوزی است  اگر چه از دیدن این صحنه ناراحت شدم اما تو دلم گفتم همان حقه ته  "خلایق آنچه لایق" و عاقبت آدم تلخ زبان  همینه!

ادامه دارد ...

 

 بخش دوم: شخصیتهای معروف اراکی به واسطه نوع زندگی اجتماعی/پیگمالیون

       از درب دبیرستان امام علی(ع)که بیرون می آمدی کمی به سمت راست که می رفتی در فاصله ۵۰۰متری  می رسیدی به دبیرستان صمصامی که ویژه بچه پولدارها بود  و به ندرت از بچه های  پایین شهر و قشر کارگر در آن دبیرستان پذیرفته می شد یه چیزی مثل زمان قاجاریه که افراد را به دودسته تقسیم کرده بودند و بچه سواره ها با بچه سواری دهنده ها حق نداشتند در یک مدرسه با هم درس بخوانند البته الآن دیگر آن حالت وجود ندارد اما نوع بهینه شده آن (مدارس خصوصی و غیر انتفاعی)جای آنرا گرفته و خواه نا خواه بچه های قشر ضعیف جامعه از نظر مالی توان پرداخت دو سه میلیون برای یک سال تحصیلی فرزند خود را ندارند.

       کمی جلوتر می رفتی میرسیدی به سر بازار و آنطرف خیابان بازارچه مرغی ها وجود داشت که الآن هم اگر چه مرغ فروشی در آن خیابانچه وجود ندارد اما باز هم به بازارچه مرغی ها معروف است آخرین و تنها مرغ زنده فروش آن بازارچه شخصی بود به نام ممد مرغی(ممد ریش)که به نامرتبی و بی انضباطی و ..مشهور شده بود مغازه اش بوی گند می داد مثل مرغداریها و همسایه های مغازه از وضع رقت بار او کلافه و در عذاب بودند هیچ وقت مغازه اش را جارو نمی زد هیچ وقت محاسن خود را کوتاه نمی کرد شاید هیچ وقت استحمام نمی کرد و...

    این شخص با این اوصاف در منطقه اعیان نشین اراک زندگی می کرد زن و بچه نداشت و خودش را با مرغ هایش سر گرم کرده بود تعدادی از آنها را در قفس داخل حیاط منزلش نگهداری می کرد که روزی که همسایه ها از او شکایت کرده بودند ماموران شهرداری یک ماشین ده تن زباله و ات آشغال از حیاط منزلش جمع کرده بودند اما این شخص با این اوصاف که به اعتقاد نویسنده احتمالا به بیماری روانی "پیگمالیون" مبتلا بوده است مطلقا آزارش به مورچه هم نمی رسید وبجز مورد ذکر شده فوق کسی از او رنجیده خاطر نبود.الآن هم اگر از هر اراکی قدیمی بپرسی فلانی چطور آدمی بود؟ خواهند گفت مرد خوب و بی آزاری بود اما پلت و ....بود.

     "پیگمالیون"  به استناد مطالب نوشته شده در کتب روانشناسان معروف ایرانی و خارجی  نوعی بیماری روانی است که عشق خطا می رود و انس و الفت با اشیا . هنر . شغل . دست ساخته های خود . جای آنرا می گیرد و باعث جلوگیری از دوست داشتن جنس مخالف و همسر گزینی می شود و افراد مبتلا تا آخر عمر تنها زندگی می کنند و همه چیزشان می شود دست ساخته های خودشان و یا هنرشان و یا شغلشان و یا ابزار و وسیله های زندگی شان به عبارتی دیگر طرف عشقش می شود خطاطی یا خوانندگی یا هنر پیشگی یا پرورش و نگهداری طیور(مرغ و خروس و اردک و بوغلمون)و پرورش و نگهداری پرندگان(قناری و مرغ عشق و طوطی و کاسکو و فنج و کبوترو..) از این گونه افراد به احتمال زیاد در دوست و آشنای خود می شناسید و هیچکدام هم نه خود و نه خانواده در صدد درمان بر نمی آیند زیرا اکثریت مردم جامعه ایرانی ما بر این باورند که روانپزشک فقط دکتر روانی های اسکیزو فرنی است .

     از کوچه سعدی که روبروی دبیرستان امام علی(ع) بود.  مستقیم می آمدی با یکی دوتا پیچ و تاب در انتهای کوچه می رسیدی به "میدان ارک" و از "خیابان بیات" می آمدی می رسیدی به "خیابان ادبجو"  در جنب مدرسه راهنمایی آیت الله طالقانی(رحمت الله علیه) نبش کوچه مجاور دبیرستان شخصی زندگی می کرد به نام شیخ مهدی شغلش باربری بود و با چرخ دستی در بازار اراک بار(فرش) جابجا می کرد عمدتا بار تاجران فرش اراک با فرشهای معروف ساروق شان.  این شخص قد بلندی داشت و پیراهن بلندی می پوشید که تا زانو هایش می آمد و محاسن بلند و به علت کار در بازار سرپوشیده چون آفتاب به صورتش نخورده بود چهره سفید و نورانی داشت و ظاهرش تیپ روحانی داشت و چون مومن و نماز خوان هم بود بازاری ها به او را "شیخ مهدی" صدا می زدند

   زنی داشت علیل و ناتوان(از پا افتاده) که بعضی روزها  چرخ دستی  را با قرار دادن  تشک و متکا مزین می کردو زن علیل خود را   روی چرخ دستی سوار می کرد  و در کوچه و بازار می چرخاند . عده ای می گفتند از روی ترحم و دلسوزی آن زن علیل را به همسری برگزیده و سرپرستی او را قبول کرده .  فرد زحمتکشی بود که  علی رغم فقر و بی پولی سرپرستی یک زن علیل و ناتوان را بر عهده گرفته و حتی برای گردش او در شهر وقت می گذاشت .

    شخص  دیگری در اراک وجود داشت با نام مستعار و ناخواسته "آهو" !  این شخص  یک نقطه ضعف داشت و آن این بود که نسبت به کلمه "آهو" حساس بود و هر که به او می گفت "آهو" شروع می کرد به فحاشی و بد و بیراه گفتن به کوچک و بزرگ آنهم چه فحشهای آبداری و بعضی بچه های مدرسه و افراد مبتلا به دیگر آزاری( اصطلاحا سادیسم) هم وقتی این نقطه ضعف را در او شناسایی کرده بودند با گفتن کلمه آهو او را می رنجاندند.    

     این نوع بیماری روانی یعنی حساس بودن نسبت به یک کلمه ! که کم نیستند افرادی که این بیماری دارند و ریشه در خاطرات دوران کودکی دارد و علت آن در ضمیر نا خود آگاه  شخص جا خوش کرده نیز از طریق علم روانشناسی و روان درمانی قابل در مان است افراد دیگری را در کارخانه مان می دیدم که به کلمات "دنبه"و "گلابی" و" سیرابی"و"بادمجان" و..حساس بودند و نام مستعار آنها با اضافه کردن همین کلمه به آخر نامشان تشکیل می داد.

  ادامه دارد...

 

      بخش سوم:در باره ذبیح درشکه چی از افراد به ظاهر جوانمرد اراکی

     این بار از درب واقع در ضلع غربی دبیرستان امام علی(ع) می آییم بیرون درب حیاط پشتی دبیرستان که روبروی "پاساژ طلا" است.  کمی به سمت چپ برویم می رسیم به "خیابان مخابرات" که ساختمان سیمانی مخابرات هم نبش آن خودنمایی می کند در انتهای خیابان کوتاه مخابرات می رسیم به میدان اصلی شهر اراک  به نام"باغ ملی" آنطرف میدان "خیابان ملک" است اول خیابان ملک می ایستیم تا بقیه راه را با تاکسی برویم. هی تاکسی "دروازه تهران" می خوره؟

بپر بالا! سوار می شویم و دروازه تهران پیاده می شویم ساختمان بزرگ "مصلی اراک " با معماری نه چندان زیبای مخلوط اسلامی صنعتی خود نمایی می کند (کنبد اسلامی سازه صنعتی) سمت چپ مصلی قبرستان قدیمی اراک وجود دارد و اگر مقبره آقای آقا نور نبود شهرداری اراک تا حالا هفت باره آنرا تبدیل به پارک کرده بود والبته بجز مقبره می خواست بقیه را تبدیل به پارک کند اما..اما چی؟

   خیابان کوچکی در مجاورت قبرستان ضلع شمالی وجود دارد که از یک طرف به دروازه شهر جرد و از طرف دیگر به خیابان پارک شهر می خورد و قبر یک سید در آن واقع است موقعی که لدر شهر داری با تخریب یکی یکی قبر ها شروع به عریض کردن خیابان می کند به قبر سید که می رسد وقتی تیغ لدر را به زمین فرو می کند در نزدیکی قبر یک مرتبه لدر می ایستد راننده هرچه گاز می دهد لدر از جایش تکان نمی خورد موضوع را به سرپرست خود در میان می گذارد و این بار  سر پرست او سوار لدر می شود تیغ را از خاک بیرون آورده و یکی دوبار جک ها را چک می کند وقتی اطمینان پیدا می کند که جک ها سالم است مجددا تیخ لدر به سمت قبر هدایت می کند اما به محض اینکه به نزدیکی قبر سید می رسد باز لدر می ایستد

     شروع می کند به فشار آوردن به پدال گاز لدر و هر چه گاز می دهد لدر میخ کوب در جای خود می مانده و تکان نمی خورد و سانتی جلوتر نمی رود اینجاست که به خود آمده و  به ناچار لدر را عقب کشیده و عملیات تخریب قبر سید و قبرستان  قدیم اراک را موقتا قطع می کنند و تا الآن هم کار را ادامه نداده اند و قبر سید که در خیابان نمایان است با کشیدن نرده آهنی محکم و استوار هنوز هم که هنوز است پابرجاست .

    از ورودی روبروی مصلی که وارد قبرستان شویم به فاصله کمی از ورودی در سمت چپ قبری با یک سنگ قبر بزرگ حدود ۲متر نسبت به بقیه قبرها نمایان است با اشعاری به شرح ذیل روی آن:

  در بخش ۵ اشعار روی سنگ قبر و بقیه مطلب راجع به "ذبیح درشکه چی"

   صاحب آن قبر یکی از افراد به ظاهر جوانمرد معروف اراکی به نام ذبیح زمانی معروف به " ذبیح درشکه چی" است که نامی شناخته شده برای اکثریت مردم اراک بخصوص افراد میان سال و کهن سال است و به جوانمردی معروف بوده است.از پسر عموی پدرم که هم عصر ذبیح درشکه چی بوده و هنوز زنده هست پرسیدم از ذبیح چی یادته؟ پاسخ داد ذبیح جوانمرد واقعی بود . و این طور که من شنیدم : دشمناش به نامردی کشتنش سوال کردم چطوری؟ پاسخ داد:از پشت سر با تبر زدند تو سرش و بعد به او چاقو زدند. سوال کردم دشمناش کی بودند گفت: ( از جوانهای ... روستایی در شمال شرقی اراک بودند)   .او گفت  حال اینکه قاتلان ذبیح دستگیر شدند یا نه نمی دانم.

   چرا نوشتم به ظاهر جوانمرد؟ چون همانگونه که عده ای به جوانمردی از او یاد می کنند عده ای هم او را به جوانمردی قبول ندارند ! قدیمی ها می گفتند پشت سر مرده بد گویی نکنید حتی اگر مطمئن بودید که بد بوده !حتی  می گفتند بگویید خدا بیامرزدش .می پرسیدیم چرا؟ می گفتند: خدا بنده را بد خلق نمی کند این محیط زندگی خانوادگی و اجتماعی است که افراد را بد تربیت می کند.

    تاریخ نشان داده افرادی که خواسته به مردم ایران خدمتی کند خیلی زود برایش توطئه چیدن و سر به نیستش کرده اند.  چرا؟ نمی دانم!!مثال میرزا ابوالقاسم قائم فراهانی همشهری خودمان.

   از پسر عموی پدرم خواستم باز هم از ذبیح بگوید او گفت جوانی قلدر قد بلند با تیپی کلاه شاپویی  و حامی مظلومان بود  یعنی همان دارای خصلت های جوانمردانه مثلا اگر می دید کسی ضعیف کشی می کند حامی شخص ضعیف می شد و به طرفداری او با طرف زور گو به مبارزه می پرداخت (نویسنده این خصلت را قبول ندارد درستش این است که  میانجی شود نه طرفدار ). آنزمان باج گرفتن مد بود و باج سبیل می گرفت اما نه از ضعفا بلکه از پولدارهای بازار اراک می گرفت می داد به ضعفا.البته چون درشکه چی بود و درشکه وسیله نقلیه اعیانی آنزمان اراک بود احتمال اینکه اعیان و اشراف آنروزگار از زور بازوی او سوئ استفاده کنند نیز دور از ذهن نیست.  این عمل "سوئ استفاده کردن از زور بازوی جوانان قوی و ورزشکار " (به اراکی :شیر کردن افراد زورمند برای انتقام از دیگری گرفتن )امروزه نیز به کرات وجود دارد.

     پرونده های بسیاری در دادسرا ها در ارتباط با همین موضوع است.و مداخله کننده در دعوا همیشه محکوم است. چه بسا داشتن یک پرونده زد و خورد منجر به قتل و حتی قتل خود ذبیح مرتبط با شغلش و افرادی باشد که او به عنوان درشکه چی با آنها در ارتباط بوده است.چون قدرت پول از قدرت بازو بیشتر است. اطلاعات بیشتری از او در دسترس نیست فقط اینکه یک فیلم توسط کارگردانی به نام محمد متوسلانی  به نام "ذبیح" بر اساس زندگی نامه او با تغییر و تصرف کارگردان ساخته شده است اما به معروفی فیلمهای  با موضوع جوانمردی ناصر ملک مطیعی و بهروز وثوقی از کار در نیامد.

ادامه دارد...

بخش چهارم:بیمارستان قدس اراک/داستان جالب نحوه مکان یابی و...

Hp

     این بار مجددا از درب شمالی دبیرستان امام علی(ع) می آییم بیرون آنطرف خیابان . کمی که به سمت چپ برویم می رسیم به اول "خیابان قائم مقام" حال دو راه داریم یا سوار تاکسی شویم و برویم به سمت مزرعه یکی از خیرین اراکی(یک از صد یا بیشتر) به نام آقای سالار منش در جاده مشهد میقان . علت انتخاب این خیر نیز به این دلیل است که اولین دستمزد زندگی یم را از دست ایشان گرفتم و داستان جالبی دارد و  یا اینکه پیاده برویم به سمت بیمارستان قدس اراک ! اول , دومی را می گویم:

    وارد خیابان قائم مقام می شویم بعد از مدت زمان کوتاهی و پیمودن حدود نیم کیلومتر به "چهار راه مولوی" می رسیم که از سمت راست به خیابان حصار و چهارسوق بازار و از سمت چپ به "سه راه قدس" و "رودخانه خشکه اراک" می رسد سمت چپ چهار راه وارد خیابان مولوی می شویم و در "سه راهی قدس" به سمت راست که به پیچیم ساختمان سفید رنگ ۵طبقه "بیمارستان قدس" اراک نمایان است.

   یادم هست وقتی حدود ۲۰سال پیش از بالای کوه مستوفی جنب دانشگاه عالی علوم اراک(مجاور پارک امیر کبیر فعلی)  از بالا به شهر اراک نگاه می کردیم بجز سیلوی گندم اراک ساخت اشغال کنندگان فلسطین"اس...ئیلیها" و  "روسها" تنها ساختمان بلند اراک همین ساختمان بیمارستان قدس بود با معماری بلند مرتبه سازی ویژه زمان خود.

  بیمارستان قدس اراک از نظر کیفیت درمان بهترین بود با کمترین تلفات جانی و انتخاب محل بیمارستان این طور که من شنیدم توسط موسس آن شخصی به نام "دکتر بهادری" داستان جالبی دارد حال این ابتکار طرح او بوده یا طرح شورای پزشکی اراک یا طرح شورای شهرداری اراک یا هردو گروه ! من نمی دانم فقط میدانم که برای انتخاب محل مناسب بیمارستان چهار نقطه با توجه به طرح نقشه قدیم اراک که از شهر های شطرنجی و چهار گوشه بوده چهار نقطه در چهار سمت اراک (شمال-جنوب-شرق-و غرب )در نظر می گیرند

   در مرحله دوم مقداری گوشت تازه گوسفند در آن چهار نقطه آویزان می کنند بطوری که از دسترس حشرات و حیوانات گوشتخوار دور باشد(آنها را داخل سبد حفاظت شده با تور سیمی دانه ریز از همین تور ها که برای جلوگیری از ورود پشه روی پنجره ها نصب می کنند قرار می دهند) بطوری که فقط با هوای آزاد در تماس باشد. بعد از یکی دو روز ماندن گوشتها در هوای آزاد  ,  آنها را جمع می کنند و به آزمایشگاه می فرستند. هر گوشتی که از همه کمتر دچار فساد شده بود , محل آویزان کردنش  , می شود محل احداث بیمارستان قدس اراک و همین محل فعلی , واقع در بخش غربی اراک محلی بود که گوشت آویزان شده در تماس با هوای محیط آن , کمترین مقدار فاسد شدگی را داشته است .

  نمی دانم متوجه نکته اصلی ماجرا شدید یا نه ؟بله "محیط "  بهترین بیمارستان آن نیست که بهترین دکتر ها یا بهترین تجهیزات را دارد چون علم دکترها تقریبا برابر است و دارو ها روتین شده است(مثال : اگر با درد معده دکتر بروی داروی شما   شربت آلومینیوم ام جی اس و اگر حاد تر باشد قرص دایجستیو است اگر سرماخوردگی داشته باشی شربت دیفن هیدرامین و اگر سرفه داشته باشی شربت تیمکس و تیمیان است و...اگر دندان درد داشته باشی آمپول سر کننده چینی ممکن است فک و زبان شما را برای مدت مدیدی در گیز عوارض جانبی خود کندو...) تجهیزات هم که در همه بیمارستانها مثل هم است. بلکه بهترین بیمارستان آن است که بهترین و پاکیزه ترین محیط را دارد چه بسیارند افرادی که به خاطر یک شکستگی جزئی دست و پا راهی بیمارستان شده ان اما در اثر آلوده بودن محیط بیمارستان به بیماری عفونی ریوی یا مشابه یعنی بیماری که مربوط به محیط و بهداشت و نظافت بیمارستان مربوط است و علاوه بر درد خود درد دیگری گریبان گیر شان شده است.

view1

   مثال واقعی دیگر همکار خودمان که برای پر کردن دندان به یک دندانپزشکی نا مرتب رفت اما در اثر آلوده بودن محیط یا ابزار دندانپزشک کارش به خوابیدن بیمارستان برای درمان عفونت گلو و حلقوم کشید و ده روزی بیمارستان خوابید.

   "اسکندر ارمنی" یکی از شکسته بندان معروف اراکی بود که منزلش لب رودخانه خشکه اراک بود و داخل منزلش بیماران را درمان می کرد اتاقی که حکم مطب و اتاق عمل سرپایی او را داشت از بیمارستان تمیز تر بود.من یکبار در نوجوانی با موتور زمین خورده و فکم ضرب دیده بود و برای مداو نزد او رفته بودم و به چشم خود دیدم که چقدر بهداشت را رعایت می کرد و چقدر مطب ش تمیز و مرتب بود.

ادامه دارد...

ghods%203.jpg

 

 

بخش پنجم :از به ظاهر جوانمردان اراکی :ذبیح درشکه چی/داستان قتل غیر عمد ذبیح درشکه چی/داستان نحوه انتقام از ذبیح درشکه چی و..

     به منظور گرفتن خودرو از صافکاری از منزل زدم بیرون و رفتم خیابان شریعتی پس از دریافت خودرویم از صافکاری به طرف دروازه تهران حرکت کردم تا با نوشتن اشعار روی سنگ قبر "ذبیح درشکه چی " قسمت جا مانده بخش ۳ فوق را پرکنم و البته فاتحه ای برای پدر بزرگم "مرحوم سید مصطفی احمدی"که قبر او در نزدیکی قبر ذبیح درشکه چی است بخوانم!  یادم هست اولین باری که قبر ذبیح درشکه چی را دیدم دوران نوجوانی ام بود و به همراه  مادرم برای فاتحه خواندن برای پدر بزرگم به قبرستان قدیم اراک رفته بودیم و وقتی چشمم به سنگ قبر ذبیح افتاد  این سوال برایم پیش آمد که :چرا این سنگ قبر اینقدر بزرگ است ؟ بعدا پاسخ شنیدم : چون ذبیح درشکه چی فردی درشت اندام بوده است .  

    زمزمه های برچیدن قبر ها برای تبدیل به پارک توسط شهرداری اراک هم به گوش می رسد .چون نه هزینه آنچنانی لازم دارد و نه وقت زیادی می برد!  راحت ترین راه برای خودی نشان دادن مسئولین شهری است.

   خودرو را در خیابان واقع در ضلع غربی مصلی اراک روبروی درب ورودی قبرستان پارک کردم و وارد محوطه شدم در بدو ورود تعداد اندکی افراد مسن برای فاتحه خواندن مشاهده می شد . به محض ورود به سمت قبر ذبیح حرکت کردم شخص میانسالی با تیپ داش مشدی سبیل های پهن و مردانه بالای قبر ذبیح روی نرده قبر مجاور به حالت ایستاده تکیه داده بود و تا دید من به طرف قبر ذبیح آمدم گفت : نمی شناسی کی بود و حرکت کرد به رفتن چند قدمی که دور شد صدایش زدم گفتم آقا ببخشید چند لحظه  بیا اینجا  چند سوال دارم . وقتی آمد بالای قبر به قبر ذبیح اشاره کردم و گفتم شما که می شناسیی اش می توانی  کمی از ذبیح بگویی ؟  گفت چی بگم ذبیح بی گناه کشته شد پرسیدم چطوری؟ گفت : به نامردی و از پشت سر  غرق خونش کردند!

        اینگار این شخص مامور بود از طرف خدا تا من مطالب راجع به ذبیح را کاملتر با صدق بیان بنویسم(شاید امداد غیبی باشد که من به کرات در زندگی با آن روبرو شده ام . چطور می شه کسی که سال می آید و می رود طرف اراک پیدایش نمی شود اما در آن لحظه از کرج بیاید برای فاتحه خواندن برای پدر و مادرش که  قبرشان نزدیک قبر ذبیح است)  اول حرف نمی زد و از سخن گفتن راجع به ذبیح طفره می رفت اما وقتی از هدفم آگاه شد که مطالب صرفا شرح حال افراد معروف اجتماعی اراک است شروع کرد به گفتن شرح ماجرای قتل ذبیح درشکه چی: او گفت من از خانواده بزرگ ب...ت اراک هستم و مرحوم پدرم در بازار اراک مغازه داشت و الآن مقیم کرج تهران هستم برای فاتحه خواندن برای  مرحوم پدر و مرحومه مادرم به اراک آمده ام که هر دو در کنار هم در نزدیکی قبر ذبیح به خاک آرمیده اند

   به او گفتم اتفاقا این قبر هم که در نزدیکی قبر پدر و مادر شما هست پدر بزرگ من است و در بازار اراک با پسر عمو هایش به کار رنگرزی و توزیع خامه قالی مشغول بودند پسر عمو ها در خیابان رنگرزها رنگرز بودند و او در بازار توزیع کننده خامه قالی بود.(از مشاغلی که هنوز هم در بازار اراک وجود دارد)خلاصه پس از آشنایی مختصر گفت روزی که ذبیح را غرق خون کردند من نو جوانی بودم و مغازه پدرم در بازار بودم و تا دیدم مردم به طرف سر بازار می دوند ! دوان دوان از بازار خودم را به سر بازار رساندم و دیدم که بچه های خانواده ر...(خانواده کسی که به دست ذبیح درشکه چی بطور غیر عمد کشته شد) پنج شش برادر بودند که به خونخواهی فرد کشته شده با ذبیح در گیر شده و  او را کشته اند .

     گفتم می تونی بیشتر توضیح دهید؟ گفت: وقتی که من جنازه روی زمین افتاده او رادیدم هر کدام از ضاربین چیزی دستشان بود یکی شان گرزی داشت که نوک آن شش پر آهنی نصب بود دیگری شان هر کدام یک قمه بزرگ و شاهدان گفتند ابتدا از پشت سر با شش پر زدند توی سرش بعد که گیج شد با قمه افتادند به جانش و به ظاهر انتقام خون جوان از دست رفته شان را گرفتند اما!!

   سوال کردم اما چی؟

    گفت کشته شدن حسین ر... خود داستان دارد ! بدین شکل که او با ذبیح درشکه چی دوست بود  و جمع شده بودند با رفقای دیگرشان  در مکانی برای خوش گذرانی مثل همه جوانها که امروزه با هم پیک نیک می روند! و موقع قاچ کردن خربزه کارد شان را بیرون می آورند که خربزه ببرند و موقع خربزه بریدن شوخی شوخی دعوایشان می شود و ذبیح با فرد مقتول(حسین ر...)گلاویز می شود.  اگر چه هردو قوی و زورمند بودند(حسین ر.... هم ورزشکار زور خانه رو بود) ذبیح مرحوم حسین ر.... را بلند می کند و به زمین میزند(به سبک کشتی های پهلوانی قدیم که فرد برنده پاهای بازنده را از زمین بریده روی کول انداخته و چرخی زده و بعد به زمین می زند و کشتی خاتمه می یابد ) اما از بد شانسی جایی که مرحوم حسین ر...  زمین می خورد یک سنگ درب چاه بوده که به آن حلقه فلزی وصل بوده است(حلقه فلزی ساخته شده با روش آهنگری که برای برداشتن درب چاه در مواقع ضروری با ایجاد سوراخی روی سنگ درب چاه نصب بود و ار روی سنگ حلقه داشت و از زیر سنگ طرف چاه . لبه هایش خم می شد ) و دقیقا ناحیه گیجگاهی سرش با حلقه فلزی درب چاه برخورد کرده و دچار خونریزی داخلی مغزی و مرگ مغزی می شود. 

    ذبیح قصد کشتن حسین را نداشت زیرا اگر قصدش کشتن بود! با قمه ای که همراه داشت به او حمله می کرد نه اینکه با او به زور آزمایی بپردازد .امروزه نیز ازاین زور آزمایی ها بین جوانها خصوصا ورزشکاران وجود دارد.که بیشتر جنبه قدرت نمایی و به رخ طرف مقابل کشیدن  میزان زور بازو  را دارد.

   ذبیح را دستگیر می کنند و وقتی شهود شهادتی می دهند که کشته شدن حسین ر... به عمد نبوده حکم ۱۵سال زندان برای او می برند اما کینه انتقام در خانواده مقتول باقی می ماند. تا روزی که او با عفو سه ساله به دلیل خوش رفتاری در زندان . پس از ۱۲سال از زندان آزاد می شود یعنی سه سال زود تر از موعد خاتمه حبس بریده شده . و آتش انتقام با کشته شدن او خاموش می شود و قاتلان ذبیح به زندان می افتند و خود قاتلان ذبیح درشکه چی  بعدا گفتند: انتقام تلخ است تلخ تر از زهر   اما زمانی آدم متوجه تلخی آن می شود که دیگر  به اصطلاح کار از کار گذشته است و راه برگشتی نیست ...

    در ادامه آقای ب..ت نیز از جوانمردی ذبیح درشکه چی زیاد شرح داد که اگر بنویسم تکراری می شود و می گفت اگر چه یک کارد بزرگ به مچ پایش بسته بود اما هیچوقت از آن در دعواها استفاده نمی کرد در دعوا مهارت داشت تیپ و ظاهری مردانه و رعب آور با یک کلاه شاپو و کت و شلوار مشکی و پیراهن سفید به تن داشت . باج می گرفت از بعضی بازاری های پولدار. اما به پدر من و بعضی از کسبه دیگر که می رسید نه تنها باج نمی گرفت بلکه تعظیم می کرد.وقتی از او می پرسیدند چرا از فلان بازاری باج می گیری از بهمان بازاری نمی گیری ؟ می گفت من از اونهایی باج می گیرم که گران فروشی می کنند و با گران فروشی خون مردم  را می مکند ( انحصار در بازار بوجود می آوردند) 

 در ادامه آقای ب...اشعار روی سنگ قبر "ذبیح درشکه چی" را می خواند و من می نوشتم:

         عدو را نمودی ز مرگم تو شاد    

         بر این ماتمم دوست باشد غمین

        بر این بر هم زین پس ای دوستان     

        بروید گل و لاله هر فروردین

       محبان گذارند به خاکم قدم

      بدی شاهد آن رو چرخ برین

     مرا دشمنان آمدند از کمین

      نه از روبرو بی خبر از قفا

     نمودند بر خاک و خونم عجین

      تفو بر تو ای خصم بی آبرو

    به ناحق مرا کشتی این چنین

    وفای دوستان را خواهم

     نه از دشمنان نه از مشرکین

     به مردانی نامم آرند به لب

      بر آرند از دل توای خزین

     سمندر به گور رحمت آرند یاد

     شدی رحمت رب العالمین

 در ادامه گفت : این سنگ قبر توسط دوستداران ذبیح درشکه چی تهیه و نصب شده است.     روحش شاد!!!

   در ادامه با آقای ب..ت  به مزار دیگر خیرین و بزرگان اراک از جمله مستوفی و... رفتیم و پس از خواندن فاتحه برای مرحوم پدر بزرگم از قبرستان قدیم اراک آمدم بیرون.

   ادامه دارد....

بخش ششم :اولین دستمزد و درس در زندگی/وکالت محضری و...

    از درب دبیرستان امام علی (ع) می آییم بیرون می رویم آنطرف خیابان به سمت چپ رفته به خیابان قائم مقام می رسیم اول خیابان قایم مقام می ایستیم رانندگان خودرو شخصی بلند بلند صدا می زنند "خیابان مشهد."خیابان  مشهد یک نفر" " نبود" . "بدو  که رفتیم جا نمونی " ! سوار می شویم و پس از ده دقیقه به انتهای خیابان مشهد "فلکه فراهان" می رسد که الآن پل زده اند. حال می توانیم بقیه راه را پیاده برویم یا اینکه با سواری های فرمهین و فراهان برویم که البته کرایه کامل تا فرمهین را می گیرند.

   پس از پیمودن چند کیلومتری در سمت چپ جاده به مزرعه یکی از متمولین و البته خیرین اراکی می رسیدیم به نام" آقای سالار منش" که البته وقتی داستان کارگری یم را برای یکی از همکارانم تعریف می کردم تا اسم ایشان را شنید  گفت: این آقا که شما می گویی همسایه ماست والبته همکارم  نیز به نیکی از او یاد میکرد. منزل او در خیابان کشتارگاه بود و بدون اجازه نخواستم آدرس منزل او را بنویسم  و  چرا آقای سالار منش را انتخاب کردم با اینکه خیرین زیادی در اراک وجود دارند به این دلیل بود که اولین دستمزد را در زندگی از دست ایشان گرفتم بطوری که:

    نوجوان ۱۴-۱۵ساله بودم روزی پسر عمویم به منزل ما آمد و گفت دو روز تعطیلی می خواهم بروم درخت کاری می آیی؟ گفتم آره سوار موتور شدیم و در مزرعه آقای سالار منش که تازه در شرف تاسیس بود پیاده شدیم. و شروع کردیم به کاشت درخت کار آسانی بود یکی درخت را در چاله قرار می داد و بادست نگه می داشت دیگری ابتدا یک مقدار کمی کود گوسفند ته چاله می ریخت و بعد چاله را پر می کردیم و با فشار اندکی با کف پا خاک دور چاله را کمی فشرده می کردیم و بلا فاصله دیگری درختان کاشته شده را آبیاری می کرد.

   قسمت سخت درختکاری چاله کندن بود که آنزمان با بیل و کلنگ انجام می شد (امروزه دستگاه مته وجود دارد که به پشت تراکتور بسته می شود و در اندک زمان چاله را با عمق دلخواه بر مبنای نوع درخت انتخابی حفر می کند)

   نزدیک های ساعت ۱۰ صبح شد موقع صرف پیش ناهار(اصطلاحا چاشت) همه کارگرها حدود ده پانزده نفر در اتاقک جمع شدیم من و پسر عمویم هم بودیم یکی از کارگر ها که مرد میانسالی بود پشت سر هم سیگار می کشید و هنوز سیگار قبلی تموم نشده با آتش آن سیگار بعدی را روشن می کرد دیگری از او پرسید : چرا تو خودتی و ناراحتی؟ و اینقدر سیگار می کشی ؟زود میمیری ها اینقدر سیگار می کشی !  آن شخص میان سال پاسخ داد دو سه سالی است که من مرده ام. مجددا دیگری پرسید :یعنی چه ؟ مشکلت چیه؟ گفت ای بابا مشکل ما را نه شما بلکه هیچ  احد الناسی نمی تواند حل کند

   مجددا سوال کردند: مشکلت را بگو !  حد اقل خالی می شوی و آن مرد میان سال وقتی اسرار کارگرها را دید !  ماجرای خود را چنین شرح داد:

     گفت: پس از اینکه همسر اولم فوت کرد مدتی تنها بودم تا اینکه به پیشنهاد شخصی با همسر دوم که هم سال دخترم بود آشنا شدم هر چه من گفتم من ۵۵سال دارم او ۲۵سال و اختلاف سنی ما زیاد است گفتند مانع ندارد اصل دختر است که شما را می خواهد 

    خلاصه به اصرار شخص واسطه وصلت را قبول کردم . یکی دو ماه اول ازدواج فکر می کردم حور.... نصیبم شده وقتی سر کار بودم بی صبرانه برای تمام شدن وقت و رفتن به منزل لحظه شماری می کردم و وقتی به منزل وارد می شدم همسر جوانم مرا عزیزم صدا می زد کلامی که هیچگاه از همسر مرحومم نشنیده بودم به من می گفت :َعزیزم سلام! خسته نباشی! با سینی چای و ظرف شیرینی از من استقبال می کرد! مثل یک مار خوش خط و خال به دور من می پیچید و.. و  من در ذهنم می گفتم خدایا زن این است یا آن که قبلا داشتم.

    خلاصه ایطور که می گفت خیلی خوش به حالش بوده و.. او می گفت و کارگر ها گاه می خندیدند و گاه سکوت می کردند! و ادامه دادو گفت : تا اینکه یک روز این مار خوش خط و خال  به دور گردنم حلقه زد و با ناز و نوازش و مکر حیله گری ویژه   و به من گفت :  می دونی  من که غیر از تو کسی را ندارم  ! خدا کند صد ساله شوی اما من ۳۰سال از تو کوچکترم زبانم لال زبانم لال بعد از تو چه کنم ؟ چه بسا  هیچ بعید نیست بعد از تو بچه هایت من رو آواره خیابان کنند .  بیا و آینده من را تضمین کن ! سوال کردم چطوری؟ مار خوش خط و خال گفت: یک وکالت کوچک در محضر به من بده که زبانم لال زبانم لال بعد از تو کسی من را نتواند از این منزل بیرون کند.

   ومن که در بست تحت تاثیر حرف های اغواگرایانه او و  عقلم بطور کل از کار افتاده بود با نگرش جزئی به مدت زمان زندگی مشترک مان  و رفتارهای او و ابراز محبت کردن های او و..خام شدم و بلافاصله همان روز یک وکالت محضری به او دادم.

    چند روزی که از گرفتن وکالت گذشت! دیدم رفتار ش عوض شد . دیگر خبری از سینی چایی و ...نبود به من می گفت جاتو خودت می اندازی! برای چایی صبحانه من را بیدار نمی کنی! و از آن محبت های ظاهری خبری نبود تا اینکه هر وقت به طرف او می رفتم از من دوری می کردو من را از خود می راند  و خلاصه کار به دعوا کشید و یک روز آن آخرهای زندگی مشترکمان رو کرد به من و گفت: تو خجالت نمی کشی پیر مرد!!! خجالت از موی سفیدت بکش !!

 و کار کشید به محکمه و با وکالتی که از من داشت دار و ندار من را از چنگم در آورد و از خانه خودم بیرونم کرد. حالا هم با حدود پنجاه و هفت هشت سال سن یک آدم  باخته ام  

    در زمان خوردن چاشت او صحبت می کرد و همه گوش می دادند و گاهی برای دلداری دادن . به حرفهایش قاه قاه می خندیدند!! گاهی سکوت می کردند و برایش غصه می خوردند و نگران وضع بوجود آمده اش بودند.

   پس از خوردن چاشت ادامه کار درخت کاری تا ظهر ادامه داشت و برای ناهار آقای سالار منش به همه کارگر ها چلو کباب داد کمتر کارفرمایی اینطور از کارگر پذیرایی می کند

   فردای آنروز هم کار درخت کاری ادامه داشت تا عصر شد و آقای سالار منش برای پرداخت مزد کارگر ها آمد وقتی شروع کرد به پرداخت دستمزد کارگرها من  تو ذهنم می گفتم مزد کارگر اگه روزی ۳۰تومان است اگه ۱۵تومان به ما که نوجوان هستیم بدهد خوب است اما در کمال تعجب مزد ما را مثل کارگر بزرگسال ۳۰تومان داد و به اصطلاح سوپرایز شدیم و این به عنوان اولین دستمزد زندگی و درسی بود که من هم اینطور باشم و شدم  و خاطره ای خوش در ذهن من بوده و هست تا اینکه همین خصلت "اصطلاحا دست و دل بازی بودن" را که از ایشان آموختم  زمانی که صاحب مزرعه و موتور آب بودم و هر زمان که کارگر بنایی یا کارگر میدان داشته ام سعی کردم با کارگرهایم   همان طور رفتار کنم که آقای سالار منش با ما رفتار کرد و به ما آموخت و من به شما جوانها می گویم: که اگر می خواهید پیشرفت مادی کنید باید به کارگر احترام بگذارید و به او بهترین غذا را بدهید و به بهترین وضع و بدون تاخیر دستمزد کارگر را بپردازید .حتی پاداش دهید به هر اوستا کار و شاگردی که برای شما خدمتی انجام می دهید اینها که آخر کلام گفتم نصیحت نیست واقعیت است.

 شایان ذکر است کل آهن آلات مسجد واقع در خیابان قائم مقام چهار راه ادبجو( مسجد کله ای ها) توسط آقای سالار منش تامین شده است و این شاید یک از چند اقدام خیرانه او باشد و ما به داشتن چنین همشهریانی افتخار می کنیم.

  ادامه دارد...

بخش هفتم :اثرات مخرب فیلمهای سینمایی قدیم/ذکر یک خاطره واقعی

   " قیصر!! کجایی که داداشتو کشتن" این دیالوگ ها و صحنه های فیلم ها آنقدر روی بینندگان زود تاثیر می گذاشت که وقتی در یکی از صحنه ها (صحنه در گیری چاقوکشی)را دیدم وقتی دیدم طرف(کتک خور فیلمهای آنزمان آقای ...) وقتی زورش به هنرپیشه اصلی و قهرمان فیلم نرسید دست به جیب شد و با در آوردن یک چاقوی ضامن دار با قرار دادن انگشت شصت روی ضامن تیغه آن بیرون می پرید . از سینما که در آمدم رفتم سر بازار و از مغازه ای روبروی بازارچه مرغی ها یک چاقوی ضامن دار مشابه آنرا ساخت زنجان خریدم و پنهانی آنرا در منزل نگه می داشتم.

     غافل از اینکه حمل سلاح سرد(انواع چاقو و قمه و تیزی و درفش و پنجه بکس و چهار پر و اخیرا شوکر و اسپری فلفل) در دعوا حتی اگر از جیب طرف. توسط بازرسی مامور در بیاید حد اقل ۶ماه زندانی دارد و با ثبت در پرونده هر زمان که شخص بخواهد گواهی عدم سوئ پیشینه برای استخدام در ادارات دولتی بگیرد مثل یک مهر باطل شد تا پایان عمر باقی می ماند.

   از تماشای فیلمهای کاراته ای با هنرمندی "بروس لی" در "سینمای کاپری"  ای


مطالب مشابه :


بيمارستان قدس اراك

بیمارستان قدس اولین بیمارستان خصوصی اراک است که مربوط به خانم قدس السلطنه و در سال ۱۳۵۰




بیمارستانهای اراک

بیمارستان ولی عصر،۲۲۲۲۰۰۴ بیمارستان قدس،۲۲۲۸۰۶۱. بیمارستان امام خمینی(گردو):۲۷۸۲۰۲۱




افتتاح وب سایت بیمارستان قدس اراک

مجله اینترنتی بیمارستان تخصصی قدس اراک - افتتاح وب سایت بیمارستان قدس اراک - درگاه نظرسنجي و




در هفته ای که گذشت:

مجله اینترنتی بیمارستان تخصصی قدس اراک - در هفته ای که گذشت: - درگاه نظرسنجي و رسيدگي به




ارباب ومالکین گوار

تاسیس بیمارستان قدس اراک کمک در ساخت دبیرستان صمصامی .ساخت بیمارستان قدس السلطنه




26 .مشخصات بیمارستانهای استان مرکزی

سایت تخصصی صنعت بیمارستان سازی در اين بيمارستان در شهرستان اراک واقع شده بيمارستان قدس .




سفر به گذشته اراک

سفر123 - سفر به گذشته اراک - خاطرات و نکات مفید سفر از ایران گردی تا جهان گردی




شعبانی فرد: کاهش آلودگی هوای اراک از دغدغه های مسوولان است

استاندار مرکزی روز پنجشنبه در جریان بازدید از بیمارستان قدس در پاسخ به سووال یکی از مراجعین




بیمارستان ولی عصر (اراک)

بیمارستان قدس. در دهه ۶۰ با تأسیس دانشگاه علوم پزشکی اراک این بیمارستان به مرکز آموزشی




یک تکنسین اتاق عمل : امتیازات اتاق عمل بیمارستان دولتی بیش از خصوصی است

زیبا مشایخی، پرستار باز نشسته بیمارستان خصوصی قدس اراک، در گفت و گو با خبرگزاری دانشجویان




برچسب :