حضرت حر ابن ریاحی
بارگاه باصفا وروحانی حضرت حربن یزید ریاحی علیه الرحمه
حضرت حربن ریاحی
یا غربت لشکرم نجاتت داده
یا گریه ی خواهرم نجاتت داده…؟!
با آن همه کاری که تو کردی بی شک
حب تو به مادرم نجاتت داده
علی انسانی
جناب حر ریاحی
دید
دارم از خجالت سر، به زیر
گفت ما را بین و سر بالا بگیر
دید از غم تنگ گشته سینه ام
پاک کرد از زنگ ها آیینه ام
من دگر «او» گشته و خود نیستم
آنکه همره با شما شد نیستم
حُر نبوده حُر، به لطفش حُر شده
بوده آب، آلوده اما، کُر شده
دور شد جانم ز تن های شما
کرد مِنهایم ز مَن های شما
دید از پا تا به سر عیب ام به عین
کرد، از پا تا به سر حُسنم حسین
هر که بر این آستان باشد سرش
عاقبت، بر خیر گردد آخرش
هر مُحِبّی را که او محبوب شد
گر بدی هم داشت آخر خوب شد
دل ز هَر دلداده می گیرد حسین
دست هر افتاده می گیرد حسین
مَستِ چشمش جام عالم پُر کند
دو جهان را یک نگاهش حر کند
جُرم را بخشیده می گیرد کریم
دیده را نادیده می گیرد کریم
غلامرضا سازگار
جناب حر ریاحی
بیایید تا از خدا پر شویم
به ایثار و عشق و وفا حر شویم
بیایید با هم خدایی شویم
بکوشیم تا کربلایی شویم
بشوییم دل را به خون گلو
بگیریم از خون به رخ آبرو
بیایید تا حر زهرا شویم
تن غرقِ خون، نقش صحرا شویم
اگر سنگ بودم همه دُر شدم
از آن رو که خاک ره حر شدم
سلام خلایق چه جمع و چه فرد
سلام شهیدان بر آن رادمرد
مرا اوست شمع دل و نورعین
که یک لحظه گردید حرّ حسین
شگفتا که یک لحظه پر باز کرد
ز خود تا خداوند، پرواز کرد
عرق از خجالت به رویش چو دُر
تهی از خود و از خداوند، پُر
سپر را گرفته به کف، پشت و رو
سرشک پشیمانیاش آبرو
دلش از غم تشنهکامان کباب
بر اطفال، از اشک آورده آب
ز خود رسته گشته سراپا حسین
همه عضوعضوش پر از یاحسین
به لب داشت آهسته این زمزمه
که عفوم کن ای یوسف فاطمه
جناب حر ریاحی
ای علی و فاطمه
را نور عین
چشم الهی نگهم کن حسین
حـرّ گـرفتار ز راه آمـده
در پی یـک نیم نگاه آمده
نار بُدم نور صدا زد مـرا
چشم تو از دور صدا زد مرا
ای دل من بسته به زنجیر تو
حـرّ شده سینهْ سپـر تیر تو
تـا کـرمِ فاطمه دستم گرفت
عشق ز راه آمد و هستم گرفت
دوش مرا زد شرر از سینه جوش
العطشِ طفل تو آمد به گوش
چشم که بر آب روان دوختم
سوختم و سوختم و سوختم
جان و تنم در تب و در تاب شد
چون دل دریا جگرم آب شد
ای پسـر فـاطمه تـا زندهام
زار و سرافکنده و شرمندهام
مرتضی امیری اسفندقه
-جناب حر ریاحی
عاقبت جان تو در چشمه ی مهتاب افتاد
پیچشت داد
خدا، در نفست تاب افتاد
نور در کاسه
ی ظلمتزده ی چشمت ریخت
خواب از چشم
تو ای شیفته ی خواب، افتاد
کارت از پیله
ی پوسیده به پرواز کشید
عکس پروانه برون
از قفس قاب افتاد
چشمه شد،
زمزمه شد، نور شد و نیلوفر
آن دل مرده که
یک چند به مرداب افتاد
عادتت بود که
تکرار کنی «بودن» را
از سرت زشتی
این عادت ناباب افتاد
ماه را بی مدد
تشت تماشا کردی
چشمت از ابروی
پیوسته به محراب افتاد
چه کشش بود در
آن جلوهی مجذوب مگر
که به یک جذبه
چنین جان تو جذّاب افتاد؟
چهرهی
واقعیَت را به تو برگرداندند
از سر نام تو
سنگینی القاب افتاد
شهد سرشار
شهادت به تو ارزانی باد
آه از این
مردن شیرین، دهنم آب افتاد
امشب از هُرم
نفسهای اهورایی تو
گرم در دفتر
من، این غزل ناب افتاد
غلامرضا سازگار
جناب حر ریاحی
ای حر ریاحی تو دگر حر خدایی
یک آینه توحید ز مصباح هدایی
خارج شده از ظلمت و داخل شده در نور
سرتا به قدم مایی و از خویش، جدایی
دیروز گرفتار یزید و سپه او
امروز در آغوش امام شهدایی
پاداش برون آمدنت از صف دشمن
این بس که به خاک قدم دوست فدایی
از فاطمه بردی به ادب نام، که امروز
مشمول عطا و کرمِ مادرِ مایی
تو منتخب ما شدی امروز که باید
بر تیر بلا، سینه ی خود را بگشایی
گفتیم که مادر به عزایت بنشیند
دیدیم که تو لایق این طرفه دعایی
چون قطره که در بحر شود غرق، همانا
در خون خدا غرق شدی، خون خدایی
وقتی همه گفتند دگر بازنگردی
زهرا نگهت کرد و دعا کرد بیایی
«میثم» مدد از فاطمه بستان که هماره
با سوز درون، مرثیه بر حر بسرایی
سیدمحمد جواد شرافت
حضرت حر ریاحی
نگاهم از سرشک غصه تر شد
دلم از آتش غم شعله ور شد
نگاه مهربانت را که دیدم
دل شرمنده ام شرمنده تر شد
***
ببین شرمندگی را در نگاهم
من و شرم گناه آه از گناهم
دل اطفال تو لرزید ای وای
به هنگام تماشای سپاهم
محسن عرب خالقی
حضرت حر(ع)
آرامشم ده تا که طوفان تو باشم
آیینه ام کن تا که حیران تو باشم
آزاده ام اما گرفتار تو هستم
خارم که خواهم در گلستان تو باشم
من سر به زیر و سر شکسته آمده ام
تا سر بلند لطف و احسان تو باشم
دیشب حواسم را که جمع خویش کردم
دیدم فقط باید پریشان تو باشم
ایمان چشمانت مرا بیدار کرده
باید چه گویم تا مسلمان تو باشم؟
بر گیسوانم گرد پیری هست اما
من آمدم طفل دبستان تو باشم
دیروز کمتر از پشیزی بودم، امروز
با ارزشم چون جنس دکان تو باشم
دیروز تحت امر شیطان بودم امروز
از لطف چشمت تحت فرمان تو باشم
دیروز یک گرگ بیابان گرد و بی عار
امروز می خواهم که اصلان تو باشم
هر چه شما فرمایی اما دوست دارم
تا در منای عشق قربان تو باشم
شادم نمودی که قبولم کردی آقا
من آمدم تا بیت الاحزان تو باشم
خواهم که خاک پایتان باشم نه این که
چون خار در چشمان طفلان تو باشم
آقا اگر راضی نگردد زینب از من
دیگر چگونه بر سر خوان تو باشم
علی انسانی
حضرت حــــر(ع)
اگر بر آستان خوانی مرا، خاک درت گردم
و گر از در برانی، خاک پای لشگرت گردم
به دامانت غبار آسا نشستم، بر نمی خیزم
و گر بفشانی ام، خیزم ولی گرد سرت گردم
علی، شیر خدا باب تو شیر خود به قاتل داد
تویی دلبند او، مپسند بی فیض از درت گردم
دل و جانم، ز تاب شرم، هم چون شمع می سوزد
بده پروانه، تا پروانه سان خاکسترت گردم
به دربارت اگر باری دهی بارم، زهی عزت
ولی خود با چه رویی رو به رو با خواهرت گردم
ببین از کرده ی خود سر به پیشم، سر بلندم کن
مرا رخصت بده تا پیش مرگ اکبرت گردم
اگر باشد به دستم اختیاری، بعد سر دادن
سرم گیرم به دست و باز بر گرد سرت گردم
وضو گیرم ز آب کوثر و نامش به لب آرم
که شاید رستگار از فیض نام مادرت گردم
اگر بر جان فشانی نیستم قابل اجازت بخش
به خیمه مهد جنبان علی اصغرت گردم
التماس دعا
ذاکرالحسین سید رضا راستگو
مطالب مشابه :
شهادت اصحاب
آن رادمرد با هيبت پيامبر، قلبى استوار و بى هراس به من ثواب آخرت و سراى جاويد، عطا كن )).
تسلیت شروع ایام فاطمیه و سالروز شهادت حضرت زهرا (ع)
آن کوثر حق که عطا کرده علی رادمرد
احوالات حضرت زهرا (مرحوم حاج حيدر خوندل)
به ما نیرویی عطا فرمایند تا بتوانیم به مقابله با دشمنان و او رادمرد الهی او
سلام بر مولد و ميلاد مولا(ع)
صدف بیت الله الحرام، رخشا ن ترین گوهر کائنات را به خلقت عطا رادمرد میدان عباد
حضرت حر ابن ریاحی
سلام شهیدان بر آن رادمرد. مرا اوست شمع دل و مشمول عطا و کرمِ مادرِ
درباره روز معلم
معلم نامگذاری شده است تا همواره و همه ساله ضمن بزرگداشت خاطره آن رادمرد عطا کن آنچه که
سالروز شهادت حضرت زهرا (ع)
آن کوثر حق که عطا کرده علی رادمرد
برچسب :
عطا رادمرد