اشعار عارفانه از مولانا

تو را من چشم در راهم

این بار من یک بارگی در عاشقی پیچیده​ام
این بار من یک بارگی از عافیت ببریده​ام
دل را ز خود برکنده​ام با چیز دیگر زنده​ام
عقل و دل و اندیشه را از بیخ و بن سوزیده​ام
ای مردمان ای مردمان از من نیاید مردمی 
دیوانه هم نندیشد آن کاندر دل اندیشیده​ام
دیوانه کوکب ریخته از شور من بگریخته 
من با اجل آمیخته در نیستی پریده​ام
امروز عقل من ز من یک بارگی بیزار شد
خواهد که ترساند مرا پنداشت من نادیده​ام
من خود کجا ترسم از او شکلی بکردم بهر او
من گیج کی باشم ولی قاصد چنین گیجیده​ام
از کاسه استارگان وز خون گردون فارغم
بهر گدارویان بسی من کاسه​ها لیسیده​ام
من از برای مصلحت در حبس دنیا مانده​ام
حبس از کجا من از کجا مال که را دزدیده​ام
در حبس تن غرقم به خون وز اشک چشم هر حرون 
دامان خون آلود را در خاک می مالیده​ام
مانند طفلی در شکم من پرورش دارم ز خون 
یک بار زاید آدمی من بارها زاییده​ام
چندانک خواهی درنگر در من که نشناسی مرا
زیرا از آن کم دیده​ای من صدصفت گردیده​ام
در دیده من اندرآ وز چشم من بنگر مرا
زیرا برون از دیده​ها منزلگهی بگزیده​ام
تو مست مست سرخوشی من مست بی​سر سرخوشم 
تو عاشق خندان لبی من بی​دهان خندیده​ام
من طرفه مرغم کز چمن با اشتهای خویشتن
بی​دام و بی​گیرنده​ای اندر قفص خیزیده​ام
زیرا قفس با دوستان خوشتر ز باغ و بوستان
بهر رضای یوسفان در چاه آرامیده​ام
در زخم او زاری مکن دعوی بیماری مکن 
صد جان شیرین داده​ام تا این بلا بخریده​ام
چون کرم پیله در بلا در اطلس و خز می روی 
بشنو ز کرم پیله هم کاندر قبا پوسیده​ام
پوسیده​ای در گور تن رو پیش اسرافیل من
کز بهر من در صور دم کز گور تن ریزیده​ام
نی نی چو باز ممتحن بردوز چشم از خویشتن 
مانند طاووسی نکو من دیبه​ها پوشیده​ام
پیش طبیبش سر بنه یعنی مرا تریاق ده 
زیرا در این دام نزه من زهرها نوشیده​ام
تو پیش حلوایی جان شیرین و شیرین جان شوی
زیرا من از حلوای جان چون نیشکر بالیده​ام
عین تو را حلوا کند به زانک صد حلوا دهد
من لذت حلوای جان جز از لبش نشنیده​ام
خاموش کن کاندر سخن حلوا بیفتد از دهن
بی گفت مردم بو برد زان سان که من بوییده​ام
هر غوره​ای نالان شده کای شمس تبریزی بیا 
کز خامی و بی​لذتی در خویشتن چغزیده​ام

سخنان مولانا 4696 ما در این انبار گندم می کنیم *گندم جمع آمده گم می کنیم می نیندیشیم آخر ما به هوش *کین خلل در گندمست از مکر موش  موش تا انبار ما حفره زدست *وز فنش انبار ما ویران شدست  اول ای جان دفع شر موش کن *و انگهان درجمع گندم کوش کن گرنه موشی دزد در انبار ماست *گندم اعمال چل ساله کجاست  ریزه ریزه صدق هر روزه چرا*جمع می ناید در این انبار ما مولانا موش  = نفس گندم = جان – روح انبار = جسم
 

عارفانه ها

***

مرا غرض ز نماز آن بود كه پنهاني

حديث درد فراق تو با تو بگذارم

وگرنه اين چه نمازي بود كه من با تو

نشسته روي بمحراب و دل ببازارم؟(مولوي)

***

از واقعه اي تو را خبر خواهم کرد

و آنرا به دو حرف مختصر خواهم کرد

با عشق تو در خاک نهان خواهم شد

با مهر تو سر ز خاک بر خواهم کرد(ابوسعيد ابوالخير)

***

دی پیر مغان، آتش صحبت افروخت

ایمان مرا دید و دلش بر من سوخت

از خرقهٔ کفر، رقعه‌واری بگرفت

آورد و بر آستین ایمانم دوخت(شيخ بهايي)

 ***

عمری که صرف عشق نگردد بطالت است

راهی که رو به دوست ندارد ضلالت است

من مجرم محبت و دوزخ فراق یار

واه درون به صدق مقالم دلالت است(فروغي بسطامي)

***

ای در دل من رفته چو خون در رگ و پوست

هرچ آن به سر آیدم ز دست تو نکوست

ای مرغ سحر تو صبح برخاسته‌ای

ما خود همه شب نخفته‌ایم از غم دوست(سعدي)

***

وصل تو کجا و من مهجور کجا

دردانه کجا، حوصله مور کجا

هر چند ز سوختن ندارم باکي

پروانه کجا و آتش طور کجا(ابوسعيد ابوالخير)

***

ای خوشا وقتی که بگشایم نظر در روی دوست

سر نهم در خط جانان جان دهم بر بوی دوست

من نشاطی را نمی‌جویم به جز اندوه عشق

من بهشتی را نمی‌خواهم به غیر از کوی دوست(فروغي بسطامي)

***

روزي گه چراغ عمر خاموش شود

در بستر مرگ عقل مدهوش شود

با بي دردان مکن خدايا حشرم

ترسم که محبتم فراموش شود(ابوسعيد ابوالخير)

***

در میکده دوش، زاهدی دیدم مست

تسبیح به گردن و صراحی در دست

گفتم: ز چه در میکده جا کردی؟ گفت:

از میکده هم به سوی حق راهی هست(شيخ بهايي)

***

ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است

بردار ز رخ پرده كه مشتاق لقائيم(مولوي)

***

از بار گنه شد تن مسکينم پست

يا رب چه شود اگر مرا گيري دست

گر در عملم آنچه تو را شايد نيست

اندر کرمت آنچه مرا بايد هست(ابوسعيد ابوالخير)

 


مطالب مشابه :


اشعار عارفانه از مولانا

وبلاگ منوچهر ایزدی - اشعار عارفانه از مولانا, یه نیت خشنودی امام زمان (عج), اینجانب منوچهر




نخند!!!

جملات زیبا،عارفانه رسول طالبی - نخند!!! - هیچ آگاه شدنی،بدون درد نخواهد بود هدف وبلاگ:




هم اتاقی

جملات زیبا،عارفانه رسول طالبی - هم اتاقی - هیچ آگاه شدنی،بدون درد نخواهد بود هدف وبلاگ:




عاشورا

عارفانه - عاشورا وبلاگ عارفانه دست نوشته های شخصی سید عارف علوی در زمینه های مختلف




برچسب :