مصطفي صديقي- دكتر كاووس حسنلي دانشگاه شيراز چكيده
رنگ در حوزههاي گوناگون زيستي و انديشگاني انسان، حضوري مؤثر دارد. هنر و ادبيات از جلوهگاههاي خلاّقانهي رنگ هستند كه مفاهيم و وجوه گونهگون آن را باز ميتابند. در اين نوشتار، جلوههاي بروز و نمود رنگ در سيويك مجموعهي شعر از شش شاعر نامدار معاصر، تحليل و بررسي ميشود. شاعران مورد نظر، عبارتند از: نيما يوشيج، هوشنگ ايراني، فروغ فرخزاد، احمد شاملو، مهدي اخوان ثالث و سهراب سپهري.
كليدواژهها
رنگ، شعر معاصر، نيما يوشيج، هوشنگ ايراني، فروغ فرخزاد، احمد شاملو، مهدي اخوان ثالث و سهراب سپهري. درآمد رنگ در عرصههاي مختلف زندگي، گسترهي روح، ذهن، جسم و طبيعت آدمي را در بر ميگيرد فلسفه و روانشناسي، علوم طبيعي، اسطوره، فرهنگ عاميانه، ادبيات، هنر، عرفان و دين هر يك بنا به فراخور خود، كم يا بيش با جلوههاي گوناگون اثبات و طرد رنگ، دادوستد دارند؛ از آن جمله: سوگ در ناحيهاي همراه با سياهپوشي و در ناحيهاي، با پوشش سفيد همراه است. پرچم سبز نشانهي دين است. عرفان اسلامي براي قلب سالك، رنگهايي قائل است، عرفان شرقي در تن آدمي نقاطي را محل تمركز و گرد آمدن انرژي ميداند و براي هر كدام و فواصل آنها رنگي در نظر ميگيرد، در شاخهاي از طب، بسته به ادراك رنگ از شعلهي شمع، پي به بيماري شخص ميبرند، يونگ ديدن رنگ را در رؤيا به واقعهاي و حالي دروني تعبير و تأويل مينمايد، روانشناسي جديد براي درمان برخي پريشههاي رواني و روحي، رنگدرماني را به كمك ميگيرد، اقتصاد نيز از اين مقوله بيبهره نمانده و عرضهي هر كالايي را در بستهاي جداگانه از نظر رنگ مورد توجّه قرار ميدهد، و سرانجام همهي اينها در ناخودآگاه شاعر، نويسنده و هنرمند گرد آمده، هنگام آفرينش خلاّقهي اثر، بروز و نمود مييابند. ادبيات و ارتباط آن با حوزهها و علوم ديگر، هميشه با دادوستد و نيز چالشهايي همراه بوده است. شعر در سازوكار خود عناصر گوناگوني را به كمك ميگيرد تا در آن، فرآيند تكوينِ خود را به انجام رساند، يعني سطر اولي را كه «هديهي خدايان» است به خدايگونهي درون خويش بپيوندد و در اين شدن و در پيوستن، كائنات را - فرا ميخواند. در اين ميان، روابط بين حوزههاي گوناگون و دادوستدها و چالشها، چهره مينمايد، كه هرچه بازجست و تحليل عميقتر و بنياديتر باشد نزديكي و همراهي اين حوزهها بيشتر ديده ميشود. بررسيهاي اين نوشتار، بر اساس كاركرد و بروز و نمود رنگ در تصاوير و رفتار و كنش آن با ديگر عناصر صورت پذيرفته و از نظريههاي روانشناسي و اساطيري به شكلي بسيار محدود بهره گرفته شده است. زيرا در آزمونهاي روانشناسي، تحليل رنگ بيشتر كاربرد باليني دارد. به بيان ديگر، مخاطب بيمار روانپريشي است كه درمانگر از شيوهي درمانگري با رنگ و روانشناسي رنگها استفاده ميكند تا او را معالجه كند؛ ولي در اين نوشتار، ما با متني خلاّقانه روبهرو هستيم كه سازوكارهاي ويژهي خود را دارد.
توضيح با توجّه به گستردگي موضوع به جهت اختصار و دريافت چگونگي حضور رنگ در آثار هر شاعر يا نوع ارتباط شاعر با عنصر رنگ، در اين مقاله تنها به توضيحي اجمالي و كلّي دربارهي حضور رنگ در مجموعههاي هر شاعر بسنده شده است؛ و همچنين اگر رنگي ويژه، در آثار يك شاعر برجستگي داشته يا در نشان دادن روند انديشهي شاعر مؤثر بوده، آن رنگ گستردهتر بازنموده شده است. تنها در مجموعه آثار نيما و سپهري، براي نمونه، سنجشي از دو دورهي شعري آنها انجام شده تا موضوع كاركرد عنصر رنگ در شعر، بهتر و دقيقتر نشان داده شود و زمينهاي براي تحقيقات گستردهتر در آثار شاعران و نويسندگان ديگر، فراهم شود و دريچهاي براي تماشاي گوشهاي ديگر از ادبيات امروز باز بماند. جدول عمومي رنگها در اين مقاله، محملي است براي تحليل ميزان حضور رنگ در دورهاي از حيات شعري، تا بتوان در حوزههاي ديگر و پژوهشهاي گستردهتر علل و عوامل آن را جستوجو كرد و به شايستگي باز شناخت. اين تحقيق، مدّعي آمار قطعي همهي آثار شعري، مورد اشاره نيست، زيرا تعريفهاي گوناگون از رنگ و چگونگي دريافت حضور و غياب آنها ميتواند گونههاي ديگري از اين تحليل را رقم بزند. بر اساس آمار به دست آمده، به طور كلّي، پركاربردترين رنگ در مجموعههاي بررسي شده، رنگ سياه است كه 74/44 درصد كلّ رنگها را دربر ميگيرد. رنگهاي سرخ، سبز، سفيد، زرد، آبي، خاكستري، بنفش و قهوهاي، در مجموع 26/55 درصد باقيمانده را شامل ميشوند. جدول زير، كاربرد عمومي رنگ را در مجموعههاي مورد بحث نشان ميدهد: جدول شمارهي 1 . توزيع عمومي رنگها در 31 مجموعه شعر معاصر رنگ سياه سرخ سبز سفيد زرد آبي خاكستري بنفش قهوهاي جمع بسامد 502 156 134 132 97 69 19 11 2 1122 درصد 74/44 9/13 94/11 76/11 64/8 14/6 69/1 98/0 17/0 100% اختلاف بين رنگ سياه و سفيد يعني 74/44 درصد در برابر 76/11 درصد، دوگانگي را به سمتي ديگر كشانده است؛ يعني مجموع رنگها را در تقابل با سيطرهي رنگ سياه قرار داده است. رنگهاي «سرخ، سبز، سفيد» با درصدي نزديك به هم در يك مجموعه، گرد آمدهاند و رنگهاي «زرد و آبي» و سپس رنگهاي «خاكستري، بنفش و قهوهاي» مجموعههايي نزديك به هم را شكل ميدهند. تلاش براي تثبيت موقعيّت شخصي كه اين موقعيّت شخصي با خودِ شعر همذات شده، شاعر را به تلاش مضاعف واداشته است. او در رفتار رنگها، جستجوگري و تلاش براي رهايي را نشان ميدهد كه عمق اين جستجوگري در تقابل ياد شده مشاهده ميشود. نكتهاي كه در كنار تحليل عمومي و كلّي رنگها قابل توجّه و بازانديشي است، حركت چرخشي و گاه استحالهاي است كه در حوزهي معنايي رنگ روي ميدهد كه اين امر، تحليل عمومي همان رنگ را در كنار مجموعههاي ديگر دچار اشكال و اختلال ميكند، اين چرخشهاي معنايي به گونههاي مختلف روي ميدهد. به عنوان مثال: در مورد رنگهاي سرخ و زرد، وجوه مختلف معنايي باعث ميشود تا آن دو رنگ گاه از وجوه مختلف معمول و آشناي خود به در آيند و بيانگر جلوهها و معاني ديگر شوند. زيرا رنگهاي سرخ و زرد هر دو از سويي معناي زندگي، روشني، غرايز و تحرك را در خود دارند و از سويي ديگر معناي خون، مرگ، بيماري، ضعف و پژمردگي را نشان ميدهند. نگاهي به عنصر رنگ در سرودههاي نيما يوشيج: جدول شمارهي 2. توزيع رنگها در اشعار اوليهي نيما يوشيج 1300 تا 1313 رنگ سياه سفيد زرد سرخ سبز آبي بسامد 35 9 6 4 1 1 درصد 5/62 07/16 71/10 14/7 78/1 78/1 جدول شمارهي 3. توزيع رنگها در اشعار دورهي دوم نيما يوشيج 1325 تا 1337 رنگ سياه سفيد زرد سرخ خاكستري سبز قهوهاي بسامد 42 4 3 3 1 1 1 درصد 36/76 27/7 45/5 45/5 8/1 8/1 8/1 جدولهاي بالا، نشان ميدهد كه رنگ سياه در شعرهاي نيما (در دورههاي مختلف) بالاترين بسامد را دارد. امّا گفتني مينمايد كه در دورهي اوّل (1313-1300) اين كاركرد بيشتر به صورت عيني و بيروني و تا اندازهاي سطحي است، يعني اوضاع نابسامان اجتماعي و سياسي مملكت، حضور اين رنگ را فزوني ميبخشد، نمونهاي از اينگونه كاربردها را باز مينگريم: هان اي شب شوم وحشتانگيز! / تا چند زني به جانم آتش؟ / يا چشم مرا ز جاي بركن، / يا پرده ز روي خود فرو كش / يا باز گذار تا بميرم / كز ديدن روزگار سيرم / ... / آنجا كه ز شاخ گل فرو ريخت / آنجا كه بكوفت باد بر در / وآنجا كه بريخت آب موّاج / تابيد بر او مَهِ منوّر / اي تيرهشب دراز داني / كآنجا چه نهفته بُد نهاني؟ / بودهست دلي ز درد خونين / بودهست رُخي ز غم مكدّر / بودهست بسي سرِ پرامّيد / ياري كه گرفته يار در بر / كو آن همه بانگ و نالهي زار / كو نالهي عاشقان غمخوار / در سايهي آن درختها چيست / كز ديدهي عالمي نهان است؟ / عجز بشر است يا فجايع / يا آن كه حقيقت جهان است؟ / ... . (مجموعه آثار، ص 35) امّا اين كاركردها در دورهي پاياني (1337-1325)، به گونهاي ديگر است. شعرهاي اين دوره، بيشتر دروني و ذهني شدهاند. به سخني ديگر، عليرغم آن كه سياه همچنان بالاترين بسامد را دارد، از مفاهيم گذشته جدا شده و تا حدودي به سمت مفاهيم دروني و احساسي حركت كرده است و شايد به همين دليل است كه كاربرد اين رنگ عميقتر و شاعرانهتر شده است: شب است / شبي بس تيرگي دمساز با آن / به روي شاخ انجير كهن «وگ دار» ميخواند، به هر دم / خبر ميآورد طوفان و باران را و من انديشناكم / شب است / جهان با آن چنان چون مردهاي در گور / و من انديشناكم باز (مجموعه آثار، ص 490) تو را من چشم در راهم شباهنگام / كه ميگيرند در شاخ تلاجن سايهها رنگ سياهي (مجموعه آثار، ص 517) علاوه بر آن، اين نكته نيز ديده ميشود كه نيما، قويترين شعرهايش را در اين دوره (1337-1325) ميسرايد. كه اين امر به تنهايي ميتواند مؤيّد نظريهي بالا باشد. نگاهي به عنصر رنگ در سرودههاي سهراب سپهري: جدول شمارهي 4. توزيع رنگها در مجموعهي «مرگ رنگ» سهراب سپهري (1330) رنگ سياه سفيد سرخ سبز بسامد 14 8 2 1 درصد 56 32 8 4
جدول شمارهي 5. توزيع رنگها در مجموعهي «آوار آفتاب» سهراب سپهري (1340) رنگ سياه سبز آبي سفيد زرد بسامد 18 11 7 3 2 درصد 9/43 82/26 7/17 31/7 87/4 چرخش معنايي رنگ سياه در شعر سپهري آشكارتر و روشنتر است. اين مسأله با مقايسهي كاربرد رنگ سياه در مجموعهي «مرگ رنگ» كه در سال 1330 منتشر شده با مجموعه شعر «آوار آفتاب» كه در سال 1340 منتشر شده، يعني با فاصلهي ده سال، قابل بررسي و تحليل است. رنگ سياه در هر دو مجموعه بيش از چهل درصد كلّ رنگها را به خود اختصاص داده است، امّا از نظر مفهومي به دو گونهي مختلف است. در مجموعهي «مرگ رنگ» سياهي در هيأت شب، سنگين و چيره همه چيز را در بر گرفته و شاعر به واگويهي مرگ و نيستي از زبان پرندهاي سياه در دل شبي سياه گوش سپرده است. اندوه و غم شاعر كه او را به ورطهي نااميدي كامل كشانده، اندوهي سطحي و رقيق حاصل فضاي بيروني است كه شاعر خود را در آن اسير ميبيند و هيچ گريزگاه و مأمني را پيش چشم نميبيند . ديرگاهي است در اين تنهايي / رنگ خاموشي در طرح لب است / بانگي از دور مرا ميخواند، / ليك پاهايم در قير شب است. / رخنهاي نيست در اين تاريكي: / در و ديوار به هم پيوسته. / سايهاي لغزد اگر روي زمين / نقش وهمي است ز بندي رسته. نفس آدمها / سربهسر افسرده است. / روزگاري است در اين گوشهي پژمرده هوا / هر نشاطي مرده است. دست جادويي شب / در به روي من و غم ميبندد. / ميكنم هرچه تلاش، / او به من ميخندد. / نقشهايي كه كشيدم در روز، / شب ز راه آمد و با دود اندود. / طرحهايي كه فكندم در شب، / روز پيدا شد و با پنبه زدود. / ديرگاهي است كه چون من همه را / رنگ خاموشي در طرح لب است / جنبشي نيست در اين خاموشي: / دستها، پاها، در قير شب است. (مرگ رنگ، صص 13-11) او در تمام اين تصاوير، اعتراض و تنفر خود را از حضور اين سياهي بيان ميكند. سياه در كنار «سبز» كه در مرحلهي آخر و يك بار آمده، اين اضطراب شديد و شرايط دشوار و ناخواسته را نشان ميدهد. كاركرد رنگ سرخ نيز همسو با رنگ سياه است؛ يعني در تصاويري كه آغازگاه شب را نشان ميدهد، آمده است. در اين ميان، رنگ سفيد با كاربرد اندك در برابر گسترش سياهي، حتّي قادر به تقابل با آن نيز نيست. بنابراين با گسترهي مهار نشدني سياه روبهرو ميشويم. امّا اين مفهوم در مجموعههاي بعد، دگرگون ميشود و شروع اين دگرگوني به صورتي ملايم در كتاب بعدي شاعر، يعني «زندگي خوابها» ديده ميشود و به صورت كامل در مجموعهي «آوار آفتاب» جلوه ميكند: سياهي رفت، سر به آبي آسمان سوديم، درخور آسمانها شديم. / سايهها را به دره رها كرديم، لبخند را به فراخناي تهي فشانديم / سكوت ما به هم پيوست، و ما، «ما شديم». (آوار آفتاب، ص 193) در اين مجموعه، رنگ سياه از حوزهي اجتماعي و بيروني، به سمت درون لغزيده و فضا را به سوي نوعي عرفان و فلسفه برده است. بنابراين، شب و سياهي با توجّه به كلمات و فضاهايي كه در آنها تعبيه شده، تلخ و رمنده نيست؛ بلكه مأنوس و مألوف است . شب سرشاري بود / رود از پاي صنوبرها، تا فراترها ميرفت / دره مهتاباندود، و چنان روشن كوه، كه خدا پيدا بود در بلنديها، ما / دورها گم، سطحها شسته و نگاه از همه شب نازكتر / دستهايت ساقهي سبز پيامي را ميداد به من ... فرصت سبز حيات، به هواي خنك كوهستان ميپيوست / سايهها برميگشت / و هنوز، در سر راه نسيم / پونههايي كه تكان ميخورد / جذبههايي كه به هم ميريخت (حجم سبز، ص 334) البتّه در تصاوير محدودي هنوز باقيماندهي تنشها و اضطرابهاي گذشته گاه به چشم ميخورد كه اين حالات نيز به سمت ثبات و يافتن آنچه كه شاعر در جستجوي رسيدن به آن است، حركت ميكند. حضور رنگ زرد در جايگاه آخر در مقابل سياه، اين حالت شاعر را نشان ميدهد، امّا به تدريج در مجموعههاي بعدي اين خواستهي شاعر محقق ميشود. به اين ترتيب است كه رنگهاي سرخ و سرانجام سبز، پركاربرترين رنگ ميشود، به گونهاي كه سه مجموعهي پاياني شاعر، رنگ سبز را در آغاز نمودار خود دارند. نگاهي گذرا به عنصر رنگ در سرودههاي شاعران ديگر (شاملو، فروغ، ايراني، اخوان): *** در شعر احمد شاملو، رنگ سرخ نمود بيشتري يافته و چرخشهاي معنايي آن، روند شعري وي را به خوبي نشان ميدهد و نوعي تحليل از تغييرات روي داده در دورههاي مختلف شعري او، را باز ميتابد. رنگ سرخ در مجموعهي «آهنها و احساس» كه به نوعي اولين مجموعه شعر احمد شاملو است، - پس از آهنگهاي فراموش شده - بالاترين كاربرد را داشته است و همهي اين كاربردها در مفهوم خون و حماسه آمدهاند، شاعر گويي درد و زخم همهي انسانها را بر جسم و روح خود احساس ميكند : بگذار سرخ خواهر همزاد زخمها و لبان باد! / زيرا لبان سرخ سرانجام / پوسيده خواهد آمد چون زخمهاي سرخ / وين زخمهاي سرخ سرانجام / افسرده خواهد آمد چونان لبان سرخ / وندر لجاج ظلمت اين تابوت / تابد به ناگزير درخشان و تابناك / چشمان زندهاي / چون زهرهاي به تارك تاريك گرگ و ميش / چون گرمساز اميدي در نغمههاي من! (آهنها و احساس، صص 32-31) درد آدمي مرز و بندي ندارد، امّا چهرهاي مشخّص و روشن دارد و شاعر ميكوشد اين چهره را هر لحظه و در هر واژه روشنتر، عميقتر و گستردهتر بيان كند و اين امر او را ناخواسته و به شكلي پنهان و ملايم به سمت ايدهآلها و آرمانها ميكشاند. مفهوم زيستي، غريزي و عاشقانهي رنگ سرخ در اين مجموعه به شدّت انكار و سخيف شده است و در مقابل آن معناي حماسي در هيأت زخم و خون جلوهگر است. امّا اين معنا به تدريج در مجموعههاي بعد دچار دگرگوني ميشود. و آرامآرام رنگ سرخ در معناي عاشقانه بروز ميكند؛ چنانكه در مجموعهي «آيدا درخت و خنجر و خاطره»، شاعر نسبت به همهي مبارزات و عصيانها و حماسههاي پيشين ترديد ميكند و دچار نوعي سرخوردگي ميشود و در اين حال «عشق»، تنها گريزگاه شاعر ميشود و گسترش معناي زيستي رنگ سرخ است كه شاعر را به خود نيازمند ميكند: جنگل آينهها به هم در شكست / و رسولاني خسته بر گسترهي تاريك فرود آمدند / كه فرياد درد ايشان / به هنگامي كه شكنجه بر قالبشان پوست ميدريد / چنين بود: / «كتاب رسالت ما محبّت است و زيباييست / تا بلبلهاي بوسه / بر شاخ ارغوان بسرايند...» (آيدا در آينه، ص 465) واژگان «بوسه و ارغوان» رنگ سرخ را در مفهومي عاشقانه به روشني نشان ميدهند. و سرانجام اينكه حماسه، مبارزه، انسان و عشق، همگي به صورتي فلسفي و دروني جان و ذهن شاعر را به كنش و تلاطم واداشته است. من فكر ميكنم / هرگز نبوده قلب من / اين گونه / گرم و سرخ / احساس ميكنم / در بدترين دقايق اين شام مرگزاي / چندين هزار چشمهي خورشيد / در دلم / ميجوشد از يقين (باغ آينه، ص 335) من برگ را سرودي كردم سرسبزتر ز بيشه من موج را سرودي كردم پرنبضتر ز انسان من عشق را سرودي كردم پرطبلتر ز مرگ سرسبزتر ز جنگل من برگ را سرودي كردم (لحظهها و هميشه، ص 439) شاعر در فراروي از معناي آنچه كه به صورت نمادين ميآورد، به صورت ناخواسته پيوستگي با آن را نيز نشان ميدهد؛ اين پيوستگي چنان گسترده است كه آنچه را كه از آن فراروي ميكند، در همهي سطوح ميپذيرد و در ضمن آن ميكوشد، آنچه را ميخواهد در شكلي تام و تمام به دست بياورد و به گونهاي حركت ميكند كه هيچ چيزي آن اراده و خواست را تهديد نكند.
*** در مجموعهي شعرهاي فروغ فرخزاد، رنگ حضوري تجربيتر دارد كه در كنار لحن طبيعي كلام و ارتباط صميمانه و بيهراس با اشيا و درك روابط شاعرانهي آنها، به بيان عريان احساسات خويش پرداخته است كه اين تجربهها و احساسهاي شخصي در گسترهاي عميقاً انساني جلوهگر شده است : كدام قله، كدام اوج؟ / مرا پناه دهيد اي اجاقهاي پرآتش - اي نعلهاي خوشبختي / و اي سرود ظرفهاي مسين در سياهكاري مطبخ / و اي ترنم دلگير چرخ خياطي / و اي جدال روز و شب فرشها و جاروها (تولدي ديگر، ص 381) در كنار حضور سنگين رنگ سياه كه اندوه و خستگي شاعر را در خود نشان ميدهد، طيفي از رنگهاي ديگر را ميبينيم كه واقعبيني ژرف شاعر را آشكار ميكند: يك پنجره براي ديدن / يك پنجره براي شنيدن / يك پنجره كه مثل حلقهي چاهي / در انتهاي خود به قلب زمين ميرسد / و باز ميشود به سوي وسعت اين مهرباني مكرر آبيرنگ / يك پنجره كه دستهاي كوچك تنهايي را / از بخشش شبانهي عطر ستارههاي كريم / سرشار ميكند (ايمان بياوريم...، ص 444) رنگ آبي توجهش به سمت بالا و دوردستهاست كه فضاي آرامش و تنزه را القا ميكند. شعر با تكرار پنجره آغاز ميشود؛ پنجرهاي كه مهرباني مكرر آبيرنگ را براي شاعر ميآورد. شب نيز مأنوس و مهربان توصيف شده است با عبارت «بخشش شبانهي عطر ستارههاي كريم». تمام شعر آرامش آبي را در خود گسترش داده است. چشم و گوش و قلب، همه مثل پنجرهاي رو به آبي گشودهاند و راهي به آبي دارند. چرا توقف كنم، چرا؟ پرندهها به جستجوي جانب آبي رفتهاند افق عمودي است افق عمودي است و حركت: فوارهوار و در حدود بينش سيارههاي نوراني ميچرخند زمين در ارتفاع به تكرار ميرسد و چاههاي هوايي به نقبهاي رابطه تبديل ميشوند... (ايمان بياوريم...، ص 463) به عنوان مثال، تنزهگرايي شاعر با همنشيني مداوم رنگهاي سرخ و آبي آمده است كه توجّه به غرايز زيستي و بشري در كنار شأن انساني، اين ژرفانديشي را بيان ميكند: چرا نگاه نكردم / انگار مادرم گريسته بود آن شب / آن شب كه من به درد رسيدم و نطفه شكل گرفت / آن شب كه من عروس خوشههاي اقاقي شدم / آن شب كه اصفهان پر از طنين كاشي آبي بود / و آن كسي كه نيمهي من بود، درون نطفهي من باز گشته بود (ايمان بياوريم...، ص 430)
**** هوشنگ ايراني امّا گويي بعد از زلزلهاي سنگين و ويرانگر، نشسته است، تماشا ميكند و شعر ميگويد. اين ويراني و سياهي بيروني، نحو جملات و عبارات شاعر را نيز معلق و مغشوش كرده و گاه او را به بياني جنونوار وا ميدارد. كويري سياه / يكنواخت / و... / مرده / بازوي عريان جلوه ميكند / اين جا؟ نه! اين جا؟ نه! / نه! / نه! / نه! / پس...؟ نه / جايگاه جانها فرو ميريزد / و او و سمندش بر سياهي ميتازند ميتازند ميتازند / سياه، صاف، نه پستي نه بلندي، صاف، سياه، سياه / ... ميتازند ... / به سويي كه در ميان خيز شنها / سراب نيست / به سوي شايدها / او و سمندش ميتازند / او و سمندش از همه سو ميتازند / و ميتازند و ميتازند / نيشخند نمكين كوير هر آن آنها را ميفريبد / او و سمندش ميتازند و ميخواهند فريفته شوند / امّا / در پهنهي بيانتهاي كوير سياه، سياه، سياه / چيزي كه بتواند فريب دهد نيست... / در دهان به هم آمده اضطراب / او و سمندش ميتازند / و نفس آهك كنندهي كوير سياه / فرمان ميدهد: / «بتازند!» / و او / و سمندش / و تاختن / در صافي و سياهي و بيانتهايي كوير / ميتازند و ميتازند و ميتازند... (بنفش تند بر خاكستري، صص 79-77) سياهي يكدستي كه به شكل پايانناپذير تمام وسعت تماشاي شاعر را فرا گرفته است و تصوير سمند سياهي كه بر اين سياهي ميتازد، در حقيقت طنزي است از حركت سرسامآور سياهي به سمت سياهي بيشتر؛ همه چيز انكار ميشود و نفي ميشود؛ تكرار «نه» و كلماتي كه نشاندهندهي نفي و انكار باشند تقريباً بيشتر سطرها را فرا گرفته است؛ در اين فضا، هيچ چيزي از هيچ چيزي تميز داده نميشود. هيچ تفاوتي يا مشخصهاي از چيزي نسبت به چيزهاي ديگر موجود نيست. با اين حال حركت و شتابي كه شاعر روي آن تأكيد دارد، اضطراب و تنشي است كه از سقوط پرشتاب به عمق سياهي، فزونتر و سهمناكتر است. نوعي تسليم محض و تمايل به نيستي به طور كامل در ذهن شاعر جريان دارد. در اين فضا، هيچ رنگي، توان بروز ندارد و بنايي كه برپا و استوار باشد، و بتواند مأمن و گريزگاهي واقع شود نيست جز فريب و سراب و شايدها، كه آن هم در لحظهاي شكل ميگيرند و بلافاصله انكار و محو ميشوند. رنگ سيه از افق به سوي دامن نيزار تند دود، پيش و پس رود، از خشم تن به زمين بر زند، نهد دو دست به چشمان رفته ز خود شبح خشم سراپا... تند شود ريزش نفس ز سينه نيزار، موج دهد سر به گوش سياهي... (بنفش تند بر خاكستري، صص 41 تا 42 در اين فضاي به هم ريخته، رنگها نيز جابهجا جلوه ميكنند. سياهي همسو با ويراني عمل ميكند، رنگ بنفش نيز فضاي تباه و شكننده را همراهي ميكند و در مجموع همهي رنگها در كاركردي همسو، قطعيّتي تزلزلناپذير را رقم ميزنند. همهي اين موارد در مجموعهي اوّل شاعر يعني «بنفش تند بر خاكستري» آمده است، امّا به تدريج در مجموعههاي بعد با كاهش چشمگير رنگ سياه روبهرو ميشويم كه آرامآرام زبان شاعر نيز روان و ملايم ميشود : راه را به پايان رسانيد / و تهي آخرين پديدار شد / آنجا عمري درنگ كرد و به پشت نگريست / شعلهاي ناشناس افقي شگفت دور را خاكستري كرده بود / و راهي خسته و بازگردنده / از آن ديار گمشده به او پايان ميپذيرفت (خاكستري ص 143)
*** اينجا سراي سرد سكوت است ما موجهاي خامش آرامشيم با صخرههاي تيرهترين كوري و كري پوشاندهاند سخت چشم و گوش روزنهها را بسته است راه و ديگر هرگز هيچ پيك و پيامي اينجا نميرسد شايد همين از ما براي شما پيغامي باشد (آخر شاهنامه، ص 103) سردي، خامشي، سكوت، كوري، كري، پوشاندن روزنهها و راه بسته، صخرههاي تيره را تيرهتر ميكنند و مفهوم تاريكي را در تمام شعر گسترش ميدهند. شاعر خود را در فضايي بسته، ناخواسته اسير و گرفتار ميبيند و راه به جايي ندارد. با اين حال او اين نااميدي را به صورت شخصي نميداند بلكه آن را به عنوان پيغامي براي همگان قرار ميدهد؛ بنابراين، سياهي را به صورتي گسترده بر همهي روابط ميبيند و ميگستراند. البته گاه نيز اين تنهايي و سياهي به صورتي شخصي براي شاعر اتفاق ميافتد: اي تكيهگاه و پناه / غمگينترين لحظههاي كنون بينگاهت تهي مانده از نور / در كوچه باغ گل تيره و تلخ اندوه / در كوچههاي چه شبها كه اكنون همه كور / آنجا بگو تا كدامين ستاره است / كه شب فروز تو خورشيد پاره است (آخر شاهنامه، ص 75) رنگ سياه براي اخوان زمان حال است در برابر گذشتهي دور و باستاني كه خواستار تكرار و تجديد آن است و بنابراين، آن را روشن و سپيد ميبيند و اين امر شاعر را به دوگانگييي نفوذناپذير رهنمون ميشود و همهي طيف رنگها را در سياه و سفيدي كه خود رقم زده، جاي ميدهد. بنابراين، ديگر جايي براي بروز و نمود رنگهاي ديگر نميماند و هر جا كه حضور مييابند، در همان تقسيم دوگانهي ياد شده، قرار گرفته، عمل ميكنند. مثلاً رنگ سرخ، در مفهوم تباهي و مرگي كه از دل سياهي برآمده، باز به همان سو باز ميگردد: باز ميپرسم، چه غوغايي است؟ / در كنار اتاق سرخ، آن فرجام منصوري / باز هم گويا / شيوني، جمعي، تماشايي است... (زندگي ميگويد...، ص 148) «اتاق سرخ»، اتاق مرگ است. بنابراين، از تحرك غريزي و سرزندگي خالي است. اينچنين است كه همهي رنگها، همسرنوشت با مفهوم سياه، رقم ميخورند و شاعر، تصويرگر فضايي ناسازگار و نامساعد است كه به هر چيز حساسيت نشان ميدهد و بعد از انتقال تيرگي ذاتي شب به حوزهي اجتماعي، در مرحلهي بعد اين تيرگي را به سرنوشت و بخت كساني كه در اين جامعه هستند، منتقل ميكند.
نتيجهگيري مفاهيم و معاني گوناگون رنگ در حوزههاي مختلف و به صورت ويژه، در متنهاي ادبي (شعر معاصر) داراي نمودهايي است. 1. از نظر شناخت شاعر و نوع نگاه او به رنگها. 2. چگونگي حضور رنگها در شعر وي. همهي اين وجوه با توجّه به كاركرد معنايي رنگها به موازات حركت ساختاري شعر هر شاعر اتّفاق ميافتند و ما را به درك و دريافت آثار وي نزديك ميكنند. در مورد دورههاي شعري و تأثيرات اجتماعي و عوامل آن نيز با توجّه به كاربرد رنگها، نوع نگاه به رنگها، چرخشهاي معنايي رنگها نزد هر شاعر يا هر دورهي شعري، راه را به سمت نقدي علمي و دقيق ميگشايد. در اين نوشتار ميبينيم كه رنگ حضوري تزييني و اتفاقي ندارد بلكه با لايههاي معنايي و ساختاري شعر همراه و همساز است. همچنين حالات دروني راوي كه بازنمود شخصيت دروني و روابط بيروني وزيستي اوست نيز در چگونگي حضور رنگها مؤثر است چنانكه اين مساله به چرخش معنايي رنگها ميانجامد. مثلا رنگ سياه در شعر نيما و سپهري يا رنگ سرخ در شعر شاملو به صورت همنشيني و تركيبي كه معاني ويژهاي را رقم ميزند مانند همنشيني رنگ سرخ و آبي در شعر فروغ فرخزاد
پينوشتها 1. با نگاهي كوتاه به اولين شعر اين مجموعه (در قير شب) فضاي عمومي حاكم بر مجموعه را با توجّه به رنگ سياه، ميتوان چنين تحليل كرد: در فضاي پوچي و تباهي كامل شاعر تنها و خاموش در شبي غليظ و سنگين گرفتار است، به گونهاي كه حتّي مجال پاسخي به هيچ صدايي را ندارد. هيچ گريزگاهي نيست، «در و ديوار به هم پيوسته»، و همه چيز راكد و ساكن است و «سايهاي لغزد اگر روي زمين / نقش وهمي است ز بندي رسته». خاموشي و قير شب رنگ سياه را ميافشانند و واژهي تاريكي به صورتي نهاني و سهمناك، «در و ديوار به هم پيوسته» را مينماياند؛ مرگ و پژمردگي در هوا پراكنده است و تنها حاكم مطلق «دست جادويي شب» است و نشاط و خنده نيز تنها از آن اوست. اگر از روز سخني به ميان ميآيد، به اين منظور است كه بار استعاري شب و سياهي را آشكارتر بنماياند و نشانگر هيچ نقطهي روشن در شعر نيست؛ بلكه در فضايي كه قرار گرفته، بار منفي نيز پيدا ميكند، زيرا آخرين اميدهاي شاعر را پاك ميكند. در بند آخر شعر نگاه سياه و تاريكنماي شاعر عموميت پيدا ميكند و همه را دربر ميگيرد و از وضعيت فردي به وضعيتي عمومي تعميم مييابد. 2. شاعر در اين شعر به گونهاي پيامبرانه سخن ميگويد و تصاويري كه به كار ميبرد، حاكي از دعوتگري و راهنمايي است و رنگ سبز مثل واسطهاي كه خود نيز سرشار از رشد و تحرك است، اين دعوتگري را بيشتر به رخ ميكشاند. از سويي خاك و از وجهي ديگر مفاهيم ذهني با رنگ سبز گره ميخورد و درون شاعر منبت آن قرار ميگيرد. 3. رنگ سرخ براي شاعر دو مفهوم متقابل دارد كه شاعر ميكوشد يكي را نحيف و بيارزش و ديگري را بزرگ و ارزشمند نشان بدهد. البتّه اين معنا به گونههاي مختلف دچار چرخش ميشود، رنگ سرخ در مفهوم غريزي و زندگي جسماني كه به صورت نمادين با «لب سرخ» آمده، جلوهاي سطحي و فنا شدني دارد و در مقابل آن رنگ سرخ خون كه در معنايي حماسي ميآيد، حياتبخش و زاينده وصف شده و اگرچه معناي مرگ را در خود دارد، امّا مرگي است كه روشني و زندگي از آن شكفته ميشود. 4. «ترنم دلگير چرخ خياطي» و «جدال روز و شب»، گردش زمان و گذر باطل و بيهودهي عمر را نشان ميدهند، «نعلهاي خوشبختي» درون ناآرام او را آرامش نميدهند و به خانهي بخت خوش نميرسانند. ادامهي اين تصوير با «مرا پناه دهيد اي تمام عشقهاي حريص» كامل ميشود و «نعل خوشبختي» و «آب جادو» و... جداي از تصوير اروتيك به سطحي از بيان خواستههاي هميشگي و جاودانهي آدمي راه ميبرد كه توازي عشق و مرگ را در واقعيّت زندگي نقش ميزند. 5. هوشنگ ايراني در مقدّمهي مجموعهي شعر خود يعني (شعلهاي پرده را گرفت و ابليس درون آمدي) ميگويد: «بيان ماجراها، ترسيم يا توجيه نمودهاي زندگي، عرضهي سيستمهاي جهانبيني، به نمايش آوردن حالات احساسي... اينها همه در فضاي شعر به كار گرفته ميشوند، همه تكههاي سازندهي شعر ميتوانند باشند، امّا شعر اينها نيست... شعر در اصالت و شور و صميميّت خود، من شاعر را بر جز منها ميگسترد. او را از درون صفر انتهايي حدود، از درون هيچ بشريت به بينهايت هستي بار ميدهد و جهان هستي را، در گذر از آغاز هيچ، كه پايان نيستي حيات و مرز هستي منهاست بر او به جلوه ميآورد...».
|