فرارسیدن سال 90 مبارک
آرژنگ/ آرژنگ نوعي درختچه خودرو «چنگلي» با ميوهاي مانند آلبالو، ريز و شيرين است. رنگ چوبِ آن مايل به قرمز است و بسيار محكم و ارزان است.
آزگار / پشتِ سر هم، مدت زمان طولاني پيدرپي
آژند / ملات كه در كار ساختمان به كار ميرود.
آشمورمه /نمد يا جنسي شبيه آن در زير پالان يا زين اسب و بر روي قاطر مياندازند.
آلرگ (ALARG) /گل پر هم ميگويند.
اسپي/ رنگ سپيد مانند سپيدار – اسبي گلك ارنگه بزرگ، گل سفيد.
آيسپج / حشرهاي كه بيماري تيفوس را انتقال ميده. اكنون اين بيماري مانند گذشته شايع نيست.
آسپي سنگ/ «سنگ سپيد»، نام محلي در جاده چالوس، نزديك سرودار است.
آلنگ و آرنگ/ دژ يا سنگر و پلنگ
آونگ / آويزان كردن انگور و مانند آن با نخ به سقف انباري يا پستو كه نور آنجا كم باشد و كسي به آنجا رفت و آمد نكند.
آيزنه /باجناق
ايسپي/ سپيد،
ايسپيچ / شپش، عامل انتقال بيماري تيفوس، يكي از دولتمردان حكومت رضاشاه كه مقام وزارت دربار را داشت و به سردار خراسان معروف بود، در زندان قصر تهران، به علت اين بيماري در گذشت. جالب اين كه، زندان قصر، به دستور وي ساخته شده بود. نامش تيمورتاژ بود.
اندون تومان/ در اين مدت كوتاه، مشخص كردنِ زمان تا حالا.
اُوگَژ /گوسفند نر يا قوچ دو ساله
ارنگ/ سننگر، دژ، محل حكومت، مركز حكومت
اِيسه / حالا، اكنون
اِيسپول / پناهگاه كوهستاني، غار
اَجارِه / زردك، هويج ايراني
آجش / تب و لرز، سرماخوردگي
اَرَكْ /سنگ آسياب سنگي كوچك دستي كه با آن غلات، گندم و غيره را بلغور ميكردند (دستار هم ميگويند)
ايشكلك/ براي بار چهار پا استفاده ميشد. هم بستن بار روي چهارپايان.
اَرْژَن / نام درختي است كه چوب آن مرغوب است و بسيار محكم.
بِچيْ/ چيدن (حالت پرسشي)، چيدي؟
بچم /آن را چيدم
بيو / بيا (فعل امري)
بَرشينْ / نشستن (فعل امري)
بِشو رفتن /(فعل امري)، برو
بِشيم / برويم (فعل جمع)
بَفتا/ افتاد
بِشوردم / شستم
بكورچين/ با دندانتان بجويد هنگام خوردن
بَهَشْت/ گذاشتن، اجازه دادن و ياچيزي زمين گذاردن
بَهَلْ/ گذاشتن، قرار دادن چيزي، اجازه خواستن (فعل امري)
بسان / براي چه، چرا؟
بيامن/ آمدند (فعل جمع)
بياوردي/ آيا آن را آوردي؟
بوچين / بوكن (فعل امر بوييدن)
بِيورِيج / فرار كن
بيوريت/ فرار كرد
بَنگَن / بيانداز، ميوه را با سنگ از بالا به پايين بيانداز، انداختن.
بَنُگِستَم / انداختم (مثلاً گردو را انداختم)
بِكُوتان/ بكوب، كوبيدن
بفتا / افتاد
بَهْرام / دشمن شكن، ضد زورگويي، نام ستاره مريخ، دشمنكش، پيروزمند، فرشته رزم و پيروزي
پاتوس پا / پاي برهنه، پاي بدون كفش
پالَنگِه / نوعي سبد كه از تركه بيد بافته ميشد. براي ريختن ميوه در آن.
پايَست / ايستادن، از جا بلند شدن (فعل امري)، از جا بلند شو
پاتنين/ سيني گرد چوبي كه براي تميز كردن و جدكردن پوستهها از غلات و غيره استفاده ميكردند.
پازور يا پاجور / پاپوش، كفش، اورُسي، پاپوش، چموش
پاچال / كارگاه، (مانند پلاس و جوال بافي)
پستو/ اتاق و انباري پشت اتاق نشيمن
پَف/ جگر سفيد، ريه
پَن / سبوس غلات مانند گندم، جو و غيره
پوست رون / پوست بدنت بسوزد (نفرين)، يا پوست بريزي
پِي سر هم / پشت سر هم، پيدرپي
پَسنَك/ درخت و ميوه سنجد
پرچين/ با هيزم دور باغ و زمين را حصار كشيدن، چپر هم ميگويند.
پُوف / فوت كردن به غذاي گرم يا مشابه آن تا سرد شود.
پورا/ نام كوهي در جنوب ارنگه بزرگ كه تا پهن سار ادامه دارد.
پَرك / نخ تابيده و محكم كه از هم سخت جدا ميشود.
پورزه / مقدار بسيار كم از هرچيز به جز مايع (جامدات گفته ميشود)
پَس / ضدِ پيش، بعد از
پس لِو / بعد از لبه
پستك/ لباس پوست ا نمدي بدون آستين، جليقه پوستي
پُشتهبند / چوبي كه براي نگهداري پرچين به كار ميرود.
پنداري / گويا، گمان بردن
پيران سري / سرپيري، زمان پيري، زماني كه وقت انجام دادن كاري گذشته باشد.
پيله /ورم در بدن كه چركين شده باشد.
پوچل/ پوست چوبي گردو، گردوي بدون مغز، گردوي پوچ
پاليز /جاي خوش آب و هوا، سرسبز، خرم
تايِه / كوپه علوفه كه براي دامها در زمستان انباشه ميشود، ياكوپا
توآرد / توت كوبيده شده، كوبيده توت، توت آرد شده
تَمَنِه /سوزن لحافدوزي بزرگ، سوزن بزرگ
تَش / آتش
تُوهيك / كفن شدن لباس، هنگام شستن لباس را از تن پاره كردن، نفرين
توتك /نوعي نان مخصوص كه در گذشت براي سال نو پخته و براي پذيرايي استفاده ميشد.
«تن بوشه» يا «تم بوشه» / در قديم براي آبرساني از لوله سفالي استفاده ميشد و آن را تنبوشه ميگفتند.
تِلي ياد / سويا، يكي از محصولات ارنگه رودبار بود بسيار قوي و پرانرژي.
توِكان/ ظرف نسبتاً كوچك براي تاب غذا
تاتوله/ غذاي بسيار شو، پُر نَمك
تُوشنَك/ جوجه مرغ
تايچه/ گوال يا جوال كه غلات را در آن ميريختند.
گوال /گاله
جار / جار زدن، مردم را با خبر كردن به صداي بلند
جازن/ هاوِن سنگيِ بزرگ براي كوبيدن غلات مانند گندم و جو
جير / پايين، ضدّ بالا
جيرين/ پاييني
جيرا / ضدّ منطقه بالا، منطقه ساوجبلاغ را «جيرا» ميناميدند. جمع حيرين
جوگير / از زمين بلند كن (فعل امري)
جِو گتين / بلند كردن
جوگيتن/ بلند كردن (به كسر حرف اول، به فتح سوم)
چاشتْ / غذاي بعد از ناشتايي و پيش از نهار (بين صبحانه و ناهار)
چالان / گودي، چالهها
چالوان پول وان / بينظمي در آبياري، آبياري بدون سرپرستي و نظارت و بدون آبيار
چَپو / غارت، دزدي
چَپَر / ابزار خرمنكوبي
چپروان/ كسي كه روي چپر ميايستد، تا گندم خرمن شود.
چَپَركش/ چوبي كه چپر به آن بسته ميشد و چتر را ميكشد.
چِسان / چگونه، چطور
چيلانگر/ كسي كه ظروف فلزي را تعمير ميكرد.
چرخنگلي /چرخش نامنظم، وزش نامشخص باد.
چرخه/ ابزار سنتي پشمريسي و نخريسي
چَل/ دوك، ابزار پشمريسي كوچك
چَنَسْ / شبنم يا ژاله كه در شبها سرد آخر پاييز شبيه برفك است.
چُر / ادرار
چَفْتِه / چوبي كه سر آن دو شاخه است، دو لاخه، در باغ ميوه براي انداختن ميوهها از روي درخت استفاده ميشد. براي نگهداري شاخه ميوه كه به زمين نيفتد.
چم / خم، پيچ، (مثل هزار چم)
چانه / گپ، گفتمان، جلوآمدگي فك پايين
چليك/ جوب باريك، تركه، هيمه نازك
چموش/ كفش چرمي بدون پاشنه، يك تكه چرم
چنگلي/ چون در اندازههاي گوناگون كه با سركج آن، شاخه درخت را پايين ميآوردند.
چولو /تخم مرغ، مرغانه
چعلين/ نوزادي كه حركتي نميكند، راه نميشود تا چهل روزگي
چُول / چپاول و غارت، در بازي قلاك چول مرسوم بود.
چم زنك/ پيچ كوچك، چمدار
خُوجير / خوب، نيكو، سلامت، در احوالپرسي به كار ميرود.
خُلَنگَر/ آتش داغي كه شعله آن تمام شده است.
خلواره / آتشي كه سوخته و روي آن خاكستري و زير آن آتش داغ است.
خلدمين / لباس را وارونه (پشت و رو) پوشيدن.
دماس / نگه داشتن(فعل امري)،نگهدار
دَرشو/ رفت، فرار كرد،از هم گسستن(مانند کش شلوار و لباس )
دَركن / بيرون كردن(فعل امري)،مثلاً گوسفند را از طويله بيرون كن.
دَبَست/ بسته (مانند در یا دکان بسته )
دَبستي/ آيا دِر حياط را بستي؟(حالت پرسشي)
درنگن / انداختن (فعل امري)، مثلاً چفت تا قفل درب را بيانداز.
دار / انواع درخت، چوب و آهني كه به صورت عمودي قرار گرفته باشد.
دَمك / مثل گاورس دپك و ...
دم پخت/ دم پختك، دمي، پختن برنج و ... بدون آبكشي
دباش /بمان و سرموقع دباش(فعل امري بودن)
دَشان / براي ضدعفوني كردن لباس، آن را روي شعله آتش تكان دادن
دِيار/ معلوم، مشخص، ديده ميشود، سرزمين
ديارينه/ معلوم نيست،ديده نميشود
دَروا / بيرونِ خانه، فضاي باز
دَروانين / بيرون گذاشتن هر چيزي، بيرون بگذار(فعل امري)
دِوسِه/ يعني كمر شكسته كه امروز ويكس ميگويند.
ديم داشت/ در مصرف غذا قناعت كردن
دورنا /ناودان،آبي كه از پشتبام از ناودان ميريزد.
سُك /( به فتح اول وسكون دوم)، ترشح از بيني يا دَماغ
سَكَرات / به سختي،(سنگ پت، سنگي كه كنار آتش داغ شده، در شير نجوشيده مياندازند تا شير را ضدعفوني واستريل كند).
شيت / انسان حامِل بارِسنگين(كمر درد در اثر حمل بار سنگين)
شوربا/ آتش بار بيمار
شفع / هنگام فروش خانه يا زمين، همسايه حق شفع دارد
شَلاب/ برف مخلوط به آب و باران
روزا / نوه،فرزندِ فرزند
رَمه / (به فتح اول و كسر دوم)، گله گوسفند
زاما / داما
زار / سختي، جنگ، كارزار
زروه / آويشن، گياه دارويي
ژاله / شبنم
ژرف/ گودي، عمق
كاوي /گوسفند ماده يكساله
كُندرَس / از گيل، چون دير پخته ميشود، «كُندرَس» مينامند.
كم چِليزَك/ ملاقه كوچك
كوچين / گردويي كه هنگام برداشت به كودكان ميدهند.
كُل / كوتاه، به درخت انگور هم گفته ميشود.
كولي / بزغاله كوچكتر از يكساله
كمان گوشت / قارچ طبيعي كه بر اثر آذرخش در هنگام بارندگي ميرويد در كوهستان.
كلوش / چوب بلندي كه در آتش تنور به كار ميرود.
كورسو/ نور بسيار كم، كسي كه كور است و نور كمي را ميبيند.
كُل بُر / مجراي زيرزميني، هواكش تنورنانوائي كه د ركف تنور به بيرون دود را هدايت ميكند تا آتش تنور سياه وخاموش نشود.
كريش / جسمي را روي زمين كشيدن
كوپاه / كوپه كردن علوفه روي هم تا حدي كه خراب نشود و روي زمين نريزد. در زمستان به دام ميخورانند.
كُرَس / (به فتح اول و سكون سوم)، درچله زمستان كه گوسفند و بز زاد و ولد ميكردندف بعد از مدتي آنها را از مادر جدا و در محلي كه با تركه و چوب درست ميكردند، انتقال ميدادند، نام اين جايگاه چوبي كه در كنار مادرشان بود، «كُرَس» نام داشت.
كَمَر / سنگ بزرگ و يك تكه
كَمرد / ستبر، محكم، سخت، سفت
كَلَك / اجاق براي پخت و پز غذا
كَلُهَا / قلعهها، كلات، محل قرار گرفتن منازل
كمانگ / كسي كه در تيراندازي با كمان مهارت دارد، همچون آرش كمانگير كه مرز شرقي ايران را با پرتاب تير، مشخص كرد.
كَتِرَك/ (به فتح ك، ت، ر)، تحت پادشاهي، تشبيه به تخت شاهي
كُوله / واحد شمارش گردو، هر دو عدد گردو برابر«يك مال» بود.
گاوَرس/ ارزن،يكي از غلات
گَپ / گفتگو، گفتمان، حرف زدن، صحبت كردن
گُرنَش/ شعلهور شدن آتش، اَلو
گُر / گرما، حرارت، شعله
گوره / راه باريك بين درختان (كُره)
گُل دِوَشت /هيزم كاملاً سوخته كه قرمز رنگ شده باشد.
گاو گلهوان / چوپاني كه گله گاو را ميچرخاند و نگهداري ميكند.
گوان /پستان حيوان و انسان
گسنه/ گرسنه، ناشتا
گوال دوژ/ سوزن مخصوص جوالدوز، بزرگ مخصوص دوخت جوال،كيسه بزرگ ضخيم كه با سوزن خاصي دوخته ميشود.
گوال/ كيسه بزرگ ضخيم كه با سوزن بزرگ و خاصي دوخته ميشود و در آن كود و... را ميريزند تا چهار پا آن را حمل كند.
گولك / نوعي گون و خوار كوهي از گونه گون مي باشد.
گُرچ /زال زالك، ميوه آن اندازه آلبالو و قرمز رنگ است.
گَري / «به فتح اول» كچلي، ريختن موضعي مويسر و موي و پشم حيوانات.
اَنگَل / لولههاي پستان، نوك پستان
گَوَن / نوعي خوار كه از ريشه آن كتيرا ميگيرند.
گِوز / معربِ آن جوز، گردو فارسي است
لاوَكْ / ظرف چوبي كه آرد را در آن خمير كنند.
لاپ / چوب و هر چيز ديگر نصف شود
لا / سيل
لابرود/ سيل برد. نام پيشين آن صحرا بود املاك شيخانيها.
لاتَك/ وقتي در كَرتِ سبزي كاري شده، آب، خاك را ببرد
لابَند / چادر شب
لوگِردن/ افتادن، استعاره از مرگ، به طور افقي در سراشيبي مثل سنگ بام گردان.
لَپ / پهلو، كنار
لَاخِه /شاخه درخت
لَندِه / بچه گنجشك كه هنوز پر در نياورده است.
لَچَك / چهار قد به شكل مثلث، روسري
نار /رطوبت و نم، قدرت و زور
ناچلَك / ناودان كه آب باران از آن ميريزد.
نميشم / نميروم
نِيْامَن/ نيامدند
نَهَل / نگذار، جلوگيري كن(فعل امري)
نميهَلَم/ نميگذارم، اجازه ندادن(حالت منفي)
نَهَل دَرشَن/ اجازه ندادم، جلوگيري كردم
نَهِشْتَم / اجازه ندادم، جلوگيري كردم
نُوسْ/ كپك، قارچ، نانِ كپك زده
نيم گرميز / آب نيمه گرم، ولرم
نيم داشت گرده/ نباشد، نابود شدن
نميزگر / در اتاق كمي باز باشد، تا هوا جريان داشته باشد.
نُو NOW/ سرعت بخشيدن آب براي چرخش آسياب
نميشم / نميروم(حالت منفي)
ميشي/ آيا ميروي؟ (حالت پرسشي)
ميشم / مي روم
ميشيم/ ميرويم
ميشين /آيا ميرويد؟ «حالت پرسشي،جمع»
وانا / سيلي محكم به كسي زدن، خوردن با وَلَع
واچين/ لباس بافتني را از هم گسيستن، ديوار را خراب كردن و ...
وتلنگ/ پاي لُخت و بدون شلوار
ورخوس/ كسي كه شبها براي تنها نماندن، يكي از بستگان در منزل او بخوابد
وگورسي/ آتش كاملاً سرخِ بدونِ دود
ورگلوان / «چوپان بره» كه به صورت يك گله است
وَرمال/ سرازيري، زمين ناهموار، سراشيبي
وِوِسي/ پارگي طناب يا ريسمان با نخ پاره شدن
وِوِسين/ پاره كردن طناب يا نخ (فعل امري) پاره كن
وِوِسَمْ / اجرا كردن، نخ را پاره كردن، انجام دادن(فعل امري) پاره كردم
وليشت / ليسيدن ظرف و مانند آن
وليسين / آن را ليس بزنيد(فعل امري)
وليشتم / ليسيدم
ويلا / منزل مسكوني نسبتاً بزرگ با فضاي سبز و باغچه
ودري/ جدا شدن شاخه درخت از تنه آن خود به خود يا به دليل باد شديد و طوفان پاره شدن
ودران/ آن را پاره كردن، گرگ گوسفندان او را ودراند، دريد، پاره كرد.
چَنگام/ فلجي انگشتان دست يا پا، كسي كه قادر نيست انگشتان دست يا پا را حركت دهد.
ايستاده و عمودي قرار دادن اجسام(فعل امري)
وپراشتم / آن را ايستاده و عمودي قرار دادم.
وپراشتِ / ايستاده و عمودي قرار گرفته است.
وليشت / ليسيده (مانند کاسه ماست )
ولازينه / بعد از اين كه كار جمعآوري گردو كه محصول تمام شد، آن را بارگيري ميكردند و منزل ميبردند. سپس بچهها براي پيدا كردن گردو، زير برگها و علفها را ميگشتند. اين كار را ولازينه ميگويند.
وكلاشن/ جستجوي چيزي در زيرخاك، كندن و حفر كردن زمين براي پيدا كردن چيزي در زير خاك
ونكلاش/ خاك را به هم نزن(حالت منفي)
وچيكَن / به علت تماس با خاك يا در مجاورت سرما قرارگرفتن، دستها ترك مي خورد. ترك دست(كف) در اثر سرماي شديد
وگير / بگير، سنگ را از جلوي راهت بردار
وِكَتي / آيا آن را برداشتي؟(حالت پرسشي)
وارُك/ دانههاي برآمده پشت دست يا صورت، زگيل
واربن / تراشيدن موي گوسفند با قيچي مخصوص، چيدن پشم
وَگَرد / برگشتن، مراجعت كردن (فعل امري)
ونيم گردم/ برنميگردم(حالت منفي)
وَگَردان / زمانِ برگشتن، زمان مراجعه كردن(برگردان)
وِچَن / جمع كردن دانه و ريگ از روي زمين
وَرك / خاري كه همه جا ميرويد و گل آن زرد رنگ است.
وَرگول/ قسمتي تنگ كه جاي مرده روي ديواره آن سنگ ميگذارد.
واروتن / باز كردنِ پشم، پيش از ريسندگي با دست چنگ زدن
وَك / قلوه، كليه
ويا / نخ اندك و بسيار كم (يك و يا نخ به من بده)
ومالن / هنگام رفتن در آب، پاچه شلوار را تا زانو بالا بردن
وَدِرَن / پاره شدن لباس، شكستن شاخه درخت
وِوِسي / پاره شدن طناب و نخ
وَدَرْز / پرش، پريدن(مثل انداختن سنگي در آب)
واز / پريدن از محلي به محل ديگر مانند گذشتن از روي سنگهاي رودخانه كه نزديك هم قرار گرفتهاند. آن را «سنگ واز» هم ميگويند.
وامي شو / شبيه او
هاگير/ بگير، خريدن(فعل امري)
هُوگَر/ خو گرفتن، انس گرفتن، عادت كردن
هادين/ تحويل دادن، بده (فعل امري)
هانميدم / نميدهم، ندادن(حالت منفي)
هاگيتي/ آن را گرفتي، اخذ كردي (حالت پرسشي)
هستام / ابزاري با دسته بلند كه سر آن پهن است و در نانوايي به كار مي رود...
هندك / چوبي دايره شكل كه براي بردن بار، از آن استفاده ميكردند.
هاويت/ بارِ كج و ناميزان
هاشاندن / تكان دادن شاخه درخت ميوه رسيده مانند توت، زردآلو، ...
هورون / حرارت، گرما
هِوَرس/ نوعي درخت برگ سوزني از خانواده كاج
هَرَكْسَر / مقدار مويي كه پس از شانه زدن خانمها، به شاخه گير كرده وا از سر جدا ميشود.
قسمت دوم:
دولاب: کابینت چوبی درون دیوار جهت نگهداری لوازم خوراکی
آبِشکی: پنجره کوچک
گـَنجه: کمد چوبی که درون دیوارقرار گرفته
دِرجی: دریچه ای در سقف خانه جهت خروج دود تنور و تهویه هوا
لوکومبر: سوراخی برای ورود هوا به زیر تنور جهت شعله ور شدن آتش
لَتـّازي: دیوار کوتاه چوبی بین اتاق و درب ورود جهت جلوگیری از ورود سرما
تِندیرآشین: ۱- وسیله ای برای هم زدن آتش تنور. ۲-وسیله ای برای باز کردن سوراخ تنور. ۳- كنايه به اسلحه اي كه كارايي لازم را ندارد
آهان دی: OK
قِه ایش+کمربند مردانه
کـَـله: اجاق صحرایی
کِلانی: انباری بسیار کوچک در کنج اطاق
کـُوار: لولای درب چوبی
کِندی: ۱- ظرف گلی بسیار بزرگ جهت نگهداری گندم و آرد. ۲-كنايه به انسان بسیار چاق
دیزیندان: ۳پايه آهني كه بر روي تنور قرار مي گيرد
جُوز: گردو
مِرجی: عدس
گـُوُرس: ارزن
بُوم گردون: غلطك جهت سفت كردن كاه گل سقف خانه
چيچيك: گنجشك
گـُشگ: زنبور
پَلكان: نوردبان
مَقراض: قيچي
زِپّه اوُ: چاي بسيار كم رنگ
خُروسي چشم: چاي بسيار خوش رنگ
چارقد: روسري
تُمّان: دامن محلي
رِپي سر: انباري
بم برو: پارو
كِرُس: محل نگهداري بزغاله در طويله
كــَسو: لاك پشت
كورِبي: جغد
زَرُِچ: كبك
كوكك: كبك بزرگ دري
قُلاچ: كلاغ
كـُمان گوش: قارچ كوهي
لواسك: ريواس
كاري: زالزالك
اَتُك: والك (تره كوهي)
كـُله خرجه: شيويد كوهي
زوربه: آویشن
گل گاو زبون:
مَفارم دِيني: قدرت كافي ندارم
اُدبار: ضعيف و نهيف
کاری: زالزالک
کُندُس: ازگيل كوهي
شب چَرُز: ميوه شب نشيني
۱)انواع نان: کِلاس ، جو کلاس ، حلوا کلاس ، پَتو ، فتیر
۲)مکانهای مختلف خانه: بیرونی (ایوان) ، درونی (خانه) ، اندرونی (پسینه یا پستو)
۳)لوازم باغبانی و کشاورزی: بیل ، تبر ، بَلو ، داس ، خجره ، دمرقول ، اره، چلك ، سُوِه ،
۴)لوازم خرمن و درو کردن: چَپّر ، وُنده ، ۲حاله ، دار ، جُت ، لَت ، گوران چو ، داهِرز ، لاهین ،
۵)انواع چراغ: موش چراغ ، لَمپا ، فانوس ، گردسوز ، زنبوري
قسمت سوم:
زمانی که مادها برای اتراق کردن به مناطق شمالی ایران آمدند کرج را به خاطر محیط زیبایش در نظر گرفتند. عده ای از انها به جهت وجود چشمه های زیبا و مناطق مستعد کشاورزی و مراتع غنی در روستای خوش آب و هوای کـــــــــــندر ماندن و به کارهای کشاورزی و دامی رو آوردند بنابر این ریشه زبان مردم کندر تــــــــــــاتی می باشد که مربوط به مــــــادها است.
تاتی یکی از کهنترین زبانهای ایرانی است كه پيشينه اي بلند در تاريخ ايران و اقوام ايراني دارد
معنی لغوی تات درحقیقت یک واژه ترکی است که حکومت های ترک ایران از آن برای نامیدن ایرانیانی استفاده می کردند که زبان ترکی نمی دانستند.
زبان تاتی، گویش های متعددی دارد، گویش هایی که ممکن است برای گویشوران سایر گویش های این زبان، سخت فهمیده شود.
زبان تاتی در روستای کندر مثل خیلی از جاهای دیگر که با این زبان صحبت می کردند کم کم و به مرور زمان دست خوش تغییر شده و بعضی از کلمات حالت درست خود را از دست داده یا حروفی به آن اضافه و یا کم شده . در این دو سه دهه اخیر خود شاهد تغییرات اساسی در این گویش در روستای کندر بوده ام چون بسیاری از نسل های جدیدتر، به تاتی در حد یک زبان مادری مسلط نیستند و یا تحت تاثیر فشار زبان فارسی به عنوان زبان غالب، آن را زبانی نامطلوب و پست می دانند. به همین دلیل، از یادگیری و حتی انتقال آن به نسل های بعدی خود اجتناب می کنند. اینگونه است که خطر بسیار جدی ای امروز این زبان کهن ایرانی را تهدید می کند.
تات ها در طول تاریخ و در سخت ترین شرایطی که تحت فشار حکومت های ترک زبان و زبان ترکی (به عنوان زبان غالب و رسمی) بوده اند به شکلی بسیار محتاطانه، خود را حفظ کرده و در طول هزاران سال، آن را به نسل امروزشان رسانده اند.
آرياييها حدود 5 هزار سال پيش در منطقه اوراسيا، نزديك كوههاي اورال بين آسيا و اروپا، زندگي ميكردند و به علت سرد شدن هوا و طولاني بودن تاريكي شب مجبور شدند به مناطق گرمتر مهاجرت كنند. حدود 3 هزار سال پيش، دستهاي از آنان به اروپا، دستهاي به هندوستان و دستهاي به فلات ايران مهاجرت كرد. دسته اخير از طريق خوارزم و قفقاز به سرزميني وارد شدند كه ابتدا ايريانا، سپس آريانا و اِران و سرانجام ايران نام گرفت.
سرزميني كه آريايي ها وارد آن شدند ايران يا سرزمين آريايي ها ناميده شد. آن ها شامل سه گروه ماد، پارس و پارت بودند. مادها در غرب، پارس ها در جنوب و پارت ها در شمال شرقي فلات ايران ساكن شدند. اين سه گروه از آن پس ايرانيان ناميده شدند.
آرياييها چون از سرزمينهاي سرد با شب هاي طولاني به ايران مهاجرت كرده بودند، به خورشيد(مهر يا ميترا) و هرچه كه نوراني بود، احترام ميگذاشتند. احترام به آتش نيز به خاطر گرمي بخشي و روشني آن بود. مدتي پس از استقرار آرياييها در ايران، پيامبري به نام زرتشت از ميان آنان برخاست و ايرانيان به اهورامزدا، به معناي داناي بزرگ، معتقد شدند كه در واقع خداوند يكتا بود. البته، آنان به فرشتگاني مانند آناهيتا( ناهيد كه فرشتهي آب بود و نيز مهر، ميترا كه فرشتهي خورشيد بود)احترام ميگذاشتند. دين زرتشت در زمان مادها و هخامنشيها شكوفا شد و پيروان زيادي پيدا كرد.
مادها نخستين امپراتوري ايران را به وجود آوردند و بيش از 150 سال بر نواحي غرب ايران از همدان تا آذربايجان و بخش هايي از بين النهرين حكومت كردند.
زبان تاتی را با هم مرور می کنیم
بازی / وازی vazi
پايش - پای او / پاش pAsh
سمت - طرف - پيش / ور var
گفت / بگوت boogoot
بينايی - ديد / سو soo
بياوری / بیور biori
بده / هادین hAdin
آب / او ov
گرفت / هاگت hAgit
خورد / بوخورد bokhord
آب خورد - سيراب شد / او بوخورد ov bokhord
شد / گردی gerdi
بياوری / بیور biori
تگرگ: تی اَرس / کفش: پوزار / برف: ورف / زیر،پایین: جیر
شئی را راست بگذار : وبرازون / شب شد : شوء گردی این جمله شوء گردی را اکثر مردم تلفظ می کنند یا جمله عقب بر گرد بصورت پسا وگرد اکثرا بکار می برند و ...
شب: شوء / عقب: پسا / وسط : مونینجا / باران: وارون
اکنون هم بعضی از این کلمات در زبان مردم رایج است مثل شوء - پسا - جیر - ورف - پوزار - بگوت - بیور - گردی -او - تی آرس - هاگت - هادین -وازی و ...
گویشهای تاتی روزگاری از قفقاز تا شمال خراسان گسترده بود ولی امروزه با ترکزبان و فارسزبان شدن بخشی از شمالغربی ایران تنها جزیرههایی از گویشهای تاتی در منطقه به جا ماندهاست. بزرگترین این جزیرهها در تاکستان و بوئینزهرا در استان قزوین اشتهارد و طالقان و بخش های از کرج از جمله کندر در استان تهران ( استان البرز ) دیده میشوند
گويش تاتي اگر چه در گذشته، در منطقه اي بسيار وسيع پراكندگي داشت اما امروزه خلاصه شده است در چند آبادي و روستا و اين گويش ها در حال انقراض هستند.این فرآیند، تاحدی انسان را به یاد فرآیند انقراض گونه هایی از موجودات زنده و یا داستان های مربوط به از بین رفتن دایناسورها در هزاران سال قبل می اندازد.
واقعیت این است که زبان ها نیز مثل موجودات زنده می توانند بمیرند و اصطلاح "مرگ زبانی" دقیقا به همین اتفاق اشاره دارد.
مرگ زبانی تنها مختص تعداد محدودی زبان که ما اثرات مکتوبی از آنها کشف کرده ایم نمی شود بلکه هر ساله و هر لحظه در گوشه و کنار دنیا، زبان هایی هستند که با مرگ آخرین گویشورانشان برای همیشه خاموش می شوند، زبان هایی که هرگز اثر مکتوبی از خود برجای نگذاشته اند.
بیائید دست در دست هم دهیم و گویش تــــــاتی را زنده کنیم.
مطالب مشابه :
اولین خریدهای سیسمونی
شنیده بودم بازار خلیج فارس یه طبقه کامل سیسمونی و تخت و کمد و یاسمین و ارژن سر و کله و
واژه های زبان فارسی در زبان عربی
دشت ارژن و ارزورم وارزنة تختدار-پارچهء سیاه و. قفسه و کمد لباس و کتاب.
فرارسیدن سال 90 مبارک
اَرْژَن / نام درختي است كه چوب آن ، تحت پادشاهي، تشبيه به تخت کمد چوبی که درون
برچسب :
تخت و کمد ارژن