نمایشنامه مدرسه ای

صحنه:

سنگري دو در دو كه از سه طرف مسدود و از يك طرف راه دارد و سمت تماشاگران به اندازه ي دو رديف كوتاه تر مي باشد. درون سنگر يك بي سيم خراب و يك آر پي جي افتاده است.

 اشخاص نمايش

مرد: 25 ساله

پيرمرد: 68 ساله

 مردي جوان با ترس وارد صحنه مي شود و مرتب به خودش بد و بيراه مي گويد كه چرا به اين محلكه پا گذاشت.

مرد: دِ آخه پسر نونت نبود آبت نبود جبهه اومدنت چي بود؟ من نمي دونم تو رو چه به جبهه (صداي بمب مهيبي مي آيد، سرباز دستش روي سرش روي زمين دراز مي كشد. وقتي بلند مي شود آب دهنش را قورت مي دهد و به سمت تماشاگر ها مي رود) كمك، كمك كنيد. تو رو خدا كمك. بابا نخواستم. نمي خوام. فقط يكي به من بگه چطور مي تونم از اين جا برم بيرون. اي خدا منو چه به اين جور جاها. (سرباز گوشه اي از صحنه مي نشيند و شروع به گريه كردن مي كند) خدايا نخواستم. نمي خوام. دلم براي زن و بچه ام يه ذره شده. اي خدا. پول نخواستم. زندگي رو همون جوري دوست دارم. نمي خوام خونه بسازم. نمي خوام. (ناگهان صدايي به گوش مي رسد. مرد خوب گوش مي دهد. انگار پيرمردي است كه تقاضاي كمك مي كند. سرباز مي ترسد. به انتهاي صحنه مي رود و منتظر مي ماند. اول مي خواهد جلو برود ولي ترجيح مي دهد كه بماند و منتظر باشد. دست و پايش مي لرزد. ناگهان سايه اي را مي بيند كه به آن سمت مي آيد.) جلو نيا. ايست. ايست.

پيرمرد: كمك. كمك

مرد: تو كي هستي؟

پيرمرد: ايراني

مرد: خوب اينو كه خودم مي دونم

پيرمرد: كمك

مرد: براي چي اومدي اينجا

پيرمرد: پسر جون شوخيت گرفته. كمكم كن. مي توني يا مي خواي همون جا بايستي و منو سين جيم كني؟ (پيرمرد به داخل صحنه مي افتد. مرد مي ترسد مي خواهد فرار كند ولي ناگهان چشمش به جسم بي جان پيرمرد مي افتد تا بر مي گردد مي بيند كه روي زمين افتاده و ناي تكون خوردن ندارد. بالاي سرش مي رود. پيرمرد بيهوش افتاده است. مرد سريع جيبهاي او را مي گردد ولي چيزي پيدا نمي كند. لگدي آرام به پاي پيرمرد مي زند و از جايش بلند مي شود. كنار سنگر مي نشيند و تكيه مي زند.

 پرده مي افتد.

سه روز بعد

پيرمرد حالش تقريبا خوب شده است و مرد خسته و رنجيده دراز كشيده است. مرتب صداي توپ و تانك و مسلسل به گوش مي آيد.

مرد: اي خدا كي مي خواد تموم بشه اين بد بختي. نه يه ماشيني نه يه موتوري كه ما رو از اينجا ببره

پيرمرد: كجا ببره، ما اومديم براي دفاع. دفاع از ناموس و غيرت.

مرد: (نگاهي به پيرمرد مي اندازد) تو هم حال داري. الان اگه يه تانك بياد طرفمون يا اينكه اون عراقي هاي بي پدر و مادر حمله كنن بهمون چه خاكي مي تونيم سرمون بريزيم. فكر مي كني زنده بمونيم كه از ناموس و به قول تو غيرت مون دفاع كنيم؟

پيرمرد: خوب نه. ولي حداقل مي دونيم كه كار خودمون و وظيفه خودمون رو انجام داديم. مگه غير از اينه؟ مگه تو اين كار رو نكردي؟ تا اينجا اومدن كار هر كسي نيست.

مرد: بابا ما براي چيز ديگه اي اومديم. به ما گفتن اينجا ...

پيرمرد: اينجا چي؟ فكر كردي حلوا مي دن. اره حلوا مي دن ولي حلواي شهادت. ان شاء الله

مرد: ان شاء الله

پير مرد: ولي دل شير داشتي اينجا اومدي ها.

مرد: چطور؟ مگه اينجا كجاست؟

پيرمرد: اينجا؟ 30 كيلومتر تو خاك عراقه

مرد: چي؟ 30 كيلو متر؟

پيرمرد: آره. چيه جا خوردي؟

مرد: خوب خوب نه!!!

پيرمرد: پسر جان اينجا همه چيز براي ماست. انتخاب با خودمونه.

مرد: (زير لب) تازه اينجا انتخاب با ماست؟

پيرمرد: خوب يه جورايي ما مي تونيم بمونيم و يا بريم. كسي اجبار مون نمي كنه.

مرد: (صدايي مي شنود) اون چي بود؟

پيرمرد: چي؟

مرد: يه صدايي اومد

پيرمرد: من كه چيزي نشنيدم

مرد: ولي من شنيدم. مثل صداي تانك بود.

پيرمرد: خيالاتي شدي. اينجا تانك كجا بود. تازه اگر هم باشه،‌ ما كه چيزي براي دفاع نداريم.

مرد: ولي،‌ ولي يه چيزايي تو سنگر هست.

پيرمرد: چي؟

مرد: چه مي دونم. (فكر مي كند) پي، آر، نه آر، جي. پي پي نه بابا پي پي كه معناي ديگه اي داره

پيرمرد: آر پي جي؟

مرد: آها آره آره خودشه

پيرمرد: پسر خوب چرا چيزي نمي گي؟ برو برش دار بيارش

مرد: من كه بلد نيستم باهاش كار كنم.

پيرمرد: بلد نيستي؟

مرد: نه

پيرمرد: پس تو آموزشي چي بهتون ياد دادن

مرد: (با طنز) من فقط پشت گرينف مي شينم.

پيرمرد: خوب بابا (اداي مرد را در مي آورد) پشت گرينف مي شينم. برو برش دار بيارش ببينم.

(مرد مي رود و آرپي جي را مي آورد. صدا هنوز مي آيد)

پيرمرد: مثل اينكه واقعا يه صداهايي مي ياد.

مرد: خوب من كه گفتم.

پيرمرد: همين يكي بود.

مرد: نه يه سه چار تايي بود. خوب همين يكي بود ديگه. (پيرمرد نگاهي به مرد       مي اندازد) خوب چيه. اين يكي هم زوركي پيدا كرديم.

پيرمرد: پس شانس مون خيلي كمه. احتمالا اون يه تانك باشه. بايد بزنيمش

مرد: چه جوري مي خواي بزنيش. اون يه تانكه بزرگه. اونها اگه ما رو ببينن. مي دوني چي مي شه.

پيرمرد: توكل به خدا كن

مرد: اخه يه چيزي مي گي ها. بين ما الان دو را بيشتر ندارم. يا قائم بشيم كه ما رو ...

پيرمرد: آخه چه جوري مي خواي قائم شي؟ كجا مي خو اي قائم شي؟ اينجا تو جاي قائم شدن مي بيني؟

مرد: خوب بيا فرار كنيم.

پيرمرد: تا بلند شدي تكه بزرگت گوشته.

مرد: خوب پس چي كار كنيم. اصلا اصلا بيا تسليم شيم.

پيرمرد: (محكم و استوار) مي زنيم.

مرد: چي مي زني؟ اون يه تانكه. تازه اگه بهش نخوره چي؟

پيرمرد: مي خوره. خدا با ماست.

مرد: بزار در بريم هر كدوم از يه طرف اون وقت نمي تونه دنبال هر دو تامون بياد. تازه من هم از شر تو راحت ....

پيرمرد: (لبخندي مي زند) راحت مي شي.

مرد: نه منظورم...

پيرمرد: آره مي دونم خسته شدي

مرد: آخه اِ اِ ...

پيرمرد: نگران نباش مي زنيمش.

مرد: من مي رم (مرد از جايش بلند مي شود. ناگهان خمپاره اي در چند قدمي اش   مي افتد و مرد روي زمين مي افتد.)

پيرمرد: فهميدن. لامصب. چرا بلند شدي؟ اونها ما رو ديدن حالا بايد بزنيم (پيرمرد بلند مي شود. آر پي جي را دست مي گيرد. مرد از پشت سر نگاهش مي كند. حركات كاملا آرام مي باشد. مي خواهد بزند ناگهان تانك گلوله اي پرتاب مي كند و همه جا زير خاك مي شود. مرد فرياد زنان به سمت پيرمرد مي رود. پيرمرد غرق خون است.

مرد: چي شد؟ چي شد؟

پيرمرد: هيچ چي. فكر كنم داري از شرم خلاص مي شي. (مرد به گريه مي افتد)

مرد: نه. غلط كردم. تو رو خدا من تنهايي نمي دونم چي كار كنم.

پيرمرد: بزنش.

مرد: نمي تونم.

پيرمرد: مي توني.

مرد: چه جوري، بلد نيستم.

پيرمرد: آر پي جي را روي كولت بزار و از توي اين سوراخ نگاه كن (اشاره به سوراخ آر پي جي) بعد اين شاسي را فشار بده.

مرد: با ترس آر پي جي را دست مي گيرد. بلند مي كند و روي كولش مي گذارد توي سوراخ نگاه مي كند. شاسي را فشار مي دهد ولي گلوله اي خارج نمي شود. صداي تانك نزديكتر و نزديكتر مي شود. مرد خيس عرق نمي داند چه بكند.

پيرمرد: دوباره، دوباره.

مرد: نزد، نمي زنه.

پيرمرد: دوباره امتحان كن.

مرد: (دوباره آر پي جي را روي كولش مي گذارد توي سوراخ نگاه مي كند شاسي را فشار مي دهد. همزمان كه گلوله خارج مي شود تانك هم گلوله اي را پرتاب مي كند. همه جا غرق خاك مي شود. موسيقي بلند مي شود. صداي تانك قطع مي شود. بعد از خوابيدن خاكها مرد مجروح روي زمين افتاده و در حال گريه كردن است و پيرمرد مرده است.

 پرده مي افتد

 


مطالب مشابه :


نمایشنامه ی طنز به لهجه ی مازندرانی

نمایشنامه طنز به لهجه ی ولله مدرسه ی رنگه ندیمی!" ای ی دیوید بکام که انگلیسی هسته.




نمایشنامه مدرسه ای

نمایشنامه مدرسه ای شنبه 1 آبان1389 4:42 pm. مرد: (با طنز) من فقط پشت گرينف مي شينم.




نمایشنامه

به چه نوشته ای نمایشنامه مواردی مثل طنز در نمایشنامه ی گوریل




نمایشنامه ی صابون

نمایشنامه ی همچنين ، مربي بهداشت مدرسه مي تواند بچه ها را براي اجراي آن گویا آی تی قالب




نمایشنامه چیست؟ چگونه نمايشنامه بنويسيم؟

باید به چه نوشته ای نمایشنامه در نمایشنامه ی گوریل نمایشنامه ی طنز




نمایشنامه طنز کودکان

نمایشنامه طنز آی وای ببین با من پیر همگان ودر آینده ارائه ی نمونه کارهای خلاق




یادداشتی در باره ی کتاب نمایش روحوضی زمینه زمانه و عناصر خنده‌ساز

یادداشتی در باره ی کتاب نمایشنامه ای خوندید حتما می‌کند، مدرسه و بیمارستان




نمایشنامه نویسی

تو فکر می کنی " ینگ " در نمایشنامه ی گوریل و مدرسه و در نمایشنامه نکرده ای




برشت شاعر

در باره ی نمایشنامه های نمایشنامه‌های مدرسهای بیشتر استفاده‌ی طنز آمیز و




نمایشنامه چیست؟

سوالی که اگر پاسخی برایش یافت شود ،مسئله ی اصلی نمایشنامه مدرسه »، « تئاتر طنز ،تعلیق




برچسب :