روزای بارونی 64

سایت همیشگی رمانا کلیک کنید

روزای بارونی64 تاريخ : چهارشنبه ۱۳۹۲/۰۷/۰۳ | 23:24 | نويسنده : ♥♥♥مدیریت♥♥♥

توسکا هیجان زده از مطب دکتر بیرون زد ... بالاخره آزمایش نهایی رو انجام داده و جوابش رو برای دکتر برده بود ... صدای دکتر هنوزم توی گوشش بود:
- خوب خانوم مشرقی عزیز ... دیدین گفتم نگران نباشین؟!! شما هیچ مشکلی ندارین! هیچ مشکلی ... و می تونین مثل خیلی از آدمای دیگه باردار بشین ... آزمایش های قبلی همسرتون رو هم که چک کردم ایشون هم مشکلی ندارن ... فقط نیاز به زمان دارین ... اینطور که مادرت می گفت خود توام با تاخیر به دنیا اومدی ... پس صبور باش و هر ماه به من سر بزن ... بهت قول می دم خیلی زودتر از اونچیری که فکرش رو بکنی بهت یه نی نی مامانی شبیه خودت تحویل بدم ...
توسکا با ذوق سرش رو گرفت رو به آسمون و گفت:
- خدایا شکرت!
هنوز سرش رو پایین نیاورده بود که ویبره موبایلش رو توی جیبش حس کرد و گوشیش رو بیرون آورد .. با دیدن شماره آرشاویر هم هیجان زده شد هم تعجب کرد ... خیلی وقت بود آرشاویر بهش زنگ نمی زد ... حتی بعد از اون روزی که رفته بود خونه دیگه سراغش رو از مامانش هم نمی گرفت ... یه کم نگران شد و جواب داد:
- الو ...
صدای گرم آرشاویر همه تنش رو گرم کرد ...
- سلام عزیز دلم ...
- سلام آرشاویر ... خوبی؟!!
- صدای تو رو بشنوم و بد باشم؟!! فک کن یه درصد ... هر چند که نبودت ...
آهی کشید و گفت:
- سخته ...
توسکا آروم خندید و گفت:
- حالا چی شده بعد از اینهمه وقت به من زنگ زدی؟!
آرشاویر اخم کرد و گفت:
- برای چیزی که مسببش خودتی تیکه ننداز ...
- چشم ... بفرمایید ...
- خانومی ... چرا حس می کنم صدات یه جور خاصی شاده ...
توسکا به حس آرشاویر احسنت گفت ... اما به روی خودش نیاورد و گفت:
- نه ... فقط اومدم بیرون یه کم حال و هوام عوض شده ...
- همین؟!
- همین ...
- انشالله همیشه شاد باشی ... افتخار بدی ما هم در رکابت باشیم ...
توسکا خندید و گفت:
- آرشاویر ... حرفت رو بزن ...
آرشاویر لبخندی زد و گفت:
- می خواستم ببینم همسر عزیزم افتخار می دن باهام بیان مهمونی؟!
توسکا با تعجب گفت:
- مهمونی؟! چه مهمونی؟! واسه عید؟!
آخر اسفند ماه بود و هفت هشت روز بیشتر تا عید بیشتر نمونده بود ...
- نه عزیزم ... شب چهارشنبه سوری به مناسبت رفتن طرلان و نیماست ...
- طرلان خودمون؟!!
- آره دیگه ...
- کجا می خوان برن؟!!
- والا ننوشته ... فقط نوشته گودبای پارتی برای آخرین دور همی ...
- جدی؟!! باید زنگ بزن به ترسا ببینم چه خبره ...
- حالا اونو بیخیال ... نگفتی افتخار می دی یا نه؟!
توسکا خنده اش گرفت ... خودش قصد داشت به آرشاویر جریان رو بگه و بگه که می خواد برگرده خونه اما با یه فکر یهویی گفت:
- اوکی می یام ... سه روز دیگه!
- می خوای بیام دنبالت بریم لباس بگیریم؟!
- نه عزیزم ... با مامان می رم ...
آرشاویر صداشو مظلوم کرد و گفت:
- نمی شه منم باشم ؟
توسکا خنده اش گرفت و گفت:
- برو بچه پرو ... سه شنبه می بینمت ...
آرشاویر هم خندید و گفت:
- باشه خانوم لجباز ... سی یو ...
توسکا آروم خداحافظی کرد و گوشی رو چسبوند روی سینه اش ... جدایی تموم شده بود ... می تونست بازم برگرده پیش همسرش ...


مطالب مشابه :


دانلود رمان

به رمانکده گلها 27 خوش اومدین. امیدوارم لحظات خوبی رو اینجا سپری کنید و تک آهنگهای عاشقانه.




عملیات عاشقانه 8

رمانکده رمان ها - عملیات عاشقانه 8 - بیاین اینجا کلی رمان داریم از پلیسی بگیر تا عاشقانه




عملیات عاشقانه 13 (قسمت آخر)

رمانکده رمان ها - عملیات عاشقانه 13 (قسمت آخر) - بیاین اینجا کلی رمان داریم از پلیسی بگیر تا




روزای بارونی 64

رمانکده رمان ها - روزای بارونی 64 - بیاین اینجا کلی رمان داریم از پلیسی بگیر تا عاشقانه بهترین




روزای بارونی69

رمانکده رمان ها - روزای بارونی69 - بیاین اینجا کلی رمان داریم از پلیسی بگیر تا عاشقانه بهترین




روزای بارونی75

رمانکده رمان ها - روزای بارونی75 - بیاین اینجا کلی رمان داریم از پلیسی بگیر تا عاشقانه بهترین




روزای بارونی 72

رمانکده رمان ها - روزای بارونی 72 - بیاین اینجا کلی رمان داریم از پلیسی بگیر تا عاشقانه بهترین




برچسب :