رمان دنيا پس از دنيا11 تا14


*-
احساس کردم دستم تو يه دست گرمه .
انگشتامو تکون دادم دستم ازاد شد .
اب ميخواستم ...................
زمزمه کردم اب............
يه دستي سرمو بلند کردو يه ليوان وبه لبم چسبوند .
اونقدر عطش داشتم که احساس ميکردم هرچي بخورم سيراب نميشم .
ليوان از لبم جدا شد بازم ميخواستم ،............من اب ميخوام .................
چشم باز کردم .داريوش ليوان وگذاشت روميز ونگاه کرد به من
تکيه شو داد به پنجرهءپشت سرش وپرسيد
_بهتري
باسر گفتم اره .
_خوب منو ترسونديا همچين وصيت ميکردي که انگارواقعا داري ميري اون دنيا .
يه خندهءمحو اومد رو لبم .
_داريوش تشنمه .بازم اب ميخوام .
اونقدر ازاینکه صداش کردم ذوق تو نگاش نشست که انگار تو چشماش بارون رنگه
_نميشه ممکنه معِدَت قبول نکنه و......
دوباره با حس هجوم مايعات معدم دستم رفت سمت دهنم
يه سطل گرفت به سمتم............. دوباره بالا اوردم ................
اااااااااااااااه چرا خوب نميشم ؟؟؟؟
بي حال افتادم رو تخت .............
داريوش دورم ميگشت.............. نميفهميدم داره چيکارميکنه........... ميخواستم بخوابم
پرستار اومد ويه سرم ديگه وصل کرد وتوش چند تا امپول و تزريق کرد
چشم باز کردم وداريوشو صدا زدم
_جانم
دلم قيلي ويلي رفت
کاش واقعا جانش بودم کاش اين واز روي عادت نميگفت .
_چيه مريم؟؟؟؟ چي ميخواي؟؟؟؟
_برو بيرون داريوش ...ميگيري ها
_بگير بخواب انرژيتو بيخود هدر نده
صداي پج پچ مي اومد .
_حالا تا کي بستريه .
_فعلا تاموقعي که سرمش تموم شه .........ولي حالش خيلي بده .شايدم دوباره يه سرم ديگه بزنه
صداي علي رو شناختم .............چشم بازکردم .
_سلام علي اقا
چنا ن به سمتم چرخيد که فکر کردم وااااااااي رگ گردنش گرفت .
باتعجب به چشماي بازمن نگاه کردو ازداريوش پرسيد .
_مريم خانم چيزي گفت؟؟؟
داريوش باخنده سرتکون داد
اين خنده ازاون خنده هاي نادر روزگار بود که عمرا لنگشو پيدا ميکردي ...انقدر قشنگ بود که ناخوداگاه منو هم به خنده انداخت
_چه... چه.. .چه طوري ؟
داريوش به شوخي گفت .
_مثل اينکه حالا نوبت تواِ.مريم خوب شد تو رو بايد درست کنيم .نگران نباش علي جان خودم يه دکتر خوب سراغ دارم .
وهرهر زد زير خنده .
_اخه چه طوري .تاديروز که نميتونست حرف بزنه
_ظهري حالش بد شد ونزديک بود تصادف کنه فکر کنم ترس از تصادف باعث شده بهش شوک وارد شه و زبونش راه بيفته .
علي لبخندي زدوشکر خدا گفت

علي لبخندي زدوشکر خدا گفت

_پس شيرينيش کو اقا داريوش .اصلا شيريني چيه ...يه شام توپ بدهکاري فقط بگو کي قراره بدي که من از يه هفته قبلش چيزي نخورم .
دکتر وپرستار تو چارچوب در حاضرشدن.
يکم معاينم کردو گفت؛
_ حالت چه طوره؟؟؟؟
داريوش به جاي من گفت؛
_ دوباره حالش بد شد... حتي ابم نميتونم بهش بدم.
_باشه داروهايي که گفتم بزنين تو سرمش .خوب ميشي نگران نباش .....ديگه نميخواد فکر وصيت نامه باشي مطمئن باش فعلا زنده ميموني .
علي که داشت با داريوش صحبت ميکرد گوشاش تيز شدو گفت ؛
_وصيت؟؟ چه وصيتي؟؟
داريوش گفت ؛
_اون قدر حالش بد بود که فکر ميکرد داره ميميره ......مدام حلاليت ميخواست..........
علي خنديد وگفت؛
_ ازاون جکاي دست اول بودا .......اخه کي از يه ويروس جزغله ميميره که شما دومي باشي .
درضمن من ويادت رفته بايد ازمنم حلاليت بگيري
داريوش با خوش خلقي گفت ؛
_ببند دهنتو علي .حالامگه دور از جونش دار ه ميميره که از توام حلاليت بخواد
واي منو میگه؟؟؟ وای دارم غش میکنم از خوشی
منو اين همه خوشبختي محاله
._تازه مگه چه بدي در حقت کرده ؟؟؟؟
_بگو چي کار نکرده ...چهارساعته علافِ شما شديم از کاروزندگي افتاديم دلارهاومشترياي خوشگلمونو منتظر گذاشتيم به هواي خانم ..حالا نبايد ازمن حلاليت بخواد بابا روتونو برم .
هنوز حالم بد بود ولي لذت صحبت کردن وحرفاي علي لبخند وروي لبام اورد
واقعا جاي شکر داشت اينکه نتوني حرف بزني بدترين تجربه اي بود که تا حالا داشتم
واقعا نميدونم اين چند وقتو چه جوري گذروندم
+++++++++++++++++++++++++++
سه هفته اي از اون روز گذشته بودوتازه داشتم معني زندگي روميفهميدم
مي پرسي چه جوري ؟؟؟؟؟
بامعجزه جونم با معجز ههههه
بعد برگشت تازه متوجهءاخلاق داريوش شده بودم
اخلاقش از اين رو به اون روشده بود
بيشتر هوامو داشت وخوش اخلاق تر شده بود
ته چشماش از اينکه صحبت ميکردم ومثل سابق ساکت نبودم خوشحال بودوعلنا نشون ميداد
انگار که سد مقاومت اون داريوش يخ واخمو با صحبت کردن من شکسته شده بود
شده بود يه مرد تمام عيار .
اقا ، خوش صحبت ،دست به جيب ،
که در کنارش هر دختري احساس خوشبختي ميکنه .
حالا مي فهميدم وقتي دنيا از رفتاراي جنتلمنانهءداريوش تعريف ميکرد چي ميگفت

.حالا مي فهميدم وقتي دنيا از رفتاراي جنتلمنانهءداريوش تعريف ميکرد چي ميگفت
توطول اين سه هفته دوبار برام گل گرفته بود
فکرشو بکنيننننننن
داريوش،،،،،،،، که منو زنداني کرده بود،،،،،،،،،،،،،
که تا حالا چند بار تا دم مرگ منو برده بود،،،،،،،،،،،،،،
برام گل خريده بود ............
وقتي شاخهءگل وتو دستش ديدم چند تا حس بهم دست داد
اول که همون جملهءمعروفه که ميگفتم ...ميخواستم بپرم دو تا ماچ ازاون لپاش بکنم
بعدم احساس اينکه واي من چه قدر خوشبختم وداريوش چه مرد جنتلمنيه
در اخرم با فکر اينکه شايداصلا مال من نيست که دارم از خوشحالي سکته ميزنم... زدم تو پَرخودمو لب و لوچم اويزون شد
ولي همين که داد دستمو سرشو انداخت پائين ورفت
فهميدم مال منه
واي نميدونيد تو اون لحظه اگه يه چک سفيد امضام بهم ميدادن انقدر خوشحال نميشدم
حتي يه بارم برام نون خامه اي خريد
ميدونست عاشق نون خامه اي هستم
وقتي بسته رو باز کردم ونون خامه اي يه قلمبه رو ديدم اشک تو چشمام جمع شد
ياد وقتي افتادم که بادنيا تو خونشون سرتاپامو نون خامه اي کرده بوديم
وداريوشم همون موقع از کار برگشته بود وابرومون جلوش رفته بود
هي روزگار پير شديم رفت
شبا زودتر مي اومد وصبحها با حوصله صبحونه رو ميخورد وميرفت سرکار
حتي تواين سه هفته دوبارم براي ناهار اومد خونه
يه وقتايي هم از محيط کارو چيزاي بامزه اي که اتفاق افتاده بود ميگفت
صداي خنده مو بلند ميکردوهيچ ابائي هم نداشت که ببينم از خندهءمن خوشحاله
تغييرات داريوش باور نکردني بود
خونه از اون سوت وکوري دراومد بود و منم اخلاقم بهتر شده بود
همينکه حرف ميزدم سپاسگزار خدا بودم ودلتنگيم براي ديدن محمد کمتر شده بود
بوي بهار تو هوا پخش شده بودومن از ته دلم راضي بودم
به اين زندگي ..........
به بودن کنار داريوش...........
به پستي و بلندياي زندگي داريوش ..............
به اخماش.............
به غيرتي شدناي بي خودش.............
به آسمون تنهاي نيويرک ..............
وبه قلبم که هرروز شيفته تر از قبل ميشد
عادت کرده بودم ...
ديگه دستم اومده بود داريوش بيش از حد غيرتيه وبايد مراقب باشم پا رو دمش نزارم
ديگه قلقش دستم اومده بود
تو چيزاي ديگه هم خداروشکر دست وپام رو باز گذاشته بود وکاري بهم نداشت
ديگه از نيم ساعت قبل اومدنش دست و دلم نميلرزيد واروم ترشده بودم
دوست داشتم زودتر برگرده ومنو از تنهایی در بیاره
داریوش واقعا هم صحبت خوبی بود
یه چیزایی بود که باید رعایت میکردم تا عصبانی نشه ولی غیرازاون
داریوش یه پارچه اقا بود
نمیدونم اون داریوشی که من دیده بودم کی بودولی این داریوش ....
عالی بود.... بی نظیر بود ...مهربون بود
ديگه سرهر چيز کوچيکي داد وقال راه نميانداخت و اعصابمو بهم نميريخت
داريوش يه مرد واقعي شده بود وکمکم احساس ميکردم که واقعا از مصاحبتش لذت مببرم ودوست دارم که در کنارش باشم
تا اينکه يه شب .........................

تازه شام خورده بوديم وداشتيم fridy night show رو ميديديم
که صداي زنگ موبايل داريوش بلند شد .
ناخوداگاه حس دلشوره وجودمو گرفت
يعني کيه اين وقت شب ؟؟؟؟
ساعت از ده شب هم گذشته بود
داريوش سلانه سلانه به سمت موبايلش ميرفت ونميدونست که تو دل من چه طوفاني به پاشده
_سلام جاويد جان
_مرسي توخوبي
_آره ممنون
_چييييييييي
يه نگاه زير چشمي به من کردو رفت به سمت اطاقش
يه اتفاقي افتاده...
دلم ناجورشور ميزد
انگار به هم وحي شده بود هر خبري هست از ايران ومحمده
دوست داشتم برم پشت در اطاقش و گوش وایسم.... ولي ميترسدم بفهمه وشاکي شه
داريوش اومد ونشست سر جاش
سرشو پائين انداخت بودو وباموبايلش ور ميرفت
زل زده بودم به دهنش ومنتظر بودم ...............
ولي دريغ از يک کلمه .
انگار باخودش درگير بود
اونقدر توي نگام التماس بود که وقتي سرشو بلند کرد نتونست طاقت بياره ورفت تو اطاقش
يه خبر بدي بود دلم اینو میگفت
ميدونستم .........ولي از ترس برگشت حالتهاي قبلي داريوش به خودم اجازه نميدادم ازش بپرسم
تازه نرمال شده بود مگه مخم و خرگاز گرفته بود که دوباره به پروپاش بپيچم
دلواپسي يه لحظه ولم نميکرد
شوي تلوزيوني تموم شده بودو من تو عالم مادي نبودم
برقا رو خاموش کردم ورفتم تو اطاقم
ولي مگه دلشوره ميزاشت سرمو راحت رو بالش بزارم
طول وعرض اطاق وطي ميکردم وناخونامو ميجوئيدم وحرص ميخوردم
باخودم گفتم اخه الاغ شايد اصلا چيزي نباشه
اخه دخترهءخنگ داريوش تو خواب پادشاه سومه وتو اينجا داري اطاقتو متر ميکني ووجب ميگيري
ولي نميشد.... دلم بهم ندا ميداد يه خبري هست
يه شعري تو سرم ميچرخيد
شور ميزنم تلخ ميشي و
زجر ميکشم کاري نميکني
نگام به ساعت افتاد
ساعت 2.5شب بود

ساعت 2.5 نصفه شب بود
به هواي يه ليوان اب که ارومم کنه ازاطاق زدم بيرون
ميخواستم برق اشپزخونه رو روشن کنم که يه چيزي رو ميز اشپزخونه حرکت کرد
يه جيغ کشيدم ودستمو گزاشتم روقلبم
_جيغ نزن منم
_واي داريوش توييي؟؟ سنگ کوپ کردم
دست بردم که برق وروشن کنم که صداش گفت
_بزار خاموش بمونه
دستمو کشيدم وبانگاه ريز شده پرسيدم
_چرا نخوابيدي ؟؟؟
_خوابم نميياد .....
_چرا؟؟ چي شده....
جوابم فقط سکوت بود
_داريوش بگو چي شده؟؟؟؟ تو امشب يه چيزيت هست ...جريان ...جريان چيه .....
سکوتش واقعا ازار دهنده بود
نفسم کم کم تنگ ميشد
باصدايي که شايد خودمم به زور ميشنيدم گفتم
_داريوش،،،، اتفاقي براي محمد افتاده ؟؟؟؟
خودمم نميدونم چرا اين سوالو پرسيدم
ولي تنها چيزي که برام مهم بود همين بود.... محمد سالمه؟؟
فقط همين غيرازاين ..............
گورباباي هر چيزي غير از محمد
پراز التماس بودم ...د ددددددددبنال حرف بزن لعنتي ....جونمو اوردي تو حلقم
_محمد وتو بيمارستان بستري کردن مثل اينکه کليش مشکل داره
تکيه دادم به درگاهي اشپزخونه
ميدونستم اوضاع از اوني که ميگه بدتره... چون اگه چيزيش نبود ساعت دوي نصفه شب نميشست تو اشپرخونه وزل بزنه به تاريکي
ميدونستم دلشوره ام بيخود نيست
لعنتي ...............ميدونستم
داريوش زير بازومو گرفت ومنونشوند روي مبل کنار اشپزخونه
يه ليوان اب داد دستم
تواون لحظه چهرهءمحمد وگريه هايي که سردنيا ميکرد تو ذهنم ميچرخيد
هنوز تو بهت بودم
مشکل داره ؟؟؟مگه چيکارکرده باخودش؟؟؟؟
چرا مشکل پيدا کرده ؟؟اون که سالم بود
حالا چي کار کنم؟؟؟؟ محمد چي کارکنم ؟؟؟
با صداي داريوش به خودم اومدم
_مريم اروم باش... چيزي نيست جاويد حواسش بهش هست
گُرگرفتم
جاويد.............يه لحظه رفتم به يازده ماه پيش
جاويد ميخواست سر به تن محمد نباشه حالا حواسش بهش هست
اونقدر يه هويي وبا عجله از جام پريدم که داريوش هم که رومبل روبه رويم بود تو جاش پريد
_چيه چرا اينجوري ميکني ؟
_من بايد برم داريوش ...............م ، من بايد برم
وارفت
انتظارشو اصلا نداشت
ليوان ابو گذاشتم رو ميز ورفتم سمت داريوش
نگاه داريوش تو سياهي برق ميزد
_داريوش محمد تنهاست... اون هيچ کسي رو نداره.... بايد برم
جلوي پاهاش روي زمين نشستم ودستاشو که تو هم گره زده بود وتودستام گرفتم
_داريوش يه عمر کنيزيتو ميکنم ...يه عمر ميشم بندهءزر خريدت ...بزار برم .
داداشم تنهاست اگه بلايي سرش بياد )
هق هق م بلندشد
_اگه بلايي سرش بياد هيچ وقت نمي بخشمت
فقط بزارببينمش يه نظر...يه نگاه ...بزار برم )
سرشو بالا اوردو زل زد توچشمام
زمزمه کرد
_پس من چي ؟؟؟؟
اونقدر محو درياي خاکستري چشماش که تونور کمرنگ مهتاب ميدرخشيد بودم که اصلا جملش رونشنيدم
ياشايدم شيندم وترجيح دادم به روي خودم نيارم
اونقدر چشماش خاکستري و پر موجاي تيرهءابي بود که توشون غرق شده بودم .
اونقدر غم تو چشماش لونه کرده بود که دل منم گرفت
پلک که زد از اون همه رنگ تيره اومدم بيرون وچشم از چشماش برداشتم
دستاش رو به ارومي از دستام کشيدو باسنگيني بلند شد
وبه سمت اطاقش رفت
ناليدم
_داريوش
_فردا ميرم دنبال بليط.... شب و بخواب که فردا بايد تمام وسائلتو جمع کني فکرنکنم ديگه برگردي تواين خونه
درکه پشت سرش بسته شدبه خودم اومدم
اونقدر گيج بودم که تا چند لحظه فقط جمله هاي داريوش تو مغزم پيچ ميخورد
وسايلمو جمع کنم؟؟؟؟ ديگه به اين خونه برنميگردم ؟؟؟؟
دارم ميرم ايران..
دارم ميرم پيش محمد
محمد
محمد
از زوق پريدم هوا آخجون
محمد
ايران
ارديبهشت
دارم ميام ............

تا صبح نفهميدم چه جوري خوابيدم
از ذوق زيادم ده دفعه از خواب پريدم
صبح باصداي بسته شدن در چشمامو بازکردم
داريوش رفته بود ومن حتي صبحونه شو هم نداده بودم
عذاب وجدان گرفتم
از حالا زده بودم زير همه چي
ازيه طرف ذوق ديدن محمد قلبمو به تپش مي انداخت واز طرف ديگه خبر مريضي محمد قلبمو از تپش ميانداخت
محمد، محمد ،دارم مي يام... فقط صبر کن وزنده بمون
سوال داريوش تو دالون هاي ذهنم رنگ باخته بود
نميخواستم به روي خودم بيارم پس اون چي ؟؟؟؟
نميخواستم فکرم ومشغول کنم
الان وقت فکر کردن به داريوش نبود بايد ميرفتم .............
داداشم ،تنها کسم، رو تخت بيمارستان بود ومن حتي نميدونستم که يه بار ديگه هم ميتونم ببينمش يا نه ؟؟؟
براي شب همه ءکارا روکردم ///يه خونه تکوني اساسي //
حالا که دارم ميرم وجدانم قبول نميکرد که خونه زندگيشو بزارم به امان خدا
حداقل ميتونستم تا لحظه ءاخر کارامو انجام بدم وزندگي رو مرتب کنم که تا چند وقت ترو تميز باشه
يه خورشت کرفس توپم درست کردم وميز وقشنگ چيدم
واقعا که ذات خبيثي داشتم///
حالا که اجازه داده بود برم ،خونه رو براش مرتب ميکردم وبراش خورشت کرفسي رو که ميدونستم عاشقشه وتا حالا يه بار درست کرده بودم وميزاشتم
از وقتي که فهميده بودم کرفس دوست داره
بااينکه خودمم عاشق اين غذا بودم ولي سمتشم نميرفتم
باخودم ميگفتم به من چه ؟؟؟؟؟
وقتي ادم کلفت بي جيره مواجب ميگيره بايد فکر اينجاهام باشه
+++++++++++++++
کليد که تو در چرخيد جلو دوئيدم وبانگراني پرسيدم
_سلام .داريوش بليط پيدا کردي ؟؟؟
نگاهش برام عجيب بود
فقط به معني اره سرتکون داد وبه سمت اطاقش راه افتاد
_بيا غذا امادست ........شام يخ ميکنه ........خوشت کرفس درست کردم .
همون جور که پشتش بهم بود گفت
_نميخورم ميخوام بخوابم
فردا ساعت 11صبح بليط داري وسايلتو اماده کن راس 9ميزنيم بيرون )
دست توي جيبش کردو يه مکث کرد
برگشت به سمتم
دستشو ازجيبش دراورد .................
يه پلاک زنجير بود به اسم ايراني مريم
_اينو خيلي وقته که گرفتم ميخواستم ...........
يه مکث کرد وادامه داد
نشد....ميخواستم روز تولدت بدم که نشد ...حالا بهت ميدم
زیر لب زمزمه کردم
_داريوش
_ميدونم که بري ديگه نميبينمت...........حلالم کن مريم، فقط حلالم کن..........
خيلي در حقت ظلم کردم ولي قبول کن که طول ميکشيدآروم شم
تواون برهه هم ازار تو ارومم ميکرد
حالا که اروم شدم وميتونم اون چيزي رو که مي خواي برات مهيا کنم تو داري ميري شرمندتم يازده ماه ازعمرتو تلف کردم منو ببخش دست خودم نبود .)
دستشو جلو اوردوگفت ؛
_ بگيرش مريم... که بدونم بخشيديم
دستمو جلو اوردم ولي بعد برگردوندم
_خودت برام بندازش
موهامو از پشت سرم جمع کردم بالا .گردنبند وانداخت
بغض تو گلومون نشسته بود
کم چيزي نبود ...يازده ماه کنارهم بوديم
شب وروز...وروز وشب
يازده ماه باهم کلنجاررفتيم وباهم بحث کرديم وخاطره ساختيم
چه خوب ...چه بد
چه زشت وچه زيبا
جداييي به اين اسوني نبود
حالامعني حرفش تو ذهنم بود پس من چي ؟؟؟؟؟
داريوش تنها چي ؟؟؟؟
برگشتم وخيره شدم به چشماش
برق اشک چشماش و دريايي کرده بود يه حسي باعث شد دست روي گونش بزارم ورو پنجهءپا بلندشم
و گونهءچپشو ببوسم
عطر تن داريوش توي تنم پيچيد وقد کشيد
خودمو ازش جدا کردم
نميتونستم بيشترازاين بهش نزديک بشم وجلوي خودمو بگيرم که دست نندازم گردنش
داریوش چشماشو بست وعقب گرد کرد
دراطاقش بسته شد تو لحظه اخر دلم اتيش گرفت
چشماش ميباريد
بغضم شکست وتو خودم جمع شدم
صداي اهنگ من به جاي تو از رضا شيري تو کل خونه پيچيد
شکستم ولي تکيه گاه توام
ببين بيکس اما پناه توام
يه عمره که از غصه وغم پرم
به جاي توبازم شکست ميخورم
صداي هقهقم تو صداي نالهءرضاشيري گم شده بود
همون وقت که از زندگي خستها م
برات باز نشد هردربستهاي
ميخوام توي نقش توبازي کنم
به هرسختي تقدير روراضي کنم
تمام صحنه هاي اين چند وقت مثل يه فيلم جلوي چشمام حرکت ميکرد
زمان برام وايستاده بودو باهر خوشي ميخنديدم وبا هر سختي اي گريه ميکردم
اگه خاطراته تورودوشمه
به جاي توغصه تو اغوشمه
يه حسي منو سمت تو ميکشه
ميگه اين عذاب عين ارامشه
ياد اولين بار که تواين خونه چشم بازکردم
يادلجبازي ها وغيرتي شدن هاي بيخود داريوش
ياد روزايي که باتنهايي شبشون ميکردم
ياد شنبه شبها
ياد کتکايي که ميخوردم
همه برام زجراوربود
ولي نميدونم چرا دوست داشتم مرورشون کنم
توهيچ وقت کنارت نديدي من و
جلوترازت رفتم اين جاده رو
مبادا که غم راهت و سد کنه
به جاي تو دنيا به من بد کنه
با گريه ميزشامو جمع کردم و همه رو گذاشتم تو يخچال برقار وخاموش کردم ودراطاقم وبستم
رضاشيري هنوز ميخوند

همه خنده و شاديم مال تو
تورفتي وقلبم به دنبال تو
هواي تورو دارم هرجا بري
بازم پيشتم حتي تنهابري

اون شب طولاني ترين شب اون مدت شد

صبح فردا که چشمامو باز کردم غم عالم ريخت تودلم
صداي در مانع فکرم شد
_مريم پاشو ....ساعت هشته بايد يه ساعته ديگه راه بيفتيم
بدون اينکه نايي براي بلندشدن داشته باشم بيرمق وبي جون پاشدم
تموم طول شبو زار زده بودم وبه خودم دلداري ميدادم که هميشه ازخدا ميخواستم تا برم گردونه پيش محمد
دست وصورتم وشستم وصبحونه اي رو که داريوش تو اين مدت دومين بارش بود که درست کرده بودو بابغض فرستادم پائين
تو فرودگاه وقتي که شماره پروازمو اعلام کرد
ديگه نتونستم جلوي خودمو بگيرم واشکام رو گونم سرازير شد
داريوش هم بهترازمن نبود
_برات غذا درست کردم تو فريزرِ... گرم کن بخور
فست فود نخوري ها معده درد ميگيري
يخچال احتياج به سرويس داره يادت نره ها
اگه مريض شدي به علي بگو هواتو داشته باشه
داريوش به فکر خودتم باش
تنها نمون اگه تونستي بيا ايران اونجا ميتوني بري سرخاک دنيا
داريوش قول ميدي مواظب خودت باشي؟؟؟؟
اخه تنهايي ميخواي چيکار کني؟؟؟
ميمونم وباهم برميگرديم باشه؟؟؟؟؟
داريوش تو تنهايي دق ميکني ....نميتوني دووم بياري ........)
اروم منو بقل کردوچونه شو گذاشت رو سرم
دستامو دورش حلقه کردم
دلم براش تنگ ميشد يعني اگه غيرازاين بود تعجب داشت
خودمو تو بقلش جمع کردم وبراي اخرين بارصداي ضربان قلبشو گوش دادم
گرمي اغوشش وحس کردم
دلم نمي اومدازش جدا شم
اشکام به هق هق تبديل شده بود
_برو به اميد خدا ...مواظب خودتو محمد باش
همين .............
تنها چيزي که اززبونش شنيدم همين بود .................
بي انصاف حتي نگفت دلش برام تنگ ميشه
پروازشمارهء862...........
اه چرا انقدر زود
حالا هميشه پروازا تاخير دارنا يه امروز همه چي طبق روال داره انجام ميشه
يه نگاه به چشماي قرمزش که مثل يه غروب خورشید بود انداختم
يه بوسه روگونش گذاشتم ودستهءچمدونمو کشيدم وباگفتن يه خداحافظي ،بدون نگاه کردن بهش راه افتادم
اگه نگاش ميکردم ديگه نميتونستم جلوي خودمو بگيرم
نامرد حتي ازم خداحافظي هم نکرد
دلم براش تنگ ميشه
براي همهءاخلاقاي گندش
براي اخماي بازنشدش و
سگرمه هاي هميشه توهمش
براي غيرتي شدنهاي بيخودو
گيردادناي راه وبيراهش
و.........................براي اغوش گرمش که هميشه گرمم ميکردو اروم
خداحافظ داريوش
قلبم پيشت موند
مراقبش باش
پامو که رواولين پله گذاشتم هوا رو تو ريه هام پر کردم
انگار به اندازه ءسالها از ايران دور بودم
محمد دارم می يام... فقط صبر داشته باش
از سالن که خارج شدم هيکل درشت و قد بلند جاويدتوچشمم زد
خودشه ..............دست وپام لرزيد
هنوز همون فکرا راجع بهش توسرم بود.......
همون کسي که منو دزديد
همون که باداريوش دستش تو يه کاسه بود
همون که باعث مرگ دنيا شد
اومد به سمتم و تويه قدميم ايستاد
يه قدم عقب گذاشتم
_سلام مريم خانم خيلي وقته نديدمتون
اين چرا اينقدر مودب شده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مگه همين نبود که سرم داد وقال میکرد حالا ميگه خيلي وقته نديدمتونننننننن
نکنه داداش جاويده؟؟
اخه اوني که من ميشناختم اينقدر درست وحسابي حرف نميزد
اها اون موقع من زنداني شون بودم خوب معلومه که باکلاس باهام حرف نميزنه
_بدين من چمدونتونو
دستموکشيدم عقب
_نه خودم مييارم
_بفرمائيد ماشين ازاين وره
حتي تو زبونم نميچرخيد سلام کنم وبگم ممنون
دو به شک دنبالش راه افتادم
اگه صحبتهاي داريوش راجع به اينکه دقيقا از وضع محمد خبرداره وميتونه کمکم کنه نبود
اصلا ادم حسابش نميکردم
تو ماشين پرسيد
_داريوش چطوره ؟؟
اي کور بشه اون دو تا چشمات
من که ميدونم مدام باهم رابطه دارين اونموقع داره ازمن حالشو ميپرسه
به روي خودم نياوردم که اصلا چي پرسيدي
ولي خودشو زد به اون راهو ادامه داد؛
_شنيدم دم ودستگاهي بهم زده
با برندگي گفتم
_والله ما که چيزي نديديم... تا بود تو يه خونهءنود متري زندگي ميکردو يه هيونداي لکنتم زير پاش بود
حتما دم ودستگاهش و ول خرجياش براي دوست جون جونياش بوده
بدون اينکه از حرفي که زده بودم ذره اي ناراحت باشم پرسيدم ؛
_حال محمد چطوره ؟؟؟
مکثي کرد ...انگار که داره حرفشو مز مزه ميکنه
از تو ائينه يه نگاهي به من کرد که بند دلم پاره شد ...چرا اينجوري نگاه ميکنه؟؟؟
_حالش بد نيست ولي چند روزه بيمارستان بستري شده ايشاالله زودتر خوب مي شه
_مريضيش چييه؟؟؟
اسمش به زبونم نمي اومد هنوز اسم جاويد برام عذاب اور بود
_ بهتره برين با دکترش صحبت کنيد من زياد تو جريان نيستم
_داريوش که ميگفت شما تو جريان همه چيز هستيد چه طور ميگيد نميدونيد تروخدا بگيد چشه ؟؟؟؟
نه شما، نه داريوش، درست به من حرف نميزنيد نکنه بلايي سرش اورديد ومن وگذاشتين سرکار ..........
حتي از فکر شم موهاي تنم سيخ شد
_تروخدا بگيد فقط زندست ؟؟
_مريم خانم اروم باشيد معلومه که زندست درسته که داروش ومن حرف زياد زديم ولي خدا شاهده همش قوپي بوده
خداروبه سر شاهده من وداريوش تواين مدت سمت محمدم نرفتيم داريوش به حساب قولي که به شما داده بود ومنم خوب............. زندگي خودم وداشتم
بعداز يه مدتم محمد وفراموش کردم نه اينکه فکر کنيد از فکر دنيا دراومدم نه .....دنيا همه چيز من بود ولي حالا ديگه به نبودش عادت کردم
باخودم ميگفتم حتما قسمت منم اين بوده ديگه
مثل اينکه من ومحمدتقديرامون شبيه همه وتنهايي وبي کسي تو پيشوني نوشتمونه
من نميدونم تواين مدت چي سر محمد اومده
دورادور حواسم بهش بود ولي ديگه از تو خونش خبرنداشم
چند روز پيش هم تصادفي فهميدم که تو بيمارستان بستريه
مثل اينکه يکي از کليه هاشو از دست داده واون يکي هم عفونت کرده
بايد با دکترش صحبت کنيد بازم زياد در جريان نيستم )
يا امام زمان جفت کليه هاش داغون شده اخه چرا ؟؟؟؟؟؟
باخودت چي کارکردي داداشِ من؟؟؟
صداي زجم بلند شد ...محمد بميرم الهي...
اين چه بدبختي اي بود که گريبانتو گرفت ؟؟؟
الهي بگردم داداشم تنهايي چي کشيدي ؟؟؟
يه دفعه اي به جاويد توپيدم
_همش تقصير شما وداروشِ... ببينيد با زندگي ما چيکارکرديد؟؟
اخه مرگ دنيا چه ربطي به من وداداشم داشت
اخه مگه ما ميخواستيم همچين اتفاقي بيفته
اين از من که چند ماه آزگار صم ون بکم ولال شده بودم وکلفتي خونهءداريوش خان وميکردم
هيچ ميدونيد تا حالا چند بار کتک خوردم ؟؟؟؟ميدونيد چند بار تا پاي مرگ رفتم؟؟؟
اونم از داداش نازنينم که بعد از يه سال افتاده گوشه ءبيمارستان .....خداازتون نگذره )
هيچي نميفهميدم
دهنم وباز کرده بودم وعقده هاي اين چند وقته رو ميريختم بيرون
حالا ديگه برام مهم نبود که داريوش کيه ومن چند ماه تمام باهاش کنار اومده بودم وساخته بودم
الان برام مهمترين چيز زندگي داداشم بود... تنها کسم بود
مخصوصا که محمد قبل از رفتن من سالم بود وحالا جفت کليه هاشو از دست داده بود
همش باخودم ميگفتم معلومه ديگه وقتي ادم هم تنها خواهرشو هم عشقشو باهم از دست بده وعذاب وجدان داشته باشه که بخاطر اون خواهرشم کشته شده
ديگه حتي به سلامتي خودشم فکر نميکنه
شايد اصلا اونقدر به محمد فشار اومده بود که ديگه براش مهم نبوده زنده باشه وزندگي کنه
منم بودم همين گزينه رو انتخاب ميکردم
_مريم خانم.. تروخدا نفرينمون نکنيد ...به نظر شما من وداريوش داريم زندگي ميکنیم؟؟؟؟؟؟ نه....... به خداوندي خدا که نه ......
من زندگيم يه جورِ وداريوش يه جور
من يه پدر ومادر عليل موندن رو دستم ودارم عقوبت پس ميدم
داروش هم که تک وتنها مونده اون سردنيا وحتي نميتونه يه سر... سرخاک خواهرش بره
حالا خودتون بگيد اين انصافِ
من وداريوش تواون برهه ءزماني اونقدر عصباني وناراحت بوديم که ديواري کوتاهتر از شما پيدا نکرديم
خدا شاهدِ... بعد از دوماه مثل سگ پشمون شدم ولي پشيموني ديگه سودي نداشت
داریوش يه ذره هم کوتاه نمي اومد ميگفت الا وبلا نميزام مريم برگرده وبايد همينجا بمونه
فکر کنم به نحوي بهتون عادت کرده بود
خوب خواهرشو از دست داده بود وبعد از چند وقت شما همون کاراي دنيا رو با يکم تغيير انجام ميداديد
خوب مسلمه که بهتون وابسطه ميشه
هر چي ميگفتم داريوش اَه مريم خانم اخر سر دامنمونو ميگيره قبول نمیکرد ميفهميدم وابسطتون شده
خدا وکيلي کلي باهاش حرف زدم بااون ناراحتي که داريوش داشت ميدونستم زندگي راحتي نداريد
ولي چي کار کنم دست و پام بسته بودشما اون سر دنیا بودید ومن این سر دنیا
اخر سر هم که ديدم راه به جايي ندار م قضيه رو ول کردم
همون موقع هم مادرو پدرم يه تصادف بد کرد ن وزمين گير شدن .
ازان وقت يه جورايي احساس شرمندگي به شما ومحمد رو شونه هام سنگيني ميکنه
نميخواستم اينجوري بشه... باور کنيد ...حالام فقط براي جبران مافا ت درخدمتتون هستم
وگرنه ميدونم دل خوشي ازم نداريد که بخواييد جلوي چشمتون باشم )
گريم به هق هق تبديل شد
دلم براش سوخت
راست ميگفت هرچهار نفرمابه نحوي حق داشت وخودشو محق ميدونست

راست ميگفت هرچهار نفرمابه نحوي حق داشت وخودشو محق ميدونست
اي دنيا ..........اي دنيا
به بيمارستان که رسيدم حتي صبر نکردم ماشين وايسه......پريدم بيرون
صداي جاويد از پشت سر مي اومد
_ مريم خانم بخش مراقبتهاي ويژه ..........من اينجا منتظر ميمونم تا برگرديد
مراقبتهاي ويژه؟؟ خدايا ديگه چي رو بايد تحمل کنم؟؟؟؟
++++++++++++++++++++++++++
از پشت شيشه زل زدم به صورتش
حالش اونقدر وخيم بود که بادستگاه زنده بود
دکترش ميگفت بايد زودتر عمل پيوند انجام بگيره
اونقدر حال ندار بود که وقتايي هم که بهوش مياومد
حتي نميتونست چشماشو بازکنه تا من وببينه وضعش واقعا وخيم بود
ازمايش هارودادم ودنبال پول بيمارستان سگ دو میزدم
ده مليون پول کمي نبود اخه از کجا مياوردم؟؟
به هر دری بود زده بودم پیش خاله هام تنها عموم رفته بودم ولی .....
خاله های نامردم اول از همه یه دور کامل سین جین میکردن که کجا بودی
کی دزدیدتت ؟؟؟
چطوری دزدیدتت؟؟؟
کی ازادت کرد ؟؟؟؟
باهات چی کارمی کرد؟؟؟؟
از قبلت پولم در میاورد ؟؟
کارت اونجا چی بود ؟؟؟
با ابنکه همه رو راست وحسینی جواب دادم ولی نگاهشون میگفت که عمرا باور کنن ............
وای بعضی از حرفاشون اونقدر فجیع وغیر قابل تحمل بود که عرق شرم رو تنم میشست واز اینکه پامو تو خونشون گذاشته بودم از خودم حالم بهم میخورد
جلوی پسرخاله هام که با چشمای ریزو لبخندای موزیانشون نگام میکردن اب شدم انگار که من هرزه هستمو وحالا خیالشون راحت شده که میتونن اونام یه دلی از عزا در بیارن
شوهر خاله هام چنان با تحقیر بهم زل زده بودن که انگار همین الان وجلوی روشون دارم تن فروشی میکنم
ای خدا ...داداشم داره میمیره اینا داره ازمن اصول دین میپرسن
بعدم که قشنگ تخلیه اطلاعاتی کردن اب پاکی رو ریختن رو دستامو ودست خالی بیرونم کردن
شوهر خاله کوچیکم که اونقدر شاکی بود که اگه میتونست همون اول خفم میکرد
عمومو که دیگه نگوووووووو
اول قشنگ چپ وراستم کردو ازحیثیت وابروش داد سخن گفت
بعدم منو با کمال فضاحت از خونش پرت کرد بیرون و گفت که اصلا همچین برادر زاده هایی نداره
اخه یکی نیست بهشون بگه بی انصافا
سرگذشت من ......
زندگی من ......
ابروی من ......
چه ربطی به داداش مریضم که رو تخت بیمارستان افتاده داره
آخه اون چه گناهی کرده ؟؟؟؟؟
اینم از فامیل ...
آخه همچین فامیلی رو اصلا ادم نداشته باشه راحت تر نیست ؟؟؟
بی وجدان ها غریبه پرست ها بی شرف ها
دلم میخواست همشونو دونه دونه خفه کنم
خدا هیچ کس ومحتاج خلق الله نکنه که همه تو ظاهر خوبن وازپشت به ادم خنجرمیزنن
برام قابل تحمل نبود خاله وعمویی که یه عمر به چشم فامیل میدیدمشون وفکر میکردم اگه خدای نکرده بلایی سرهرکدوم ازمابیاد
زودی خودشونو میرسونن حالا با این سنگدلی ما دوتا رو ول کنن به امون خدا ومارو ازخودشون برونن
بیشرفها نامردا کثافتها
باخودم فحش میدادم وراه میرفتم
اخه چه طوری میتونستن
به خدا اگه داداشم نبود حتی پامو تو خونشون نمیزاشتم
ولی چی کار کنم ؟؟تنها کسم رو تخت بیمارستان افتاده بود وهر لحظه به مرگ نزدیک تر میشد
به پای عمووم افتاده بودم وزجه زده بودم
(تورو به همون خدایی که میپرستی عمو،،،، داداشم داره میمیره
رحم کن .تورو به همون کعبه ای که رفتی قسم، به خداقسم، ندارم،،،،،،،،،،،،،،،،
کم اوردم ،،،،،،،بهم کمک کن ،،،،خودم میام کلفتی تونو میکنم
عمو... داداشم داره از دستم میره یه کاری کنید )
بی رحم تو چشمام براق شد وگفت
_اون موقع که جیک جیک مستونت بود با ید به فکر الانت میبودی اون داداشتم یکیه بدتر ازخودت
اگه من بودم که تاحالا صد دفعه پیدات کرده بودم وخونتو ریخته بودم وخودم از زیر این بی ابرویی بیرون کشیده بودم
حالا گورتو از خونم گم کن تا خون جلوی چشمامو نگرفته وناقصت نکردم
من مونده بودم ومحمممممد
به کي رو ميزدم که رومو بگيره ؟؟؟
دو میليونو دويست هزار تومن جمع کرده بودم ولي براي بقيش........ دست به دامن کي ميشدم ؟؟؟
جاويد ميگفت خودشم دست وبالش به خاطر پدرومادرش تنگه وگرنه خودش ميداد
همين که تو مدت نبود من خرج بيمارستان وداده بود کلي برام ارزش داشت
از دوستاي محمدم نزديک سه مليون قرض کردم
کلي دعا به جون خودشون و خونوادشون کردم
که تو اين هاگير واگير هم يه باري از دوش من برداشتن و هم کاراي مغازهءمحمد وانجام ميدادن
محمد جلوي چشمام پرپرميشدو حتي نميدونستم به کي پناه ببرم
دفعهءاولي که پامو تو خونه گذاشتم موج عظيم خاطره هاي خوب وبد به ذهنم هجوم اورد
دلم براي آجراجر اين خونه تنگ شده بود
اطاق محمد وکه ديدم طاقت نياوردم
يه عکس بزرگ ازمنو دنيا که همديگه رو بغل کرده بوديم وپشت به باغچه روبه دوربين ميخنديدم رو زده بود به ديوار روبه روي تختش
دلم براش کباب شد
داداشم تو اين مدت چي کشيده بود ومن نميدونستم
تمام خونه رو زير وروکردم
ولي به جز يه حساب بانکي که همش توش پونصد هزار تومن بود پولي پيدا نکردم
دوتا النگوهم داشتم که هم يادگاري بود وهم قيمتي نداشت
زار ونزار ازبیمارستان برمیگشتم وحرص میخوردم
خدايا از کجا بيارم ؟؟ازکی قرض کنم ؟؟
حتی به فکر نزول کردنم افتاده بودم
داداشم زنده بمونه....فقط زنده بمونه ...پای گناهشم میمونم
واقعا که ادم وقتی بی پول میشه ومحتاج دیگه به این نگاه نمیکنه که کاری که انجام میده درسته یا نه فقط میخواد احتیاجش بر طرف بشه
خدایا دیدی که همه کاری کردم
به همه رو انداختم
چیکارکنم دستم بسته ست
حتی همون گردنبند داریوشو هم میخواستم بفروشم ولی نه فاکتور داشت نه دلم میاومد
مگه چقدر پولش بود
خدایا کمکم کن ...خودت گره از کارم باز کن
نميدونم چرا يه هو دلم هواي خاک مامان وبابا رو کرد
رفتم ودوساعت تموم زار زدم
اونهاهم تنها شده بودن ...ديگه دخترو پسري نموند ه بود که شب جمعه اي براشون خيرات کنه ويه آبي روسنگشون بريزه
نصفه شب بود که بابدبختي خودمو رسوندم بيمارستان... حالم خيلي خراب بود
پرستار تا منو ديد گفت
_از صبح تا حالا کجايي؟؟؟؟
با حالي نزار گفتم
_ رفته بودم دنبال پول ....نيست ،نداریم، دستم خاليه چهارمیليونووهفتصد هزارتومنشو ندارم )
_پولت جور شده ...يه نفرهمه رو ريخته به حساب... دکتر بهنامي ميگفت زودتر ازمايشها رو تجديد کنيم که بري براي عمل ...بروامشبو استراحت کن
چشمام گشاد شد... ريخته به حسا ب؟؟؟؟؟؟؟
اخه کي؟؟؟؟؟ ما که کسي رو نداريم؟؟؟؟؟
_کي پرداخت کرده ؟؟
_نميدونم بايد از حسابداري بپرسي که اونم اين وقت شب کسي جوابتو درست نميده
برو بخواب وصبح اول وقت ناشتا بيا... يادت نره ها بايد ازدوازده ساعت قبلش چيزي نخوري
فردا منتظرم خداحاظ
اونقدر خوشحال بودم که دلم ميخواست گونه هاي لاغر مردني خانم رحمتي رو بوسه بارون کنم
_ممنونم خانم رحمتي ايشاالله هميشه خوش خبر باشي
خانم رحمتي يه خندهءخسته واز ته دل زد دستي تکون دادو رفت
خدایا جور شد دمت گرم

قبل از اينکه چشم باز کنم فکر محمد ذهنم رو پر کرد
خيز برداشتم که برم ببینمش
ولي بخيه هاي پشتم و جاي عملم چنان تير کشيد که سر جام ميخکوب شدم
_آي خانم!! چي کار ميکني با خودت ؟
صداي پرستار بود که نديده بودمش
_خوبي ؟؟؟؟
ارهءضعيفي گفتم وولو شدم
_همه چیت نرماله عمل خوبي داشتي
_داداشم خانم کريمي ؟؟داداشم چه طوره ؟؟؟؟
_اونم خوبه... تو بخش مراقبتهاي ويژه ست ولي دکتر بهنامي ميگفت عمل خوبي داشته
مراقب ببخيه هات باش يه موقع پاره ميشه وشرّش دامن خودتو ميگيره
يه باشهء زير لب گفتم ودوباره پرسيدم
_کي میبينمش ؟؟؟؟
_فعلا که تو تازه بهوش اومدي... بزاريکم بهترشي وداداشتم منتقل بشه به بخش اونوقت مي برمت
_ولي من دلم طاقت نمي ياره ...تر وخدا يه کاري کنيد ببينمش
_همين که گفتم فعلا هر دوتاتون نياز به استراحت داريد
تو که گفتي چند ماهه ازش دوري اين چند روزم روش
++++++++++++++++++++++++++
دوروز گذشت ومن مثل مرغ پرکنده اين ور واونور ميرفتم
هنوز به بخش منتقلش نکرده بودن
مرخص شده بودم ولی محمد هنوزحال نداربود
اون لحظه اي که محمد وديدم برام باور نکردني بود
اورده بودنش تو بخش و خواب بود
دستم وگذاشتم رو گونش و با پشت دست شروع کردم به نوازش صورتش
هنوزم که هنوزه باورم نميشد
بعد از اون همه در به دري ومشکلات بتونم محمدو ببينم
چشماشو باز کردو با همون چشمايي مشکي ومهربون که من عاشقشون بودم بهم زل زد
زير لب اسممو برد
_مريم
_جان مريم
_کجا بودي تا حالا
_اون سر دنيا ........محمدم.
_تنهام گذاشتي
_نميخواستم.......... به زور بردنم
چشماش گشاد شد انگار که تازه به هوش اومده باشه
_توتوتو اين جا ..........توکه مرده بودي؟؟؟
يه ليخندي زدم وگفتم
_ نه من زنده ام از اون دنيا برگشتم
_ولي من خودم ....خودم عکسا تو ديدم
دسشو اورد جلو وگونمو لمس کرد
دستاشو تو دستم گرفتم
انگار منتظر بود که يه جوري براش واقعيت پيدا کنم دستامو سفت تو دستاش گرفت
_اره خودتي ......مريمي........ ابجي کوچيکه ........تنها کس محمد .........
ولي اخه چطوري؟؟؟؟
توهمون حالت دستاشو دراز کردو منو تو اغوشش گرفت
عمل کرده بود وتا الان جلوي خودمو گرفته بودم که نپرم تو اغوشش
ولي ديگه نميتونستم.... دلم اغوش گرمشو میخواست
خودمو تو بقلش جاکردم ولپاشو ماچ بارون
هر دو هم گريه ميکرديم وهم ميخنديديم
_کجا بودي مريم ؟؟؟؟؟؟خانم ........عزيزم..........
دلم برات تنگ شده بود ....دنيا که رفت دلم به تو خوش بود
اون نامرد چي کار که بامن نکرد ؟؟
ميدوني چندماهه که فکر ميکنم مردي ؟؟؟؟؟؟؟؟
ميدوني چقدر زار زدم والتماس اون نامردو کردم که حداقل بزار جنازشو ببينم
ولي نامرد از سنگ ساخته شده بود
پيش پليس رفتم وشکايت کردم ولي دستم به جايي بند نبود همه چي رو فروخته بود وخونه رو هم رها کرده بود به امان خدا
هيچ مدرکي جز عکسا نداشتم که اونم توش قيافت خون خالي بوود وهيچ ردي رو نشون نميداد
حتي تمام پروازا رو چک کردن اسمت بينشون نبود من موندم و خونهءخالي از عطر تو
تواين چندماه چي کشيدمممممم)
_ميدونم ميدونم الهي دورت بگردم گريه نکن تازه عمل کردي
_بدون تو ..........بدون دنيا ........دق کردم
خونه بي تو صفا نداشت هر جا رو ميدیدم تو بودي وخاطره هات
اخ مريم چي کشيدم
فکر ميکردم من باعث مرگت شدم فکر ميکردم اگه من عاشق دنيا نشده بودم وتو هم واسطهءبين مانبودي هنچ وقت اين بلا سرت نمي اومد
_تروخدا گريه نکن حالت بديمشه ها
اونقدرگريه کردو گلايه کرد که صداي پرستارادراومد
بهش حق ميدادم اينکه فکر کني خواهرت مرده وبه خاطر اعمال توهم کشته شده خيلي سخته
بيچاره محمد ..........بيچاره من......... بيچاره داريو ش ..........بيچاره جاويد ..........
تو اين مدت چه به روزمون اومد
منو بيرون کردن ولي مگه محمد گذاشت!!!!!!!!!!!!
ميخواست دنبالم راه بيفته بياد بيرون
اونقدر چشمش ترسيده بود که حتی حاظر نبود يه لحظه هم ازم جدابشه
اخرسرم برنده شد وباکلي شرطو شروط از طرف پرستارا قرار شد بمونم

*


مطالب مشابه :


رمان یک قدم تا عشق-7-

رمان,دانلود رمان,رمان عاشق تر از خاطره انگيز و سراسر از عشق را براي خود




رمان آنتي عشق

حالا خدا رحم کرده بود این مشنگ با اون مهراب مشنگ تر از از همه چيز موبايل دانلود,رمان




رمان یک قدم تا عشق-8-

رمان یک قدم تا عشق-8- - رمان,دانلود - عزيزم براي دوري از به من هم يك گوشي موبايل




رمان یک قدم تا عشق-6-

رمان,دانلود رمان,رمان سريع تر از چيز يكه عشق باربد نسبت به من براي همه آشكار




رمان عشق توت فرنگي نيست«11»

موبايل براي تو لازمه كه در بسته اش و لذت بخش تر از اون طعم رمان جرعه ای از جام عشق




رمان اناهیتا9

رمان,دانلود رمان,رمان دنياي بزرگ هيچ كس مناسب تر از ما براي هم چشماش آبي يه




رمان اناهیتا13

رمان,دانلود رمان اما آن روز قلبش خالي از عشق ديگران بود و با او راحت تر از بقيه بود و




رمان دنيا پس از دنيا11 تا14

رمان ایرانی,رمان رمان رمان,دانلود هفته دوبارم براي ناهار هرروز شيفته تر از




رمان دنيا پس از دنيا4تا6

رمان,دانلود رمان,رمان خواستن تا براي عکس از بيش تر از ده دفعه ازش




رمان دنيا پس از دنيا31

رمان ♥ - رمان دنيا پس از دنيا31 رمان,دانلود رمان اخرسرم باشکم خالي يه لقمه نون پنير براي




برچسب :