ماجرای من و میوه فروشی و یک بعد از ظهر بدون نارنگی

ماجرای من و میوه فروشی و یک بعد از ظهر بدون نارنگی

ماجرای من و میوه فروشی و یک بعد از ظهر بدون نارنگی

ماجرای من و میوه فروشی و یک بعد از ظهر بدون نارنگی

تصویرگر: سمانه قاسمی


محله ی ما میوه فروشی بزرگی داشت. پدر و مادرم هر چند وقت یک بار برای خرید به آن جا می رفتند و میوه های خوشمزه برایمان می خریدند.
یک روز که با آن ها به میوه فروشی رفتم، همین طور که مامان و بابا سرگرم انتخاب میوه بودند؛ چشمم به یک نارنگی زیبا افتاد که پرتغالی در گوشش پچ پچ می کرد! چون این هم صحبتی برایم جالب بود ، تصمیم گرفتم از آن به بعد هر وقت مامانو بابا برای خرید میوه می رفتند، همراهشان بروم. می خواستم نارنگی و پرتغال را ببینم. هر بار که در گوش هم پچ پچ می کردند از زبان بقیه میوه ها می شنیدم که می گفتند، شب و روز با هم هستند. کسی هم نمی دانست چه طور پرتغال داخل آن همه نارنگی شده بود و یواشکی با نارنگی حرف می زد.
هر بار که آن ها را می دیدم بیش تر متوجه زیبایی نارنگی می شدم و با خود می گفتم، نارنگی های زیبا معمولا شانس زیادی برای زندگی ندارند؛ آن ها همان قدر بد شانس هستند که نارنگی های زشت و خراب و گندیده.
مادرم هم که عاشق زیبایی بود، هر بار در میوه فروشی می خواست نارنگی را بخرد، من نمی گذاشتم. دستش را می کشیدم و حواسش را با بزرگی هندوانه ها پرت می کردم!
یک روز بعد از ظهر که برای خرید رفته بودیم، از زبان بادمجان شنیدم، آخر زیبایی کار دست نارنگی داد و به دست یک مشتری برای مهمانی دست چین شد.
از آن موقع بود که پرتغال بعد از کمی ناراحتی و غصه برای دوری از نارنگی با یک نارنگی شیرین ، طرح دوستی دوباره ریخت تا شاید بتواند غم از دست دادن نارنگی را از دل پاک کند؛ اما این روزگار بازی های زیادی دارد و پرتغال از این که خودش هم دیر یا زود دست چین می شد، بی خبر بود.
سال ها از آن ماجرا می گذرد. حالا دیگر بزرگ تر شده ام و نمی توانم حرف میوه ها را کاملا درک کنم و از چون و چرای زند گی شان با خبر شوم؛ اما هنوز به آن بعد از ظهر بدون نارنگی فکر می کنم. به ویژه وقتی می خواهم نارنگی یا پرتغالی شیرین و خوشمزه و زیبا بخورم. این میوه ها هم دنیای عجیبی دارند!

زهرا نقبایی


مطالب مشابه :


میوه فروشان خیابانی،گران فروشان نامحسوس( 57)

کهن دیار - میوه فروشان خیابانی،گران فروشان نامحسوس( 57) - تقدیم به کسی که پس از آن غروب آخر هیچ




ماجرای من و میوه فروشی و یک بعد از ظهر بدون نارنگی

ღ دانش آموزی از کاشان ღ - ماجرای من و میوه فروشی و یک بعد از ظهر بدون نارنگی - من نازنین




آب میوه بابا علی : آب زرشک ، آب آلبالو ، آب انار ، آب شاتوت

۳۵ سال پیش آقا رضا سدهی یه آب میوه فروشی راه میندازه به اسم بابا علی . علی ( پسر بزرگ آقا رضا




وقتی با فک و فامیل اسم و فامیل بازی می کنیم

جدیدترین مطالب طنز و سرگرمی - وقتی با فک و فامیل اسم و فامیل بازی می کنیم - - جدیدترین مطالب




برچسب :