رمـــــان پــروای بــی پــروای مــن|25

من کنار پدر نشسته بودم ، درست روبه روی خواستگارا !
کم کم صحبتا گل انداخت و رفتن سر موضوع ازدواج و زندگی و این حرفا !
این وسط ، نگاه های گاه و بی گاه این پسرک رو نروم بود !
صدای پیامک گوشیم دراومد حتما" آرشه ! 
ولی سام بود . زیر چشمی نگاش کردم ! ناراحت بود ! نوشته بود :
_بیا بشین کنار من !
می دونستم مشکلش چیه ! یعنی عمرا" کوچکترین چیزی از نگاش دور بمونه !
خودمم می خواستم از تیررس نگاه این یارو در بیام !
کنار سام نشستم . 
مامان پسره که فهمیدیم اسمش آرمینه داشت بازار گرمی می کرد و از محاسن پسرش می گفت.
سمانه مظلومانه کنار مامان نشسته بود و حواسش به این حرفا نبود !
انگار هیچ حس خاصی به این جریان خواستگاری نداشت و کاملا" بی تفاوت بود !
شاید هنوز دلش گیر اون پسره ی الدنگ بود نمی دونم ! 
این آرمین ، اینور مجلس هم بی خیال دزدکی نگاه کردن نشد !
خبر نداشت که سام شش دونگ حواسش بهشه و حسابی شکاره !
ناچار یه سیب برداشتم و پوست کندم !
مامان آرمین بلند گفت :
_اگه اجازه بدین آرمین با دختر خانومتون خصوصی صحبت کنن هر چی باشه اینا باید تصمیم بگیرن !
معلوم بود از اون مادرشوهر جلباست برعکس مادر شوهر من ! 
مامان با لبخند ملیح و زیبای همیشگیش گفت :
_خواهش می کنم 
و رو به سمانه ادامه داد :
_دخترم آقا آرمینو به اتاقت راهنمایی کن !
سمانه از جا بلند شد و به انتظار آرمین ایستاد .
آرمین با تعجب فراوون ، اول به من بعد به سمانه نگاه کرد و گفت :
_عذر می خوام ! فکر کنم سوتفاهم شده !
مامان با نگرانی گفت :
_چطور مگه ؟
مامان آرمین که حق بابائه رو خورده بود به وکالت از آرمین گفت :
_ما اومدیم خواستگاری این دختر خانمتون !
و به من اشاره کرد !
یه لحظه همه سکوت کردن .
سیبی که تو دهنم بود رو به زور قورت دادم .
سام که همینجوری قاتی بود ، با شنیدن این حرف عصبی تر شد و پاشد به سمت آرمین رفت و گفت :
_پس شما تشریف آوردی خواستگاری ایشون ؟
ومنو نشون داد .
آرمین متعجب از گفته ی سام جواب داد :
_بله 
سام چشاشو باز و بسته کرد و همونطور عصبی گفت :
_می شه بفرمایید ایشونو کجا زیارت کردین ؟
آرمین آب دهنش رو قورت داد و با مکث گفت :
_تو همین کوچه دیدمشون و ازشون خوشم اومد.دیدم اومدن تو این خونه ! به مادر گفتم پیگیر بشن !
سام یه دفعه جری شد :
_شما بیخود کردی افتادی دنبال ایشون ! مگه بی صاحابه ؟؟
مامان آرمین از جا بلند شد و گفت :
_وا ! مگه خلاف شرع کردیم آقا ؟ دخترو دیده و پسندیده ! عین این جونای الاف تو خیابون مزاحمش نشده که ! 
_ده آخه مگه آدم از هر کی خوشش اومد باید دنبالش راه بیفته ؟؟ 
پدر که دید اوضاع وخیمه وارد جریان شد و رو به سام گفت :
_خیلی خب باباجان ! یه اشتباهی شده دیگه ! بنده خدا فکر کرده پروا دختر مائه !
آرمین هاج و واج گفت :
_یعنی ایشون دختر شما نیستن ؟
سام با عصبانیت گفت :
_نخیر ! همســـــــــــر منه ! افتاد ؟؟؟ الان پاشدی اومدی خواستگاری زن من !!
آرمین که مونده بود چیکار کنه با لب و لوچه آرویزون گفت :
_شرمنده تروخدا ! آخه اصلا" به ایشون نمی اومد متاهل باشن ! مخصوصا" با اون مقنعه و کیف و ... کم سن نشون می دادن !متاسفم !
اینقدر همه تو بهت بودیم ، اصلا نفهميديم کی خواستگارا رفتن !
ولی تا در بسته شد صدای سام بلند شد و ادای آرمینو درآورد :
_تو کوچه دیدمشون و ازشون خوشم اومد ! بهشون نمی یومد متاهل باشن ! پسره ی بوزینه از اول مجلس زل زده به پروا و چشم ازش بر نمی داره آخرش می گه متاسفم ! حیف مهمون بودن وگرنه فکشو پیاده می کردم !
مامان یه لیوان آب دست سام داد و گفت :
_عزیز دلم ! آخه باید از کجا می فهمید که پروا همسر توئه ! اشتباه کرده وگرنه که نمی یومد خواستگاری !
_غلط کرده با جد و آبادش !
منو بقیه تو سکوت به هم نگاه کردیم و یهو هممون پقی زدیم زیر خنده ! 
جز سام ! 
سوئیچو برداشت و گفت :
_پروا برو لباستو عوض کن بریم خونه !
پدر با اخم گفت :
_لازم نکرده با این اخلاقت ! 
_بابا لطفا" ! باید بریم !
_تو می خوای بری برو ولی پروا همینجا می مونه ! 
سام چشاشو از عصبانیت بست و نفسشو فوت کرد.
بعد سوئیچو پرت کرد سر جای قبلش و رفت به سمت اتاقش !
ما دوباره زدیم زیر خنده !
سمانه هم انگار که از همه خوشحال تر بود و بیشتر می خندید !
شام خوردیم ولی سام پایین نیومد و مامان شخصا" براش غذا برد ولی مثمر ثمر نبود !
آرش هم این وسط ، عجیب غریب شده بود ! هی پیامک می زد :
_چه خبر ؟
_سلامتی 
_مهمونا رفتن ؟
_خیلی وقته !
_چی شد ؟
_هیچی دیگه اکی شد ! 
ولی این دفعه جای پیامک گوشیم زنگ خورد :
_چــــــــــــــــی؟؟
_سلامتو خوردی ؟
_ببخشید سلام ! چی اکی شد ؟
_اول تو بگو ببینم امشب چته ؟
_هیچی !
_دروغ نداریما !
_خیلی خب یه چیزیم هست ولی نمی خوام بگم !
ــــــــــه ! باشه !
_جان من قهر نکن ! یه کلمه بگو چی شد این وامونده ؟
_هیچی ! چی قرار بود بشه ؟
_داری اذیت می کنی منو ؟
_آخه من می دونم تو یه مرگیت هست ! 
_خب تو که می دونی جانم ! چرا آزار می دی ؟
_آره ؟؟
_آره !
_وای ! چه کشفی کردم من ! 
_بگو دیگه !
_بابا اصن اشتباه اومده بودن !
_یعنی چی ؟
_منو با سمانه اشتباه گرفته بودن اومده بودن خواستگاری من !
_نــــــــــــه ؟؟؟
_آره ! فک کن !
آرش زد زیر خنده و بعدش گفت :
_حتما" سام قاتیه !؟؟
_چه جورم !
_کجاست ؟
_تو اتاقه ! 
_بعد تو نشستی اینجا با من حرف می زنی ! پاشو برو تو اتاق پیشش من می دونم اون الان چه حالیه ! 
_برو بابا ! خلید شما مردا !
_پاشو برو ببینم ! ما خل شما عاقل ! ما ابله شما دانا ! 
_آخ گفتی !
_زبون دراز !برو پیش سام ببین چشه ! باشه ؟
_بله چشم آقای وکیل مدافع !
_ببینم سمانه که ناراحت نشد ؟
_نه خوش حالم شد !
_اکی شبت بخیر !
_شب بخیر پسره ی عاشق !
رفتم تو اتاق سام . 
چراغ خاموش بود ولی آباژور کنار تخت روشن بود.
_تو چرا هنوز بیداری ؟
_خوابم نبرد !
_گشنته ؟
_نه 
_پس چته ؟
_ناراحتم ! مشخص نیست ؟؟
_تو چقدر سخت می گیری !! فک کن بعدنا چقدر به این موضوع بخندیم !
_آره خب !
هنوز عصبانیه بد فرم!
_بازم خوابت نمی یاد ؟
_نه 
_خب بیا بازی کنیم !
_نچ 
_برم میوه بیارم بخوریم ؟
_نه 
_چایی چی ؟؟
_نه 
_نسکافه ؟
_نـــــه 
_قهوه ؟؟
این دفعه چپ چپ رفت تو کارم !
آخه کدوم آی کیویی واسه درمان بی خوابی قهوه پیشنهاد می ده جز من ؟؟؟
_پس چیکارکنیم ؟
_تو بگیر بخواب 
_آخه اینجوری من بخوابم تو بیدار باشی یه جوریه !
_چه جوریه ؟
_نامردیه 
_برو بخواب 
_نه 
_یعنی من اینقدر مهمم ؟
_خب معلومه 
_اتفاقا" اصلا معلوم نیست !
_چیه باید داد بزنم !؟؟
_نه همون تو دلت نگهدار !
_بداخلاق !
دوباره ساکت شد .
دستش زیر سرش بود و به سقف خیره بود !
این جور مواقع که هیچ راه حلی جواب نمی ده ، پچول بازی بهترین گزینه ست !
خم شدم رو سرش البته با فاصله !
خودمو لوس کردم و گفتم :
_من که جوجوتم ! جیک جیک می کنم برات ،بزارم برم ؟
خونسرد نگام کرد و گفت :
_تو جوجوم هستی ولی برام جیک جیک نمی کنی ! بعدشم شما بیخود می کنی که بخوای بزاری بری !!
_بابا ! آخه تو چلا همش دالی دعوام میتنی ؟ مده من چیتار تلدم ؟ من ته دوست دالم ! چلا منو نیگا نمی تنی ؟ من ته عاجقتم چلا اخم می تنی ؟ خو من یه جوجوی کوشولوی تنهام ! دناه دالم به گرگان ! 
اخماش باز شد ولی بسش نبود !
_منو نیدا تن ! دالم گلیه می تنم بلات ! آخه چلا اشتامو نمی بینی چلا باهام قهلی ؟ من دلم می شتنه می لم تو خیابون می دم یه گلبه بخولتما ! 
اون چالهای مخصوص لپاش افتاد بیرون و با لبخند ولی همراه با جذبه گفت :
_اون گربه غلط کرده با آبا و اجدادش !
_خو تو که منو دوس ندالی اصلا تی تار دالی ؟ بزال بلم خودمو بنداسم جلو ماسینا از دست این زنددی لاحت شدم !
سام دیگه داشت قاه قاه می خندید !
منو کشوند کنار خودش و روم خم شد و گفت :
_پروا اینطوری نکن ! منو هوایی می کنی می زنم کار دستت می دمآ !
خندیدم و تو دلم گفتم من از خدامه !
گردنمو چند بار بوسید و با علاقه نگام کرد و موهامو با دستش مرتب کرد و گفت :
_جوجو ! فردا برو آرایشگاه موهاتو یه رنگ خوشگل بزار !
_چه رنگی ؟
_تو چشام نگاه کرد و گفت :
_نسکافه ای !
_چی شد یه دفعه پیشنهاد دادی ؟
_آخه قیافت خیلی دخترونه ست ! انگار نه انگار شوهر به این جذابیت داری !
دقیق نگاش کردم و دیدم واقعا هم جذابه ولی واسه این که پررو نشه لبامو غنچه کردم و گفتم :
_البته تعریف از خود نباشه ها !
_دفعه دیگه لباتو اینجوری کردی من ضمانت نمی کنم پسر خوبی باشما! یه لقمه ی چپت می کنم !
_نکنه آدم خوری ؟
_نخير ،پروا خورم!
دوباره چندین بار موهامو و پیشونیمو بوسید و کنار من صاف دراز کشید و گفت :
_شبت بخیر عزیزم !
_شب بخیر !
حالا یکی مارادونا رو ول کنه و اینو بگیره ! 
الان که من راضیم ، سام جو منطقی گرفته ! 
همچین زوج خرســـــندی هستیم ما !

 

الآن به دستور آقاي سام صدر ، تو آرايشگاه زير دست يه آرايشگر نشستم تا موهامو رنگ كنه !
جالبه كه خودم تا حالا بهش فكر نكرده بودم و همچينم از اين قضيه بدم نيومد !
وقتي موهامو شستم و مسئول مربوطه برام سشوار زد ، نتونستم چشم از خودم تو آينه بردارم !
رنگ نسكافه ايش هارموني خاصي با رنگ چشمام و رنگ سبزه ي پوستم داشت !
رسيدم خونه و يه آرايش چشم مشكي و رژ نارنجي هم ضميمه اش كردم و تو آينه واسه خودم بوسي فرستادم و گفتم :
_كارت تمومه سام ! ديگه نمي توني مقاومت كني !
و لبخندي غرور آميز رو لبم اومد.
زياد وقت نداشتم .
يه سارافون مشكي ركابي رو زانو تن كردم و ديدم تا اومدن سام فقط مي شه املت درست كرد.
اوه سارا نيست ببينه چه خانومي شدم !
واسه خودمم عجيب بود كه چرا همه چي يه دفعه اي واسم تغيير كرد ؟ يعني به خاطر حرفاي شانديزه ؟ مگه قبلا" هم از سارا نشنيده بودم ؟ نمي دونم !!
با اين فكر كه : من كه دارم زندگي مي كنم و بايد با سام كنار بيام تا مدام عين سگ و گربه به هم نپريم !
خودمو قانع كردم !
ولي يه چيزي ته دلم مي گفت فقط اين نيست !
با باز شدن در و بلند شدن سر و صداي سام و آرش ، رشته ي افكارم پاره شد .
با همون ملاقه ي تو دستم به سمتشون رفتم و رو به آرش گفتم :
_باز تو پيدات شد ؟؟ يعني ما نبايد از دست تو آسايش داشته باشيم ؟ هان ؟
آرش و سام همزمان به سمتم برگشتن و آرش دهنش رو باز كرد تا جواب بده كه يه دفعه ماتش برد.
سام هم دست كمي نداشت !
تو اون لحظه اصلا" ياد رنگ جديد موهام نبودم و فكر كردم لباسم مشكلي داره كه اينجوري نگام مي كنن !
به لباسم نگاه كردم كه آرش گفت :
_ايراد از بالاست دخمله ! 
_بالاي چي ؟؟؟
_موهاتو مي گم آي كيو ! مباركه خيلي بهت مي ياد !
نيشم باز شد و گفتم :
_مرسي 
سام به سمتم اومد و همينجور كه نگام مي كرد با لبخند گفت :
_عجب غلطي كردم !
منو آرش همزمان گفتيم :
_واسه چي ؟
ولي سام جاي جواب دادن دو طرف گونه مو بوسيد و گفت :
_آخه كجا نسكافه اينقدر رنگش قشنگه ؟
دوباره نيشم باز شد و آرش از دور گفت :
_عه منم يادم رفت روبوسي كنم 
و اومد به طرفم كه سام پا جلو پاش گذاشت و گفت :
_نچــــايي ؟؟
آرش تعادلشو از دست داد و نزديك بود بيفته و در حاليكه سر تكون مي داد و قيافشو عين فيلسوفا كرده بود گفت :
_متاسفم برات با اين طرز فكر احمقانت ! همه ي دنيا مي گن بايد زيبايي رو ستايش كني ، ببوسي !
من كه غش غش مي خنديدم !
سام همينطور كه پيرهنشو از تنش در مي آورد گفت :
_ببند دهنتو !
آرش دستشو رو چشاي من گذاشت و گفت :
_خدايا توبه ! ببند اون چشاي هيزتو ! حالا اين پسره بي حياست همينجا لخت مي شه تو بايد وايسي بر و بر نگاش كني ؟؟ آبرو رو قورت دادي ؟ لا غـــيرتا !
آرش بيشعور ضايعم كرد ، آخه واقعازل زده بودم به هيكل فيت سام !
دستشو كه برداشت ديدم سام داره مي ياد طرف آرش و آرش همينجوري كه در مي رفت گفت :
_اعصاب نداريا !
ظرف املت رو گذاشتم رو ميز غذاخوري و صداشون كردم.
سام تاپ و شلوارك صدري شو پوشيده بود و آرش هم كه ديگه يه پا صابخونه بود تيشرت و شلوارك سام رو پوشيد .
_حداقل يه دست لباس خودتو بيار كه قيافت اينقدر مضحك نشه با اين لباسا ؟
آرش با پرروئي گفت :
_مي دونم لباساي سام در حد من نيست ولي ناچاري مي پوشمشون ديگه ! بلكه با وجود من جلوه اي پيدا كنه !
_اعتماد به سقف ! لباسا داره تو تنت زار مي زنه از بس گشاده ! 
_يعني مي خواي بگي سام از من هيكلي تره ؟ نه واقعا" اينو مي خواي بگي ؟؟
واسش املت تو بشقاب ريختم و گفتم :
_خب تو كه اينقدر آرزو به دل هيكل سامي ، يه كم رو هيكلت بيشتر كار كن شايد يه كم شبيهش شدي !
سام داشت نون خالي مي خورد .
عجب حسوديه ! اين يعني اعتراض به اين كه واسه منم تو غذا بكش !
براش كشيدم و تشكر كرد و شروع به خوردن كرد.
آرش لقمشو قورت داد و گفت :
_ من حسرت هيكل سامو دارم ؟؟ چي فكر كردي ؟ الان دخترا ديگه تيپ من مي پسندن نه اين گنده بكو !
از زير ميز زدم تو ساق پاش و گفتم :
_هاها ! نمرديم و تيپ دختر پسند هم ديديم ! 
_مسخره مي كني ؟ ببين همين شوهرت جرات نداشت منو به دوست دختراش نشون بده ! تا منو مي ديدن ..
يه بشكن زد و ادامه داد :
_پـــــــــــر !! ديوونم مي شدن ! نابود مي شدن !
سام با لبخند به اراجيف آرش گوش مي داد كه خنده اش گرفت و گفت :
_آره الانم مي بيني يه دوست دختر نداره ، واسه اينه كه همشون نابود شدن از عشق آرش !
خنديدم و آرش با همون اعتماد به نفس گفت :
_بــــرو عمو ! من به دخترا محل نمي دم ! اصن حوصله ي درگيري وابستگيشون به خودمو ندارم !!
يه چشمك به سام زدم و مثلا" شماره ي يكي از دوستامو گرفتم ولي خيلي جدي و گفتم :
_ سلام نازي جون خوبي ؟
...
_ببين بابت اون قضيه كه ديشب باهات صحبت كردم ،آرشو مي گم ! راستش ديگه منتفيه ! گفتم الكي ذهنتو درگيرش نكني ! قربونت عزيزم باي !دهن آرش باهمون لقمه ي نميه جوويده اي كه توش بود باز بود و بر و بر منو نيگا مي كرد .منو سام هر چقدر سعي كرديم نخنديم ولي عاقبت زديم زير خنده !آرش دو دستي زد تو سر خودشو و گفت :_پري حالا من يه شكري خوردم تو چرا جدي مي گيري ؟ آخه من به روح امواتم خنديدم كه به دخترا محل ندم ! من روانيه درگيريهاي عاطفه ايم اصن ! چرا اينكارو كردي ؟ زنگ بزن بگو دوباره اكي شد ! _نمي تونم ! بي خيال ديگه قسمت نبود ! گوشيمو داد دستمو 
گفت :
_قربون اون نسكافه هات ! فداي اون چشاي كاراملت ! بيا يه زنگ به اين عزيز دل بزن بگو اشتباه شد ! غلط كرد ! زر زيادي زد !
سام پوفي كشيد و گفت :
_آرش حالمو به هم زدي ! خب زر زيادي نزن ديگه ! 
آرش سرشو انداخت پايين ولي چند ديقه يكبار با التماس نگام مي كرد و اشاره مي كرد اكي اش كنم !
دلم واسش سوخت ! آخه خيلي دوسش دارم و بهش عادت كردم ! درسته يه سره با سام كل كل مي كنن ولي يه ثانيه از هم بي خبر نمي مونن و از برادر به هم نزديك ترن !
تو همين مدتي هم كه ايران نبود دست از سر سام بر نمي داشت و مدام فوضولي مي كرد ! الانم كه من ديگه مي دونم اينا همش فيلمشه و دلش يه جاي ديگه ست ! ولي مطمئنم كه سام نمي دونه ! تو فكرش بودم كه يه كارائي براش بكنم !
آرش تا تموم شدن غذا كلي فك زد و خنديديم ! بعدشم كه سام شستن ظرفا رو انداخت گردنش و منو دنبال خودش كشوند و رفتيم تو اتاق و در رو بست !
خودش نشست لبه ي تخت و منو نشوند رو پاش و با حض خاصي نگام كرد و گفت :
_خيلي خواستني شدي ! من از دست تو چيكار كنم آخه ؟
با شيطنت نگاش كردم و گفتم :
_خودت گفتي برو موهاتو رنگ كن ! حالا چرا ناراحتي ؟
_كي گفته ناراحتم ؟ من از اينهمه زيبايي ، گاهي واقعا" مي ترسم ! وگرنه ناراحتي معني نداره ! مگه ميشه با وجود تو ناراحت باشم ؟
چيزي نگفتم كه بوسه ي نرمي رو لبم زد و گفت :
_آخـــــــــي ! اين مونده بود رو دلم ! 
سر و صداي آرش نزاشت بيشتر از اين تو اتاق بمونيم .

 

 


مطالب مشابه :


دانلود رمان پروای بی پروای من

رمان پروای بی پروای من نویسنده:ebrahimi.fari تعداد صفحات:۲۵۹۴ خلاصه رمان: پروا تک فرزند خانواده که




پروای بی پروای من2

پروای بی پروای من2 - رمان+رمان ایرانی+رمان عشقولانه+رمان عاشقانه رمان پروای بی پروای من.




رمـــــان پــروای بــی پــروای مــن|25

بـــاغ رمــــــان - رمـــــان پــروای بــی پــروای مــن|25 - همه مدل رمان را در اینجا بخوانید




پروای بی پروای من4

پروای بی پروای من4 - رمان+رمان ایرانی+رمان عشقولانه+رمان عاشقانه رمان پروای بی پروای من.




رمـــــان پــروای بــی پــروای مــن|7

بـــاغ رمــــــان - رمـــــان پــروای بــی پــروای مــن|7 - همه مدل رمان را در اینجا بخوانید




پروای بی پروای من5

پروای بی پروای من5 - رمان+رمان ایرانی+رمان عشقولانه+رمان عاشقانه رمان پروای بی پروای من.




رمـــــان پــروای بــی پــروای مــن|3

بـــاغ رمــــــان - رمـــــان پــروای بــی پــروای مــن|3 - همه مدل رمان را در اینجا بخوانید




برچسب :