پارادایم های روش تحقیق
Normal
0
false
false
false
EN-US
X-NONE
FA
MicrosoftInternetExplorer4
/* Style Definitions */
table.MsoNormalTable
{mso-style-name:"Table Normal";
mso-tstyle-rowband-size:0;
mso-tstyle-colband-size:0;
mso-style-noshow:yes;
mso-style-priority:99;
mso-style-qformat:yes;
mso-style-parent:"";
mso-padding-alt:0in 5.4pt 0in 5.4pt;
mso-para-margin:0in;
mso-para-margin-bottom:.0001pt;
mso-pagination:widow-orphan;
font-size:10.0pt;
font-family:"Calibri","serif";}
تفاوت علم
و دانش
دانش اسم مصدر و به معنای دانستن و وقوف و آگاهی یافتن به چیزی است.
در این معنا علم یک گونه ای از دانستن، یا یک نوع دانش است. بنابراین دانش عام تر
از علم بوده، و دانش های متعددی وجود دارد. دانش شامل حوزه های متعددی نظیر دانش
دینی، دانش ایدئولوژیک، دانش تجربی و نظایرآن است. هر کدام از این دانش ها از طریق
مکانیزم ها و مسیرهای خاصی، یا به اصطلاح روش های خاص به دانش دست می یابند. در یک
دسته بندی آنچه علوم را از یکدیگر منفک می کند همین روش های کسب دانش است. همان
گونه که ذکر شد تفاوت عمده علوم و دانش ها در روش های آنهاست. روش علمی ویژگی هایی
دارد که به نظر می رسد در مقایسه با روش های دیگرِ دانش اندوزی کاملا متفاوت است.
در اینجا دانش های متعددی از جمله فلسفه، طالع بینی، جادو و... وجود دارد، اما
دانش علمی رهاورد پژوهش وتحقیق علمی است و ویژگی های خاصی دارد. یک ایده ابتدا به
صورت فلسفی مطرح می شود و سپس برای اثبات و علمی شدن آن باید مشخصات علمی پیدا
کند. از جمله ویژگی های این روش می توان به موارد ذیل اشاره کرد.
برخی ویژگی های روش علمی:
1- مشاهده. دانش علمی مبتنی بر مشاهده است. این امر متفاوت
با دیدن و نگاه کردن است. در مشاهده محقق با نگاه دقیق و موشکافانه در صدد کشف
پدیده ای، ویا رابطه پدیده ها یی بر می آید. ودر این بررسی در ذهن خود دارای یک پیش
زمینه نظری است
2-
آزمایش. در این روش محقق برای
کشف پدیده یا روابط بین پدیده ها، بطور عمدی آنها را در یک مکانی بنام آزمایشگاه
در معرض هم قرار می دهد. آزمایشگاه می تواند محیط طبیعی که پدیده در آن قرار دارد
باشد.
3-
عینیت. در یک تحقیق علمی برای
کسب دانش علمی، محقق پدیده را آنگونه که هست مورد بررسی و شناخت قرار می دهد نه آن
گونه که منافع او و تمایلاتش ایجاب می کند. در واقع این اصطلاح بیشتر بر داوری های
علمی دلالت دارد که می باید فارغ از ارزش های شخصی، گروهی، قومی، ملی، مذهبی و
سایر ارزش هایی باشد که به داوری علمی بیطرف لطمه می زنند.
4- ابطال پذیری. نظریه یا ادعای علمی باید بگونه ای باشد که
بتوان آن را بشکل تجربی مورد آزمون قرار داد: یعنی باید آزمون پذیر باشد. آن دسته
از پدیده ها و اموری که خارج از حیطه آزمون تجربی قرار دارند، خارج از حیطه بررسی
های علمی بوده و لذا موضوع مورد مطالعه علم نیستند.
آنچنان که آشکار است علوم طبیعی همچون علم فیزیک، علم شیمی، پزشکی و نظایر آن در
طی قرون شانزده و هفده از رونق بالایی برخوردار بوده و موفقیت های چشمگیری در حوزه
های متعدد خود کسب کرده بودند. این پیشرفت ها، اندیشمندان حوزه های انسانی و
اجتماعی را بر آن داشت تا به این نتیجه برسند که روش های علوم طبیعی را می توان در
بررسی و شناخت پدیده های انسانی نیز به کار گرفت. چرا که بنظر می رسید دانش علمی
ویژگی هایی دارد که با دقت و عینیت خود می تواند به مسایل و نیازهای جوامع انسانی
پاسخ دهد، از جمله این که دانش علمی تبیین کننده است
و قدرت پیش بینی دارد.
*سه پارادایم عمده در تحقيق هاي علوم رفتاري:
پارادایم به تمامی یک نظام فکری شامل فرض های اساسی، سوالات مهم و
تکنیک های خاص تحقیق اطلاق می شود. محققان اجتماعی از میان پارادایم های متعدد
برای علم انتخاب به عمل می آورند. هر پارادایم برای خود مجموعه ای از اصول و
فرضیات فلسفی داشته، و همچنین روشی برای چگونگی انجام تحقیق بر میگزیند. در واقع
هر پارادایم دربرگیرندۀ مجموعه ای از بینش ها، نظریه ها، روش های تحقیق و تکنیک
هاست. هر پارادایم میتواند در برگیرنده نظریه ها و مکاتب متعددی باشد. پارادایمهاي
غالب در تحقيق عبارتند از
1- پارادایم اثبات گرایی یا پوزیتیویستی، 2- پارادایم تفسیر گرایی(هرمنوتيك)، 3-
پارادایم انتقادی(پساساختارگرايي).
* پارادایم اول: رهیافت اثبا ت گرایان (Positivist
Approaches)
اثبات
گراها مدعی هستند پدیده های موجود در جهان، ویژگی های واحدی داشته و لذا در مطالعه
و تحقیق راجع به هر کدام از این پدیده ها روش واحدی می توان بکار برد. بنابراین می
توان از روش های مطالعه ای که در علوم طبیعی بکار می رود، برای مطالعۀ پدیده های
اجتماعی نیز بهره برد. سوال اصلی رهیافت اثبات گرایی عبارت است از : چگونگی
بکارگیری روش های علوم طبیعی برای مطالعۀ پدیده های اجتماعی، و به تبع آن در نظر
گرفتن پدیده ها و امور اجتماعی به عنوان اشیاء. کنت، دورکیم، اسپنسر و زیمل از
جمله اثباتگراها هستند. نظریه پردازان این رهیافت معتقدند همانطور که بر پدیده های
طبیعی قوانینی مانند قوانین فیزیکی و شیمیایی حاکم است، روابط انسانی نیز تابع
قوانین خاصی است که دانشمند اجتماعی می تواند آن را کشف کند. اگر می توان با کشف
قوانین طبیعی بر پدیده های طبیعی غلبه نموده و آنها را تحت کنترل درآورد، در مورد
روابط افراد جامعه نیز می توان با کشف قوانین آن به پیش بینی پرداخته و پدیده های
انسانی را نیز تحت کنترل درآورد.
اثباتگرایی یا پوزیتیویسم یا تحصلگرایی
به هر گونه نگرش ِ فلسفی که تنها شکلِ معتبر از اندیشه را متعلق به روش علمی بداند
اطلاق میگردد ودلالت دارد بر رهیافت، نظریه یا نظام فلسفی که مبتنی است بر این
دیدگاه که چه در علوم اجتماعی و چه در علوم طبیعی، تجربه های حسی و روش ریاضی و
منطقی، یگانه سرچشمه تمامی اطلاعات معتبر است و هر نوع تلاش شهودی و درون نگر برای
دستیابی به دانش را رد می کند. امروزه ، اهمیت اصلی این اصطلاح در متون علوم
اجتماعی، از جنبه شناخت شناسانه و روش شناسانه آن است(برهيه).اثباتگرایی اصطلاحی فلسفی است که حداقل به دو معنیِ متفاوت
به کار رفتهاست، این اصطلاح در قرنِ هجدهم توسطِ فیلسوف و جامعهشناسِ فرانسوی
آگوست کنت (Auguste Conte) ساخته و به کار رفته شد. کنت بر این باور بود که جبری تاریخی
بشریت را به سمتی خواهد برد که نگرشِ دینی و فلسفی از بین رفته و تنها شکل از
اندیشه که باقی میماند متعلق به اندیشه قطعی (positive) و تجربی علم است. در این عصرِ جدیدِ تاریخ
نهادهایِ اجتماعیِ مربوط به دین و فلسفه از بین خواهد رفت.(ويكي پديا) وجه تسمیه
اثبات گرایی این بود که در قرن نوزدهم فلسفه هگل، منفی و فلسفه مقابل آن، مثبت
نامیده میشد و پرهیز از تفکر انتزاعی و پرداختن به هستی انضمامی، مسئله اصلی
فلسفه مثبت بود.
دیدگاه پوزیتیویسمی به روش علوم تجربی
نزدیک است و مبتنی بر روش های آماری است و با استفاده از داده های به دست آمده به
نتیجه گیری می رسد که این نتیجه کمی است. در روش اثبات گرایی عینی کردن مقوله ها،
شاخص ها و گویه ای کردن مقوله ها دنبال می شود و این روش به دنبال تعمیم است، درست
مثل کاری که در روش تجربی انجام می شود و به دنبال یک نگاه علی گرایانه است و می
خواهد مقوله ها را در مقوله و قاعده
ریاضی قرار دهد، در این روش سعی می شود مطالب علوم انسانی به علوم تجربی نزدیک
شود، این روش در همه چیز به دنبال مقیاس است و معنا دار بودن رابطه ی بین متغیرها
را با سنجش قراردادی مورد بررسی قرار می دهد و به دنبال ثابت کردن چیزهاست، در این
روش احتمالات زیاد است و آینده اندیشی بر مبنای احتمالات صورت می گیرد، عینی سازی
مطالعات در این روش به سمت اندازه گیری رفتار اجتماعی می رود و به علت تغییرات
سریع جامعه مدام باید در پی تجدید اندازه گیری باشد.
از اولين پوزيتويسم ها مي توان به اكامي
اشاره كرد. خلاصه نظر اکامي این بود که چون آنچه که درخارج از ذهن وجود دارد، فرد
و شخص است، پس مفهوم کلی نمی تواند ما بازائی درخارج از ذهن داشته باشد و از اینجا
به این نتیجه ضروری میرسیم که طبیعت صور ذهنی این نیست که صورتی و تصویری ذهنی از
یک شیء خارجیِ قابل تصور باشد. پوزيتويسم پس از اکامی در قرن شانزدهم «فرانسیس
بیکن» و همچنین در قرن هفدهم «هابز» که هر دو انگلیسی بودند، بر اصالت حس و تجربه
تکیه کردند. معروفترین کسانی که به عنوان فلاسفه آمپریست یا اصالت تسمیه شناخته
میشوند، سه فیلسوف انگلیسی به نامهای «جان لاک»، «جرج بارکلی» و «دیوید هیوم»
هستند که از اواخر قرن هفدهم تا حدود یک قرن بعد به ترتیب درباره مسائل شناخت به
بحث پرداختند. در اوائل قرن نوزدهم میلادی «اگوست کنت» فرانسوی که به پدر جامعهشناسی
معروف شده است، یک مکتب تجربی افراطی به نام «پوزیتویسم» پایه گذاری کرد. اساس این
مکتب را اکتفاء به دادههای بی واسطه حواس تشکیل میداد. کنت حتی مفاهیم انتزاعی
علوم را که از مشاهده مستقیم به دست نمیآید، متافیزیکی و غیرعلمی تلقی می کرد و
این دیدگاه بعدها به آنجا کشیده شد که قضایای متافیزیکی، الفاظی پوچ و بی معنا به
حساب آمدند. پوزیتویستها مدعی هستند که ادراک حقیقی منحصر در ادراک حسی است؛ یعنی
ادراکی که در اثر تماس اندامهای حسی با پدیدههای مادی حاصل میشود و پس از قطع
ارتباط با خارج به صورت ضعیفتری باقی میماند. به اعتقاد آنها آنچه که فلاسفه
تصورات کلی یا مفاهیم عقلی مینامند، چیزی جز همان الفاظ ذهنی نیست. در صورتی که
این الفاظ ذهنی مستقیما نشان دهنده مدرکات حسی باشند و بتوان مصادیق آنها را به
وسیله اندامهای حسی درک کرد و به دیگران هم نشان داد، این الفاظ بامعنی و تحققی
شمرده میشوند، در غیر این صورت باید آنها را الفاظی پوچ و بیمعنی قلمداد کرد. بر
همین اساس این گروه مسائل متافیزیکی را مسائل غیرعلمی و بلکه مطلقا مفاهیمی بیمعنا
میشمارند. از سوی دیگر این گروه تجربه را هم منحصر در تجربه حسی میدانند و به
تجارب درونی که از قبیل علوم حضوری هستند اعتنائی نمیکنند و دست کم آنها را اموری
غیرعلمی تلقی میکنند، زیرا به نظر ایشان واژه «علمی» تنها شایسته اموری است که
قابل اثبات حسی برای دیگران باشد. این گرایش از گرایشهای اصالت تجربی را میتوان
«حس گرائی» یا «اصالت حس افراطی» نامید(مصباح، 1387).
اصول
و مبانی اثباتگرایی:
الف) اصول هستیشناختی: مبانی هستیشناختی اثبات گرايي شامل دو
اصل اول قاعدهمندی عالم است كه بر اساس آن اثباتگرایی
جامعه را پارهای از طبیعت میداند، به پدیدههای اجتماعی با نگاه شیءگونه و مادی
مینگرد و در جامعه به دنبال نظمی طبیعی و قانونوار میگردد. و دوم جدایی ارزش از واقعیت كه بر مبناي آن اثباتگرایان جهان هستی را مساوی ماده و طبیعت
میدانند و هر چه را که مادی و طبیعی نبوده و بر حس و مشاهده استناد نکند، انکار
میکنند.
ب) اصول انسانشناختی: تحت تأثیر هستیشناسی مادی، نگرش اثباتگرایی
به انسان صورت خاصی به خود گرفته که آن را در سه فرض اساسی میتوان گنجاند. اول آزاد نبودن انسان چون انسان لذتجو و خودمحور است و تحت
هدایت اجبارانه قوانین یا علّتهای اجتماعی است دوم مادیانگاری
رفتار انسان چرا كه رفتار انسان از نوع دادههای آفاقی است نه انفسی؛ یعنی در
واقعیت بیرون اتفاق میافتد و بنابراین از طریق مشاهده، قابل مطالعه است. سوم عقلانی بودن انسان زيرا از آنجا که اثباتگرایی عالم
را صرفاً مادی میداند، از اینرو به انسان نیز نگاهی مادی دارد. انسان از منظر
اثباتگراها موجودی عقلانی است. آنان وجود ارزشها و احساسات را در انسان نادیده
میگیرند.
ج) اصول معرفتشناختی: اثباتگرایی بر اصول معرفتشناختی خاصی
مبتنی است، که آن را از دیگر روشهای جامعهشناختی متمایز میسازد. این اصول شامل اوم ارجحیت علم بر جهل؛ در اندیشه اثباتگرایی، علم بر
جهل ارجح است؛ یعنی شناخت از ارزش و اعتبار بسیار برخوردار است. اثباتگرایی
همواره به دنبال کسب شناخت و معرفت میباشد(حقيقت، 1387). دوم طبیعی دانستن علت پدیدههای طبیعی؛
تمام پدیدههای طبیعی، علّت طبیعی دارند. اثباتگرایی رویکردی علّتکاو است و
علّت، جنبه بیرونی دارد نه ضروری و درونی. به همین دلیل در تبیین پدیدهها صرفاً
آنها را به علل بیرونی تقلیل میدهد. (ليتل، 1373). سوم تأکید
بر حسگرایی؛ از منظر اثباتگرایی همه چیز از حس و ادراک بهدست میآید.
ابزار شناخت در این اندیشه حس و تجربه است و هر آنچه که در دایره حس و تجربه قرار
نگیرد، غیرقابل شناخت است. تنها تأکید این روش بر حس و مشاهده است و عقل را رد میکند. چهارم قابل مشاهده بودن جهان؛ جهان قابل شناخت و
مشاهده است. از آنجاکه در هستیشناسی اثباتگرایی جهان صرفاً شامل جهان مادی و بیرونی
است؛ لذا همه چیز را قابل مشاهده میدانند. اثباتگرایان استقراگرایانی هستند که
دو فرض مهم دارند: اول اینکه علم با مشاهده آغاز میشود و دیگر اینکه مشاهده اساس
وثیقی فراهم میکند که میتوان از آن معرفت به دست آورد.(چلمرز، 1384). پنجم شناختگرایی؛
اثباتگرایی معتقد است هیچ چیز بدیهی در عالم وجود ندارد. بنابراین همیشه قصدشان
دسترسی به شناخت است و بهجای عملگرایی، شناختگرا هستند. آنان همواره به دنبال
مطابقت با واقع میباشند و جايگزيني عقل بجاي خدا ورد هرگونه حقيقت اخلاقي
ومتافيزيكي: از ديد اثباتگرايان
مفاهيم متافيزيكي فاقد معنا هستند، چون به شكل تجربي قابليت تجربه نيست.
مبانی روش شناختی اثبات گرایی: چنان كه ذكر شد روش اثباتگرایی تحت
تأثیر اصول معرفتشناختی، هستیشناختی و انسانشناختی خاص خویش، روششناسیاي با
خصوصیات و ویژگیهای منحصر به فرد پدید میآورد. بهطور کلی میتوان روششناسی
اثباتگرایی را در چند اصل کلی خلاصه کرد:
1ـ جزءنگری و کمیتانگاری؛تنها مبنا اثباتگراها حس و مشاهدههای
جزئی است.(رفيع پور، 1368)
2ـ وحدت روش و موضوع
در علوم طبیعی و انسانی؛
اثباتگراها متدلوژی علوم را برگرفته از علوم طبیعی میدانند (امزيان، 1380)
3ـ علتگرایی نه دلیلگرایی؛ همانطور که علوم طبیعی علت بیرونی
دارند، علوم انسانی نیز در نزد اثباتگراها دارای علت بیرونیاند.
4ـ نمودگرایی؛ اثباتگراها به نمود و ظاهر اشیا کار
دارند و از بود و ضرورتهای آن غافلاند.
5ـ
تمایز ذهن از عین و کشف از داوری؛
آنها معتقدند حتی اگر در مقام کشف تحت تأثیر ارزشها باشیم، در مقام داوری به
واسطه تجربه داوری میکنیم و ارزشها در امر تحقیق دخالت ندارند، مشاهده بر تئوری
تقدم دارد.
6- حواس به عنوان تنها منبع شناخت اجتماعی : " دانشمند نمی تواند روش دیگری غیر از به حساب آوردن
حواس به عنوان نقطه آغاز پژوهش برگزیند و نمی تواند از قید اندیشه های کلی و
الفاظی که این معانی را نشان می دهد رها شود ، مگر اینکه حواس خود را به عنوان
ماده اولیه ایجاد معانی کلی قراردهد." (دورکیم – قواعد روش جامعه شناسی).
7- الگوی علوم طبیعی به عنوان مرجع اصلی علوم انسانی : کنت می گوید: " روش اثباتی که در علوم طبیعی به پیروزی
رسید لازم است که به همه ابعاد اندیشه نیز تسری پیدا کند ." جوهر اثبات گرایی
تأکید بر یگانگی روش اندیشه است بدون توجه به موضوع مورد مطالعه آن.
نقد اثبات گراي:
مي توان گفت كه پارادايم اثبات گرايي
داراي اشكالات عمده اي مي باشد. ا جمله اينكه مي توان گفت در اثبات گرايي وحدت روش
وجود ندارد، مشاهده تجربي وآزمايش داراي محدوديت هستند و آزمون و خطا پايگاه
مطمئني نيست، عوامل ناشناخته نفي نمي شود. بر اساس ديدگاه اثبات گرايي محکمترین
پایههای شناخت یعنی شناخت حضوری و بدیهیات عقلی از دست میرود و با از دست رفتن
آنها دیگر نمیتوان هیچگونه تبیین معقولی برای صحت شناخت و مطابقت آن با واقع
ارائه کرد. این دیدگاه نقطه اتکاء خود را بر ادراک حسی قرار داده است، که بیاعتبارترین
و سستترین ادراکات در شناخت است و بیشتر از هر شناخت دیگری در معرض خطا و اشتباه
قرار دارد و این مسئله را تجربه هر کسی به خوبی اثبات میکند. طبق این دیدگاه دیگر جایی برای هیچ قانون علمی
به عنوان یک قضیه کلی و قطعی و ضروری باقی نمیماند چرا که این ویژگیها هرگز قابل
اثبات حسی نیستند و در هر موردی که تجربه حسی صورت گرفت فقط همان مورد را میتوان
پذیرفت و درجایی که تجربه حسی نیاشد باید سکوت کرد و درنفی یا اثبات آن چیزی نگفت.
این دیدگاه درمورد مسائل ریاضی که همه آنها از مفاهیم عقلی هستند و قابل اثبات حسی
نیستند، به بنبست میرسد و اگر مسائل ریاضی را بیمعنا بداند، این سخن مورد قبول
هیچ کس واقع نمیشود و سخنی بسیار بیارزش تلقی میشود. و يك اشكال نقضي نيز بر
پوزيتويستها وارد است و آن اين كه مهم ترين اصل پوزيتويسم يعني اين ادعا كه «تنها
راه معناداري گزاره ها قابل اثبات تجربي بودن آنهاست» از طريق روش حسي و تجربي به
دست نيامده است و لذا يك گزاره علمي نيست و بنابراين بايد آن را بيمعنا شمرد و
كنار گذاشت(ريتزر، 1379).
* پارادایم دوم: رهیافت تفسیریInterpretative
Approaches
پارادايم تفسیری، با الهام از اندیشه دیلتای، فیلسوف آلمانی در کتاب:
"درآمدی بر علوم انسانی" (1883)، و همچنین جامعه شناس آلمانی، ماکس وبر
به تحقيق راه یافت. دیلتای نشان داد که دو نوع متفاوتی از علم وجود دارد که این دو
اساسآ با یکدیگر متفاوت اند؛ یکی مبتنی بر تبیین انتزاعی، و دیگری ریشه در فهم
همدلانه، یا تفهمِ (Verstehen) تجربه
زندگی روزانه مردم در شرایط تاریخی خاص آنان است. وبر نشان داد که علم اجتماعی
مستلزم مطالعه "کنش اجتماعی معنادار، یا مطالعه کنش اجتماعی هدفمند است. او
بر کنش تفهمی تاکید عمده داشت و احساس می کرد جامعه شناس باید دلایل یا انگیزه های
شخصی را که موجب شکل گیری احساسات بیرونی شده، و راهنمای افراد در روش های تصمیم
گیری برای کنش در شرایط متفاوت است، بشناسد. اصول اصلی این تفکر بر مبنای این است
که پدیده های انسانی متفاوت از پدیده های طبیعی هستند. در واقع پاراد ایم تفسیری
مبتنی بر روشی متفاوت از اثبات گرایی است. از نظریه پردازان این پارادایم می توان
از ماکس وبر، نظریه پردازان کنش متقابل نمادین (گافمن)، پدیدارشناسی و جامعه شناسی
خلاق (شوتس، گارفینکل) یاد کرد. پارادایم تفسیری مبنای هستی شناسی و معرفت شناختی
پژوهش کیفی است و از همگرایی چند سنت فکری متعلق به سده 19 و 20 میلادی یعنی ایدهآلیسم
آلمانی، فلسفه هرمنوتیک، پدیدار شناسی و پراگماتیسم آمریکایی شکل گرفته است.
بر اساس این دیدگاه پدیده های فرهنگی و اجتماعی متفاوت ار پدیده های
طبیعی است بنابراین مستلزم روش های متفاوت نیز می باشد.این مکتب معتقد است قانون
یک سری داده های از پیش تعریف شده نیست و قانون و اخلاق از هم جدا نیستند اگرچه با
هم تفاوت دارند. رویکرد تفسیری در مقابل رویکرد اثبات گرایی قرار دارد در رویگرد
تفسیری به درون پدیده ها توجه می کنیم در حالی که در رویکرد اثبات گرایانه به
بیرون پدیده ها توجه می کنیم. در این روش برای جمع آوری اطلاعات
ازروش تحقیق کیفی استفاده می کنند. در رویکرد تفسیر گرایی و در ارتباط با اینترنت
می توان نوع برقراری ارتباط افراد با هم و شیوه و مفهومی که از
طریق این نوع ارتباط انتقال می یابد توجه کنیم و همچنین به بررسی
شخصیتی که افراد در این فضای خاص برای خود می سازند و با ان خود را معرفی می کنند
بپردازیم. از رويكرد تفسيري با نام "رویکرد
هرمنوتیک" نیز یاد میشود. هرمنوتیک اولین بار پس از آن مطرح شد که موضوع
تفسیر متون مقدس از دیدگاههای مختلف تبدیل به موضوع مطالعه در غرب شد. این رویکرد
بر خلاف رویکرد اثبات گرایان معتقد بود که پدیدهها و کنشهای اجتماعی دارای معنا
هستند و باید به جای تلاش برای کشف قوانین موجود در جامعه به دنبال تفسیر معناهای
موجود در کنشهای اجتماعی بود.
رویکرد تفسیری معتقد است که به جای توجه
به عوامل بیرونی و قابل مشاهده باید به دلایل و معنای درونی یک رفتار توجه کرد. در
این رویکرد موضوع کنشهای اجتماعی مطرح میشود و مقصود از آن این است که معناهایی
در پس رفتارهای اجتماعی مردم وجود دارد که همین مردم این معناهای ذهنی را به این
رفتارها الصاق میکنند و برای شناخت جامعه باید به دنبال درک و دریافت معانی ذهنی
کنشهای(Action) اجتماعی بود. دانشمندان این حوزه معتقدند رفتارهای طبیعت بر خلاف
رفتارهای اجتماعی معنا ندارد؛ زیرا معنای رفتار زمانی تحقق پیدا میکند که اختیار
در فاعل وجود داشته باشد و از آنجا که عناصر طبیعت فاقد اختیار هستند پس رفتارهای
طبیعت نیز فاقد معناست. این گروه درباره تفاوت طبیعت و جامه بر خلاف پوزیتیوستها
میاندیشند و معتقدند طبیعت و جامعه در نوع نیز با یکدیگر تفاوت دارند؛ در حالیکه
اثبات گرایان بر این عقیده بودند که تفاوت میان طبیعت و جامعه تفاوت در نوع نیست و
آنها تنها در درجه با یکدیگر تفاوت دارند. متفکران رویکرد تفسیری همچنین بر خلاف
پوزیتویستها بر این عقیده هستند که در جامعه با اعتباریات روبرو هستند و نه با
قوانینی که مشابه قوانین موجود در عالم طبیعت است. هابرماس رویکرد تفسیری را
رویکرد تعلق به فهم و رویکرد اثبات گرایانه را رویکرد تعلق به سلطه مینامد.
اصول رویکرد تفسیری (هرمنوتیک)
رویکرد تفسیری که به لحاظ تاریخی بعد از
رویکرد اثباتی قرار میگیرد، اصولی دارد که برخی از آنها با اصول رویکرد اثباتی در
تضاد و برخی از آنها با اصول رویکرد اثباتی یکسان است. مهمترین اصول رویکرد تفسیری
عبارتند از: رهایی از ارزش، قائل نبودن به وحدت موضوع، فقدان سلطه نظام معنایی
مشترک در جامعه، کثرت در روش علمی و فقدان وحدت روش که توضیح هر یک از این اصول در
ادامه میآید.
قائل نبودن به وحدت موضوع: متفکران رویکرد تفسیری بر خلاف متفکران
پوزیتیوست به وحدت موضوع اعتقادی ندارند و در نگاه آنها سوژه و ابژه جدای از
یکدیگر نیستند؛ به این معنا که در این رویکرد دیگر ابژه آنچنان که در رویکرد
اثباتی محض و فرمانپذیر
تحت سلطه سوژه معرفی میشود، موجود نیست و معنا که اساس کار این گروه از متفکران
است محصول کنش و همدلی میان سوژه و سوژه است نه نتیجه کشفی که سوژه در جریان بررسی
ابژه به آن میرسد. بر اساس آنچه در رویکرد اثباتی مطرح شد دانشمندان این عرصه به
دنبال این بودند که با پیروی از قوانین موجود در علوم طبیعی در علوم اجتماعی نیز
به دنبال "کشف قوانین" باشند؛ زیرا از نظر آنان تمایزی میان طبیعت و
جامعه نبود و همانطور که یک فیزیکدان بعنوان سوژه بر روی تکه فلزی بعنوان ابژه کار
میکرد و ماهیتی جدای از آن ابژه داشت، دانشمند علوم اجتماعی نیز همینطور است و
رابطهای میان او و جامعه مورد مطالعه اش وجود ندارد؛ اما رویکرد تفسیری بر خلاف
پوزیتیویستها به دنبال فهم و درک جامعه بود نه کشف قوانین جامعه.
فقدان سلطه نظام معنایی مشترک در جامعه:
پوزیتویستها معتقد
بودند که تمام افراد جامعه از
یک نظام معنایی مشترک پیروی میکنند(مانند تمام عناصر طبیعت که از یک قانون پیروی
میکنند) و از همین رو به وحدت روش در بررسی پدیدههای طبیعی و اجتماعی عقیده
داشتند؛ اما رویکرد تفسیری در نقطه مقابل این تفکر قرار داشت و معتقد بود افراد یک
جامعه دارای نظام معنایی مشترکی نیستند و مردمانی که در جهان زندگی میکنند، آن را
به یک شیوه تجربه نمیکنند؛ از همین رو نمیتوان تمام ابنای بشر را به یک چوب راند
و با روشهای متداول در علوم طبیعی درباره آنها تحقیق و نتیجهگیری کرد.
رهایی از داوری ارزشی: متفکران رویکرد تفسیری هم همانند
پوزیتویستها معتقد بودند که نباید درباره موضوع مورد مطالعه داوری ارزشی کرد؛
زیرا فهم نظام معنایی موجود در کنشهای اجتماعی هدف اصلی این رویکرد است و کنشهای
اجتماعی محصول واکنش متقابل بین انسانهاست که درست یا غلط بودن آن ارتباطی با
محقق ندارد، بعبارت دیگر آنان معتقد بودند کار یک مفسر و محقق، فهم و تفسیر این
نظام معنایی است نه قضاوت درباره درست یا نادرست بودن آن.
رهایی از داوری ارزشی نقطه مشترک میان رویکرد اثباتی و رویکرد تفسیری
است، اما متفکران مطالعات انتقادی در نقطه مقالب این دو رویکرد قرار دارند و اساس
نظر خود را بر لزوم صحبت درباره آنچه باید باشد بنا میکنند و بزرگترین نقدهای
آنان به دو رویکرد اثباتی و تفسیری نیز به نقد آنها درباره صحبت درباره آنچه هست و
بیتفاوتی نسبت به آنچه باید باشد، مربوط میشود. رویکرد تفسیری رویکرد آرامی است.
نه به شوری رویکردهای انتقادی و پسا مدرن است و نه به بی نمکی رویکرد اثبات گرایی!
در علوم اجتماعی، وبر را بنیان گذار این مشی تحلیلی به حساب می آورند. اگر
رویکردهای چهارگانه ی روش تحقیق را در طیفی بچینیم که یک سر آن توجه به استواری
متن و سر دیگر توجه به سیالیت خوانش مخاطب توجه دارد، رویکرد تفسیری، در میانه های
طیف و نزدیک به سر استواری متن محسوب قرار می گیرد. شرح و تعبیرهای زندگی اجتماعی
را باید در بدو امر از تعابیری برگرفت که کنشگران اجتماعی از فعالیت های خود به
عمل می آورند؛ زبان مورد استفاده ی دانشمند باید از زبان روزمره اخذ شود. (بلیکی،
1387) روش تحلیل گفتمان، روش تحلیل ژانر و روش تحلیل گفت وگو در این مقوله جای می
گیرند.
الزامات اساسي پارادايم تفسيري:
1- علوم
انساني كه به تجربة انسان و كنشهاي اجتماعي او ميپردازد اساساً با علوم طبيعي
تفاوت دارند.
2- واقعيتها
پديدارهائي متكثر، همزمان و وابسته به مكان هستند.
3- واقعيتها
به شكلي اجتماعي، توسط انسانها، بين آنها، و در خلال فعاليتهاي بياني و تفسيري
ايشان ساخته ميشوند. واقعيتهاي معنادار، خلق شوند و غير ازلي، جمعي و تعاملي و
ذاتاً نمادين هستند.
4- پژوهش
بايد فهم عميق از كنشها، انگيزههاو احساسات انسان را مقدم بر هر چيز بداند و
توضيح دهد كه چگونه نظامهاي نمادين فرهنگي براي انتساب معنا به هستي و فعاليتها
مورد استفاده قرار ميگيرند.
5- دانش
دربارة واقعيتهاي اجتماعي از وابستگي دروني و متقابل پژوهشگر و موضوع پژوهش پديد
میآيد. پژوهشگر از ابزارهاي روش شناختي استفاده نميكند بلكه خودش ابزار پژوهش
است.
6- داعيههاي
دانش به شكل گريز ناپذيري "مقيد به موقعيت " ، جزئي، ناتمام و
جانبدارانهاند در نتيجه پژوهشگران بايد به احتمالي بودن داعيههاي خود بيانديشند
و آن را توضيح دهند.
7- دانش
حقيقي حاصل غوطه ور شدن طولاني مدت و گفتگوهاي گسترده در محيطهاي اجتماعي واقعي
است. در این زمینه آشنائي صميمانه با اجراها و معناي كنشهاي اجتماعي مثلاً از
راه عضويت فعالانه در جامعة مورد بررسي براي تبيين درست موضوع از واجبات پژوهش
است.
8- شواهد
مرتبط با كنش اجتماعي كه داعية پژوهش برآنها استوار است بايد با استفاده از
ابزارهاي كلامي و روائي ضبط و بيان شود.
9- در
داعيههاي دانش، تجربة ذهني و انگيزه هاي كنشگران اجتماعي در اجراهاي معنادارشان
بايد لحاظ شود.
10- نظريه
بايد به شيوهاي استقرائي و اخلال آزمون مكرر تبيينهاي آزمايشي در قبال تجربه
تعامل با اعضاي گروه توسعه يابد.
11- نظريه
بايد به شكلي فزاينده موجب درك گسترش يابنده از پديدارها در موقعيتهائي كه اجراها
در آنها رخ ميدهند باشد.
12- پژوهشگران
بايد مدام در ابعاد اخلاقي و سياسي فعاليتهاي پژوهشيشان تأمل كنند.
روششناسيهاي
مبتنی بر پارادايم تفسيري:
پژوهش طبيعتگرا: طبيعتگرا
پژوهشگري است كه توصيف فرهنگي را هدف اصلي خود ميداند و فرض بنيادينش اينست كه
رفتارهاي بومي آدميان و معناهاي مراد آنها را ميتوان تنها از طريق تحليل دقيق
وضعيتهاي طبيعي ايشان فهميد. منظور از «وضعیت طبیعی» درواقع محیط عادی و معمولی
است که فرد در آن کار و زندگی میکند. طبيعتگرائي متضمن احترامي عميق به
سرشت پژوهشهاي تجربيست و مستلزم آن است كه طبيعتگرا نظريه و روشهاي خود را با
جهان اين پژوهشها سازگار كند. طبيعتگرا متون گوناگون گردآوري اطلاعات را ميآميزد
تا بر كاستيهاي هر يك از آنها غلبه كند.
مردمنگاري: ethno به معناي مردم و graphy به معناي
توصيف است و مستلزم توصيفي كلگرا از پيونديست كه بين اعضاي يك فرهنگ وجود دارد و
ميكوشد تا جنبه هاي مهم حيات مادي و نظامهاي معنائي يك فرهنگ را توصيف كند. اساسا
مردمنگاران از هر روشی که آنها را به نتیجه برساند استفاده می کنند و اگرچه
مشاهده مشارکتی راهبردی است که تقریبا همه آنها استفاده می کنند اما این طور نیست
که استفاده از محاسبه های کمی را به کلی نفی کنند. توفیق مردم نگاران در گرو توصیف
و تفسیر روابط مشهود بین کنش اجتماعی و نظام معنایی در یک قلمرو فرهنگی است. مردم
نگاری با مردم شناسی متفاوت است. تماس دراز مدت پژوهشگر با یک فرهنگ خاص که به
نگارش گزارشهای مفصل در باب اهمیت نظری مشاهدات میانجامد جزأ لاینفک مطلاعات
میدانی مردمنگاری است.
پژوهش كيفي: اصطلاحي عام
است كه مجموعه اي از فنون تفسيري را در برميگيرد و اين فنون در پي توصيف
رمزگشائي، ترجمه و درك معنا و نه فراوانی پدیدارهایی هستند كه كم و بيش در محيط
اجتماعي رخ ميدهند. پژوهشگران كيفي در پي آن هستندكه شكل، محتوا و تجربة كنش
اجتماعي را كه مقيد به موقعيتها هستند حفظ و تحليل كنند و از اینکه آنها را دقالب
ریاض و آمار قرار دهند گریزانند.
عموماً بين پژوهش کیفی و طبیعت گرا تفاوت وجود دارد پژوهش
كيفي برخلاف بررسي طبيعيتگرايانه الزاما در محيط زندگي اعضاي يك جامعه و فرهنگ
انجام نميشود و مطالعاتي كه به روش كيفي انجام ميشوند تنها بخشي از روابط را كه
بر محيط پژوهش حاكم هستند مورد تأكيد قرار ميدهند. در تفاوت بين پژوهش كيفي و
مردم نگاري نيز وجود دارد. پژوهش کیفی بر خلاف مردمنگاری همیشه آمیختگی دراز مدت
با زندگی مردم در محیط را به پژوهشگر توصیه نمیکند. پژوهش كيفي
اغلب در خدمت گزارههاي تفسيرگرا و طبيعتگرا بكار گرفته ميشود. نگاهي عميق تر به
انجام پژوهشهاي كيفي در علم ارتباطات گوياي آنست كه بخش قابل توجهي از فعاليتهاي
اين رشته در حوزههاي فرعي آن سامان مييابد و تغيير و تحولات در زير شاخههاي آن
رخ ميدهد.
* پارادایم سوم: پارادایم انتقادی (پساساختارگرايي)
اساسا صور اندیشه با روابط حاکم بر قدرت که به شکلی اجتماعی و تاریخی
ساخته می شوند به دیگران منتقل می شود.هرگز نمی توان حقایق یا فکت ها را از ارزش
ها جدا کرد یا از متون ایدئولوژیک زدود. نظریه انتقادی عبارت است از آشنایی گسترده
با پژوهش در باب استثمار، سرکوب، بی عدالتی، روابط نامتوازن قدرت، ارتباط تحریف
شده و اگاهی دروغین و هرگاه پژوهشگران کیفی با این تعریف عام شروع به پژوهش کنند
به این معناست که بر تاثیرات قدرت بر موضوع پژوهش شان تامل می ورزند و خود را موظف
به تولید دانشی می دانند که منابع تازه ای برای اندیشه و عمل گروه های محروم باشد.
نسخه هایی از این رهیافت: ماده گرایی دیالکتیکی، تحلیل طبقاتی، و ساختارگرایی
هستند.
این دیدگاه بطور مستقل نظریه
ای مانند دو رهیافت قبلی ندارد، بلکه سراسر آن انتقاد به دو تفکر قبلی است. علم
انتقادی، با بسیاری از منتقدان رهیافت تفسیری علیه موضع اثباتگرایی موافق است، با
این تفاوت که برخی انتقادات دیگری نیز دارد که با برخی از نقطه نظرات تفسیرگرایان
مخالف است. این رهیافت تداوم نظریات مارکس و فروید بوده، و توسط آدرنو، اریک فروم
و مارکوزه گسترش یافته است. علم انتقادی متشکل از نظریه های تضاد، تحلیل های
فمنیستی و نظریات روان درمانی است. همچنین این رهیافت با نظریه انتقادی، از طریق
مکتب فرانکفورت آلمان، در دهه 1930 گره خورده است. این دیدگاه با ارایه دلایل، به
اثبات گرایی بخاطر بینش تنگ نظرانه، غیر دموکراتیک، و غیرانسانی بودنش انتقاد
دارد. این انتقاد در مقالات آدرنو تحت عناوین: "جامعه شناسی و تحقیق
تجربی" و" منطق علوم اجتماعی"(1976) آمده است. عضو مشهور و زنده
این مکتب، یورگن هابرماس(1929)، علم انتقادی را در کتاب خود به نام "دانش و
علاقه های انسانی" توسعه داده است. از دیگر اندیشمندانی را که می توان درین
مبحث جای داد، پیربوردیو است. علیرغم این که او در موضوعات بسیاری قلم زده، رهیافت
متفاوتی را در زمینه تحقیق و تئوری نشان داده است. اساس این رهیافت ضد اثباتگرایی
و ضد تفسیری است. او موضوع هر دو رهیافت، یعنی بینش کمیِ عینی گرایِ قانون گونه
اثباتگرایی، و بینش ذهنی گرا و اراده گرایِ تفسیر گرایانه را طرد می کند. او
خاطرنشان می سازد که تحقیق اجتماعی باید انعکاسی (Reflexive)
بوده، (یعنی ضمن مطالعه راجع به موضوع، باید به خود انتقاد کند، همان گونه که
ماهیت موضوع مورد مطالعه آن این گونه است)، و ضرورتاّ سیاسی باشد. او معتقد است که
هدف تحقیق کشف و پرده برداری از حوادث رایج است.
رويكرد انتقادي به لحاظ تاریخی پس از رویکرد
اثباتی و رویکرد تفسیری قرار میگیرد. رویکرد انتقادی در نقد رویکرد اثباتی تا
حدود زیادی با رویکرد تفسیری هم عقیده است و روشها تجربی را برای بررسی موضوعات
اجتماعی ناکارآمد میداند. متفکران رویکرد انتقادی معتقدند که رویکرد اثباتی در
ارائه تفسیرهای فردی از پدیدههای اجتماعی ناتوان است؛ زیرا پدیدههای اجتماعی را
همانند امور طبیعی تابع یک سری قوانین محض میداند. رویکرد انتقادی بر خلاف رویکرد
اثباتی و تفسیری حرکت میکند و در مسیر خود روابط و مناسبات اقتصادی، اجتماعی و
سیاسی را نیز وارد معادله میکند؛ زیرا معتقد است دو رویکرد پیشین با بیتوجهی به
این زمینهها بخشهای مهم و تأثیرگذاری را کنار گذاشتهاند. همانطور که گفته شد
رویکرد انتقادی در بسیاری از موارد نقد خود درباره رویکرد اثباتی با رویکرد تفسیری
همداستان است، از همین رو در جریان بررسی این رویکرد بیشترین مخالفت با نظریات
رویکرد اثباتی مشاهده میشود. متفکران رویکرد انتقادی معتقدند رویکرد اثباتی
(پوزیتیویستی) مبتنی بر یک تعلق و منفعت( Interest) بنا نهاده شده است که نوعی منفعت سلطهطلبانه
است، بعبارت دیگر این رویکرد زاییده تعلق به سلطه و مهار است و آن دسته از افرادی
که به دنبال سبطه بر انسان و طبیعت هستند، تفکر اثباتی را انتخاب میکنند.
اصول رويكرد انتقادي
آگاهی کاذب: یکی از کلیدیترین مفاهیمی که رویکرد انتقادی مطرح میکند
مفهوم آگاهی کاذب (False consciousness) است. این رویکرد معتقد است که مردم در مواردی از یک نظام معنایی
که بر خلاف منافع آنان استوار است، پیروی میکنند که این پیروی نتیجه آگاهی کاذب
مردم درباره مصالح آنان است به بیان دیگر مردم از مصالح خود با خبر نیستند، اما
بطور کاذب فکر میکنند که میدانند منفعتشان در چیست. شاید یادآوری این نکته بد
نباشد که متفکرین رویکرد اثباتی بر وجود نظام معنایی مشترک در میان همه افراد
جامعه معتقد بودند و متفکرین رویکرد اثباتی هم بر این نظر بودند که به دلیل تجربههای
زیسته متفاوت افراد درک آنها از جهان متفاوت است و نظام معنایی مشترکی میان افراد
جامعه به معنای نظام معنایی مسلط وجود ندارد. نگاه متفکران مکتب انتقادی به موضوع
آگاهی کاذب بر آمده از آرای مارکس است و مفهومی که در این رابطه مطرح میکنند نیز
به نوعی تداوم سخنان مارکس درباره آگاهی طبقاتی است. مارکس ایدئولوژی را آگاهی
کاذب مینامد و معتقد است ایدئولوژی نه دلیل عقلانی دارد و نه دلیل تجربی.
قضاوت به جای رهایی از داوری ارزشی: چنانچه درباره رویکرد اثباتی و تفسیری
گفتیم هر دوی این رویکردها معتقدند که محقق نباید درباره موضوع تحقیق خود قضاوت کند، این دو رویکرد معتقد هستند که کار محقق ارائه
تصویری از آنچه در جامعه وجود دارد، است نه قضاوت و داوری ارزشی درباره درست یا
غلط بودن آنان، اما رویکرد انتقادی درست در نقطه مقابل این دو رویکرد قرار دارد و
یکی از رسالتهای اصلی خود را صحبت کردن درباره آنچه باید باشد اعلام میکند و به
دو رویکرد قبلی به علت تمرکز بر بیان آنچه هست و
بی تفاوتی در قبال تغییر این هست ها انتقاد میکند. قضاوت و نقد درباره شرایط
جامعه نقطه اصلی جدال رویکرد انتقادی با دو رویکرد قبلی است که از وارد کردن
مناسبات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی به مطالعات اجتماعی نشأت میگیرد؛ زیرا متفکران
مکاتب انتقادی به زعم خود با وارد کردن این مناسبات به دنبال تغییر در جامعه و سوق
دادن آن به سمت شرایط مطلوبتر هستند.
یکی از مفاهیمی که به تبع این قضاوت
مطرح میشود مفهوم "رهایی بخشی" است، که به معنای رهایی جامعه از آگاهی
کاذب است، بعبارت دیگر متفکران رویکرد انتقادی به دنبال این هستند که مبنا و
معیاری برای درست یا نادرست بودن تعریف کنند و پس از آن در مطالعات خود مشخص کنند
که جامعه تا چه حد با این معیار فاصله دارد و برای رسیدن به این معیارهای هنجاری
چقدر باید تغییر کند. بدیهی است هر نقدی نسبت به وضعیت موجود نیازمند یک مبنا و
معیار مشخص است تا نشان دهد وضع فعلی با وضع مطلوب که همان معیار است چقدر فاصله
دارد؛ متفکران رویکرد انتقادی معتقدند این معیار از تعهد و مسئولیت منتقد و متفکر
اجتماعی استخراج میشود.
دیالکتیک: یکی دیگر از مفاهیم اساسی مطرح در حوزه مطالعات انتقادی مفهوم
دیالکتیک است؛ این مفهوم در لغت به معنای کنار هم قرار گرفتن دو امر متضاد است.
اگر به خاطر داشته باشید در رویکرد اثباتی سخن از این بود که میان سوژه بعنوان
عامل شناسایی و ابژه بعنوان موضوع شناسایی تفکیک وجود دارد، اما رویکرد انتقادی
معتقد است که نه تنها هیچ تفکیکی میان این دو وجود ندارد بلکه این دو امر متضاد در
درون یکدیگر قرار دارند و آنچه وجود دارد ترکیب پیوند نظریه و عمل است. رویکرد
دیالکتیکی به مفهوم "نسبت" نیز حساس است؛ چه نسبت جزء و کل باشد، چه
نسبت فاعل شناسا و موضوع شناسایی و چه نسبت زیربنا و روبنا؛ از نظر رویکرد
دیالکتیکی این مفاهیم چنان پیوندی دارند که جدا کردن آنها ممکن نیست.(بعنوان مثال
این رویکرد معتقد است شناخت جزء در هر مجموعهای جدای از شناخت کل ممکن نیست)
در این حوزه جمله معروفی وجود دارد که
میگوید: "عمل شناسایی عامل شناسايي، جزئی از موضوع شناسایی است"
یعنی موضوع شناسایی هم میسازد و هم ساخته میشود و نیتجه این حرف این است که در
مرام این رویکرد نظریه و عمل از یکدیگر جدا نیستند و نظریهپردازی انتقادی(بواسطه
تلاش برای تغییر جامعه) یک نوع عمل اجتماعی است. نکتهای که باید به آن توجه کرد
این است که رویکرد دیالکتیکی تنها در رویکرد انتقادی وجود دارد. روش تحلیل روایت و
روش نشانه شناسی در ذیل این رویکرد حساب می شود. اگر این مطالعه معطوف باشد به
نشانه هایی که زندگی فکری و اجتماعی انسان، برتولید، استفاده و مبادله ی آن ها
مبتنی است، آن را نشانه شناسی می گوییم. اما اگر مطالعه از سطح نشانه ها و دال های
منفرد به سطح روایت ها و دال های ترکیبی برسد، روایت شناسی نام می گیرد. (
دانسی،1387).
پارادايم هاي علم و تحقيقات علمي
معرفت هر چه از سطح علم به سطوح قبل تر از آن رجوع كند ،
انتزاعي تر شده است. عقايد، مجموعه باور و اعتقاداتي از جهان هستي و عالم خلقت است كه
بر اساس آنها چگونگي فعاليت و گردش كار اين جهان و همچنين چگونگي كسب معرفت از آن
قابل درك و توضيح است . حقيقت به اطلاعات در واقعيت مربوط است. پارادايم علم ،
مدلي است منطقي كه حد فاصل بين فلسفه و علم قرار دارد كه با الهام از فلسفه ،
هدايت گر علم است. پاتن معتقد است پارادايم مجموعه
قضايايي است كه چگونگي درك جهان را تبيين مي كند. در ديدگاه كوهن، پارادايم به
معناي يك جهت گيري و راهبرد پايه اي به تئوري و تحقيق است. پارادايم يك مدل فكري
است كه عناصر دروني آن از زمره عقايد به جاي حقايق هستند. اين عناصر در خدمت
نظرگاه انديشمند قرار مي گيرند تا با اتكاي بر آنها حقايق در جهان اجتماعي تشخيص
داده شود. جدول 1 پارادايم هاي اصلي در علوم رفتاري را و زير مجموعه هاي آن
را به نقل از سارانتاكوس 1993 نشان مي
دهد.
اثباتي
تفسيري
انتقادي
اثبات گرايي
اثبات گرايي
جديد
اثبات گرايي روش
شناختي
اثبات گرايي
منطقي
كنش متقابل
نمادي
پديدارشناسي
روش شناسي قومي
هرمونتيك
قوم شناسي
قوم نگاري
زبان شناسي
اجتماعي
جامعه شناسي
اقتصادي
مكتب تضاد
ماركسيسم
فمينيسم
مقايسه مشخصه هاي
اصلي پارادايم هاي تحقيق
اثبات گرايي
تفسيري
انتقادي
رابطه بين محقق
و تحقيق
تحقيق مستقل از
محقق است
محقق جزئي از
تحقيق است
هدف اصلي
آزمون تئوري از
طريق داده ها
خلق تئوري از طريق
داده ها
داده هاي مورد
مطالعه
تعداد زياد
تعداد محدود
اعتباربخشي
نتايج تحقيق
سنجش صحيح بودن
سنجش خطا نبودن
ويژگيها
عيني، علمي،
تجربي و قراردادي
ذهني، انسان
مدار و تفسيري
رويكردها
معمولا كمي
معمولا كيفي
تفاوت پارادايم ها از بعد هستي شناسي
الف: اثبات گرايي
·
دنياي اجتماعي شبيه دنياي طبيعي است و به
همان روش مي تواند مطالعه شود
·
آگاهي فردي انسان ها عامل مهمي در
توانايي آنان براي فهم و درك رفتار اجتماعي نيست.
·
در مطالعه رفتار اجتماعي امكان ارائه
روابط علت و معلول به صورت روشن وجود دارد.
·
موجوديت جهان اجتماعي اساساً عيني است و
بالاتر از آگاهي انسان كه امري ذهني است، قرار دارد.
ب ) تفسيرگرايي
·
دنياي اجتماعي با دنياي طبيعي متفاوت است.
·
آگاهي
انسان به شدت پرمعناست.
·
نمي توان گزاره هاي علت و معلول از دنياي
اجتماعي را كه براي تمام زمان ها درست باشند ارائه نمود .
·
دنياي اجتماعي را مي توان به لحاظ ذهني
تجربه كرد ، نه به لحاظ عيني ، كه مستقل از رفتار روزانه مردم است.
ج ) انتقادي
·
دنياي اجتماعي و طبيعي متفاوت مي باشند
ولي اين امكان وجود دارد كه اصول اساسي در مطالعات آنها مشابه باشند.
·
آگاهي
انسان زماني پرمعنا و مهم است كه مردم به صورت جمعي عمل كنند ، نه فردي و آن هم در
راستاي تغيير دنياي اجتماعي.
·
رفتار انسان بر اساس روابط عِلّي قابل
توضيح است ، ولي محدود به زمان و مكان.
تفاوت
پارادايم ها از بعد هستي شناسي
الف) اثبات گرايي
·
معرفت و شناخت از دنياي اجتماعي بر اساس
اصول تجربي امكان پذير است.
·
وظيفه علم نمايش روابط عِلّي است كه از
طريق كمي سازي الگوها و نظم هاي موجود در رفتار انسان امكان پذير باشد.
·
هدف اصلي اثبات گرايي كشف روابط علي بين
پديده هاي قابل مشاهده است.
ب ) تفسيرگرايي
·
معرفت و شناخت از دنياي اجتماعي بر اساس
توانايي ما در تجربه جهان به نحوي است كه ديگران نيز آن را تجربه مي كنند.
·
هدف
علم ، تلاش در معرفي و نمايش روابط عِلّي در جهان اجتماعي نيست.
·
هدف اصلي تفسير گرايي ، فهم طرقي است كه
مردم به لحاظ ذهني ، جهان اجتماعي را خلق و آن تجربه مي كنند.
ج ) انتقادي
·
شواهد تجربي مناسب و مطلوب هستند ، ولي
نه به خودي خود.
·
وظيفه علم آشكار سازي مكانيزم هاي غير
قابل مشاهده است كه رفتار مردم تحت آنها اداره مي شود.
·
هدف اصلي علم اجتماعي انتقادي ، دستيابي
به سطحي بالاتر از توصيف ساده از روابط عِلّي
مطالب مشابه :
دوشنبه سی ام اردی بهشت 92 - مطالب مهم درس روش تحقیق
روش علمي. صفحه: 22. تحقيق: فرآيند جستجوي منظم براي مشخص كردن يك موقعيت نامعين ( ديويي، 1938 ). صفحات: 22 و 23. مراحل روش علمي: - پيبردن به مسئله.
خلاصه روش تحقیق نظری - استاد دکتر امانی
روش تحقيق: به روشها يا تكنيكهايي كه از طريق آن محقق به جمعآوري اطلاعات ميپردازد، روش تحقيق گفته ميشود. روشهاي تحقيق و يا تكنيكهاي جمعآوري اطلاعات:روش كمّي:
روش تحقیق دلفی
ارتباطات نوين - روش تحقیق دلفی - ارتباطات کلامی به طور مستقیم و غیر مستقیم و تاثیر آن بر مخاطب.
بازهم این کلاس های روش تحقیق من .....
دوستانی که در طی این چند سال کلاس های روش تحقیق بنده را گوش کرده اند احتمالا متوجه شده اند که در هر ترم بنا به مقتضیات و نیازهای یادگیرندگان و البته تخصص و
روش تحقیق
5.تحقيق همبستگي ياهمخواني. دراين روش محقق دوياچنددسته از اطلاعات مختلف مربوط به يک گروه يا يک دسته از اطلاعات از دويا چند گروه رادراختيار قراردارد وتلاش دارد
تعریف تحقیق
تعریف تحقیق. کلمه تحقیق ، مصدر باب تفعیل، از ریشه حق، به معنای راست کردن سخن، درست کردن وعده و ثابت شدن است. همچنین به معنای حقیقت کردن ، درست کردن،
ادامه(روشهای تحقیق)
فصل سوم: روش های تحقیق. هر پژوهش علمی ، براساس گزاره هاي تحقيق، نیاز به یک روش تحقیق متناسب با موضوع خود دارد. روش تحقيق در واقع وسيله اي است كه از طريق آن
تفاوت روش های تحقیق کمی و کیفی
روش تحقيق كمّي يا كيفي؟ چكيده. تحقیق کیفی عبارت از مجموعه فعالیتهایی(چون مشاهده، مصاحبه و شرکت گسترده در فعالیتهای پژوهشی) است، که هرکدام بهنحوی محقّق را
خلاصه ای از روش تحقیق
یک فایل پاور پوینت از آشنایی با روش تحقیق برای دانلود کردن گذاشتم ، متاسفانه تهیه کننده فایل ناشناس هست ، امیدوارم که تهیه کننده فایل راضی باشه.
نمونه کار درس روش تحقیق(طرح تحقیق)
نمونه کار درس روش تحقیق(طرح تحقیق). بنامخدا. موضوع: پروپوزال. عنوان تحقیق: بررسي تاثير فعالیت های ورزشی بر میزان سلامتروانی و اجتماعی نابينایانشهر همدان.
برچسب :
روش تحقیق