یه سفر 2000 کیلومتری
نمیدونم چرا هیچی از سفر پارسال تابستون ننوشتم. کلا انگار از یادم رفته بود. آره اونوقتا بود که تصمیم گرفتیم یه سفر اکتشافی تفریحی به بعضی مناطق شمال غربی ایران داشته باشیم. تبریزو قبلا فقط یه بار اونم تو یه ماموریت که برای توسعه ترمینال نفت خام کنار پالایشگاهش داشتم دیده بودم. یه شبم توی هتل ایل گلی خوابیده بودیم که همون موقع قرار گذاشتم با خودم که اگه با فروغ گذرمون افتاد به تبریز به جز این هتل جای دیگه نریم.
یه جای دیگه که رفتنش برام آرزو بود تخت سلیمان بود. نقشه رو نگاه کردم و یه برنامه 5 روزه رو تنظیم کردیم. قرار شد اطراف زنجان، اطراف تبریز و مجموعه تخت سلیمان در این سفر از نو کشف بشن!
القصه رزرو هتل ها تلفنی انجام شد و راه افتادیم. سفرمون افتاد توی همون روزایی که گرد و غبار خیلی غلیظی تمام مناطق اطراف تهرانو گرفته بود. چه سفر درازی اومده بودن این ذره های غبار. از بیابونهای عراق تا پایتخت ایران. یاد روزای بمبارون بگم به خیر؟
صبح زود راه افتادیم سمت زنجان. می خواستیم بریم سلطانیه. توی اتوبان چند کیلومتری مونده به زنجان یه خروجی داره که میره سمت اون گنبد خشتی بزرگ. اونقدر معلومه که اگه بخوای هم نمیتونی نبینیش. نمیدونستم سلطانیه اینقدر آباد بوده توی دوران ایلخانی. توی راهروهای اطراف گنبد که میگشتی هر گوشه ای نقش های زیبای گچبری بود و رنگ فیروزه ای عجیبی که خودشو به رخ میکشید. رفتیم مقبره سلطان چلبی اوغلو نواده حضرت مولانا. با رعایت اصول ازش یه هتل قشنگ و نقلی و مدرن ساخته بودن. برای یه شب نزدیک تهران اقامت کردن جای خوبیه. اطراف مقبره عرض سلام کردیم و یادی از مولوی ورفتیم به سمت غار کتله خور. باید جاده گرماب یا خدابنده رو دنبال کنید تا برسید به غار. غار بزرگه و خشک. بخش کوچکی ازش کشف شده و بقیه اش هنوز یه رازه. قندیلهای آهکی بسیار زیبایی داره. از همه قشنگ تر قندیلهاییه که شبیه چیزای آشناست. قندیل عروس و داماد، قندیل جادوگر. نهارو که خوردیم برگشتیم برای اقامت شب توی زنجان هتل سپهر. توی راه برگشت نمیدونم کدوم شهر بود خدابنده بود فکر کنم مقبره یه پیامبر رو دیدیم. فضای دنج و قشنگی داشت. دمدمای غروب بود که رسیدیم زنجان. از زنجان تا غار 165 کیلومتر راهه و بخش عمده ای از جاده هم دوطرفه و باریکه. اما تا چشم کار میکنه گندمزاره و کشت زار. میگن زنجان معروف بوده به انبار غله ایران. الانم هست شاید. راستی توی این هیری ویری یه دسته عینکم از جای خیلی بدی شکست. ساعت 7 شب. خیلی گشتم. اکثرا میگفتن کار ما نیست و یا اینکه باید تا فردا صبر کنی. پرسون پرسون آخرش یه جوونمرد که دیدنشون هنوز دل آدمو گرم میکنه بدون کلامی اضافه درستش کرد. پول نمیخواست بگیره میگفت شما مسافری مهمون مایی. گفتم پس یه دستخوش به آقازاده بدم. گفت که پس کم نده. چون تا حالا از دست کسی به جز من پول نگرفته. یه دوهزاری تقدیم پسرش کردم. گفت بابا تو که خیلی زیاد دادی. سر سلامتی گفتم و زدم بیرون. اون مرد خوب نمیدونست توی بازار صفویه بابت تعویض یه پد عینک دو برابر این پول میگیرن از آدم.
هتل سپهر یه هتل خیلی معمولی بود. فضای دلچسبی نداشت. اسما سه ستاره بود ولی چه عرض کنم. میدونی این هتلهای قدیمی جهانگردی که میری و دو ستاره هستن حداقل اصول اولیه ساخت هتل توش رعایت شده. جانمایی لابی، رستوران، طراحی فضای دسترسی به اونا، عرض راهروها و چیدمان در اتاقها نسبت به هم. اگرچه همه چی قدیمیه ولی قابل قبوله. اما مثلا توی هتل سپهر برای رفتن به اتاقها باید از وسط رستوران رد میشدی. فکر کنم همین نمونه کافی باشه. جای هتل سپهر خوبه. از کمربندی شمالی شهر میرسی به میدان سرباز گمنام و میری به سمت شمال. اسمش جاده گاوازنگه. یه ذره که بری میرسی به هتل. فرداش زنجانو گشتیم. رفتیم رختشویخانه، موزه مردان نمکی، پلهای قدیمی رو دیدیم. آخرش هم رفتیم بازار و چندتای چاقو خریدیم. نهار خوردیم و راه افتادیم سمت تبریز.
اتوبان خیلی خلوت و خوب بود. فقط بدیش این بود که پمپ بنزین نداشت! جنتو رو با باک نصفه راه انداخته بودم توی اتوبان بدون پمپ بنزین. نزدیکای خروجی هشترود بود که چراغ بنزین زاپاس روشن شد. یه ذره داشت ترس ورم می داشت. یهو یه چهار لیتری پر بنزن کنار جاده دیدم. بنزین خریدم لیتری 600 تومن حال کردم. یه ذره جلوتر هم یه تانکر گذاشته بودن و با پمپهای سیار بنزین میدادن. خوشبختانه بنزین داشت و باک رو پر کردم. عصری رسیدیم تبریز. رفتیم هتل پارس ایل گلی مستقر شدیم و پیاده زدیم بیرون برای دیدن پارک ایل گلی. نسیم خنک اونم وسط مرداد ماه جیگر آدمو حال میاورد. سام حسابی بازی کرد. بردیمش شهر بازی. با هم باقالی و آش دوغ خوردیم. توی پارک که برمیگشتیم خسته شده بود و میخواست بهانه گیری کنه. خداییش توان بغل کردنشو نداشتم. این بود که همش میدوییدم و سام به هوای اینکه منو بگیره همه راهو دویید. منظره تبریز ا ز هتل واقعا زیباست. اون پایین اول سبزی پارک و بعد چراغونی شهر. شب خوبی بود و حسابی استراحت کردیم. فروغ از هتل خیلی خوشش اومده بود. فرداش رفتیم که تبریزو بگردیم. اینو بگم که یک از ده تبریزو هم ندیدیم. رفتیم مقبره الشعرا، موزه مشروطه، موزه قرآن و کتابت، موزه قاجار. اطراف بازارو گشتیم. نزدیکیای مرکز شهر اطراف هتل گسترش وایسادم تا فروغ بره از تشریفات سوغاتی بخره. سام خوابیده بود توی ماشین. اومدم بیرون و رفت و آمد مردمو دیدم. باد خنکی میومد. نه که فقط خنک باشه روح افزا بود. به معنای واقع کلمه. فکر میکردی همه مرضهاتو با خودش میبره و بهت سلامتی میده. پسری که اون نزدیکها موز میفروخت میگفت که تابستونای تبریزهمیشه این نسیمو داره. مسجد کبودو دیدیم که واقعا شاهکار بود. با دیدن طرحهای آبی رنگی که باقی مونده بودن میشد شکوه روزگار قدیمشو حدس زد. دسترسی به مناطق مرکزی تبریز به خاطر یه طرفه بودن خیابونا برای غریبه ها واقعا سخته. توی آدرس گرفتن هم پدر من یکی دراومد. نمیدونم ولی یه جای کار خرابه. شاید هم تقصیر از من بوده. شاید هم ایراد از ترجمه همزمانه. اینم بگم که موزه قاجارو نصفه نیمه دیدم و از با ارزش ترین موزه هایی بود که تا حالا دیده بودم. توی برنامه دفعه بدی تبریز یه روز کامل برای این موزه خواهم گذاشت. اگه عمری باشه و دست روزگار بذاره. تا دمدمای غروب توی تبریز بودیم. شبو باید میرفتیم هتل کندوان. یه 50 کیلومتری راه بود و از جاده اسکو باید میرفتیم. توی لحظات آخر سامو بردم اسخرهتل و یه ساعتی صفا کردیم. اما هتل کندوان یه تجربه دیگه است. یعنی کلا کندوان یه تجربه خاصه. درست مثل ماسوله. اما با طبیعت خشن تر. یه هتل 5 ستاره با اتاقهای جدا توی دل صخره ها. اتاقهایی که هر سانتی متر مربعش با قلم و چکش و تیشه از دل سنگ تراشیده شده. از دل کله قندیهایی که طبیعت به مردمش هدیه داده. با لوازم و مبلمان خیلی شیک و تمیز. رو تختیهای سنتی اصیل. اما بدون آسانسور و با کلی پله! اتاق ما شماره 110 بود. میگفتن بهترین اتاق دوتخته است چون هم نزدیک رستورانه و هم کمترین نموری رو داره. راستی که اتاق مرتب و چشم نواز بود. اون شب آبگوشت مفصلی خوردیم. هوا واقعا خنک بود. صدای رودخونه و طبیعت میومد. یه هیش هیش دوست داشتنی و رخوت آور. فضا خیلی خیلی آروم و دوست داشتنی بود.
فردا صبح رفتیم کندوان گردی. از خونه های سنتی بازدید کردیم. اطراف رودخونه رو گشتیم. گردو و آلو خریدیم. جای اینو داره که آدم از اونجا یه کوهنوردی حسابی هم بره. اما با سام و فروغ هرگز!
خب وقت کم بود و باید میرفتیم به سمت ارومیه. دریاچه ارومیه نمونه واضحی از توسعه بدون فرهنگه. داره از بین میره. اینو به راحتی از عقب نشینی و پاپس کشیدنش میشه فهمید. ترو خدا یه سر به پلهای درست شده توی دنیا بزنید تا اینقدر پز این پل عجیب ناامن ناقصی که ساختید رو ندید. با سام تنی به آب زدیم. خدا پدر اون جوونی که گفت با خودت یه شیشه آب ببر توی دریاچه رو بیامرزه. یه ذره آب شتک زد توی چشم سام و نزدیک بود زمین و آسمونو به هم ببافه. آب ریختم روی سرش و چشاشو شستم. توی دریاچه هر زخم کوچیکی که روی پوستت داشته باشی یادت میاد. از بس که میسوزونه. اومدیم بیرون و با آب بطری خودمونو شستیم. راه افتادیم به سمت میاندوآب و بعدشم تکاب. اینجا بود که فروغ بعد از بررسی برنامه سفر و محاسبات بنده فهمید که یه 100 کیلومتری اشتباه کردم و به جای غروب پاسی از شب گذشته میرسیم تکاب. خب جاده خیلی زیبا بود. مخصوصا میاندوآب و شاهین دژ یادم مونده که اگه بشه بازم برم. اطراف میاندوآب کلی جاهای تفریحی بود که مردم زده بودن بیرون برای گردش. فکر کنم پنج شنبه عصر بود دیگه. به شب که خوردیم جاده ترسناک شد. خلوت بود و باریک و تپه ماهوری. سام و فروغ خواب بودن. ساعت 9 شب رسیدیم تکاب. هتل رنجی. از رنجی که توی این هتل بردیم بگذریم. به کسی توصیه اش نمیکنم ولی تنها امکان اقامت شبانه اونجاست. بعد از صبحانه (کلی طول کشید تا یه نفر سر میز به دادمون رسید و یه چایی توی یه قوری خیلی عتیقه با چند تا تکه مربا و پنیر و کره پرت کرد روی میز) راه افتادیم سمت تخت سلیمان. قبلش یه آبگرم بود که چون وقت داشتیم رفتیم. قسمت خانمها و آقایون جدا بود و با سام دوباره کلی بازی کردیم. چندتایی دوست هم پیدا کرد. بعدش رفتیم سمت کوهی که به اسم زندان سلیمان مشهوره. باید بری بالا و نگاهی به اون دهنه عمیق و قائم بندازی و اگه تونستی بالاسرش وایسی تا مفهوم ترس از ارتفاع قشنگ تو ذهنت موندگار بشه. در حالی جیغ یه جور پرنده هم گوشتو پر کرده. از زندان سلیمان تا تخت سلیمان راهی نیست. تخت سلیمان هم یه مجموعه اختلاطی از دوره هخامنشی اشکانی ساسانی و ایلخانیه. قاجار هم به سلامتی یه خرابکاری هایی اونجا کرده. عجیب تر از همه آب پر از املاحیه که هزاران سال داره میاد بیرون و کسی هم نمیدونه منشاش کجاست. طاق وایوان بلندی که آدمو یاد ایوان مدائن میندازه تا دیوار و حصارهای قدیمی دورتادور. متاسفانه نگهداری مجموعه خیلی ابتداییه و به دلیل فضای باز و گسترده و آب و هوای متغیر کوهستانی همه چی در حال نابودیه. از در جنوبی میشه یه دره سرسبزو دید که با آب چشمه آبیاری میشه. منظره قشنگی داره.
وقت برگشتن بود. برگشتیم به سمت زنجان و بعد هم تهران.
توی این 2000 کیلومتر جنتو خیلی خوب سواری داد. اصلا اذیت و آزار نداشت. چیزی هم برامون کم نذاشت!
خب حالا فهمیدم چرا این سفر یادم رفته بود. خسته شدم بابا بسکه نوشتم. یه خوانواده عزیز از دوستای گلمون هم میخواستن توی این سفر همراهمون بیان که خب به دلیل حوصله رانندگی طولانی مدت نداشتن منصرف شدن.
داشتم مجله دیسکاوری آوریل 2009 رو میخوندم. رسیدم به مطلب 17 مسیراعجاب انگیز سفر با ماشین توی استرالیا. خداییش کلی وسوسه شدم. اما فعلا که دسترسی و مقدرات نیست. گفتم خب حالا از این مسیرهای اعجاب انگیز وطنی که خودمون داریم خوبش رو هم داریم که میشه نوشت. این شد که پاشدم و این مطلبو نوشتم. اگه عمری بود و از جاده پرت به جنوب غربی و رودخونه مارگرت و بعدش جزیره روتنست هم گذشتم براتون سفرنامه اش رو میذارم. قول میدم. باور میکنید؟
مطالب مشابه :
ابشار لت مال وردیچ
سفر به مناطق تفریحی اطراف تهران. ابشار لت مال و محیطی دنج و ارام را فراهم
یه سفر 2000 کیلومتری
سفرمون افتاد توی همون روزایی که گرد و غبار خیلی غلیظی تمام مناطق اطراف دنج و قشنگی داشت
دلفارد نهايت زيبايي طبيعي كرمان است چگونه به دلفارد برويم؟
براي استراحت شما و بهترين نقطه براي رسيدن به زيباييهاي شهرهاي اطراف دنج و خوش آب و
گزارش صعود به قله جانستون (4100 متر)
در خلاف مسیر رودخانه ، رسیدیم به انتهای دره تنگ جانستون و یه جای دنج اطراف نمایان تر
قبادیان
شهرستان ايذه و مناطق اطراف داراي مكانهاي دنج و آرام شهر تهران تاكنون
عکس های دیدنی کوهرنگ وجاذبه های دیگر استان
به قول یکی از دوستان عید های شمال مثل روزهای عادی سال در تهران مناطق كوهستانی دنج و خلوت
برچسب :
مناطق دنج اطراف تهران