از پستهای ویرایشنشدهی همینجوری
یادداشتی دربارهی یکی از سکانسهای فیلم Boyhood
در فیلم «boyhood» سکانس غمناکی هست که مادر رنجکشیدهای که در زندگیاش سه بار شکست عشقی داشته و دو فرزند ناخواسته از یک رابطهی عاشقانه را با زحمت و رنج فراوان بزرگ کرده، حالا میانسال شده و روی میز کوچک سفیدی دست زیر چانه، پسر کوچکش را که حالا جوان برازندهای شده تماشا میکند. پسری که در کودکی هیچکسی به آیندهاش امیدوار نبوده اما حالا بورس یکی از بهترین دانشگاهها شده تا در رشتهی مورد علاقهاش تحصیل کند. دختر خانوادهی سه نفره هم وارد کالج شده و مدتها پیش یک خانهی مستقل اجاره کرده.
مادر همینطور که پشت میز سفیدش نشسته دست میکشد به پیشانیاش و با حالت پریشان و غمگینی فریاد میزند همین بود؟ زندگییی که سالها برایش تلاش کردم و جان کندم همین بود؟ این که الان در یک آپارتمان کوچک پشت میزی بنشینم و رفتن پسرم را تماشا کنم؟ خواهرت دنبال زندگی خودش رفته، تو داری دنبال زندگی خودت میروی. پس من چی؟ من برای چه تلاش کردم؟ و نفسهای عمیق... نفسهای عمیق... نفسهای عمیق...
این سکانس لرزه به تنم انداخته. تصویر مادر پریشان و ناراضی و ناامید از تلاشها و رنجها و صبوریهایش مرا ترسانده. میترسم از روزی که مامان جای مادر این فیلم بنشیند و همین جملهها را بگوید. بگوید که سالها صبوری کرده که من بگذارم و بروم؟
تصویر مامان از آیندهی روشنی که هنوز نیامده چیزهای دیگریست. تصویرهای روشن مامان این است که بالاخره من را با کلاههای زرد مهندسی میبیند که هنوز پای نقشههای معماریام نشستهام و به ایدههای بزرگتری فکر میکنم، از زندگیام راضی هستم و هر صبح بچهام را میبرم تا مامان از او مراقبت کند. تصور مامان از آیندهای روشن این است: همیشه در کنارش بودن؛ در کمترین فاصلهی جغرافیایی ممکن، چند کوچه پایینتر، چند کوچه بالاتر. نوههایی که صدای خندههایشان خانهی معمولیمان را پر میکند و من و مَسمَس که راضی هستیم از ازدواجمان، از شغلمان، از درآمدمان...
آیندهی ذهن من کمتر شباهتی با آیندهی ذهن مامان دارد. مامان گاهی با حوصله دستی به سر و روی رویاهای من میکشد و بخشهای زیادی از آن را اصلاح میکند، او در رفتن همراهم میشود، تا ابد نگرانم میماند و ساعت رفت و برگشتم را چک میکند، در رویاهای مامان ما چهار نفر همیشه باهمیم، حتی اگر بیشتر شویم فقط شعاع دایرهی بودنمان را بزرگتر کردهایم، در بخشهای خالی رویایم که سفیدی مطلق است یک پسربچه یا دختربچه میگذارد که نشسته و با لوگوهایش بازی میکند، تنهایی خاکستری ذهنم را با جای خالی مردی که مهربان است و دوستم دارد پر میکند و آینده را رویاییتر از سکانسهای عاشقانه و رمانتیک هرفیلمی تجسم میکند.
مامان حتی در کابوسهایش هم تصور نمیکند که روزی پشت میز آشپزخانه نشسته باشد و بگوید: «زندگی همین بود؟ این همه رنج کشیدم و صبوری کردم که بگذارید بروید دنبال زندگیتان؟» و دستی آرامش کند: «مامان! مامان! ما جایی نمیریم... همینجاییم... همینجا... فقط داریم برای رویاهامون تلاش میکنیم. همین!» بعد صدای چرخهای چمدان روی پارکتهای خانه قژقژ کنند و با بسته شدن در تمام رویاهایش از آیندهای که همیشه تجسم میکرد، فرو بریزد.
خیلی خب، از این به بعد در تصورات و تخیلات بلیتهای تک نفره جایی ندارند و همیشه نور سفید رنگی هست که جادو میکند و بلیتهای یک نفره را به دونفره تبدیل میکند و مامان اگرچه شاد نباشد اما به منظرهی پشت پنجره چشم دوخته و منتظر است تا به مقصد برسد.
مطالب مشابه :
سایت مد و مدل کیف کفش لباس مدل و مدلباس
مدل لباس مدل کیف و کفش و فشن های زیبا لباس مردانه فروش اینترنتی
دانشگاه سالن مد و آرايش نيست
مدل لباس مدل کیف و کفش و فشن های زیبا و ژورنال لباس و مدل کفش مردانه فروش اینترنتی
گیاهان ضد سرتان
که یک جفت کفش کالج را با شال مردانه صد قلب اینترنتی مخصوص به
یادداشتهایی از یک روح سرگردان انارشیست
یه فروشگاه خیلی بزرگ لباس بساط کوچک تعمیر کفش و واکسی کالج مجازی برق خرید اینترنتی
پولدارترین ایرانی کیست؟
خرید جارو شارژی امریکا می رود و در کالج نافتز در رشته پردرآمد ترین سایت های اینترنتی
از پستهای ویرایشنشدهی همینجوری
دختر خانوادهی سه نفره هم وارد کالج شده و مدتها پیش یک خانهی مستقل اجاره کرده.
برچسب :
خرید اینترنتی کفش کالج مردانه