سگ به دوست

ryqo3r9ws1r7nkx2xaz.jpg

 در آن شباهنگام که زوزه ی یک گله گرگ در کوه پیچید ، هراس در دل قوچ و میش انداخت، گله را گُرگی کرد، چوپان تنها بود؛ چرا که سگهای گله همه رفته بودند آبادی، پیِ "سگ به دوست".!

چه شب تار و تاریک و بلندی . خورشید گم شده بود. مهتاب زیر لحاف ابری سیاه رفته بود به خواب؛ ستاره ها هم. شهاب به خواب ستاره نمی رفت و چو تیر منجنیق، سیاه چادر شب نمی درید. شاهین آغوش بالهایش را به روی نسیم نمی گشود. سبزه ها ساکت.برده ها ساکت.کبک سر خویش را در برف کرده بود. لاکپشت درلاک خویش فرو رفته بودو گونی مارگیری به کناری نهاده بود. مار زهرنمی ریخت زر می اندوخت.کفشدوزک بی کارشده بود؛مردی به دل کوه نمی زد. کرم شب تاب،پیه سوز خود را خاموش کرده بود.آفتاب پرست، توبه کرده بود وشب می پرستید. جیرجیرک، دهانش چرب و چیلی بود و جیرجیر نمی کرد. بُلبُل روی تیغ تیز، لکنت زبان گرفته بود وبِل و بِل می کرد. دیواره ی کوه را گوشی به هوش نبود و کُلِ زبانها کُل.زاغچه ها سیاه پوش. در سکوت کوه، آوار بود آواز گرگ. آوای مرگبار گرگ را باد با خود به آبادی می برد.اسمِ شبِ آنها، روز بود.

uesq3ykndfr2pfppaxx.jpg

چینه های گله دان کوتاه بود و مثل تگرگ، بر سر گله، گُرگ می بارید. گرگ نه به قدر نیاز که به قدر آز گوسفند می درید.نه دل، که دندانشان گرسنه بود.آنها از کشتن سیر می شدند نه ازخوردن. گرگ ها اسراف کارند. گوسفند کَرِ گله دوبار رم کرد یک بار از رم کردن گله بار دیگر از دیدن گرگ.گله بی سگ چه قدر بی دفاع شده بود. بی دفاع تر از خر.در مقابل گرگ،خرِ گله را توان  مقابله بود با وُرتیلیز؛ بیچاره گوسفندان نه پای فرار داشتن نه دندان تیز. تقدیرشان گرگ بود و مرگ.

 چوپان هراسان و گیج وگم به هر سو می دوید وهَوِلاق می کشیدو فریاد می زد؛هم برای ترساندن گرگ وهم برای نترسیدن خود.صدای زنگوله و دَرا،در کوه پیچیده بود.صدایِ ناقوسِ گردنِ تَگَه، از مرگ گله خبر می داد. نور چشمان گرگ چو دشنه ی دوشُعبه در دل چوپان می نشست.

 چوپان  با زمین وزمان سخن می گفت. گاه می خواند و گاه می گریست.گاه داد می زد وکمک می طلبید.چوپان با چوبدستی اش به سنگ وصخره می کوبید و می گفت؛بر خیزید ای اصحاب کهف هنوزخوابید.؟ ایمانی که خواب بیاورد ایمان نیست،قابل اطمینان نیست.نکند سگ شما هم قرنهاست خواب سگ به دوست می بیند؟!

ببینید گله ام چنان گرگی شده است که روباه اُگَژ می کُشد.

آریو برزنی در این کوه برزن کو، تا گرگها را سنگ تُلو بدهد؟!

ذوالقرنین، بیا دیواری دوباره بچین میان گله و گرگ، بلندتر از دیوار چین،که اینجا دندان گرگ آخته تر از شمشیر  است.

کشتی نوح، کجا و پای کدام کنگر، لنگر انداخته است که گله ی بی سنگر مرا با خود نمی برد؟

چرا چوبدستی ام اژدها نمی شود و گرگها را نمی درد؟

چراکسی در کوه طور نور نمی افروزد؟

چراهمه مشغول چرا و کسی در فکر چراغ نیست؟!

موقع حمله ی گرگ ، چوپان چنین زیبا سخن می گفت.! اما با تمام فریادی که چوپان کرد؛صدا ازسنگ درآمد که از سگ در نیامد

 چوپان راست می گفت یا دروغ؟

راستی چراچوپان تنهاه بود.!?

راز تنهایی چوپان، در دُم کوتاه و گوش بریده سگها بود.! سگ گوش بریده کمتر از چوپان حرف شنوی دارد. این قاعده ی تلخ بازی تکراری چوپان است. سگ به وقت حمله ی گرگ و نیاز چو سگِ اصحاف کهف آدم می شدو به وقت آز متهم به نجاست بود و مهدورالدم و ریختن خونش حلال.! چوپان مثل سکه دو رو داشت.دریک روی آن، سگ شیر می شد و در روی دیگرآن، سگ خط می خورد.!شاید پوستین تنِ چوپان هم بی تاثیر نبوده باشد.چرا که سگهای گله، پشم گوسفندان گله را خوب می شناسند .

شب بر چوپان گرگ زده دیر می گذرد. گاه وقت گرگ ومیش سالها به طول می انجامد.

 05sr4dwtzskmh4b3kdbl.jpg  

وقتی که شفق زد، صورت آسمان از سیلی شب سرخ سرخ شده بود. هوا که روشن شدو سپیده زد، روزگار سیاه گله معلوم شد.گله یکی به کوه شده بود. پخش و پِلا. روی صخره، روی سنگ، روی برف، خون پاشیده بود؛ انگار از آسمان خون باریده بود.لاله ازشرم این همه خون سرنگون. شوخ و شنگی از شیل و شنگ رفته بود. گوشه گوشه ی کوه، لشِ میشی افتاده بود. قوچی جان می داد و بُزی می لنگید و بسیار بودند بره هایی که ترسیده و گرسنه و مع مع کنان، در پی مادر خویش می گشتند ونمی دانستند سینه ی مادرشان هم اینک سفره ای شده و گرگها با پوزه ای خونین برضیافت دل و قلوه و جگر نشسته اند. وجود چوپان چو نی اش توخالی بود. چوپان و نی و چوب دستی اش سه چوبینه بودند. این همه ظلمی که به گله شد، چوپان کرد، چرا که با سگ های گله نساخت و گله را به گرگ سپرد.

گله، زخمی و هراسان به سوی آبادی سول گرفت و رِچی از خون، از کوه تا دهکده باقی ماند و چوپان به دنبالشان می رفت.رچِ کفش چوپان روی رچِ خون گله می ماند. چوپان چه پاسخی برای مردم آبادی داشت.؟ شاید می گفت سگها همه رفته اند سگ به دوست. شاید می گفت سگ ها وگرگ ها از یک خانواده اند و دست به یکی کرده اند.نمی دانم دقیقا چه می گفت ولی ایمان دارم راستش را نخواهد گفت.

انتظاری ندارم قصه ای را که بافتم و گفتم باور کنید ولی باور کنید؛

k5xjrutc2rguvgbgf93u.jpg

من با کوه و سگ و گله و چوپان  آشنام.گله و چوپان بسیار دیده ام. خوب می دانم گله رنگارنگ بود. روی سر و دمبه و گرده هر گوسفندی رنگی بود متفاوت. هررنگ نشانه ی مالکیت یک خانواده بود.چوپانی نوبتی بود.هرکه گوسفندش بیشتر بود نوبت چوپانی اش بیشتر بود. هرچوپان با نی رِنگ خودش را می زد. ولی گاه چوپانی چنان به خدمتگزاری علاقه داشت که گِی گّلِهی دیگران را رد نمی کرد و فرصت خدمت به دیگران نمی داد.او عاشق خدمتگزاری بود.! امان از لذت خدمت.! خدمت برای او قدرت و نعمت بود.اما مردمی که شریک گله بودند راضی به زحمت او نبودند و به زور نوبت چوپانی خویش را می گرفتند.گاه چوپانان بر سر نوبت دعوا می کردند تا پای ریختن آبروی یکدیگر. گله تشنه رها شده بود.

گاه چوپانی جای گوسفندِ سرِ گله را به گوسفندِ گَرِ گله می داد و یک گله گَری می گرفت.

  گاه گَله، یک گَله، گِله داشت از چوپان .از تنگی گله دان گرفته تا شیر دوشی چوپان.

گاه چوپانی چوبداری هم می کرد.

گاه سگِ دَل، به دوست می آمد و سگ های نر را به دنبال خود می کشاند.

من سگِ دَل دیده ام با سلسله پستانی آویزان وبی شیر، که برای یک تکه استخوانِ توله هایِ گرسنه ی در چاله خاکینه اش، برای هر سگ و ناسگ، دُم تکان می دهد.این سگ سزاوار سنگ نیست.اسکلتِ سَراَندرپا را، که در گور گَدَه ی خویش گم وگور کرده است؟!

قاپ او را که دزدیده است که دیگری همیشه نقش و او همیشه بُزمی آورد.؟ این بازی حرام است.

سگِ گله، گرگ گیر است نه آدم گیر؛ مگر آنکه چوپان کیش دهد،آنگاه آدم مات خواهد شد.

سگِ گله را هراسی از رفتن به گیج گرگ نیست؛ البته اگر به چوپان اعتماد داشته باشد.او با چنگ ودندان از گله محافظت می کند. سگ گله رویایش آرامش گله و نابودی گرگ هاست نه چون سگهای پشمالو و کوچولو، آرمیدن در آغوش زیبا رویان.

من سگ بازی کرده ام، اما سگ را به بازی نگرفته ام. فداکاری سگ را پاس می دارم،چون نیاکانمان، پارسیان. همجرمم با سگ، مجازاتمان یکیست. سکه ی دو رو، در مورد من هم ضرب می شود.

بشنوید؛ گوشهایم پراز آواز پرندگان گونه گون؛ نی ناکوک چوپان خوابم نمی کند. صدای نی چوپان از دور خوش است. گوشم با صوت و سوت و سکوت چوپان آشناست.گفتار کوک و رفتار پوک. خرید گوشهایم را با ترازوی چشم هایم سنجیده ام.گوشِ تیز را چشم و زبانِ تیز باید؛ نه گوش، تیز و زبان، کُل و چشم، کور.

گَله دیده ام، یا می چَرید یا می چُرید یا می خوابید؛بی هیچ رویایی.

بر سَردَر و دیوار خانه ی چوپان کله ی قوچ ها دیده ام.

چوپان دیده ام،گرگ پیش او بره است.

چوپان دیده ام گله ی تشنه را به سراب می بُرد.!

سگ دیده ام از دست چوپان به گُرگستان پناه می بُرد.

 من هِی،گول هی هیِ چوپانِ را نمی خورم. دست چوپان را در دخل قصاب دیده ام. قصاب و چوپان یار دیرین و همسایه ی دیوار به دیوار همند.!

کوه برای من فقط علف نیست برای چیدن، دره گرگان نیست برای ترسیدن،زاغه ی صمد نیست برای خوابیدن؛کوه گاه لَجوَر است برای صخره نوردیدن، گاه قله است بلند و برف گیر چو شَهباز،برای رفتن برای رسیدن برای دیدن برای پریدن. شهباز است و شوق پرواز.

بوقلمون بی درد آبادی پندم می دهد؛از گله نگو، به فکر میش و بره ی خویش باش.از کوه پایین بیا و بنشین و بترس از چهار چینه. پروانه ات خواهد سوخت. قلم بشکن وبی خیال بشکن بنداز.مثل بچه آدم ساکت باش!؛ دردا که مرا قابیل می خواهد نه هابیل. وتو ای مادرم حوا،پس است هوا ومن هوایی شده ام، اما هوا برم نداشته است.من یک باغ،سیب خورده ام،اما برادرکش نیستم. من ازقابیل برادر کش  بیزارم.قسم به شیر تو مادر، که  شیر تو هابیل خواهد ماند. اصلابگذار بی پدر و مادرم خوانند؛ چه غم که آدم و حوا هم ،بی پدر مادر بودند.

واما تو ای کودک کاوشگر آبادی که بی پروا، چنته ای سوال در ذهن داری؛ اگرخواب زده برخاستی و  پا بلندی کردی و پلک خسته ی پنجره را به کناری زدی و از غبار شیشه که تاریکی شب را تشدید می کند چشمت به کوه افتاد و دیدی در دل زنجیره ی کوه نور ضعیفی گِز و گِز می کند و در سیاهی چشمانت شعله می کارد؛ شک نکن، آنکه شب به کوه آتش بر افروخته منم.

 

و باز زوزه ی یک گله گرگ در کوه پیچیده است و سگ آدم شده است! شما بگویید؛ سگ که همواره سایه ابلیس وار، اتهام نجاست را چو کرکسی، بر بالای سر خویش می بیند به کدام سو خیز بردارد ؛سوی کوه، کوی دوست! یا سگ به دوست؟! 

توضیحات:   سگ به دوست:کُلونی سگها.شهوت. سگهای نر به دنبال یک سگ ماده(دل) می افتند برای جفت گیری /وُرتیلیز:لگد انداختن. جُفتَک/تَگَه:بُز نر بالغ / هَوِلاق: آوای بلندی که چوپانان موقع خطر ویا برای خبرکردن دیگران سر می دهند./رچ: رد . جای پا

اُگَژ :قوچ بالغ /سنگ تُلو :از شیب کوه سنگ را غلتاندن به طرف پایین/چوبداری: خرید وفروش گله. /گَدَه: معده/ هِی : همیشه/گِی گَله: نوبت چوپانی/گر: کچلی.ریختن پشم گوسفند/ سگِ دَل: سگِ ماده/لَجوَر:کوهی است در شازند که شیب صخره هایش شهرت جهانی دارد./شهباز:بلند ترین قله ی رشته کوه راسوند در شازند.

عکسها: عکس کره خر را  دوهفته پیش در روستای حک پایین گرفتم با این توضیح که وقتی باعجله زانو زدم ازش عکس بگیرم، حس کردم زانوم داغ شد!زانوم رفته بود توی لاس داغ و تازه گاو./عکس گله دان خالی را پارسال در دامنه ی شهباز گرفتم. عکس کوه شهباز را از اینترنت گرفتم./ عکس خودم وپسرم را در کنار گله در کوه راسوند منطقه باباخداداد گرفتم.


مطالب مشابه :


سگ به دوست

سگ به وقت حمله ی گرگ و و به زور نوبت چوپانی خویش را می گرفتند.گاه چوپانان بر سر نوبت دعوا




دانلود کلیپ دعوا با قهمه شیمشیر دختر در تهران

آپدیت دانلود ها تم سرگرمی دانلود دعوای احمدی دانلود فیلم دعوای سگ و گرگ دعوا سگ و




دلت که پیش کسی باشد و ... تنت در آغوش دیگری... هزار خطبه هم بخوانند خیانت است...!!! "یک عاشقانه ساده

آن سگ گله ای که عاقبت گرگ دعوا کردی باز؟ پدرش گفت و برادرش کیفش را زیر و رو می




داستان خر دانا

اين را مي گويم که بداني هيچ کاري از دستم بر نمي آيد، نه فرار، نه دعوا، و گرگ زد و دندانهايش




برچسب :