خود را ز عملهای نکوهیده بری دار
داشتم دلقي وصد عيب مرا مي پوشيد...
در روزگار رنگ وريايي كه عرصه را بر حافظ تنگ كرده بود ، و ريا كاري و تظاهر بازار گرمي پيدا كرده بود ، همه ي فكر و ذكر حافظ اين شده بود كه به هر نوعي كه مي تواند ، با آن به مبارزه برخيزد. حافظي كه تنها سلاحش قلمي بود كه با آن شعر هاي زيبايي را كه مي سرود ، به رشته ي تحرير در مي آورد و ظاهرا هم و غمش شعر سرايي بود . مي دانيم كه جو غالب محافظه كاري بود و ريا كاري ، و صاحبان زرو زور هم ، براي حفظ منافع خود ، به گسترش چنين جوي دامن مي زدند تا با غرق كردن مردم در درياي خرافات و گل آلود كردن آن بتوانند ، به غارت و چپاول خود تا آن جا كه مي توانند ادامه بدهند. امّا در ميان آن شبهاي ظلمت جهل و جفاكاري ، تك ستارگاني بودند كه گاهي كور سويي مي زدند و مناطقي را از پرتو خود روشن مي كردند . حافظ براي اين كه بتواند ، در سد ظلمت شكافي بزند و به افكار منجمد شده در اثر تلقين خرافات زاهدان ناپرهيز گار و درويشان نا درويش ، تكاني بدهد ، با به كار بردن ظرافت هايي ، خواننده ي شعر خود را به تأمل وامي داشت وآنان را تحت تأثير كلام خود قرار مي داد. به عنوان مثال وقتي كه با يك حركت شجاعانه ، سخني را به ميان مي آورد كه تا آن زمان كم تر كسي جرأت كرده بود كه آن را به زبان آورد ، خواننده را به حيرت وامي داشت به گونه اي كه از خود بپرسد كه خرقه مگر داراي تقدس نيست ؟ وخرقه پوشان مگر نه مردمي از دنيا بريده اند و ادعاي برتري نسبت به ديگران دارند ؟ پس منظور حافظ از اين كه مي گويد : « داشتم دلقي و صد عيب مرا مي پوشيد ...» چيست ؟ يعني اين كه مي خواهد بگويد كه در زيرخرقه عيب ها را مي شود پنهان كرد؟ وبعد به همين گونه ، فكر خود را بسط مي داد و به اين نتيجه مي رسيد كه لباس هايي كه نشان دهنده ي اين است كه پوشنده ي آن ها به گروه خاصي تعلق دارند ، چنين نيست كه برتن هركسي كه بودند آن شخص از هر عيبي بري است . پس بايد به رفتار و گفتار آدم ها نگاه كرد ونه به لباس پوشيدن آنان .
حکایت
یکی از جمله ی صالحان بخواب دید مر پادشاهی را در بهشت است و پارسایی در دوزخ، پرسید: موجب این درجات چیست و سبب آن درکات؟ که مردم بر خلاف این اعتقاد داشتند؟ !
ندایی آمد که: این پادشاه به خاطر دوستی با پارسایان به بهشت رفت و آن پارسا به خاطر تقرب به شاه، به دوزخ رفت.
دلقت به چکار آید و مسحی و مرقع
خود را ز عملهای نکوهیده بری دار
حاجت به کلاه برکی داشتنت نیست
درویش صفت باش و کلاه تتری دار
مطالب مشابه :
اول انديشه وانگهي گفتار....
ويكي نبشته . كتابناك. فارسي
ای یوسف خوشنام ما....
ويكي نبشته . كتابناك. فارسي
می حافظ
ويكي نبشته . كتابناك. فارسي
عاشق صادق
ويكي نبشته . كتابناك. فارسي
دوستی با مردم دانا نکوست ....
ويكي نبشته . كتابناك. فارسي
خود را ز عملهای نکوهیده بری دار
ويكي نبشته . كتابناك. فارسي
برچسب :
ويكي كتابناك