زبان عامیانه و اصطلاحات، حروف آ و الف
شماره ی نوشته : ۱ / ۷
دکتر منصور ثروت / دکتر رضا انزابی نژاد
تدوین : آریا ادیب
زبان عامیانه، اصطلاحات و ضرب المثل های فارسی
نگا. = نگاه کنید به
آ
آب: عزت و رونق، طراوت و تازگی، روح، شراب خالص
آبِ آب: آبکی، بیمایه، بیرنگ
آب آتش زده: اشک
آب آتش مزاج: می سرخ
آب از آب تکان نخوردن: رخ ندادن جنجال و هیاهو، آرام ماندن اوضاع
آب از آتش برآوردن: کار محال کردن
آب (ها) از آسیاب افتادن: فرو نشستن هیاهو، از یاد رفتن ماجرا
آب از لب و لوچهی کسی سرازیر شدن: تمایل شدید داشتن، به طمع افتادن
آب از دریا بخشیدن: از کیسهی خلیفه بخشیدن
آب از سر گذشتن: کار از چاره و تدبیر گذشتن
آب از گلو پایین نرفتن: غصه و ناراحتی شدید داشتن
آب اندام: زیبا تن و خوشرو
آب باریکه: درآمد اندک اما مرتب
آب بردار: دوپهلو، کنایهآمیز
آب برداشتن: هدف دیگری در پس کاری وجود داشتن
آب بستن در چیزی: آبکی و رقیق کردن
آب بندی کردن: آرام آرام به کار انداختن دستگاه نو
آب به آب شدن: تغییر آب و هوا دادن، بهبود یافتن به سبب سفر
آب به آسیاب کسی ریختن: با زحمت خود سود دیگری را فراهم کردن
آب پاکی روی دست کسی ریختن: کسی را کاملن ناامید کردن
آبتنی: شناکردن (بیشتر به قصد تفریح و بازی)
آب به چشم آمدن: طمع کردن
آب به زیر کسی آمدن: سراسیمه شدن
آبِ بسته: شیشه، بلور، یخ، برف
آب تاختن: پیشاب کردن
آبِ جو(ب): مال دنیا، هرچیز فراوان و بیارزش
آبجی خاکانداز: زن فضول و خبرچین
آب چشم گرفتن: ترسانیدن، به گریه انداختن
آب حیات: عشق و محبت، دهان معشوق
آبِ خشک: نگا. آب بسته
آب خنک خوردن: به زندان افتادن
آب دادن بند: خود را لو دادن، فرصت را از دست دادن
آبدار: سخت، شدید، سنگین
آب در جگر داشتن: توانایی مالی داشتن
آب در چشم نداشتن: شرم و حیا نداشتن
آب در هاون کوفتن: کار بیهوده کردن
آبدست: ماهر، استاد
آبِ دندان: حریف ساده
آب دندان خوردن: حسرت خوردن
آبدوغ خیاری: بی ارزش، بی اعتبار
آبدیده: جلا یافته، آزموده و مجرب
آب را گل آلود کردن: برای سود خود کارها را به هم زدن
آب رفتن: بیاعتبار شدن، کوچک شدن
آب رفتن زیر پوست کسی: پس از لاغری کمی فربه شدن
آبزیرکاه: حیله گر، فتنه انگیز، دو رو
آبستن فرزندکش: دنیا، روزگار
آبِ سیاه: نیمه کوری
آب سیر: جانور خوشرفتار
آبشان از یک جوی نرفتن: همداستان شدنشان ممکن نبودن، با هم نساختن
آب شدن: شرمنده شدن، رفتن آبرو، به فروش رفتن کالا
آب شدن قند توی دل: لذت بسیار بردن
آب شدن و به زمین فرو رفتن: نگا. دود شدن و به آسمان رفتن
آب شیراز: شراب
آبغوره گرفتن: (به ریشخند:) گریستن
آبِ کبود: آسمان
آب کردن: جنس نامرغوب را فروختن
آبکش کردن: سوراخ سوراخ کردن
آبکور: کسی که سودش به دیگران نمی رسد
آبکی: بیارزش، از روی بیعلاقگی
آبگوشتی: بیارزش، پیش پا افتاده
آب لمبو: چلاندهشده، فشرده
آب مروارید: تار شدن عدسی چشم
آب مریم: شیرهی انگور، عصمت و طهارت
آب نخوردن: درنگ نکردن
آب نخوردن چشم: امید نداشتن
آب نکشیده: زشت، بد، نامفهوم
آب نمک زدن: با شیرین زبانی گفتن
آب و تاب: تکلف، لفت و لعاب، تفصیل
آب و خاک: میهن، دیار
آب و رنگ: طراوت و شادابی
آب و گاوشان یکی بودن: شریک و همدست بودن
آب و گِل: بر و رو، سرشت آدمی
آبی از کسی گرم نشدن: بهرهای از کسی نبردن
آپارتی: زن بیحیا و بدزبان، سلیطه، پاچهورمالیده
آتش از چشم کسی گرفتن: ترسانیدن
آتشِ بسته: طلا
آتش به جان ( گور) گرفته: ذلیلشده، ورپریده
آتش به گور کسی باریدن: پس از مرگ دچار عذاب شدن
آتش به مال خود زدن: کالایی را بسیار ارزان فروختن
آتش بیباد: ظلم، می
آتشبیار معرکه: فتنهانگیز میان دو دشمن
آتش بیدود: آفتاب، غضب
آتشپا: فرز و چالاک، بی قرار
آتشپاره: شوخ و شنگ، فرز و چالاک، کرم شبتاب
آتشِ تر: شراب، لب معشوق
آتشخوار: ظالم، حرامخوار
آتش زیر پا داشتن: بیقرار بودن
آتش سوزاندن: شیطنت و شرارت کردن
آتش کردن (گشودن): شلیک کردن
آتشی: تندخو، زودخشم
آتشی شدن: از کوره در رفتن
آتو: بهانه، دستاویز، نقطهضعف
آت و آشغال: وسایل کهنه و بیمصرف
آجرپاره: جواب کسی که بهجای بله میگوید آره
آجر شدن نان: از بین رفتن درآمد
آجیل دادن: رشوه دادن، حق و حساب دادن
آجیل مشکلگشا: آجیلی که برای گشایش کار میخرند و بین مردم متدین پخش میکنند
آخردست (سر): بالاخره، سرانجام
آخر و عاقبت: نتیجهی خوب
آخرین تیر ترکش: آخرین تدبیر
آخش درآمدن: از درد نالیدن
آخرین تحویل: قیامت
آخِی: صوتی برای تاثر یا شادی
آدم: نوکر، امردی که بچهبازان نزد خود نگاه میدارند و مخارجش را میپردازند
آدم استخواندار: کسی که اراده و پشتکار دارد
آدم بگو بخند: شیرینزبان و بذلهگو
آدم بیخود: بیشخصیت و بیمعنی
آدم بیسر و پا: متضاد آدم درستوحسابی
آدم بیمعنی: نگا. آدم بیخود
آدم ثانی: حضرت نوح
آدم چوبی: بیعرضه و دستوپاچلفتی
آدم دو قازی: شخص بیسروپای بیارزش
آدم دیرجوش: کسی که به سختی با دیگران انس میگیرد
آدم سر به راه: شخص خوب و نجیب، کسی که مزاحم دیگران نیست
آدم ششدرچهار: شخص کوچک اندام و ریزنقش
آدم عوضی: کسی که ظاهرش با باطنش یکی نیست، بدطینت
آدمقحطی: کمیابی آدم های کارآمد
آدم کردن کسی: کسی را تربیت کردن، سواد آموختن
آدم مقوایی: بیاراده، کسی که هیچکاری نمیکند
آدم نچسب: کسی که جاذبهای ندارد و علاقه دیگران را جلب نمیکند
آرتیستبازی: انجام کارهای غیرعادی
آرد خود را بیختن و الک را آویختن: کسی که وظایف زندگیاش را انجام داده و دیگر توقعی از او نیست
آروغ بیجا زدن: نابهجا سخنگفتن، نسنجیده کاری کردن
آروارهی کسی لق بودن: سرنگهدار نبودن، پرچانه بودن
آزار داشتن: انجام کاری به قصد اذیت دیگری، کرم داشتن
آزگار: زمان دراز
آستین از چشم برداشتن: آشکارا گریستن
آستین از دهان برداشتن: خندیدن
آستین افشاندن: رقصیدن، انکارنمودن، انعام دادن
آستین بالا زدن: آماده شدن، به کاری برخاستن، پا پیش گذاشتن
آستین بر چشم گذاشتن: پنهان گریستن
آستین تر داشتن: بسیار گریه کردن
آستینسرخود: هر چیزی که وسیلهی کاربردش همراهش است
آسمان با زمین دوختن: داشتن کمال مهارت در تیراندازی
آسمان به ابرو پوشیدن: پنهان ساختن امر آشکار
آسمان به زمین آمدن: رویدادی مهم و عجیب پیش آمدن
آسمان تا زمین: تفاوت بسیار
آسمانجل: ندار، بیچیز، کسی که رواندازش آسمان است
آسمان را به زمین آوردن (دوختن): کار شگفتانگیز کردن
آسمان را سِیر کردن: سخت خوشنود بودن، لذت بسیار بردن
آسمان سوراخ شدن: رویداد بزرگ پیش آمدن
آسمان (و) ریسمان: حرفهای بیربط و صد تا یک قاز
آسمان (و) ریسمان به هم بافتن: حرفهای بی سروته و بیربط زدن
آسمان غرمبه: صدای رعد، تندر
آسمان گرفتن: فراگرفته شدن آسمان با ابر یا مه
آس و پاس: در نهایت تهیدستی ، بینوا، مفلس
آسیابگردان: کسی که بهخوبی از عهدهی کارها بر میآید
آش آلو شدن: خجالتزده شدن، سکهی یکپول شدن، کنفت شدن
آش آلو کردن: خجالتزده کردن، کنفت کردن، سکهی یک پول کردن
آش پختن برای کسی: کسی را برای آزار کسی برانگیختن، برای کسی توطئهای ترتیب دادن
آش پشت پا: آشی که در روز سوم پس از رفتن مسافر بپزند و به فقرا بدهند
آش دهنسوز: هر چیز مطلوب و پسندیده
آش دهن سوزی نبودن: زیاد جالب نبودن، اهمیت زیادی نداشتن
آش شلهقلمکار: بینظم و قاعده
آشغالی: سپور
آش کشک خاله: کار ناگزیر، تکلیفی که بر عهدهی کسی باشد
آشنا روشنا: دوست آشنا
آشنایی به روشنایی انداختن: پس از مدتها تصادفی آشنایی را دیدن
آشنایی دادن: خود را معرفی کردن
آش نذری: آشی که به نیت برآورده شدن دعایی بپزند
آشوب شدن دل: دچار تهوع شدن
آش و لاش: بهکلی متلاشیشده، لهولورده
آش هفت جوش: قضیهی پیچیده
آش همان آش و کاسه همان کاسه: چیزی تغییر نکرده
آشی بودن زندگی: نامساعد بودن حال و احوال
آشیخ روباه: آبزیرکاه، مکار
آشی شدن: سوراخسوراخشدن بدن از ترکشهای فراوان
آغاپنبه: زن بسیار سفیدرو، عروسک پنبهای
آغبانو: لقبی برای زنان محتشم و بزرگ
آغ و داغ: سخت مشتاق و شیفته
آفت: زن عشوهگر و فتنهانگیز
آفتاب از کدام طرف در آمده؟: چه عجب از این طرفها؟!
آفتاب از مغرب درآمدن: روز قیامت، رویدادی شگرف پیش آمدن
آفتاب برِ دیوار آمدن: به پایان آمدن عمر
آفتاب به آفتاب: هر روز
آفتاب به ملاج کسی خوردن: دیوانه شدن، خل شدن
آفتابِ پس دیوار: شامگاه
آفتاب چریدن: بیکار بودن، چیزی برای خوردن نداشتن
آفتاب خوردن: سختی کشیدن
آفتاب را بهگز پیمودن: کوشش بیهوده کردن
آفتابرو: جایی که آفتاب بر آن بتابد
آفتاب روی پشت بام جمع کردن: کاملا تنگدست بودن
آفتابزردی: غروب آفتاب
آفتاب کردن: برای خشک کردن جلو آفتاب گذاشتن
آفتاب کسی به زردی رسیدن: به پایان رسیدن دوران زندگی و یا قدرت و نفوذ کسی
آفتاب گرفتن: زیر آفتاب خوابیدن
آفتاب گز کردن: ولگردی کردن
آفتابگیر: جایی که آفتاب بر آن بتابد، سایبان، چتر آفتابی
آفتاب لب بام: پیری نزدیک به مرگ
آفتابنشین: بیکاره و تنبل
آفتابنشین کردن کسی: کسی را از هستی ساقط کردن، خانهخراب کردن
آفتابهآبکن: پست ترین نوکر
آفتابه برداشتن: دست به آب رساندن، پابرهنه وسط حرف کسی دویدن
آفتابه خرج لحیم: بیشتر بودن هزینهی تعمیر چیزی از بهای نو آن
آفتابه خرج لولهنگ کردن: چیز با ارزشی را در بهای چیز بیارزش دادن
آفتابهدزد: دزدی که به ربودن چیزهای بیارزش بسنده میکند
آفتابه گرفتن: آفتابه برداشتن
آفتابی شدن: پیدا و آشکار شدن، بیرون زدن آب قنات
آفتابی کردن: پدیدار کردن
آقا بالاسر: امر و نهی کننده و مراقب
آقا به کون کسی بستن: کسی را که شایستهی احترام نیست آقا خطاب کردن
آقا چسونه: آدم حقیر و بی ارزش
آقا دایی: نشیمنگاه، کون
آقادایی را جنباندن: حرکتی به خود دادن
آقام که شما باشید: خدمت شما عرض کنم
آقایی فرمودن: لطف کردن، محبت کردن
آقبانو: نوعی پارچهی نخی نازک
آکبند: نو واستفادهنشده، هنوز از جعبه بیرونآوردهنشده، دست اول
آکَل: آقای کربلایی
آکِله: جذام، زن سلیطه
آکله فرنگی: سیفلیس
آگوز: لقب ریشخندآمیز برای مرد ریزنقش و متکبر
آل: موجودات افسانهای مانند جن و غول
آلاپلنگی: مثل پوست پلنگ، گل باقالی
آلاخون (و) والاخون: دربهدر، سرگردان، آواره
آل آروادی: زن سخت بیحیا و بدرفتار
آلاف و الوف: مال و ثروت، جاه و مقام
آلا گارسون: اصلاح موی سر زن به سبک موی پسران
آلامد: باب روز، بهرسم معمول
آلبالو گیلاس چیدن: نگاه کردن و ندیدن
آلت دست کسی شدن: مورد سوء استفاده قرار گرفتن
آلت فعل: وسیلهی انجام کار
آلکلی: معتاد به الکل
آلنگ دولنگ: چیزهای بیهودهای که بهعنوان زینت به چیزی میآویزند
آلونکنشین: ساکنان حواشی شهرها که در اتاقکهای آلونکوار زندگی میکنند
آمادهباش: حالت آماده بودن برای رویارویی با خطر
آمپر کسی بالا رفتن: از کوره در رفتن
آمد: فرخندگی، خوشقدمی
آمد داشتن: فرخنده و میمون بودن
آمدکار: شگون، فال نیک، خجستگی
آمد کردن: رخدادن واقعهای خجسته
آمدن: آغاز به کاری کردن
آمدن (چیزی) به کسی: تناسب داشتن (چیزی) به کسی
آمد نیامد: فرخنده بودن و نبودن
آمد نیامد داشتن: روی دادن واقعهای که احتمال فرخنده و نحسبودن هر دو در آن هست
آمدیم (و) . . . : فرض کنیم که
آمده: شوخی و لطیفه
آمیزقلمدون: میرزابنویس، کاتب
آنجا رفتن که عرب نی انداخت: به جایی دور و بیبازگشت رفتن
آن چنانی: چنانکه خود میدانی، بسیار گرانبها، بسیار عجیب
آن روی کسی بالا آمدن: خشمگین شدن
آن سرش ناپیدا بودن: برای نشان دادن حد کمال و مبالغه بهکار میرود
آن سفر: آن بار، آن دفعه
آنکادر کردن: اصطلاحی در ارتش برای جمعکردن رختخواب
آنکاره: اهل آن کار (کار بد)
آنها را خانم زاییده، ماها را کلفت؟ : چرا آنها را بر ما ترجیح میدهند؟ چرا به ما اجحاف میکنند؟
آوار شدن سر کسی: بیخبر نزد کسی در آمدن
آواز خر در چمن: آواز ناخوش و گوشخراش
آواز دادن: خواستن
آواز دهل: چیزی که تنها سخنگفتن دربارهی آن جالب است، نه خودش = چیزی که از آن سخن زیاد میگویند اما واقعیت آنچنانی ندارد
آواز شدن: شهره شدن
آواز کوچهباغی: آوازی که جاهلها می خوانند و یکی از گوشههای دستگاه شور است
آوردن: باعث شدن، ایجاد کردن
آویزان کسی شدن: طفیلی کسی شدن
آه از نهاد کسی برآمدن: نهایت تاسف به کسی دست دادن
آه در بساط نداشتن: سخت بیچیز بودن، بیچاره و بینوا بودن
آه نداشتن که با ناله سودا کردن: نگا. آه در بساط نداشتن
آهن کهنه به حلوا دادن: معاملهی پرسود کردن
آهنگ ریپدار: آهنگی که یک ضرب آن کم باشد
آهو چشم: معشوق، شاهد
آهوی خاور: آفتاب
آهوی شیرافکن: چشم محبوب
آهوی مانده گرفتن: بیانصافی کردن، عاجزکشی کردن
آی زکی: در مقام ریشخند و تحقیر گفته میشود
آی زرشک: نگا. آی زکی
آیَم سایَم: گاهکاهی
آیینهی اسکندری: آفتاب
آینهی بخت: آینهای که داماد همراه شمعدان برای عروس میفرستد
آینهی دست: تیغ و خنجر
آینهی دق: آینهای که شخص خود را در آن عجیب و غریب میبیند – شخص عبوس و بدقدم
آینهی زانو: برآمدگی زانو
آینهی کسی بودن: یکسره از کسی تقلید کردن
آینهی هفتجوش: خورشید
آیه آمدن: سوگند یاد کردن، به قرآن سوگند خوردن
آیهی یاس: آن که بدبینی را به کمال میرساند
آیۀ یاس خواندن: هرچیزی را پیش از بررسی محکوم به شکست کردن
■ ■ ■
الف
ابتدا به ساکن: ناگهانی، بیمقدمه
ابرو آمدن: عشوه ریختن، غمزه کردن
ابرو انداختن: ابرو آمدن
ابرو پاچهبزی: دارای ابروی پهن و پرمو، ابرو قجری
ابرو تابیدن: گره بر ابرو افکندن
ابرو تنگ کردن: ناز و غمزه نمودن، افاده و بیاعتنایی کردن
ابرو زدن: رضا دادن، اشاره کردن
ابرو فراخی: خوشدلی، گشادهرویی
ابرو کج کردن: خشم گرفتن
ابرو نازک کردن: ابرو تنگ کردن
ابریشم: زن نوازنده، مطرب
ابزارفروشی: فروشگاه وسایل خاص و ابزار یدکی
ابنهای: کسی که با شوخیهای زشت و حرکات جلف وسیلهی آزار خود را فراهم میآورد
ابوطیاره: اتوموبیل کهنه و فرسوده
ابوقراضه: ابوطیاره
اتر خان رشتی: آدم پرافاده
اَتَر زدن: فال بد زدن
اتصالی کردن: در یک مدار یا سیمهای برق جریان ناخواسته روی دادن
اُتُل: شکم، اتوموبیل
اتوکشیده: با سر و وضعی شستهورفته و مرتب
اتیکت: برچسب، آداب و رسوم، قاعده
اجابت کردن معده: قضای حاجت
اجاق: دودمان
اجاق کسی کور بودن: نازا بودن، بی فرزند بودن
اجاقکور: نازا، بی فرزند
اجباری: خدمت سربازی
اجباری بردن: کسی را به خدمت سربازی بردن
اَجق وَجق: چیزی با رنگهای تند و زننده، دارای ترکیب ناهماهنگ
اجلبرگشته: کسی که مرگ بهسراغش آمده
اجل معلق: مرگ ناگهانی
احتیاطی: نجس، ناپاک
احدالناس: کسی، فردی
اِحلیل خوردن: فریب خوردن
احوال گرفتن: جویای حال شدن
اَخ (به زبان کودکان): بد، بدطعم
اخت بودن: سازگار و هماهنگ بودن، مانوس بودن
اختر در پیراهن کردن: بی قرار کردن
اختر شمردن: شببیداری
اختر- گذری: دیدار کوتاه، سرپایی
اخت شدن با کسی: مانوس شدن با کسی
اختلاط کردن: بیهدف از این در و آن در گفتوگو کردن
اخلاق سگی: تندخویی بیش از اندازه، ناسازگاری با همه
اخم و تخم: ترشرویی، کجخلقی
اخ و پیف کردن: اظهار ناراحتی کردن از بوی بد، منظرهی بد یا غذای بد
اخ و تف کردن: آب دهان بیرون افکندن
ادا اصول: ادا اطوار
ادا اطوار: پیچ و تاب و حرکات غیرطبیعی بدن برای جلب توجه
ادا در آوردن: مسخرگی کردن، تظاهر کردن، تقلید کردن
اداره بازی: پرداختن بیش از حد به تشریفات زاید اداری
ادبخانه: مستراح، طهارتخانه
ادب شدن: فهمیدن، با تنبیه عاقل شدن، تجربه آموختن، آدم شدن
ادب کردن: با تنبیه آموختن، آدم کردن
ادرار بزرگ: مدفوع
ادرار کوچک: شاش
اِرا: هنگامی که کسی نمیتواند و یا نمیخواهد به چرایی پاسخ دهد آن را به طنز میگوید
ارباب حجت: اهل منطق
اُرد: درخواست، سفارش، دستور
اردک از کون کسی پراندن: ریشخند نمودن، سبب حیرت شدن
اردکپرانی: از عهدهی جنگ با کسی برنیامدن
اردک رفتن، غاز آمدن: دست از پا درازتر برگشتن
اُرد کسی را خواندن: به حرف کسی گوش کردن، اهمیت دادن
اردنگ: تیپا، لگدی با نوک پا
ارزانی: بخشیدن، دادن
ارزیاب: کسی که بها و ارزش پولی چیزی را تعیین میکند
اُرس و پرس: پرسش و پاسخ
اُرُسی: کفش
ارنعوت: آدم ستبر و پرزور و بیانصاف
ارواح بابات: به هنگام سرزنش برای ناکام شدن در کاری گفته میشود
ارواح شکمت: ارواح بابات
اروای ننهات: ارواح بابات
اره دادن و تیشه گرفتن: جنگ و دعوا داشتن
اُریب: کجکی، یک بر، یک ور
از آب درآمدن: نتیجه دادن، تربیت شدن، روشن شدن حقیقت
از آب درآوردن: عمل آوردن، انجام دادن
از آب روغن گرفتن: از هر اتفاقی بهره برداشتن
از آب کره گرفتن: از آب روغن گرفتن
از آب گل آلود ماهی گرفتن: از اوضاع درهم و آشفته بهره گرفتن
از آب و گل در آمدن: مراحل اولیهی شکلپذیری را پشت سر گذاشتن، بزرگ شدن کودک
از آن نمد کلاهی به کسی رسیدن: بهره بردن از چیزی، نصیب بردن
از اوناش نبودن ( فقط بهصورت منفی): از جملهی کسانی نبودن که مخاطب گویندهی جمله را از آنان پنداشته است
از این حرفها: مطالبی از آنگونه که پیش از این گفته شد
از این حَسن تا آن حَسن صد گز رسن: در بارهی دو چیز گویند که ظاهری یکسان و بهایی بسیار متفاوت دارند
از این دنده به آن دنده غلتیدن: از درد یا فکر و خیال نخوابیدن
از این رو به آن رو شدن: یکسره دگرگون شدن، بهکلی تغییر کردن
از این شاخ به آن شاخ پریدن: دائمن از موضوع منحرف شدن و به مطالب فرعی پرداختن
از این گوش گرفتن و از آن گوش در کردن: ظاهرن به حرفی گوش دادن ولی به آن عمل نکردن
از باران به ناودان پناه آوردن: از چاله در آمدن و به چاه افتادن، از ترس مار به دهان اژدها افتادن از بالای پشت بام دیدن: کسی را زیر دست خود انگاشتن، به کسی با دیدهی حقارت نگریستن
از بام خواندن و از در راندن: خواستن و به بیمیلی تظاهر کردن
از بای بسم الله تا تای تَمَت: از اول تا آخر، از سیر تا پیاز
از بر گفتن یا نوشتن: متنی به اتکاء حافظه
از بر بودن: مطلبی را در حافظه داشتن
از بز حرامزادهتر: سختگریز و حیلهگر
اُزبَک: بیریخت، ژولیده، ازخودراضی
از بن دندان: از ته دل، با میل و رغبت
از بن گوش: کمال بندگی و خدمتکاری
از بن ناخن: ذخیره، بندگی، اطاعت
از بیخ: یکسره، بهکلی، کاملن
از بیخ گوش کسی گذشتن: در برابر خطری قرار گرفتن و آسیب ندیدن
از بیخ عرب بودن: یکسره منکر شدن، بهکلی زیر چیزی زدن
از بیکاری مگس پراندن: بیکار و بدون سرگرمی ماندن
از بیکفنی زنده بودن: بینهایت فقیر و نیازمند بودن
از پا درآمدن: افتادن، سخت خسته و درمانده شدن
از پا در آوردن: سخت فرسوده و از کار افتاده کردن
از پارو بالا رفتن پول: ثروت بسیار داشتن
از پاشنه در آوردن: به هر گوشه و کنار سر کشیدن
از پاشنه در کردن: پیاده راه درازی را طی کردن
از پا ننشستن: سماجت ورزیدن، از کوشش دست نکشیدن
از پس چیزی (کسی) بر آمدن: توان انجام کاری را داشتن، توان هماوردی با کسی را داشتن
از پشت خنجر زدن: به نامردی به کسی آسیب رساندن یا او را از پای در آوردن
از پشت کوه آمدن: بیخبر از آداب و رسوم بودن، دهاتی بودن
از پشه گوشت کبابی خواستن: خواهش یا انتظاری نابهجا و نشدنی داشتن
از پیش بردن: با موفقیت انجام دادن
از ترس مار توی دهان اژدها رفتن: از باران به ناودان پناه آوردن
از تعجب شاخ در آوردن: بسیار شگفت زده شدن
از تک و تا نینداختن خود: از رو نرفتن، جا نزدن، خود را نباختن
از تو بهخیر و از ما بهسلامت: ما را از این پس با یکدیگر کاری نیست
از تو چه پنهان: راستش را بخواهی
از ته دل: از سر صدق و صفا
از ته ریش گذشتن: فریب دادن
از جا پریدن: یکه خوردن، عصبی شدن
از جا در رفتن: کنترل خود را ناگهان از دست دادن، ناگهان خشمگین شدن
از جایی آب خوردن: ناشی از چیزی بودن
از جگر گذشتن: نامردی کردن
از جلوی کسی در آمدن: در برابر کسی مقاومت کردن
از جنب و جوش افتادن: آرام گرفتن، شور و هیجان خود را از دست دادن
از جیب خوردن: در آمد نداشتن، از بسانداز خرج کردن
از جیب رفتن: سود یا لذتی را از کف دادن
از چاله در آمدن و به چاه افتادن: از باران به ناودان پناه بردن
از چپ و راست: از همه سو، از همه جا
از چشم افتادن: مورد بی مهری قرار گرفتن ، بیاعتبار شدن
از چشم کسی برق پریدن: شدت ضربهای را که به کسی وارد شده است نشان میدهد
از چشم کسی دیدن: کسی را مسئول چیزی دانستن
از چنگ دزد در آمدن و به دام رمال افتادن: از باران به ناودان پناه آوردن
از چیزی زدن: از مقدار چیزی کسر کردن
از چیزی (کسی) زده شدن: از چیزی (کسی) متنفر و بیزار شدن
از چیزی گلی چیدن: از چیزی بهره بردن
از حال رفتن: بیحال شدن، غش کردن
از حساب پرت بودن: در اشتباه بودن
از خاک برداشتن: کسی را نواختن و به جایی رساندن
از خجالت آب شدن: بسیار شرمنده شدن
از خجالت کسی در آمدن: محبت کسی را جبران کردن
از خدا بیخبر: ظالم، نابهکار
از خدا خواستن: در برابر پیشنهاد یا کاری قرار گرفتن که خود شخص در آرزویش بوده است
ازخداخواسته: آرزومند، مشتاق
از خر افتادن: نابود شدن، مردن
از خرس مویی کندن: از مردم خسیس چیزی درآوردن، هرچند ناچیز باشد
از خر شیطان پایین آمدن: از لجاجت دست برداشتن، از تصمیم نادرستی منصرف شدن
از خشت افتادن: بدنیا آمدن
از خنده روده بر شدن: از شدت خنده بیحال شدن
از خواب پریدن: بیدارشدن ناگهانی از خواب
از خود بودن: خودی بودن، محرم بودن
از خود در آوردن: دروغپردازی کردن
ازخودراضی: متکبر، خود پسند
از خوشحالی در پوست نگنجیدن: از شادی سر از پا نشناختن
از خیر چیزی گذشتن: از چیزی صرفنظر کردن
از دروازه نگذشتن، از سوراخ سوزن گذشتن: حالاتی بیثبات و بسیار متضاد داشتن
از دست برآمدن: ممکن و شدنی بودن، از عهده بر آمدن
از دست دادن: گم کردن
ازدسترفته: عاشق
از دست کسی در رفتن: کاری را بیاختیار و ناخواسته انجام دادن
از دست کسی کشیدن: از کسی در زحمت و رنج بودن
از دل و دماغ افتادن: شور و نشاط خود را از دست دادن، بیحوصله شدن
از دماغ فیل افتادن: بسیار متکبر و خودبین بودن
از دماغ کسی در آمدن: شادی و نشاطی را با اندوه و رنج تاوان دادن
از دندۀ چپ پا شدن: سخت عبوس و کمحوصله بودن
از دور دستی برآتش داشتن: آشنایی سطحی و ناکافی با چیزی داشتن
از دولت سر: به لطف کسی، از برکت وجود کسی
از دهان در رفتن: پریدن حرفی از دهان، بدون پیشبینی سخن راندن
از دهان گندهتر حرف زدن: گفتن مطالبی که در حد گوینده نیست
از دهان مار بیرون آمدن: هیچ کجی در کسی نبودن، راست بودن
از دیوار مردم بالا رفتن: دزدی کردن
از ران خود کباب خوردن: با سختی چیزی به دست آوردن
از راه بهدر بردن: فریب دادن، اغوا کردن
ازراهنرسیده: در همان لحظهی رسیدن، به مجرد ورود
ازرق: چشم زاغ
ازرق شامی: اخمو، ترشرو
از رو بردن: خجالت دادن، مقاومت حریف را در هم شکستن
از رو رفتن: خجالت کشیدن، از میدان بهدر رفتن
از روی شکمسیری: از سر بیمسئولیتی، بدون تعمق
از روی معده حرف زدن: بدون تعمق و بدون منظور چیزی گفتن
از ریخت افتادن: تناسب خود را از دست دادن، بیجلا و جلوه شدن
از ریش برداشتن، روی سبیل گذاشتن: کار غیرمنطقی و بینتیجه کردن
از ریش کسی دست برداشتن: کسی را به حال خود گذاشتن
از زبان افتادن: لال شدن
ار زبان کسی: از قول کسی
از زبان کسی مو در آمدن: کنایه از فرط تکرار و بینتیجه بودن سخنی است
از زمین سبز شدن: ناگهان و بیخبر پدیدار شدن، بهطور غیرمنتظره حاضر شدن
از زورِ: از شدت، از بسیاری
از زور پسی: از روی ناچاری، اجبارن
از زور پسی به گربه آقا عمو گفتن: با دشمنی که دفع آن نمیتوان، مدارا کردن
از زیر بته عمل آمدن: خانواده و اصل و نسبی نداشتن
از زیر سنگ در آوردن: چیزی را هر چند نایاب و تهیهاش دشوار باشد به دست آوردن
از زیر کار در رفتن: تن زدن و نپذیرفتن کاری، کار را جدی نگرفتن
از سر باز کردن: دور کردن، رفع مزاحمت کردن
از سر دست: کار یا سخنی که فورا و بدون تامل بکنند یا بگویند
از سر کسی افتادن: عادتی را ترک کردن
از سر کسی زیاد بودن: بیش از حد توانایی و ظرفیت کسی بودن
از سرما چاقو دسته کردن: به پهلو دراز کشیدن و زانوها را روی شکم جمع کردن و دستها را میان پاها فرو بردن
از سر نو: دوباره
از سر وا کردن: کاری را سرسری انجام دادن
از سر و کول هم بالا رفتن: برای دیدن چیزی ازدحام کردن (اشتیاق زیاد نشان دادن)
از سفیدی ماست تا سیاهی زغال: همه و همه چیز
از سکه افتادن: ار رونق افتادن، از دست دادن زیبایی
از سوز کون: از روی حسادت، به دلیل دیگر
از سیر تا پیاز: همه چیز، با همهی جزئیات
از شوخی گذشته: حالا برسیم به مطالب جدی
از شیر گرفتن: به دورهی نوزادی پایان دادن
از شیر مادر حلالتر: چیزی که در تعلق آن به کسی تردیدی نیست
از شیر مرغ تا جان آمیزاد: از سیر تا پیاز
از صدقۀ سرِ: از عنایت و لطفِ
از صرافت چیزی افتادن: از انجام کاری منصرف شدن
از عزا در آوردن: به دورهی عزاداری پایان دادن
از غورگی مویز شدن: مقدمات کاری را فرانگرفته ادعای استادی کردن
ازقحطیدرآمده: گرسنهچشم، آدم ندیدبدید
از قدیم ندیمها: از گذشتههای دور
از قرار: ظاهرن، آنطور که پیدا است
از قلم افتادن: فراموش شدن، مورد بیمهری قرار گرفتن
از قلم انداختن: از یاد بردن، مورد بیتوجهی قرار دادن
از قماش چیزی (کسی) بودن: از جنس چیزی بودن، از تیپ کسی بودن
از کار در آمدن: آزموده شدن، نتیجه دادن
از کاسه درآمده: بیرونزده، ورقلمبیده
از کرگی دم نداشتن خر: نهایت پشیمانی و انصراف از ادامهی کاری
از کسی حساب بردن: از کسی ترس داشتن
از کسی خوردن: توانایی مقابله با کسی را نداشتن
از کسی رودست خوردن: از کسی فریب خوردن
از کسی کشیدن: از کسی رنج کشیدن
از کف دست مو برآمدن: روی دادن پیشامدی غیرممکن
از کفر ابلیس مشهورتر: گاو پیشانیسفید، نزد همه معروف
از کمر افتادن: از خستگی زیاد از کار افتادن، ناتوان شدن در امر جنسی
از کوره در رفتن: به خشم آمدن، آتشی شدن، از جا در رفتن
از کون آسمان افتادن: (به ریشخند :) شخص مهمی بودن
از کون خروس تنگتر: چشم بسیار ریز و نازیبا
از کون درآوردن، توی دهان گذاشتن: بسیار خسیس بودن
از کون کسی خوردن: نوکرصفت، مداح و مدافع کسی بودن
از کون کیف بودن: حواسپرت بودن، در عالم دیگر بودن
از کون نفس کشیدن: (به ریشخند: ) در حال مرگ بودن
از کیسهی خلیفه بخشیدن: از دارایی دیگران بخشیدن
از کیسه خوردن: نگا. از جیب خوردن
از کیسه شدن: هدر شدن، ضرر کردن
از گرد راه رسیده: تازهوارد، هنوز به کار دیگری نپرداخته
از گردۀ کسی کار کشیدن: کسی را به سود خود بیرحمانه به کار واداشتن
اُزگل: بیسروپا، کم شعور و بیشخصیت
از گل نازکتر به کسی نگفتن: با کسی سخت مهربان و پرمحبت رفتار کردن
از گلیم خود پا را درازتر کردن: از حد (توانایی) خود تجاوز کردن
از لجِ: از سر لجاجت، از روی خشم
ازمابهتران: پریان، اجنه، (به طعنه:) نازپروردگان، توانگران
از مخ معاف بودن: دیوانه بودن
از مرحله پرت بودن: یکسره بیاطلاع بودن
از منبر پایین آمدن: از پرچانگی دست برداشتن، سخن را به پایان آوردن
از نافِ جایی آمدن: کاری را بهخوبی اهل جایی انجام دادن
از نان خوردن افتادن: نگا. نان کسی آجر شدن
از نفس افتادن: بسیار خسته و مانده شدن
از هفت خوان رستم گذشتن: موانع و مشکلات متعددی را پشت سر گذاشتن
از هفت دولت آزاد بودن: شاد و آزاد بدون نگرانی از قضاوت دیگران زندگی کردن
از هول هلیم توی دیگ افتادن: از حرص و طمع زیاد به جای سود زیان دیدن
از یک قماش بودن: نگا. سر و ته یک کرباس بودن
اسباببازی: وسیلهی بازی (بهویژه برای کودکان)
اسبابچینی: دسیسهچینی، توطئهچینی
اسباب زحمت: کسی یا چیزی که موجب دردسر و آزار شود
اسبابکشی: نقل اثاثه از خانهای به خانهی دیگر
اسب چپ با همدیگر بستن: با هم کینه و دشمنی داشتن
اسب چوبین: تابوت
اسب را گم کردن دنبال نعلش گشتن: اصل را از دست دادن و دنبال فرع گشتن
اسپند روی آتش بودن: سخت نگران و دلواپس بودن، آرام و قرار نداشتن
استخاره کردن: (به کنایه:) وقت تلف کردن
استخوانبزرگ: شخص دارای اصل و نسب
استخوانبندی: درست کردن انگاره و طرح
استخوان ترکاندن: رشد ناگهانی اندام پس از رسیدن به سن بلوغ
استخوان جلوی سگ انداختن: با بخششی ناچیز دهان کسی را بستن
استخوان خرد (نرم) کردن: با رنج و زحمت بسیار چیزی بهدست آوردن، دود چراغ خوردن
استخواندار: محکم، بااراده
استخوان در گلو داشتن: رنج و سختی کشیدن
استخوان را پیش گاو و کاه را پیش سگ انداختن: کار را به نااهل سپردن
استخوان سبک کردن: (به کنایه:) بخشوده شدن گناهان، به زیارت رفتن
استخوانفروش: ستایشگر آبا و اجداد
استخوان لای زخم گذاشتن: بلاتکلیف گذاشتن، کاری را کش دادن
استغفرالله: خدا نکند، خدای نکرده، هرگز
استکانی زدن: میخوارگی اندکی کردن
اسرار مگو: حرفهای ناگفتنی
اسکلتبندی: طرحریزی، زیرسازی
اسم درگوشی: نام دوم فرد مسلمان که نام یکی از امامان است
اسم شب: کلمهی رمز برای عبور به هنگام شب
اسم شپش کسی منیژه خانم بودن: خودبزرگبینی احمقانه داشتن
اسم کسی را روی سنگ کندن: (در مقام نفرین:) مردن
اسمورسم: نام و مقام، شهرت و اعتبار
اُس و فُس: اصل، مایه، چهارستون بدن
اسیر خاک: مرده، تنپرور
اشتباه لپی: اشتباه لفظی
اشتر گربه: چیزهای نامتناسب با هم
اشرفِ خر: حریصی که زیان کند، نه خود خورد و نه به دیگران خوراند
اشکالتراشی: ایرادگیری، گره در کار اندازی
اشک تلخ: شراب، اشک عاشق
اشک تمساح: گریه ی دروغین
اشک خنک: گریهی ساختگی
اشک کسی دم مشکش بودن: سخت زود رنج بودن، زود به گریه افتادن
اشکنک سرشکنک داشتن: با خطر همراه بودن
اشک کوه: یاقوت، لعل
اشهد را گفتن: برای مرگ آماده شدن
اصحاب منقل: اهل گفتوگو و سخن
اصلاح: تراشیدن ریش و آرایش موی سر نزد مردان
اصل کاری: مهمترین چیز یا شخص
اصول دین پرسیدن: سوالپیچ کردن
اطفال باغ: گلهای تازه
افاده ای خودپسند، از دماغ فیل افتاده
اِف اِف (نام تجارتی:) در بازکن برقی
افتادگی: پریشانی، احتیاج
افتادن بچه: سقط شدن جنین
افتادن به گردن کسی: به کسی تحمیل شدن
افتادن تشت کسی از بام: رسوا شدن، باز شدن مشت کسی
افتادن توی پوست کسی: کسی را وسوسه کرد
افتادن توی هچل: گرفتار دردسر و ناراحتی شدن
افتادن دست: از فرط کار زیاد در دستهای خود احساس خستگی بسیار کردن
افتاده: فروتن، متواضع
افت کردن: کاهش یافتن، کم شدن
افسار پاره کردن: سرپیچی کردن، یاغی شدن
افسارسرخود: خودرای، افسارگسیخته
افسار کسی را شل کردن: به کسی آزادی کمی دادن
افسارگسیخته: سرکش
افسردهبیان: بیهوده و بیمزهگو
افسردهپستان: زن پیر و نازا
افطاری: خوراکی که برای گشودن روزه میپزند
افقی برگشتن: شهید شدن و روی دستها تشییع شدن
افندی پیزی: بهظاهر شجاع و در واقع ترسو، پهلوان پنبه
اقبال کسی به برج ریق بودن: بداقبال بودن
اُق زدن: بالا آوردن
اُق گرفتن: حالت تهوع پیدا کردن
اقلکم: دستکم، لااقل
اکبیری: زشت، بیریخت
اَکه ننه: آدم آبزیرکاه
اگر بمیری هم: بههیچوجه، هرگز
اگر و مگر کردن: شرط و بهانه آوردن
الابختکی: اتفاقی، تصادفی
اَل اَمان: زینهار، پناه بر خدا
الانه: همین حالا، هم اکنون
الاو للا (به خدا که این است و جز این نیست) به هنگام اصرار و یکدنگی میگویند
البرز: بلندقامت، دلیر
التفاتی: داده شده، مرحمتی، اعطا شده
الحق: بهراستی، حقیقتن
الحق و الانصاف: انصافن، حقن
الدرم بلدرم کردن: بد و بیراه گفتن، ناسزا گفتن
الدنگ: بیکاره، مفتخور، بیغیرت
الف: قاچ خربزه و از این قبیل، بچهی کوچک، سیخ، راست
الف الف کردن: قاچقاچ کردن
الف به خاک کشیدن: خجالت کشیدن
الفرار: گریز، بگریز !
الف شدن اسب: هر دو پا بلند کردن اسب
الف کوفی: چیز کج، آلت تناسلی
الکی: بیهوده، بیخود، دروغکی
المشنگه: هیاهو، آشوب، جنجال، داد و قال
الو: شعلهی آتش، در پاسخ به زنگ تلفن یا خانه میگویند (یعنی میشنوم)
الواتی کردن: عیاشی و هرزگی کردن
الو گرفتن: آتش گرفتن، (کنایه از شدت خشم و عصبانیت)
اله و بله: چنین و چنان
اله و بله کردن: لاف زدن، چنین و چنان گفتن
الیسون و ولیسون: وردی است که برای کسانی که منتظرشان هستند میخوانند
اما: اشکالتراشی، ایجاد شبهه
اما توی کار آوردن: شک و تردید درست کردن، اشکالتراشی کردن
امان دادن: کسی را پناه دادن، از گناه کسی گذشتن
امان کسی را بریدن: کسی را درمانده و بیچاره کردن
امروزه روز: این روزها، در این دوره و زمانه
امشی زدن: (به زبان داش مشدیها) کنایه از کشتن، بیحال کردن
اُمُل: عقبافتاده، قدیمی
امن و امان: بدون بیم و هراس
انداختن: فروختن جنس بنجل و ارزان به بهای گران، درست کردن
انداختن باد به غبغب: تکبر کردن، قیافه گرفتن
انداختن پشت گوش: سهلانگاری کردن، دیر انجام دادن، کوتاهی کردن
انداختن توی هچل: دچار دردسر و ناراحتی کردن
انداختنی: جنس نامرغوب
انسان: آدم خوب و پایبند به اصول اخلاقی
انسان بودن: شریف و درست بودن
اَنف کسی معیوب بودن: ابله بودن، خل بودن
اَنَک شدن: تحقیر شدن، خجالت کشیدن
اَنَک کردن: تحقیر کردن، خجالت دادن
انکر منکر: بسیار زشت و بدترکیب
انگار نه انگار: موضوع را نادیده بگیر!، گویی وجود نداشت
انگشت بر چشم نهادن: پذیرفتن، مسلم دانستن
انگشت بر حرف نهادن: ایراد گرفتن، نکتهگیری کردن، اعتراض کردن
انگشت بلند کردن: اجازهی سخن خواستن
انگشت به دندان گزیدن: متحیر شدن، حسرت خوردن
انگشت به دهان: حیرتزده، سرگشته
انگشت به دهان نهادن: متحیر ماندن
انگشت خوردن: افسوس خوردن، پشیمان بودن
انگشت در سوراخ مار کردن: دانسته خود را هلاک کردن
انگشتر پا: چیز بیارزش
انگشتپیچ: نوعی گز رقیق
اگشت توی شیر زدن و مایه گرفتن برای کسی: برای کسی نقشه کشیدن، از کسی بد گفتن
انگشت رساندن: دستدرازی کردن، دست زدن
انگشت روی چیزی گذاشتن: موضوعی را مورد توجه قرار دادن
انگشت زدن: انگشت در چیزی فرو بردن، امضاء کردن با اثر انگشت
انگشتشمار: کم، معدود
انگشت عسلی بهدیوار کشیدن: هنگامه بر پا کردن، مردم را متوجهی جایی کردن
انگشت کردن: نگا. انگشت رساندن
انگشتکوچکهی کسی نشدن: بسیار فرودست تر از کسی بودن، اصلن با کسی قابل مقایسه نبودن
انگشتنگاری: ثبت کردن اثر خطوط روی انگشتان برای شناسایی در آینده
انگولک کردن: سر به سر گذاشتن، با انگشت به چیزی ور رفتن، نگا. انگشت رساندن
اوا خواهر: مرد زننما، مردی که علائق زنانه دارد
اوت بودن: بیخبر بودن، از مرحله پرت بودن
اوت کردن: بیرون انداختن، بیرون کردن
اوراق: قراضه، اسقاط، ازکارافتاده
اوراق شدن: از هم پاشیدن، از کار افتادن
اوستا چسک: فضول و مزاحم، سرخر
اوستاکار: استادکار، ماهر و مسلط
اوضاع احوال: وضع و حال
اوضاع کسی را بیریخت کردن: زندگی کسی را آشفته کردن، کاسه کوزهی کسی را بههم ریختن
اوف شدن: (به زبان کودکان) زخم شدن، درد داشتن
اوقاتتلخی: ترشرویی، عصبانیت
اول چلچلی: تازه به چهل سالگی رسیدن (اول بلوغ و خوشی)
اول دشت: (نزد کسبه) نخستین فروش بامداد
اهل بخیه: وارد در کار، اهل فن
اهل بیت: اهل خانه، خانواده
اهل حال: دوستدار تفریح و خوشگذرانی
اهل دود: سیگاری
اهل عمل: کسی که کمتر حرف میزند و بیشتر عمل میکند
اهل کاری بودن: وارد بودن در کاری
اهل کوفه: سست پیمان، بیوفا و غیرقابل اعتماد
اهل محل: همهی کسانی که در یک محل کار یا زندگی میکنند
اهل نشست: تارک دنیا، گوشهنشین
اهل و نا اهل: کس و ناکس، نجیب و نانجیب
اهل هیچ فرقهای نبودن: به کارها و چیزهایی که ناباب شمرده میشوند معتاد نبودن
ای داد بیداد: کلامی است که بههنگام حسرت و افسوس میگویند
ایراد بنیاسرائیلی: بهانههای بیخود و بیجهت
این به آن در: چیزی که عوض دارد گله ندارد، در مقام انجام عمل متقابل میگویند
این پا آن پا کردن: دودل بودن، وقت تلف کردن
این پهلو آن پهلو شدن: این دنده آن دنده شدن، غلتیدن از پهلویی به پهلوی دیگر
این تن بمیرد: سوگندی که یا در اصرار و یا در اثبات حرف خود یاد میکنند
این تن را کفن کردی: نگا. این تن بمیرد
این تو بمیری از آن تو بمیریها نیست: از این گرفتاری بهسادگی دفعات پیش رها نمیتوان شد
اینجانب: تعبیر گوینده یا نویسنده از خود
این جور که بویش میآید: چنان که از ظواهر امر پیدا است، از فرار معلوم
این خاکدان: دنیا
این خط و این نشان: عبارتی تهدیدگونه برای منع کسی از چیزی یا انجام کاری، نگویی که نگفتم.
این در و آن در زدن: برای انجام کاری کوشش بسیار کردن
این دست و آن دست کردن: وقت تلف کردن، وقت کشتن، به عقب انداختن
این دنده آن دنده شدن: نگا. این پهلو آن پهلو شدن
این دو کلهدار: خورشید و ماه
این سفر: این بار
این کلاه آن کلاه کردن: قرضی را با قرض دیگری پرداختن، از ریش برداشتن روی سبیل گذاشتن، کلاه تقی را سر نقی گذاشتن
این و آن را دیدن: برای انجام کاری از همه کمک گرفتن
این هلو این هم گلو: مثل آب خوردن، انجام این کار بسیار آسان است
ای والله: در مقام تایید و اعتراف به برتری کسی گفته میشود، آری به خدا
ای والله گفتن: به برتری کسی بر خود اقرار کردن
● ● ●
اصطلاحات مربوط به حروف ب، پ و ت نیز آمادهی خوانده شدن است. (موضوع شماره ی ۷)
دنباله دارد . . . . .
مطالب مشابه :
کنایه در زبان فارسی ( 50 کنایه)
کنایه : مفهوم کنایه. سر دماغ آمدن. سر حال شدن ، سالم شدن . سر به زیر بودن . شخص آرام بودن و یا به
ریشه ضرب المثل، زبان سرخ ،سر سبز می دهد بر باد
ششم دبستان - ریشه ضرب المثل، زبان سرخ ،سر سبز می دهد بر باد - مطالب به روز برای آموزگاران پایه
زبان عامیانه و اصطلاحات، حروف آ و الف
آب از سر گذشتن: کار از چاره و تدبیر گذشتن اوف شدن: (به زبان کودکان) زخم شدن، درد داشتن
ms از زبان بیمار
msاز زبان یک سستی پاها، عدم تعادل ایستادن و حرکتی، خواب رفتگی زیاد و یا سر شدن دست و پاها
7ادامه کتاب
تاریخ کرد در سر مهاجران انگليسي و حاكميت آنها بر آن سرزمين تازه باعث رواج و غني شدن زبان
آموزش زبان انگلیسی یک مطلب خوب و جالب در دوست داشتنی تر شدن با ترجمه فارسی
آموزش زبان انگليسي دوست داشتنی تر شدن با دارند و چه چیز پشت سر شما می گویند؟معمولن
برچسب :
سر شدن زبان