ایران و باستان شناسی آن
ایران و باستان شناسی آن
چکیده
ایران نامی با مفهوم سرزمینی احتمالا مربوط به دوره ساسانی است. به عنوان یک کلیت با دیدی زیست بومی ایران شامل بخش های پست مرکزی (کویری) حلقه ای در اطراف این بخش ها بصورت کوهستان ها است. مناطق پست بیرونی که در مدلی ایده الی به حلقه کوهستان ها وابسته است. هسته مرکزی در ایران بخش های پست مرکزی نیست بلکه حلقه ای بصورت ارتفاعات کوهستانی [اطراف بخش های پست مرکزی] است (نک به نقشه).
وابستگی های زیست بومی موجب شده که از دید باستان شناسی مدرن (پس از 1960 م.) و با اتکا بر الگوهایی که پایه مولفه های فرهنگی است بتوان ایران را یک واحد فرهنگی بحساب آورد. واحدی که براساس شباهت هایی در الگوهای معیشتی – سکونتی بصورت طیف هایی در مناطق همجوار از پارینه سنگی جدید و فراپارینه سنگی قابل تفکیک است. در این واحد با همسانی های فن آوری های منطقه ای در عصر مفرغ ابتدا حاکمیت های منطقه ای پدیدار می شود و در نهایت با حاکمیتی یکپارچه احتمالا در دوره هخامنشی ایران به مفهوم سرزمینی شکل می گیرد.
فرآیند شکل گیری این حاکمیت یک پارچه احتمالا بطور کلی دو گروه کلی سنت های فرهنگی شمال و جنوب در ایران عصر مفرغ است. جنوب که دارای خط و کتابت است و شمال که سنت های فرهنگی روایی و از منابع دوران تاریخی در آن در اختیار است. در طول عصر مفرغ حاکمیت های محلی در بخش های مختلف شکل گرفته است. در اواخر عصر مفرغ و در طول هزارهای دوم و اول پ.م. برهمکنش های شمال و جنوب پدید امده است. در حاکمیتی یکپارچه احتمالا الگوهای انتزاعی برای سازماندهی ساختار قدرت در ایران استفاده می شده است.
پیش از شکل گیری ایران به عنوان مفهومی سرزمینی بصورت یکپارچه نمی توان آن را یک کلیت با مفهومی فرهنگی قلمداد کرد. مثلا در پارینه سنگی میانه (Middle Paleolithic) آنچه هست باستان شناسی سرزمین هایی است که طی فرآیندی در هزاره های دوم واول پ.م. ایران در آن شکل گرفته است (یا به اعتبار مرزهای سیاسی معاصرش آن را یک واحد سیاسی قلمداد می کنیم). ایران پس از زمان های یاد شده واحدی فرهنگی – طبیعی است که در عین حال ساختار سیاسی –حاکمیتی یکپارچه ای دارد و ما آن را ایران می خوانیم (نک به نقشه).
ایران و باستان شناسی آن
مقدمه
ایران نامی با مفهوم سرزمینی احتمالا مربوط به دوره ساسانی است. در دوره ساسانی ایران در کنار انیران (غیر ایران) بکار می رفته؛ دو نامی که احتمالا در کنار هم مصادیقی خارجی داشته اند (محدوده ای و محدوده ای همجوار و غیر آن). این مصادیق با دیدی جزئی نگر و بطور نسبی مرزها در نتیجه در محدوده های متغیری داشته اند. یعنی گاه بخش های عمده ای از خاورمیانه معاصر را در بر می گرفته و گاه در محدوده هایی در حد ایران معاصر محدود می شده اند. فارغ از نام های تاریخی که البته جای خود را دارند و تغییرات سرزمینی که بازهم مدخل های متعدد را در بر می گیرند، ایران مفهومی فرهنگی است. فرهنگ به معنی باستان شناسی آن مد نظر است: یعنی بازنمودهایی (presents) از مولفه های فرهنگی در دنیای مادی (و دارای امکان معنابخشی) در بافت ها و چشم اندازها و در فرآیندهای فرهنگی بلند مدت و در نتیجه قابل پیگیری بصورت الگو هایی واقعی است. الگوهای معیشتی – سکونتی الگوهای فن آوری و سبک های هنری را برای مثال می توان بسور کلی یاد کرد.
آنچه به آن خواهم پرداخت ایران از منظر باستان شناسی مدرن (باستان شناسی پس از 1960 م. مد نظر است) است. می خواهم به این موضوع بپردازم که با محوریت مکان و اقتضاهای آن (در دنیای مادی در بافت ها و چشم اندازها) از دیدی باستان شناختی ایران را چگونه مرزبندی می کنیم. همبستگی ها و وابستگی های مکانی و محیطی را مد نظر دارم. در ساخت و ترکیب فرهنگ جامعه معاصرنیز چنین واقعیتی قابل پیگیری به نظر می رسد.
ایران به مثابه ظرف مکانی در فرآیندی تاریخی مفهومی با دلالت سرزمینی متغیر داشته است. این ظرف مکانی، هسته هایی مرکزی داشته و دارد. مراکزی در جوار هسته ها را در بر می گیرد. تغییرات حوزه های مکانی برای کلیتی مانند ایران، پویایی، غنا و تداوم فرهنگی در آن را نشان می دهد. رویکرد برعکس که با دیدی هویت سازانه تغییرات حوزه های مکانی یا دست اندازی های بیرونی را ناقض پویایی و تداوم فرهنگی ایران زمین معرفی می کند؛ به نظر نویسنده رویکردی غیر تخصصی است که از حوزه های غیر تخصصی باستان شناسی وارد ساختار های سیاسی و حاکمیتی شده است. از مشخصات این رویکرد خردنگری و جزئی نگری از نظر مقیاس های مکانی و زمانی است. خردنگری که در مورادی بخش هایی از کلیت ایران زمین از نظر مکانی و زمانی را بدون جامع نگری در مقابل بخش های دیگر قرار داده و بطور احتمالا محاسبه نشده ای هویت مسنجم مد نظر خود را نقض می کند.
ایران و طرح مسئلۀ آن
ایران نه به عنوان نام (واژه ای با دلالت سرزمینی) بلکه به عنوان واقعیتی سرزمینی با حاکمیتی احتمالا یک پارچه(در سطوح بالایی) در عین حال حاکمیت های محلی به عنوان ساتراپی از دوره هخامنشیان در متون[با نام ساتراپی ها] پدیدار شده. آیا از نظر مولفه های فرهنگی (Cultural component) نیز ایران از همین دوره شکل گرفته؟ منظور از مولفه های فرهنگی شاخص هایی سرجمع الگوهای فرهنگی در فرایند های فرهنگی بلند مدت است. آیا براساس مولفه های فرهنگی می توان مرزهایی برای هسته های مرکزی ایران از نظرفرهنگی با دیدی باستان شناختی در نظر گرفت. برای مراکز پیرامونی چطور و برای مراکز همجوار چگونه؟ مبناهای این مرزبندی چیست؟ مثلا متغیرهای مکانی و اقتضاهای انطباق های فرهنگی مبنا است. فرهنگ ها و انطباق هایشان در فرآیندها در نظر گرفته می شوند. یا می توان ترکیبی معتدل از متغییرهای مکانی در فرآیندها را مبنا قرار داد؟
الگوها
الگوها نسبت ها و نظام های موجود و قابل کشف در دنیای واقعی هستند. به نظر می رسد الگوهای فرهنگی این قابلیت را دارند که انطباق ها با اقتضاهای مکانی(Spatial ) در مقیاس های مختلف را نشان دهند. همچنین می توان الگوها و تغییراتشان را در طول زمان (Temporal) پیگیری کرد. پیگیری الگوها در فرآیندهای فرهنگی مبنای سازماندهی مولفه های فرهنگی را شکل می دهد. در نتیجه برپایه الگوها، مولفه های فرهنگی پیشنهاد می شود. مولفه های فرهنگی، نسبتها در مجموعه بوم ها و محیط ها و محاط هایی را با محوریت اقتضاهای مکانی – محیطی و زمانی برای مرزبندی های فرهنگی است. با مثالی موضوع را شرح می دهم: ماوراالنهر، ایران و بین النهرین نام سه حوزه فرهنگی در خاورمیانه و آسیای مرکزی معاصر است. این نام های تاریخی واقعیت های سرزمینی دارند. چنانچه با دیدی زیست بومی انطباق های فرهنگی در هریک از این مناطق را مورد بررسی قرار دهیم : برای مثال الگوهای معیشیتی و سکونتی یا الگوهای نمود یافته در فن آوری ها و هنرها را در طول زمان های طولانی در نظر بگیریم، حاصل جمع بندی ها مولفه های فرهنگی است. اگر بخواهیم برای مثال الگوهای سکونتی را بطور کلی در نظر بگیریم مشاهده می شود که در طول هزاره های سوم تا اول پ.م. بین النهرین دارای الگو های سکونت یکجانشین در استقرارهای دارای سلسله مراتب است. در همین بازۀ زمانی در ماورالنهر جمعیت های یکجانشین با استقرارهای دارای سلسله مراتب به کیفیت بین النهرین شناخته شده نیست. و ایران بین دو منطقه یاد شده احتمالا حالتی بینا بین دارد. حال اگر خصوصیات الگوهای سکونتی را در ارتباط با الگوهای دیگر(معیشت و فن آوری و هنر) در نمود های دنیای مادی پیگیری کنیم، اطلاعا برای ارائه مولفه های فرهنگی فراهم شده است.
الگوها: برداشتی[تفسیری] بازنمودی از شیوه های معیشت الگوهای معیشتی (subsistence pattern) را می سازد. برای مثال اگر بقایای مادی حاصل از معیشت گروه های انسانی اعم از بقایای گیاهی، بقایای حیوانی و بقایای در ارتباط با آن در ساختار های معماری و چشم انداز ها و زیست بوم ها را در زیست بوم خاص و در طول زمان مشخص در نظر بگیریم. سرجمعی بصورت برداشت کلی و تفسیری می توانیم ارائه کنیم که الگوی معیشتی خوانده می شود. برداشتی از بازنمود شیوه های سکونت، الگوهای اسکان (settlement pattern) را می سازد. برداشتی از بازنمود ساختارهای انتزاعی، الگوهای آیینی- انتزاعی (abstracts pattern) را شکل می دهد. برداشتی از بازنمود فن آوری ها و هنر، سبک ها و الگوهای فن آوری(art and technological pattern) را سازمان می دهد. همسانی های نسبی در الگوهای چهارگانه (کلی) مرزبندی های فرهنگی را بوجود می آورد.
حال اگر این الگو ها را در فرآیند مورد بررسی قرار دهیم، مولفه های فرهنگی قابل استخراج است. مولفه های فرهنگی یعنی انباشت اطلاعات حداکثری در چند رستۀ کلیدی: الگوهای معیشتی، الگوهای سکونتی، الگوهای فن آوری و هنری، الگوهای ساختارهای انتزاعی. مولفه های فرهنگی ضرورتا در طول فرآیندها دارای شکل های یکسانی نیستند: برای مثال ممکن است به تناوب در منطقه ای الگو های سکونتی – معیشتی تغییر کنند همین تناوب از خصوصیات مطرح در مولفه های فرهنگی است. ضرورتا الگو های همانند در مولفه های فرهنگی مطرح نیست آنچه مطرح است مقیاس مکانی بصورت زیست بومی در طول فرآیند است. آنچه مولفه های فرهنگی نشان می دهد پیوستگی ها و وابستگی هایی است که اقتضاهای مکانی و فرهنگی در طول فرآیند ها بوجود می آورد.
الگوهای معیشتی - سکونتی: این الگوها متکی بر متغییرهای زیست بوم، سطح فن آوری جوامع، سنت ها و پیشینه فرهنگی است. اگر به آنچه فلات ایران خوانده می شود بنگریم و در نظر بگیریم که بخشی از الگوهای معیشتی -سکونتی به زیست بوم متکی است، می توانیم بخش های مرکزی و پیرامونی برای آن قائل شویم. بخش هایی که به اغلب احتمال و در اکثر دوره ها از نظر خصوصیات زیست بومی به هم وابسته بوده اند(نک به نقشه).
بخش های مرکزی فلات ایران [در زمان معاصر] چشم اندازی کویری دارد. اطراف کویرهای مرکزی را (بجز سه استثنا در جنوب شرق، شرق و جنوب غرب ) کوهستان ها فراگرفته اند. تلاقی کویر و کوهستان و چشم اندازهای واحه ای – کوهپایه ای زیست بومِ غالب در مرکز فلات ایران است. زندگی در چنین زیست بوم هایی ناپایدار و شکننده است. خصوصیت این زیست بوم ها بطور کلی وفور فضا [از نظر جغرافیایی] و کمبود منابع زیستی مانند آب است. در نتیجه پوشش گیاهی و جانوری فقیری دارند. جمعیت ها برای بقا به ناگزیر بین این زیست بوم ها(کویر و کوهستان) جابجا می شوند(جابجایی در فرایند های فرهنگی بلند مدت مد نظر است). نسبت به بخش های مرکزی در فلات ایران که شرح آن گذشت؛ مناطق کوهستان های اطراف این بخش های مرکزی (با تفاوت هایی در شمال و جنوب همچنین غرب و شرق) از نظر زیست بومی پایدار تر اند و آن را در برمی گیرد. دره های کوهستانی از نظر منابع زیستی غنی تر(نسبت به واحه ها و کویرها و کوهپایه ها) اما از نظر فضا با محدودیت مواجه هستند. 1) زیست بوم های کویرهای مرکزی فلات ایران و حاشیه های آن در همه اطراف بطور کلی وابسته به زیست بوم های دره های کوهستانی هستند و برعکس. 2) کوهستان های گرداگرد فلات ایران (بجز یک استثنا در شمال غرب) به نواحی پست(در اطراف) منتهی می شوند. پیش از این نشان دادم که زیست بوم های کوهستانی وابسته به نواحی پست همجوارشان هستند. در نتیجه مناطق پست اطراف کوهستان ها(محدوده بیرونی مرزهای سیاسی معاصر ایران) در مدلی ایده الی (یعنی بهترین حالت) پیوسته به کوهستان ها هستند. مرزهای طبیعی در شمال و جنوب یعنی دریای مازندران و خلیج فارس این وابستگی را تقویت کرده اند. در شمالِ البرز تا دریای مازندران وابسته به فلات ایران است گرچه از نظر الگوهای معیشتی- سکونتی تفاوت های انکار ناپذیر با ایران داخلی دارد.
حال الگوهای معیشتی -سکونتی را چه پارینه سنگی جدید و فراپارینه سنگی در نظر بگیرید و چه زمان معاصر در نسبت ها و وابستگی های زیست بومی تغییر بنیادی پدید نمی آید. با دیدی فرهنگی (منظورم فرهنگ از نظر باستان شناختی است) نمی توان واحد فرهنگی بخش های پست مرکزی فلات ایران را از بخش های پیرامونی آن(کوهستان ها) جدا کرد. وابستگی ها بینادی و زیست بومی است و در فرآیندهای فرهنگی بلند مدت نقش محوری ایفا می کند(نک به نقشه).
مناطق کوهستانی رابط و واسط ارتباطی با مناطق پست بیرونی در فلات ایران نیز هستند. پس آنچه در فلات ایران مرکزیت دارد خاصه از نظر الگوهای معیشیتی – سکونتی مناطق پست مرکزی فلات ایران نیست، بلکه حلقه ای بصورت کوهستان های مرتفع در اطراف این مناطق پست مرکزی است. براساس آنچه شرح داده شد، ایران به مثابه کلیت چند طیف زیست بوم وابسته دارد.1) زیست بوم های پست داخلی در فلات ایران. 2) زیست بوم های پست بیرونی.3) زیست بوم هایی که با مرزهای طبیعی مانند دریای مازنداران و خلیج فارس از اطراف جدا شده در نتیجه ضرورتا وابسته به ایران هستند.
از نظر الگوهای معیشتی – سکونتی در طول فرآیندهای فرهنگی بلند مدت، فلات ایران واحدی جغرافیای است برهمین اساس و از نظر زیست بومی می توان آن را واحدی فرهنگی نیز قلمداد کرد. مرزهای بیرونی این واحد بطور نسبی مناطق پست بیرونی فلات ایران هستند. در شمال و جنوب این نواحی پست بصورت دریای مازنداران و خلیج فارس مرزهای طبیعی را نیز شکل داده اند. ایران واحدی فرهنگی است که از پارینه سنگی جدید یا فراپارینه سنگی تا امروز با طیف های متکثر محیطی – زیست بومی به هم پیوسته و وابسته وجود داشته و دارد. آنچه در دوران تاریخی و در دوران هخامنشی(بطور فراگیر) شکل می گیرد ساختاری سیاسی و به هم پیوسته است که این واحد را در رده های بالایی مدیریت می کند.
الگوهای انتزاعی
در بیانی ساده جایگرین تعریف الگوهای انتزاعی، آن را " ذهنیت های مشترک فراتر از مقیاس فرد، گروه یا اجتماعی خاص در ساختارِ اجتماعی نیمه پیچیده[1]" معرفی می کنم. منظور از جوامع نیمه پیچیده معرفی ساختار اجتماعی جمعیت های (حداقل) روستانشین است. روستانشینی مرتبط با الگوهای معیشتی – سکونتی تولید غذا است و ساختار نیمه پیچیده در ارتباط با نسبت های اجتماعی – فرهنگی و جمعیتی جوامع پس از تحولات تولید غذا(نوسنگی) است.
به نظر نگارنده در خاور نزدیک الگوهای انتزاعی از این نظر اهمیت دارند که در سازماندهی الگوهای واقعی بیرونی (مانند ساختارهای سیاسی و ساختارهای در ارتباط با نهاد قدرت، حتی ساختار های فیزیکی مانند سازماندهی شهرو پلان آن و جایگاه معبد یا راهکارهای معیشتی و مالکیت) نقش سازمان دهنده ایفا می کنند. در نتیجه در کنار الگوهای معیشتی – سکونتی در مولفه های فرهنگی به آن جایگاه می دهم.
جوامع با ساختارهای اجتماعی نیمه پیچیده در فلات ایران اگر الگوهای انتزاعی مشابه یا نزدیک به هم داشته اند چون منابع مکتوب از انها در اختیار نیست و یافته های دنیای مادی نیز سازماندهی و طبقه بندی و همچنین معنابخشی نشده اند؛ به تایید یا رد وجود چنین ساختارهایی دسترسی نداریم.
شکل گیری حکومت ها بصورت حاکمیت محلی (local state) به عصر مفرغ باز می گردد. نباید از نظر دور داشت که حاکمیت های عصر مفرغ محلی و ناحیه ای حداکثر منطقه ای هستند. به اغلب احتمال این حاکمیت های محلی متکی بر الگوهای معیشیتی – سکونتی و همسانی های فرهنگی در وجوه فنآورانه آن بوده اند. منابع معدنی و زیستی در کنار آن رشد جمعیت در طول عصر مفرغ همچنین رواج شهرنشینی خاصه در اواسط این دوره حاکمیت های محلی و منطقه ای را در فلات ایران شکل داده است. حاکمیت هایی که بطور تدریجی الگوهای دنیای انتزاعی را برای شکل دهی ساختار قدرت در مقیاس ناحیه ای بکار می برده اند. ناپایداری های محیطی در نیمه شمالی فلات ایران عامل طبیعی برهمکنش جمعیت های عصر مفرغ (بین شرق – غرب و شمال - جنوب) پیشنهاد می شود. بطور کلی داده های فرهنگ های اغاز نگارش در نیمه جنوبی فلات ایران و شناسایی نشدن آن در نیمه شمالی داده های است که نشان می دهد برهمکنش ها در این واحد فرهنگی بطور کلی و نسبی بیشتر شرقی- غربی بوده تا شمالی – جنوبی. مثال دیگر سنت های فرهنگی سفال خاکستری در نیمه شمالی است که بازهم تاییدی بر موضوع یاد شده است. برهمکنش های ناحیه ای احتمالا در فرآیندی تدریجی همسانی های نسبی از نظر فرهنگی در مقیاسی منطقه ای و در نهایت فرامنطقه بصورت ایران را موجب شد.
آنچه تحت عنوان واحد فرهنگی فلات ایران می شناسیم با حدودی(جغرافیای) که شرح دادم از نظر الگوهای انتزاعی دو طیف گوناگون دارد: طیف شمال چه غرب و چه شرق تحت تاثیر سنت های زُروانی – زرتشتی گری و مزدیسنایی است( این هر سه را یاد می کنم تا نشان دهم دیدی کلی دارم). در این طیف سنت های روایی بر سنت های مکتوب به اغلب احتمال غلبه داشته به همین سبب عمده ترین منبع الگوهای انتزاعی یعنی منابع مکتوب در اختیار نیست. آنچه در اخیتار است منابع مکتوب و رسمی برای الگوهای انتزاعی از دوره تاریخی(اکثرا ساسانی) است که به سبب اِعمال قدرت های سیاسی بر کم و کیف آن از نظر این قلم پیراسته نیستند(این نظرهم البته کلی است و در این مجال محدود نمی خواهیم در بازه های زمانی بحث کنیم).
گروه دوم طیف جنوب غرب، جنوب ایران هستند. این گروه از نظر منابع مکتوب نسبت به طیف شمال نسبتا غنی است. دوره تاریخی قدیم تری دارد و منابع مکتوب ایلامی از آن در اختیار است. اضافه بر آن منابع مکتوب بین النهرین نیز گاه در مورد آن اطلاعاتی در اخیتار قرار می دهد. کتابت در این طیف سنتی فرهنگی است به همین سبب با محوریت تمدن عیلام[کم و بیش] از کم و کیف الگوهای انتزاعی در آن اطلاعات مکتوب در اختیار است.
الگوهای انتزاعی از این نظر که در ساختار قدرت های سیاسی در گستره فلات ایران به مثابه یک واحد فرهنگی نقش محوری ایفا می کرده اند اهمیت قابل توجه می یابند. با این پیش زمینه، فرآیندی تدریجی در شکل گیری الگوهای انتزاعی یکپارچه در گستره فلات ایران را بررسی می کنم. احتمال زیاد در طول هزاره های دوم و اول پ.م. الگوهای انتزاعی در نیمه شمال در واحد فرهنگی فلات ایران تقریبا همسان شده اند[2].
در طیف جنوب غرب –جنوب گرچه حاکمیت شوشان (عیلام) حتی انشان از هزاره ای قبل(هزاره سوم پ.م.) وجود داشته اما آنچه به مثابه ساختاری نسبتا یکپارچه و همسان در الگوهای انتزاعی قابل ردگیری است، عیلام میانه و جدید است. در نتیجه طیف جنوب غرب- جنوب براساس منابع مکتوب دیرپا تر از شمال، الگوهای انتزاعی در ساختار قدرت را نشان می دهد[3]. متون موجود از تمدن عیلام این منابع هستند.
نتیجه اینکه در واحد فرهنگی فلات ایران مفهوم سرزمینی با حاکمیت های محلی و ساختار قدرتی از بالایی(به شکل پیشینه امپراطوی) را در نتیجه برهمکنش شمال – جنوب و در طول هزاره اول می توان پیشنهاد کرد. این فرآیندی است که نتیجه آن را امروزه ما هخامنشی می خوانیم. الگوهای انتزاعی در سازماندهی ساختار قدرت در واحد سرزمینی فلات ایران از زمان شکلی گیری این واحد به نظر نقش کلیدی داشته اند(کتیبه های هخامنشی مشخصا کتیبه بیستون برای مثال).
یافته های باستان شناسی نشان می دهد که از نظر جوامع پیچیده(اواخر عصر مفرغ) دو طیف کلی شمال و جنوب در محدوده فلات ایران در عصر مفرغ می توان قائل شد. برهمکنش دو طیف یاد شده در طول هزارهای دوم و اوایل هزاره اول در نهایت منجر به شکل گیری حاکمیتی یکپارچه در سطوح بالایی مبتنی بر الگوهای انتزاعی شد. این حاکمیت یکپارچه در سطوح بالای و ساتراپی ها با استقلال نسبی در سطوح پایینی هخامنشی خوانده می شود.
الگوهای فن آورانه و هنری
الگوهای فن آورانه بسیار دیرپا تر از عصر مفرغ هستند. در عصر مفرغ فن آوری هایی پدید می آید که همراه با تحولات این دوره در راستای حفاظت و توسعه طلبی های (دست اندازی های) سرزمینی مورد استفاده قرار می گیرد(ابزالات جنگ از جنس فلزات ترجیحا آلیاژی مثال خوبی هستند). بطور چند جانبه ای موضوعات در هم تنیده هستند. استفاده از زمین برای دامداری و کشاورزی مربوط به مس –سنگی(جوامع نیمه پیچیده) است در عصر مفرغ در فرآیندی تدریجی اضافه بر قابلیت های کشاورزی، سرزمین های دارای منابع معدنی نیز مزیت پیدا می کنند. موقعیت های استراتژیک در روابط درون و برون منطقه ای نیز پدیدۀ توسعه یافته در این دوره است. در عین حال رشد جمعیت های شهرنشین و تراکم جمعیت موجب اهمیت فضا از یک سو و کشاکش های منطقه ای از سوی دیگر می شود. در عصر مفرغ فن آوری در خدمت حاکمیت های محلی قرار می گیرد. یعنی در مقیاسی گسترده تر از دوره های پیشین مدیریت می شود. احتمال می رود حاکمیت های محلی عصر مفرغ از فرآورده های فن آورانه برای اِعمال قدرت منطقه ای بهره برده باشند. استفاده از مزیت های سرزمینی مانند تولید محصولات کشاورزی و دامداری که برای بقای زندگی انسان ها نقش کلیدی دارند. همچنین تسلط بر منابع زیستی مانند آب و مدیریت آن بصورت شبکه های آبی از نمود های بهره برداری از فن آوری برای سیطره و گسترش حوزه سرزمینی است.
تکثر زیست بومی در فلات ایران تکثر انطباق های فرهنگی و مزیت های سرزمینی را شکل می داده است. واحدهای محلی که از نظر مزیت های سرزمینی کمی متفاوت و از نظر ساختارهای قدرت و اعمال آن نزدیک به هم بودند، زمینه را در فرآیندی تدریجی برای ظهور الگوهای فن آورانه در مقیاس فرامنطقه ای فراهم کردند. همسانی های فن آورانه در مقیاس مناطق چندگانه در فلات ایران در طول عصر مفرغ پیشنهاد می شود. آنچه در طول هزارۀ دوم و اوایل هزاره اول رخ داد (اواخر عصر مفرغ و دوره آهن) برهمکنش های شمال جنوب است که در الگوهای انتزاعی شرح داده شد. پس از شکل گیری، حاکمیت های یکپارچه از بالایی(منظور طبقه حاکم یا مدیرانی[ایل ها خان سالاری ها] است که در امپراطوری جایگاه بالاترین رده را در ساختار قدرت و حاکمیت دارند) آنقدر مقتدر نیست که بتواند الگوهای فن آورانه که نتیجه انطباق های زیست بومی در فرآیندهای فرهنگی بلند مدت است را یکپارچه کند(به زبان باستان شناسی تاریخی -فرهنگ: پیشنهاد می شود دنبال سفال های شاخص هخامنشی در تمامی این حاکمیت گسترده نباشیم). در عین حال امکانات و کارکرد و در نتیجه انگیزه برای چنین یکسان سازی هایی وجود ندارد. نتیجه اینکه الگوهای فن آورانه به اغلب احتمال در بیشتر موارد بومی – محلی و بصورت طیف هایی در فلات ایران مانند امروز باقی می ماند. نمی توان به این نکته اشاره نکرد که حاکمیت های یکپارچه که به اواسط هزارۀ اول قبل از میلاد باز می گردد ممکن است در وجوهی که فلسفۀ آن حاکمیت کلی و از بالایی است فن آوری هایی را رسمیت می بخشیده اند و به عنوان نماد و سمبل قومی – محلی استفاده می کرده اند[4].
ایران و باستان شناسی آن
ایران چشم انداز ها و زیست بوم های متنوع و متکثری دارد برای مثال از این نظر قابل مقایسه با شبه قاره هند است. الگوهای فرهنگی (معیشتی- سکونتی) با اتکای بر زیست بوم های به هم پیوسته(از نظر فضایی) و با طیف هایی از تقاوتها و شباهت های نزدیک به هم است. ایران از منظر مکانی و چشم اندازی هسته ای حلقوی دارد(منظور مناطق کوهستانی اطراف حاشیه کویر در فلات مرکزی ایران است) که زیست بوم های درونی و بیرونی را به هم وابسته و پیوسته کرده است. زیرساخت های زیست بومی برای پیوستگی و وابستگی ها در فرایند های فرهنگی بلند مدت وجود داشته و دارد. در هر صورت الگوهای معیشتی – سکونتی بخشی از الگوهای دخیل در مولفه های فرهنگی است. بخش دیگر الگوهای انتزاعی است. براین باورم که زمینه های حاکمیت های یکپارچه در سطوح بالایی و مستقل در ساتراپی ها در سطح پایین تر با بر همکنش الگوهای شمال- جنوب در این سرزمین پدید می آید. فرض براین است که آنچه زیست بوم های پیوسته و وابسته با طیف های نزدیک به هم را بصورت یک واحد سازمان می داده پیوستگی های فضایی و وابستگی های زیست بومی نبوده بلکه الگوهای انتزاعی بوده است. الگوهایی که در فرایندی بلند مدت زاییده انتزاع انسان در این واحد فرهنگی است.
بطور کلی مولفه های فرهنگی از دو گروه یا دو طیف الگوهای زیست بومی(به زبان مردم زمینی) و انتزاعی (آسمانی) شکل گرفته اند. برهمکنش این دو طیف از الگوها در طول فرآیند ها پیچیدگی مولفه های فرهنگی را پدید می آورد. موضوعات کلی باستان شناسی ایران(برای دوره های پس از شکل گیری جوامع پیچیدۀ عصر مفرغ) از نظر من حداقل پرداختن و طرح مسئله در مورد این پیچیدگی ها است.
باستان شناسی برداشتی این زمانی و متناسب با جامعۀ معاصر از واقعیت ها، فرآیند ها و رویدادهایی است که در درازمدت روی داده است. آنچه در باستان شناسی محوریت دارد دیدی بلند مدت و تحلیلی است. روش های این نظام شناخت مبتنی بر فرهنگ، انسان و ماده در مقیاس های مکانی و زمانی است.
پیش از شکل گیری ایران به عنوان مفهومی سرزمینی بصورت یکپارچه می توان از باستان شناسی پیش از تاریخ ایران یاد کرد. مثلا در پارینه سنگی میانه (Middle Paleolithic) آنچه هست باستان شناسی سرزمین هایی است که طی فرآیندی در هزاره های دوم واول پ.م. ایران در آن شکل گرفته است(یا به اعتبار مرزهای سیاسی معاصرش آن را یک واحد سیاسی قلمداد می کنیم). ایران پس از زمان های یاد شده (هزاره های دوم و اول پ.م.) واحدی فرهنگی – طبیعی است که در عین حال ساختار سیاسی –حاکمیتی یکپارچه ای دارد و ما آن را ایران می خوانیم.
در باستان شناسی به مثابه شناختی متعلق به جامعه مدرن -یعنی آنچه پس از رنسانس شکل گرفته است- اضافه بر آنچه شناخت روی آن انجام می شود(انسان و فرهنگش به اعتبار دنیای مادی در فرایندهای فرهنگی بلند مدت) فاعلی که این شناخت را جامه عمل می پوشد یعنی باستان شناس نیز اهمیت دارد. باستان شناس است که با استفاده از ابزارهایی مانند زبان، اصطلاحات و روش های علمی و روش های دانش ها در طیفی گسترده شناختی این زمانی و به روز از انسان و فرهنگش در مقیاس های مکانی و زمانی ارائه می کند.
باستان شناسی ایران در مدلی ایده الی باستان شناسی تکثر روشی – تئوری برای زیست بوم های متکثر در فرآیند های بلند مدت می تواند باشد. نه باستان شناسی تک خطی یکسان نگر(از نظر نظری) و در چارچوب سیاست های اجرایی که بوسیله غیر متخصصان از بالا اِعمال می شود. باستان شناسی ایران نیازمند رویکردهای متکثر و فراخ نگر است و بخودی خود متکثر و تکثر پذیر است. سازماندهی آن[تنها] در چارچوب تحولات زمانی و حتی دور از نظر داشتن مسائل مکانی و مادی و انسانی، تنها آن را به انتهای کوچه بن بست می برد نه به اوج و اعتلا!. باستان شناسی ایران با تحول دید عاملانش متحول می شود و جامعه باستان شناسی ایران برای زمینه سازی و پی ریزی چنین تحولی تاسیس شده است. و امید است بتواند با همگرایی در چارچوبی دمکراتیک در این راه گام بردارد
دکتر عمران گاراژیان
منبع: سایت جامعه باستان شناسی ایران
مطالب مشابه :
آدرس شعب منطقه شمال غرب موسسه مالی و اعتباری صالحین
بانک آینده(موسسه صالحین) - آدرس شعب منطقه شمال غرب موسسه مالی و اعتباری صالحین - رویداد ها
موالی
موسسه فرهنگی و اطلاع رسانی آوای شمال نسیم شمال علویان شمال عصــر شمال
ایران و باستان شناسی آن
موسسه باستان شناسی بطور کلی دو گروه کلی سنت های فرهنگی شمال و جنوب در ایران عصر مفرغ
تهیه و تولید تمثال شهدا بر روی تی شرت برای نخستین بار در شمال کشور
موسسه فرهنگی نشانه های پایان عصر با تمثال شهدا در سطح شمال کشور نموده است از طرح های
نقش نخبگان در توسعه یا توسعه نیافتگی ایران
بصیر شمال - نقش و نخبگان عصر تا ۱۳۷۷ از مجموع ۲۸ دانشگاه و موسسه آموزش عالی، ۱۵۱ عضو
حضور لعیا زنگنه در «ستایش ۲» منتفی شد
موسسه سبحان نمايندگي رسمي و مستقيم کليه مطبوعات صبح و عصر منتشره در کشور بوده و با توجه به
لینک ثبت نام ایران آیلتس آیلتس تهران آیلتس ایران تهران آیلتس - ثبت نام آیلتس در ارمنستان دبی ترکیه
موسسه آموزش عالي عصر دين و دانش: پل رومی , گاندی , فاطمی , شمال تهران , غرب تهران ,
معرفی کشور اسپانیا
در شمال قاره عصر باستان این سایت توسط دانشجویان رشته مدیریت جهانگردی موسسه آموزش
تخریب بازمانده تمدن 3500 ساله اردبیل/ آثاری که به جنگ بی مهری رفتهاند
موسسه مطالعات و کشف قلعه ای با قدمت عصر سنگ افراشت بزرگ دیگری نیز در شمال محوطه مذکور به
هشدار موسسه 13 فروردین؛ احداث شهرک صنعتی کازرون آب شرب شهر را آلوده می کند
عصر کازرون خبر مدیرعامل موسسه 13 فروردین در کازرون نسبت به در شمال این شهرک و در فاصله
برچسب :
موسسه عصر شمال