حلقه گمشده درامنویسی
استراتژی؛ حلقه گمشده درامنویسی/ "مرثیه" به قواعد کمدی پشت میکند نویسنده و کارگردان نمایش "مرثیهای برای یک سبکوزن" با اشاره به اینکه هنرمند باید بداند چه اثری را در چه زمانی و چگونه اجرا میکند، استراتژی را حلقه گمشده درامنویسی و کارگردانی تئاتر ایران دانست.
"مرثیهای برای یک سبکوزن" جدیدترین تجربه تئاتری ایوب آقاخانی در مقام نویسنده و کارگردن است که این روزها در سالن سایه مجموعه تئاتر شهر به صحنه میرود. این نمایش در ژانر کمدی به تقابل اجتماعی چهار انسان در زمان معاصر میپردازد. کمدی نمایش در مقایسه با کمدیهایی که پیش از این در صحنه تئاتر ایران دیده شده منحصر بفرد است.
بازیهایی کارتونگونه و طراحی صحنه، موسیقی و نوع روایت داستان ویژگیهایی خاص به "مرثیهای برای یک سبکوزن" داده که در 45 دقیقه با ریتمی تند مخاطب را با خود همراه میکند. در این نمایش آقاخانی از نام اصلی بازیگران برای شخصیتها استفاده کرده و در بخشهایی فضای بین مخاطب و صحنه را شکسته و مخاطب خود را نیز وارد جریان اجرایی نمایش میکند.
ایوب آقاخانی نویسنده و کارگردان نمایش به همراه علی شمس منتقد تئاتر در نشست خبرگزاری مهر به تشریح مواردی درباره تجربه و اجرای نمایش "مرثیهای برای یک سبکوزن" پرداختند.* خبرگزاری مهر ـ گروه فرهنگ و هنر: "مرثیهای برای یک سبکوزن" به لحاظ نویسندگی و کارگردانی کاری متفاوت در کارنامه شماست و حتی بسیاری از مخاطبانی که آثار شما را دنبال میکردند با کار و تجربهای متفاوت مواجه شدند؟
ـ ایوب آقاخانی: همیشه در مسئله نویسندگی به طور مشخص درامنویسی در حوزه ادبیات نمایشی معاصر حلقه مفقوده درامنویسی را در بحثها و جلسات مختلف استراتژی نویسندگی ذکر کردهام. استراتژی درامنویسی ما گمشده و تلاش من این است که در آثار خودم این استراتژی قابل رصد باشد. این استراتژی از طرف نویسنده محاسبه کردن این است که چه چیزی برای چه عصری در چه شرایطی چگونه باید ارائه شود. این چیزی است که از طرف اکثر درامنویسان نادیده گرفته شده و آنها ساز خود را زدهاند.
"مرثیهای برای یک سبکوزن" حاصل این تفکر و نگاه من است که فکر میکردم در سال 87 یا 88 بعد از شوکراننویسیهای پی در پی که در حوزه درام داشتم کمدی بنویسم. چون جامعه در حال حاضر نیازمند کمدی است نه اینکه از من تقاضای کمدی کند. بلکه من در مقام یک هنرمند باید تشخیص دهم جامعه به چه چیز نیاز دارد. این همه خمودگی فراگیر که در جامعه هست حتی اگر بزرگان ما آن را زیاد تأیید نکنند شاید فرصتی را برای تنفس میطلبد که ما گامهای بعدی را محکمتر برداریم.
اگر دیگر به گام نزدن فکر نمیکنیم باید برای گامهای بعدی انرژی کسب کنیم. در حوزه استراتژی تئاتر فکر میکنم ژانر کمدی بیشترین نتیجه را خواهد داد و این دلیل این است که بعد از 11 سال به فضای کمدی رجعت کردم. معتقدم به شهادت تمام دوستانی که کار مرا تعقیب کردند این کار است که نبض، تعریف، اتمسفر و ضرورتهای خود را تعریف میکند و نویسنده نمیتواند قبل از اینکه دست به قلم ببرد تعیین کند که میخواهد چه مضمون نمایشنامهای را برای متنبه کردن یا شاد کردن مخاطبان بنویسد.
این بحثهایی است که در ادبیات نمایشی ما وجود دارد ولی من استقبال نمیکنم. شاید برای همین در میان همنسلان خودم و افرادی که پیش از من در حوزه درامنویسی بودند کمتر کسی را بتوان دید که مانند من فضاهای متنوع در کارنامهاش باشد. این به معنای کیفیت نیست بلکه روی این نحوه نزدیک شدن به نوشتن حرف میزنم، اینکه هر اثری خود بگوید چه میطلبد. در نتیجه ناگهان پرونده متلون آثاری میبینید که شاید در یکسری ریزنقشها رد پا را میگذارم وگرنه اجازه میدهم کار نبض خود را داشته باشد.
نمایشنامه "مرثیهای برای یک سبکوزن" به طور کامل نبض خود را در زمان نگارش به من تحمیل کرد و ویژگیهای خود را از من خواست که سعی کردم ویژگیهایی که اثر از من خواسته را اجرا کنم. این کاری بسیار متفاوت است و با این نظر موافقم. ولی محصول عشق و کنکاش من در نمایشنامههای دهه 80 به بعد به ویژه در آمریکا است. کسانی که شالودهشکن شهرت یافتند اما تنها آثار شالودهشکنشان مد نظر من نیست و همه آثارشان را مورد توجه قرار میدهم. در رأس آنها دیوید ممت قرار دارد.
این کنکاشی که سالها در کارهای ترجمهشده یا نشده او داشتم، اجرای "گلن گاری گلن راس" و تجربیاتی که در حوزه نازک شدن در ممت و تدریس به دانشجویان داشتم سبب شد به فکر فارسی کردن ویژگیهایی باشم که مرا هنگام خواندن آثار ممت به وجد میآورد. تلاش کردم در نمایشنامه "مرثیهای برای یک سبکوزن" این اتفاق بیفتد که البته هنوز تمام نشده و شهوت پرداختن به این ویژگیهای خجسته هنوز در من نمرده و شاید دوباره کاری در فضای دیگر اثری کار کنم که نزدیکی با این کار داشته باشد.
اما همان زمان و روز باید از من پرسیده شود چرا آن کار را در آن تاریخ نوشتم. معتقدم هیچ کاری مثل "مرثیه" در حال حاضر مناسب اجرا در شهریور 1388 شمسی نیست و روی این ارزش کار پافشاری میکنم. نکته دیگر اینکه در "مرثیهای برای یک سبکوزن" خیلی دوست داشتم به دو دسته منتقدانم پاسخ بدهم که دوباره جسارت طرح دوباره این مضمون را نداشته باشند. اولین دسته به جای بررسی کار، هنرمند را میکاوند و سعی میکنند در روند حرکتی هنرمند تأثیرات جریانات دیگر را ردیابی کنند.
این منتقدین که در علمیترین شکل ممکن است بگویند نقد سنتی میکنند مورد قبول من نیستند؛ آن هم در فضایی که میانگین سنی جامعه نقد ما در تئاتر 25 سال است. یک بحث جدی این است که همواره خیلی منتقدان تئاتری ما کوشیدند در بیارتباطترین آثار من هم نقبی به تجریبات رادیوییام بزنند. اینکه عامدانه در "فصل خون" شخصیتها را در محیطی نشانده و شروع به تکلم کردند آن را به رادیویی بودن کارگردان نسبت بدهند یا در "زمین مقدس" اگر روایتهایی در تاریکی شنیده شد همین کار را بکنند.
به جرأت عرض میکنم این دوستان نه رادیو را میشناسند نه تئاتر را و متأسفم که در حوزه نقد هستند و هیچگاه جسارت رو در رو شدن در یک بحث تئوریک را ندارند و تنها یادداشتی را نوشته و در انظار نمیمانند. دسته دوم منتقدان که به مراتب آگاهتر از دسته اول هستند تنها دچار یک سوء تفاهم شدهاند و از نمایش "روزهای زرد" تا "فصل خون" متوجه این نکته نبودند که من عامدانه تجربهای روی نت سکوت میکنم.
اینکه عامدانه در جاهایی از داد و ستدهای درام سکوت را هم در متن و هم در اجرا قرار میدهم و مخاطب را با آن همراه میکنم. در نمایش "فصل خون" این تجربه به اوج رسید یعنی یک خاصیت فزاینده از "روزهای زرد" تا "فصل خون" در سه کار نمایشی پشت هم دیده شد. در "فصل خون" که این خاصیت به اوج رسید عدهای از منتقدان دسته دوم ریتم نمایش را لخت و کشدار و کند خواندند. این نشاندهنده آن بود که این دسته مخاطبان هم دوست ندارند از دریچه آفرینشگر به اثر نگاه کنند.
از دید این منتقدان بنده کسی بودم که کارهایم کند بود و ریتم را نمیشناختم. با توجه به اینکه این بزرگواران فکر میکنند ریتم یعنی سرعت و متوجه نیستند در تعریف ریتم گاهی کندی و سکوت هم نقشی بسزا ایفا میکند، وقت اجرای "مرثیه" بود تا عزیزانی که عاشق سرعت در حوزه نمایشنامه هستند از اثر جا بمانند. اگر در "فصل خون" سکوت دیده میشود به حتم به آن فکر شده و این سلیقه صاحب اثر بوده و نباید تا این حد ساده یک انگ به ظاهر تئوریک به یک اثر زد.
"مرثیهای برای یک سبکوزن" در این دو حوزه جدا از داشتن استراتژی و ضرورت کمدی کار کردن، این دو ضرورت را در حوزه دیپلماسی کاری خود و گروه تئاتر پوشه تعریف میکرد که لازم دانستم اینگونه آن را پی بگیرم. در این کار روایتی وجود ندارد و هیچکس یاد رادیو هم نمیافتد و نمیتواند بگوید کار کند است. اگر اقبال مخاطبان و استقبال آنها از اثر ملاک باشد در ظاهر تمام این ایدهها، طراحیها و استراتژیها به نتیجه رسیده است.ـ علی شمس: روی بحت منتقد بسیار موافقم. در دنیا از جان لاک گرفته تا حالا در نظریه ادبی بحث نقد و پرداخت به آن و شکل نگاهش حل و راهی بسیار عمیق و حرفهای را در حوزه نوشتار، متن یا اثری که به عنوان تئاتر میشناسیم طی شده است. نظریه دریافت و نظریه متن مطرح شده و فرمالیستها تبار تاریخی را منها کردهاند. این چیزی است که در دنیا حل شده ولی ما متأسفانه به صورت فلهای نقد مینویسیم بدون اینکه بدانیم جریان نقد ادبی به کجا رفته است.
این را نمیتوان نقد دانست و تنها نقدی رمانتیک بر اساس یکسری دریافتها بدون پیدا کردن نشانه است که عیب نقد تئاتر و نقد ادبی ماست و تنها میتوان به حال بیسوادی آدمهایش افسوس خورد. من به موازات "مرثیهای برای یک سبکوزن" دو آینه محدب و مقعر در نظر گرفتم که مخاطب میتواند از این دو به اثر نگاه کند. این دو آینه چهره کسانی را که مقابلشان میایستند تغییر داده و متفاوت و دگرگون میکنند. این کار خیلی با روندی که "مرثیهای برای یک سبکوزن" در آن قدم میزند شبیه است.
به این معنی که نگاه این قضیه به ادبیات نوگرای بعد از دهه 70 یا اواسط دهه 60 آمریکا برمیگردد. چیزی در ادبیات آمریکا در آن زمان به وجود میآید و آن اینکه به ادبیات مسلط واژه، روایت و اقتدارگرایانه و ادبیات مسلط استنتاج و نگاه وحشتناک اونیل و نگاه داسایفسکی به امتدادش در رمان پایان میدهد. در شکل فارسی چنین نگاهی به داستان، کلمه و زبان نداشتیم البته در حوزه داستان نه زبان کسانی مانند اصغر کشکلولی، ابوتراب خسروی و بیژن نجدی را داریم.
مهمترین کار "مرثیه" این است که به سنتهای کمدی پشت میکند. یعنی قاعده خارج از ژانر را برای خود تعریف میکند که البته این قاعده چیزی نیست که اثر را نفی کند. آقاخانی این روایت را خیلی لیوتاری نقض میکند یعنی حجم تسلطی که داستان و روایت باید داشته باشد را نفی میکند. این اقتدارگرایی در ادبیات آمریکا هم میشود. این شکل تمسخر ندارد زیرا به نظر بنده آقاخانی خود اولین کسی است که در این آینه محدب نگاه کرده است.
در "مرثیهای برای یک سبکوزن" آقاخانی تمام آن سوابق و شکل نگارش را کنار گذاشته و بر فضای مطالعات ذهنی و علقهای که دارد به سمت مسیری میرود که تجربهاش به لحاظ زبانی که پیشنهاد میدهد و داستانی که تعریف میکند کار سخت است. به نظر من کار سخت در این شکل نگاه زبان نیست و به قول دونالد بالترمی کار سخت در پیشنهاد بستری است که به عنوان محتوا میتوان زبان را بر آن سوار کرد.
مهمترین اتفاقی که در "مرثیهای برای یک سبکوزن" میافتد تلخیص شدن داستان است یعنی داستان هر چیزی بود غیر از این یا بیشتر از یک پلات بود دچار کارکردی اشتباه میشد. این نگرهای است که دیوید ممت و دونالد بالترمی در آثار خود دارند. وقتی فحوای درستی انتخاب شود میتوان زبانی مناسب برایش انتخاب کرد. در این نمایش زبان در خدمت محتوا و روایت نیست بلکه روایت است که به زبان کمک میکند.
ـ آقاخانی: واقعیت این است که این دگردیسی به طور کامل آگاهانه رخ داده و این اتفاق کاملا عامدانه است.* این تجربه و حرکت به این مسیر دارای ایدهای جدید است ولی جای نگرانی هم داشت زیرا این تجربه حرکت کردن روی لبه تیغ است و اگر تعادل روی این لبه رعایت نمیشد کار به بیراهه میرفت...
ـ آقاخانی: تئاتر بدون این خطرات و مخاطرات جذبه ویژهای ندارد. با وجود کمدی بودن کار که در نظر برخی عجیب و منحصر بفرد و نگران کننده بود، در عین حال از این جهت که شاید به مذاق مخاطب خوش نیاید ولی چون تمامش آگاهانه و بر اساس الگو پیش رفته بود این نگرانیها برطرف شد. اما اعتراف میکنم نگرانی برخی دوستان برایم نگرانکننده بود اما چون ایمان داشتم این اتفاق درست است این نظرات کمی مرا مردد میکرد، ولی این تردید بخش کمی از تصمیم و ایمان مرا در این راه تشکیل میداد.
نگرانیهای دوستان، بازیگران و خودم در اولین اجرای نمایش و اولین شوخی رایج در اینگونه کار و برقراری ارتباط مخاطب با آن برطرف شد. کمدی این کار خیلی منحصر بفرد است و شبیه کمدی دیگری نیست و تمام تلاشم را کردم از تمام ویژگیهای کمدی استفاده کنم، ولی در عین حال در ملغمه ترکیبی بسازم که هیچکدام از اینها نیست. اگر کمدی را به کمدی کهن، میانه و نو تقسیم نکنیم، ما 36 شاخه کمدی تعریف شده به لحاظ شاکله بیرونی و سوری داریم.
من در "مرثیهای برای یک سبکوزن" از کمدی موقعیت، رفتار، خلق و خو، متعالی و کمدی سیاه استفاده و این پنج کمدی را با هم ترکیب کردم و از هر کدام یک ویژگی را گرفتم و به همراه فانتزی یا گرایش کارتونی همه را در یک کمدی هوشمندانه برای مخاطبان این عصر ارائه دادم. بنابراین این یک نوع تکیه بر الگوها از طریق پشت کردن به آنها یا تلاش برای ایجاد امتزاج و ترکیب یا تلاش برای تشکیل و ساخت آلیاژی جدید از این ویژگیها بوده که به شدت هم جواب داده است.
تنها نتیجهای که میتوانم بگیرم این است که مخاطب را دست کم میگیریم در حالی که مخاطب در مقابله با شیوههای نوین معاصر عمل میکنند و واکنش نشان میدهند. ما همیشه نگرانیم که مخاطب دوست دارد یا نه و این نگرانیها ما را در دام تکرار انداخته و از تجربههای نوین غافل میکند. فکر میکنم در نسل خودم برخی دوستان با تکیه بر این واهمهها در یک فضا ماندهاند. مهم نیست کی به تماشای آثار آنها مینشینید ولی به حتم پیش از ورود به سالن میدانید شاهد چه جنس کاری در چه فضایی خواهید بود.
به نظر من این نشاندهنده صاحب سبکبودن کارگردان و نویسنده نیست بلکه در جا زدن در یک دخمه موفق است. چون در این دخمه سبزی و برکت دیده شده و در عین حال جسارت ورود به دخمههای مجاور وجود ندارد در آن قرار میگیرند. هیچگاه این سئوال پرسیده نمیشود که مخاطب پر و پا قرص ما تا چند بار دیگر میتواند به تماشای اینگونه آثار بنشیند. این بیاستراتژی بودن درامنویسان را میرساند.
راه برونرفت از این معضل توسعه آگاهی به دانش تئاتر و در صورت ضرورت پشت کردن به آن است. بعضی اوقات کارهایی را دیدهام که قاعدههای بسیاری در آنها شکسته شده است ولی خود شکننده این قواعد که کارگردان یا درامنویس است اشرافی به آنها ندارد و خلقالساعه چیزی نوشته یا اجرا کرده که در عمل شکستن قاعدهها است، ولی چون باشعور نیست در گام بعدی همین هنرمند را هنرمندی متحجر میبینیم. ما در سینمای خود نیز تا امروز شاهد چنین اتفاقی بودهایم.
برخی سینماگران در کاری بسیار درخشان ظاهر میشوند ولی در آثار بعدی نه، به ویژه این را در سینمای دفاع مقدس دیدهایم. اگر دانش در حوزه آفرینشگری تئاتر بیشتر شود شاهد افزایش جریانی خواهیم بود که مورد استقبال قرار میگیرد به شرط اینکه آگاهانه باشد. این آفت تئاتر ماست که بیشتر از هدفمندی برای تئاتر کار کردن ضرورت حضور در فضای تئاتر وجود دارد. تأکید میکنم این عرض بنده با احترام به تمام حرکتهای پیشرو و زیبایی است که در حوزه تئاتر اتفاق میافتد.* نمایش در طراحی صحنه و بازی و حتی در پیرنگ داستان ساده است و با ریتم تند اجرا میشود. در عین حال مخاطب شاهد معاصرسازی است، ولی برخی مخاطبان داستان و سرانجام کار را درک نکردهاند. شاید این به نوعی به خاطر آشنایی و عادت به آثار قبلی شما در آنها پیش آمده و شاید هم مخاطب گرفتار این معاصرسازیها شده و روایت و داستان را از دست میدهد.
ـ شمس: اگر این اتفاق افتاده به خاطر ریتم عجیب کار است. از طرفی چون دیالوگها معنا را به تعویق میاندازند و به واسطه ساختار زبان منتظرانه بیان میشوند مخاطب باید با دقت تمام به دیالوگها گوش کند تا متوجه موضوع بشود. این شکل دیالوگ که معنا را مدام به تعویق میاندازد شاید باعث این برداشت شده باشد. هر چه به پایان نمایش نزدیک میشویم این غلظت منقطع بودن کمتر میشود. در پایان مخاطب با توفان ذهنی مواجه میشود و داستان را از دست میدهد.* وقتی شاهد پررنگ شدن برخی صحنهها و اتفاقها و جملات هستیم، مخاطب درگیر بخشهای معاصرسازی نمایش میشود و داستان را از دست میدهد.
ـ آقاخانی: ما در شرایطی نمایش را اجرا میکنیم که مخاطب به خاطر تجربه برخی شرایط اجتماعی حساسیت بیشتری دارد و واکنش سریعتری نشان میدهد. این وسعت و بازه روانی تا حدی گسترده است که حتی در آثاری که بنیاد فکریشان نظیر "مرثیهای برای یک سبکوزن" فضای کمیک مبتنی بر نقد سیاسی نبوده هم واکنشی مشترک نشان داده است. این را خود من در ماههای اخیر تجربه کردهام.
در چنین شرایطی کار در نهاد اندیشگی خود تفکری اینچنین داشته باشد بدیهی است که آبستن مستعدتری برای اینگونه واکنش گرفتنها از طرف تماشاگر است. نمیتوانم جلوی این واکنشها را بگیرم ولی بر اساس آن کار را کارگردانی کردهام تا ارتباط مخاطب را با اثر قویتر کنم و از این رو از اسامی اصلی بازیگرانم روی صحنه استفاده کردهام. چون بیشتر مخاطبان بازیگران را میشناسند ارتباطی قویتر برقرار شده و طنزی جذابتر هم رخ میدهد.
یک ارتباط قویتر مخاطب را آماده میکند تا چیزهای واقعیتر دیگری را دریافت کند. این مسئله باعث میشود نمایشنامه به قیاس نمایشنامههای قبلیام صراحت لهجه بیشتری پیدا کرده است. بخشی به خاطر ژانری است که دارد. کمدی فاقد صراحت لهجه برای من قابل درک نیست. در نتیجه خواه ناخواه من جلوی این واکنشها را نمیگیرم بلکه از آن استقبال هم میکنم. برای اینکه ارتباط اثر مخاطب با اثر را زندهتر میکند.
بخش صراحت لهجه را به عنوان عاملی برای از دست دادن داستان اصلی قبول ندارم زیرا این کار بر اساس این قضیه نوشته و ساخته شده و اگر سال گذشته به صحنه میرفت ویژگیهایی داشت که با حذف ارتباطات معاصر با جهان بیرون باز هم ارزشها را حفظ میکرد. به صرف داشتن این ارتباط مستحکم با مخاطب بیتوجهی کردن به ظرافتهای متن یا کارگردانی کملطفی است زیرا نمیتوان این چند نشانه معاصرساز را از اثر حذف کرد و شاهد این بود که چیزی از اثر باقی نمانده است.
نمایشنامه عامدانه ساده نوشته شده برای اینکه کاملا روی این اندیشه تأکید کند که اگر با سادهترین موقعیتهای اجتماعی بیتدبیر برخورد شود پیچیدهترین گزشها و تالابهای سیاسی ایجاد میشود. پس کاری که باید این را بیان کند به اندازه کافی به سادگی نیاز دارد و همه چیز باید مینیمال و پرسرعت باشد. سالن ما در برهنگی کامل و دیوارها عریان در مقابل مخاطب است و برای تعویض صحنه نور را به سیاق همیشه نمیگیرم و در نور روشنی خود بازیگران یا شخصیتها موقعیت را عوض میکنند.
این کار را به این خاطر انجام دادم که نشان بدهم خود انسانها در ساختن موقعیت اجتماعی و سیاسی دخیل هستند. همه اینها برای این است که ویژگیهایی که در اثر گنجانده شده نمایان شود و تنها به خاطر دو فراز که به وقایع اخیر جامعه ما پیوند میخورد ارزشهای اثر نادیده گرفته نشود. دوستانی که اثر را دریافت نکردهاند لحظاتی از ریتم شتابنده کار به خاطر ارتباط زندهای که مخاطب با اثر دارد، جا ماندهاند.
خود به خود ارتباط مخاطب وقتی بیشتر و پرشورتر میشود لحظاتی آرامش تئاتر دیدن را از مخاطب دیگر میگیرد. نمایشنامه اثری است که با تکیه بر تکنیک معاصر به تأخیر انداختن بنیاد گفتگو و چرایی آن نگاشته شده و باید به تمام جملات دقت کرد. اثر در بزنگاهی متمرکز گلیم خود را در روایت به نیمهای دارد از آب بیرون میکشد. این مشکلی که اشاره کردید بیشتر به یکسویه دیدن اثر یا کم دقتی تماشاگر یا منتقدی است که اینگونه کار را میبیند.
ـ شمس: ما درباره کاری ساده و شکیل صحبت میکنیم که اضافات ندارد. چیز پنهان و عجیب در "مرثیهای برای یک سبکوزن" وجود ندارد. به قاعده همه چیز را از خود وام گرفته و ارائه داده است. این امر در کارگردانی و بازیها هم تسری پیدا کرده است. البته فکر میکنم خانم عابدی در نمایش در جای خود قرار نگرفته و نسبت به چیزی که بازی میکند تردید دارد. کارگردانی چنین اثری سخت است زیرا گاهی ممکن است کارگردان هم از میزانسن و ریتم جا بماند.
ـ آقاخانی: اینجا میخواهم ادای دین ویژه به ترکیب بازیگران بکنم زیرا معتقدم بهترین ترکیب بازیگری آثارم در این اثر وجود داشت که بسیار خلاق و پرایده و پرتوان هستند. از نظر بنده همه درخشان بودند البته شاید در ذهن من هم نسبتهای متفاوتی از رضایت وجود داشته باشد. این نمایشنامه بدون این بازیگران اتفاق نمیافتد و بازیگران باعث شدند نمایش خوبی شود. بدون هدایت هاشمی، افشین هاشمی، خسرو احمدی و نگار عابدی این نمایش به خوبی شکل نمیگرفت و شاید اثری معمولی میشد.
درست مثل اینکه جذابترین لطیفهها را کسی ادا کند که از شنیدن آنها آدمی لذت نبرد. حضور خلاق مثل همیشه طراح صحنه و لباس کار با نوع نگرشی که به صحنه داشت در کارگردانی ساز و کار بسیاری را برای من فراهم کرد و آهنگساز کار هم با کدی ساده در مسیر فکری من قرار گرفت و قطعاتی را ساخت که بسیار در بالنده کردن کمدی کار تأثیرگذار است.
دوست دارم سؤال پایانی را من از آقای شمس بپرسم. حال با تمام این توجه و نقد و نظرهای ارائهشده مبنی بر اینکه "مرثیه" اثری متفاوت در آثار من است، با علم به اینکه خودم هم آن را میپذیرم، اگر بنا باشد این نمایش در کارنامه من جدی بدانید فصل مشترک آن را با کارهای قبلی من در کجا میبینید؟
ـ شمس: منظور کارکردهای زبانی اثر است؟
ـ آقاخانی: منظورم هم در حوزه تکنیک و ساختمان و هم در حوزه اندیشه است.
ـ شمس: به شخصه چندان شباهتی در ساختار اجرا ندیدم کما اینکه تا "فصل خون" شکل دیالوگنویسی و میزانسن کردن سکوت بود که در آثار شما برای من وجه مشترک بود. این کار نسبت به کارهای قبلی به قدری متنوع است بیشتر به افتراق آن فکر کردم و تنها یک وجه اشتراک دارد که این آثار را یک مؤلف و تکنیسین تئاتر نوشته و وجه تکنیکمحوری نمایشنامه در همه مشترک است.
ـ آقاخانی: خوشحالم که این ویژگی قابل دریافت است ولی در نظر بنده یک ویژگی مشترک دیگر نیز وجود دارد. تکنیکمحوری همواره در آثار من وجود دارد و عناصر دراماتیک را به عنوان یک ابزار نگاه میکنم. حتی افتراق هم یکی از وجوه مشترک آثارم است زیرا با استفاده از ابزارهای مختلف مسیرهای مختلف را انتخاب میکنم. دومین ویژگی مشترک به ساختمان اثر ربط ندارد و به اندیشه برمیگردد.
یک مؤلفه اندیشگی "مرثیهای برای یک سبکوزن" نفرت از عالم کثیف سیاست است که در "زمین مقدس" و "رویاهای رامنشده" نیز وجود داشت. من بازیهای سیاسی را نمیدانم و از آنها نفرت دارم و وقتی سیاهی لشکر یک بازی سیاسی میشوم به جای اینکه مرد هنر شناخته شوم قلبم به درد میآید. به هر حال همین چیزهاست که رد پای یک نویسنده را نشان میدهد و رد پای یک نویسنده این نیست که همیشه یک چیز ثابت از او دیده یا شنیده شود.
معتقد نیستم در آثارم باید چیزهایی تکرار شود تا صدای خوردن کفگیر به ته دیگ درآید. وجه تفاخر بنده در نمایش "مرثیهای برای یک سبک وزن" این است که اجازه نمیدهم برای مخاطبم کهنه شوم یا اگر مخاطب ندارم سعی میکنم با هر کار مخاطب خود را جذب کنم. این تلاشی است که اگر هر یک از هنرمندان از آن دست برداریم و متوقف شویم همان لحظه توقف حیات حرفهایمان آغاز میشود که متأسفانه در کمین همه ما این توقف و باتلاق شدن هست.
منبع: مهر دوستدار شما علیرضا
مطالب مشابه :
بیوگرافی کامل ایوب آقاخانی + عکس
نگارش و کارگردانی نمایش «روزهای زرد» نمایشنامه «روزهای زرد»-انتشارات سنا-۱۳۸۴.
ایوب آقاخانی
نگارش و کارگردانی نمایش «روزهای زرد» - تئاترشهر نمایشنامه «روزهای زرد»-انتشارات سنا-۱۳۸۴ .
اهدای جوایز سومین جشنواره تئاتر دانشجویی دانشگاه سوره اینگونه گذشت
وبلاگ هنرهای نمایشی - اهدای جوایز سومین جشنواره تئاتر دانشجویی دانشگاه سوره اینگونه گذشت
بهنام تشکر
بازی در نمایش"روزهای زرد " به كارگردانی"ایوب آقاخانی "؛تهران،تئاتر شهر،تالار سایه؛ 1383 .
بهنام تشکر
- بازی در نمایش “روزهای زرد” به - بازی در نمایش “ژولیوس سزار به روایت کابوس
بهنام تشکر
- بازی در نمایش “روزهای زرد” به کارگردانی ایوب آقاخانی – تهران، تئاتر شهر، تالار سایه؛
.:::(معرفی هنرمندان):::. بهنام تشکر
- بازی در نمایش “روزهای زرد” به - بازی در نمایش “ژولیوس سزار به روایت کابوس
حلقه گمشده درامنویسی
درامنویسی/ "مرثیه" به قواعد کمدی پشت میکند نویسنده و کارگردان نمایش روزهای زرد
بیوگرافی بازیگران سریال دودکش
- بازی در نمایش “روزهای زرد” به کارگردانی ایوب آقاخانی – تهران، تئاتر شهر، تالار سایه؛
برچسب :
نمایش روزهای زرد