اخلاق عملي در شعر سعدي
حکمت عملی و اخلاق وضعیت مند و وظیفه گرایانهی سعدی :
گلستان و بوستان سعدی را به جرأت میتوان از نقش آفرینترین و تاثیر گذارترین متنهای
ادب فارسی بر ارزشها و باورهای مردم ایران زمین دانست. تا پیش از سعدی، نگاه غالب
اندیشهمندان ایرانی به حکمت عملی و اخلاق، نگاهی مطلق، انتزاعی، تجویزی و آرمانی
بود. هر چند پیش از سعدی هم نویسندگانی بودند که در قالب حکایتهایی از زبان
حیوانات، به بیان ظرایف حکمت عملی پرداخته بودند، کلیله و دمنه و مرزبان نامه دو
نمونه از این آثارند. اما این سعدی بود که برای نخستین بار انسان مشخص اجتماعی را،
هرچند در قالب تیپهای اجتماعی، در بطن شرایط و موقعیتهای مشخص اجتماعی مد نظر و
مخاطب حکمت عملی و اخلاقی خود قرار داد. سعدی آموزههای حکمت عملی و اخلاق اجتماعی
خود را بر اساس واقعیتهای روزمرهی جامعه و مصلحت اجتماعی افراد استنتاج میکرد.
از این رو، به منطق زندگی روزمره و مسایل عملی و اخلاقی زندگی اجتماعی و آنچه به
معاش و معاد مردمان مربوط بود میاندیشید. در نتیجه باکی نداشت که به صراحت اعلام
کند دروغ مصلحت آمیز به ز راست فتنه انگیز است. سعدی در گلستان و بوستان در چند و
چون کار پادشاهی و درویشی، عاشقی و بندگی، کسب و کار و حتا آداب همسری، باریک
بینانه می اندیشد و از اندرزهای کلی و انتزاعی اخلاق زاهدانه و فیلسوفانه پرهیز میکند.
سعدی فلسفهی اخلاق ازلی و ابدی نمیبافد، از سر انصاف و واقع بینی در طبع بشری
خود و دیگران درنگ میکند و به گفتهی خود از بیم جان و امید نان انسان سخن میگوید.
سعدی نه بارگاهی به پا کرد، نه مُراد حلقه ایی مُرید پرور بود، نه خلوت نشینی
عافیت طلب. سعدی سودای طرحی نو درافکندن نداشت، درنتیجه دل سپردهی هیچ مدینهی
فاضله ای نبود، وی به حاکمی فاضل و عادل دل خوش بود. حاکم آرمانی وی نه حکیم شاه،
بل شاه اهل حکمت بود. سعدی مصلح بود، مصلحی راسخ قدم. نه اهل رشوه و عشوه بود،
چنان که خود میگوید:
بگوی آن چه دانی که حق گفته به / نه رشوت ستانی نه عشوه ده
نه اهل خوف و طمع، چنان که باز خود میگوید:
سعدیا چنان
که میدانی بگو / حق نباید گفتن الا آشکار
هرکه را خوف و طمع در کار نیست / از خطا باک اش نباشد وز تتار
سعدی در پی برآوردن مُراد دل خود نبود، غمخوار دل بی مُرادان بود:
که مرد ار چه بر ساحل است
ای رفیق / نیاساید و دوستانش غریق
من از بی مُرادی نیم روی زرد /
غم بی مُرادان دلم خسته کرد
چو بینم که درویش مسکین نخورد / به کام اندرم لقمه زهر است و درد
سعدی چون همهی اصلاح گران با پذیرفتن بنیاد نظم موجود بر این باور بود که تنها راه به سامان کردن نابه سامانیهای نظم موجود، این است که از درون همین شبکهی سلسله مراتبی و هرم وار قدرت که در راس آن پادشاه قرار دارد و در قاعدهی آن رعیت، باید به اصلاح پندار و کردار شاهان و رعایا پرداخت. سعدی در همین راستا میکوشد چون حلقهی واسطی میان دو قطب فرادستان و فرودستان، به تناوب و اقتضای حال و موقعیت به نمایندگی هر سوی این دو قطب با آن روی دگر سخن بگوید. سعدی به نفی رابطه ی شبان- رمه گی نمیاندیشید و با اساس رابطهی سلسله مراتبی و هرم وار فرادستان و فرودستان مخالفتی نداشت. ازین رو می بینیم که وی حتا بابهای کتاب گلستان را نیز بر پایه ی رابطهی سلسله مراتبی فرادستان و فرودستان تنظیم کرده است؛ بدین معنا که نخست به شرح وظایف و اخلاق پادشاهان و حاکمان اشاره میکند و سپس به سایر گروه های اجتماعی میپردازد. سعدی زندگی اجتماعی را مانند سرودن شعری در قالب رباعی میپندارد که دو مصراع اول آن را فرادستان میسرایند و دو مصراع بعدی آن را فرودستان. به زعم سعدی فرادستان در بیت خود از اقبال و بی غمی خود سخن میگویند و فرودستان نیز از ضرورت لطف و احسان و غمخواری حاکمان. و آن رباعی این است:
ما را به جهان خوشتر از این یک دم نیست / کز نیک و بد اندیشه و از کس غم نیست
ای آن که به اقبال تو در عالم نیست/ گیرم که غمت نیست، غم ما هم نیست.
سعدی بر این باور است که تاریخ ِ این سپنج سرای، یعنی جامعهی بشری، چیزی جز تاریخ نوبتی حکومت پادشاهان نیست، بر این پایه امیدوار است که شاهان با توجه به ناپایداری حکومت خود، به عدالت رفتار کنند.
به نوبتاند ملوک اندر این سپنج سرای / کنون که نوبت تُست ای مَلک به عدل گرای.
سعدی بر این باور است که رعیت چو بیخ اند و سلطان درخت، در نتیجه به سلطان نهیب میزند که:
مکُن تا توانی دل خلق ریش / و گر میکُنی، میکَنی بیخ خویش
دگر کشور آباد بیند به خواب / که دارد دل اهل کشور خراب.
و یا در جایی دیگر میگوید: آگر جور در پادشاهی کنی پس از پادشاهی گدایی کنی. اما دربارهی پادشاهی که پاسدار رعیت است میگوید:
شهی که پاس رعیت نگاه میدارد / حلال باد خراجاش که مزد چوپانی ست.
بنابر این سعدی به پادشاهان توصیه می کند که پاسدار رعیت باشند:
برو پاس درویش محتاج دار / که شاه از رعیت بود تاجدار.
سعدی ستم بر رعیت را سبب ویرانی عالم و آدم میداند و به شاهان گوشزد میکند که:
خبر داری از خسروان عجم / که کردند بر زیر دستان ستم
نه آن شوکت و پادشاهی بماند / نه آن ظلم بر روستایی بماند
چو خواهد که ویران شود عالمی / کند مُلک در پنجه ی ظالمی.
سعدی تاکید میکند که خلل در ارکان تخت و مُلک نتیجهی بی توجهی شاه در احوال شبان است:
در آن تخت و مُلک از خلل غم بُود / که تدبیر شاه از شبان کم بُود.
از سوی دیگر پایداری حکومت را، حتا به گاه حملهی خصم، نتیجهی صلح با رعیت و عادل بودن شاه میپندارد:
با رعیت صلح کن، وز جنگ خصم ایمن نشین / زآن که شاهنشاه عادل را رعیت لشکر است.
در یک نگاه کلی شاید بتوان گفت سه اصل عدالت، واقع بینی و اعتدالگرایی از مهمترین اصول حکمت عملی و اندیشهی سیاسی سعدی به شمار می آیند. به باور سعدی عدل و احسان و انصاف خداوندان مملکت، موجب امن و استقامت رعیت است و عمارت و زراعت بیش اتفاق افتد. سعدی واقع بینی دشمنان را به تر از نیک بینی غیر واقع بینانه ی دوستان میداند.
از صحبت دوستی برنجم / که اخلاق بدم حُسن نماید
عیبم هنر و کمال بیند / خارم گُل و یاسمن نماید
کو دشمن شوخ چشم ناپاک / تا عیب مرا به من نماید.
در جای دیگر نیز میگوید:
ز دشمن شنو سیرت خود که دوست / هر آنچه از تو آید به چشمش نکوست.
سعدی اعتدالگرایی و پرهیز از افراط و تفریط را به منزلهی معیار و الگوی رفتار فردی- اجتماعی بارها توصیه کرده است. وی در این باره میگوید: زهد و عبادت شایسته است نه چندان که زندگانی بر خود و دیگران تلخ کند. عیش و طرب ناگزیر است نه چندان که وظایف طاعت و مصالح رعیت در آن مستغرق شود.
سعدی در زندگی خود کوشید با عدالت و واقع بینی و اعتدالگرایی به وظیفهی انسانی خویش عمل کند. سعدی نمیخواست انسان کامل باشد، بل میخواست کاملن انسان باشد. از این رو نام سعدی ثبت است بر جریدهی عالم.
نگاهي به مضامين اخلاقي در بوستان سعدي حماسه اخلاق:
-------------------------------------------------------------
وقتيتاريخ آسماني ادبيات
ايران زمين را ورق مي زنيم، چشم ها، نظاره گر ستارهدرخشان
ادبيات سده هفتم مي شوند كه در سخنوري و نكته سنجي طبع والاييداشته است. به گونه اي كه هيچ استاد سخنوري به گرد او نمي رسد.
اگر خالقسخن را به او نسبت دهيم به گزاف
نگفته ايم زيرا «كلياتش عرصه رنگارنگي ستكه در آن،
همه قالب هاي شعري و چشمگيرترين اسلوب هاي نويسندگي، همهمضمونهاي
اخلاقي و اندرزي، عاشقي و پارسايي، اجتماعي و عرفاني، تربيتي وحكمي، سياسي و رعيت پيشگي و... ديده مي شود.»
در يك كلام،
هر كس با هرسن و ذوق و سبك و سليقه
اي از سير در اين گل گشت پرصفاي هنر و انديشهفارسي،
سيراب و دست پر و خشنود بازمي گردد.پس اگر بخواهيم شاعري معتدل كههمه جنبه هاي هنري و فني و همچنين جهات مضموني و فكري، فردي و
اجتماعي وعاطفي و عقلي را به كمال در شعر و
نثر خويش بازنموده است، بجوييم، به شيخمصلح الدين
سعدي شيرازي خواهيم رسيد.
شيخ شيراز
در پروردن و خلق حكايتها آن قدر چيره دست و
تواناست كه نمي توان واقعي و تخيلي بودن حكايت ها رااز هم تميز
داد. ابزار جادويي او «واژه ها و كلمات» هستند كه به وسيلهآنها
توانسته است دو جهان متفاوت وزيبا و شگفت انگيز را به وجود آورد. درحقيقت اعجاز او در آفرينش اين دو دنياي عجيب و اسرارآميز است.
دو دنيايواقعي و مجازي، دو دنياي واقعي و
تخيلي و يا به تعبيري دو دنياي زميني وآسماني، كه
اين دو دنياي او را مي توانيم در دو شاهكار بزرگ و جذاب شيخبنگريم:
«گلستان و بوستان».
-اگر دنياي
واقعي و ملموس آدميان را با همهشيريني ها و تلخي هايش در
«گلستان» مي بينيم، در كنار آن دنياي پاك وخواستن و
سراسر آرماني «بوستان» هم هست كه همگان يكسره در آن به مراد ميرسند. دنياي زهد و موعظه هاي پارسامنشانه را در قصايد و
آشكارترين رموزعاشقي و معيارهاي
زيباپسندانه را در فضايي سرشار از عاطفه و احساس غزلياتپراكنده مي
بينيم. كه آدمي را به دنياي واقعي خود همان دنيايي كه در خلوتبا خويشتن دارد- بازمي گرداند؛ در كليات سعدي، اوج و ابتذال
دنياي آدميانهر يك در جايگاه خويش
انعكاس يافته است.2
به اعتبار
همين استادي مسلم در شعر و نثر اين شاعر نويسنده و نويسنده شاعر را فرمانرواي
قلمرو سخن فارسي ناميده ايم.
¤سعدي نامه
شيخشيراز طي اين سفر 35ساله يادداشتها، انديشه ها و سرگذشتهايش
را گلچين ميكرد و با يك سفر خيالي
شاعرانه حكايت ها و داستان هايي را خلق مي كرد كهدر «دفتر
آسمان»¤ خود روايت كرده است. و بوستان او را به عنوان ارمغان درپايان سفرش هنگام ورود به وطن بر دوستانش عرضه داشته است.
بوستان
(سعدينامه) در واقع اولين اثر هنري اوست
كه كار سرودن آن به سال موضوع اين كتابكه عالي
ترين آثار خامه تواناي سعدي و يكي از شاهكارهاي بي رقيب شعر فارسياست، اخلاق و تربيت و سياست و اجتماعيات است كه در 10باب
سروده ، هرباب آندري از بهشت را بر ما مي
گشايد: عدل، احسان، عشق، تواضع، رضا، ذكر، تربيت،شكر، توبه،
مناجات و ختم كتاب.3
بوستان
دنيايي است كه آفريده خيال شاعراست و از اين روست كه در
آن انسان چنان كه بايد باشد و نه آن گونه كه هستچهره مي
نمايد. در اين دنياي رنگين خيالي زشتي و بدي بي رنگ و بي رونقاست. آن چه درخشندگي و جلوه دارد نيكي و زيبايي است. در چنين
وضعي است كهانسان به اوج مقام آدميت
برمي آيد و از هر چه پستي و نامردي است پاك ميشود. يك
جوانمرد كه خود تنگ دست است براي آن كه زنداني بي نوايي را از بندطلبكار خلاص كند ضامن او مي شود و بعد او را فرار مي دهد و
خودش سال ها بهجاي او در زندان مي ماند.
ديگري كه يك دزد را از دستبرد زدن به خانههمسايه
محروم مي كند پنهاني و ناشناس او را به خانه خويش مي برد و رخت وكالاي خود را بر دست او به غارت مي دهد تا دزد بي نوا را به
كلي تهي دستبازنگردانيده باشد در
حقيقت آن مرد خدا كه در بي نوايان «هوگو» شمعدانهاينقره را به
ژان والژان مي دهد هنوز مي تواند از اين جوان مرد بوستان درساخلاق و
نيكي بياموزد.
¤ بوستان
- شبلي براي
آن كه يك مور را از جاي خويش آواره نكند انبان گندم را از ده هم چنان نزد گندم
فروش برمي گرداند. 4
درحقيقت بوستان سعدي مدينه فاضله اي است كه اين شهر پر از
مهرباني و انساندوستي و گذشت و عطوفت و
لطف است. كه همه علف هاي هرز بديها و زشتي ها وپليدي ها
هرس شده است. نشان دادن خوبي ها و نيكي ها در بوستان سعدي به اينمنظور است كه فقط به خوبي ها و زيبايي ها بنگريم و لذت ببريم
و دنيايدلمان را پر از خوبي ها و زيبايي ها
كنيم به قول شهسوار شعر و ادب حافظشيراز كه مي فرمايند:
منم كه شهره شهرم به عشق ورزيدن
منم كه ديده
نيالوده ام به بد ديدن
وفا كنيم و
ملامت كشيم و خوش باشيم
كه در طريقت
ما كافري ست رنجيدن
مراد دل ز
تماشاي باغ عالم چيست
به دست مردم
چشم از رخ تو گل چيدن
تواضع،قناعت، رضا، احسان و تربيت است كه اين دنياي بوستان را از هرچه زشتي پاكمي كند سپس عشق مي آيد كه پرتوي از زيبايي بر آن مي افكند و آن را مثل شعردرخشان مي كند. و رنگ و جلوه اي تمام بدان مي بخشد در سراسر اين دنيا كهآفريده ذوق و خيال شاعر است انسان حضور خدا را حس مي كند تزلزل و بي ثباتيدنيا او را نيز مثل «خيام» نگران مي دارد و او نيز مثل خيام حركت بي نشاناجزاي خاك خورده انسان را در زير پاي خويش احساس مي كند اما در وراي تزلزلو تغيير اين دنياي فناپذير صورت، وي دنياي معني را كه باقي و جاويد وفناناپذير است كشف مي كند و در آن باره هيچ تزلزل و ترديد ندارد. ترس ازمرگ، ترس از گناه و ترس از دوزخ او را مي لرزاند و اين همه او را از دنيايانسان ها به سوي خدا مي كشاند. در نيايش اين خدايي كه در دنياي بوستانخيلي بيش تر از دنياي اهل گناه تاثير و نظارت دارد لحن سعدي آكنده است از «نياز و اميد» اين نياز و اميد هم توبه و مناجات شيخ را چنان دردناك وپرسوز مي كند كه قلب هر خداجوي را از ترس و ندامت سرشار مي كند.(6)
بيا تا برآريم دستي زدل
كه نتوان
برآورد فردا ز گل (7)
خدايا به
عزت كه خوارم مكن
به ذل گنه
شرمسارم مكن(8)
فقيرم به
جرم گناهم مگير
غني را ترحم
بود بر فقير (9)
¤ شاعر
دوستي ها
بوستانسعدي عالم ايثار و انسانيت و تسامح است به معني كامل كلمه، بي
آن كه اينمفهوم عالي و شريف در مرز نژاد و رنگ
و پيوند محصور بماند. نكات اخلاقيمنظور وي چه بسا كه براي
هر انساني در هر جاي جهان مقبول و دل پذير باشد. از اين روي «امرسون»،
شاعر آمريكايي، سعدي را «شاعر دوستي، عشق، ايثار وصفا و
آرامش» مي شناسد و «لطف طبع و حكمت عملي و عواطف اخلاقي» او را ميستايد و از «كليت و شمول جهاني قوانين اخلاقي» در نظر وي ياد
مي كند. و يا «هردر»، شاعر و حكيم آلماني، از سعدي
به عنوان معلم مطبوع اخلاقيات نام ميبرد. هانري
ماسه، اديب فرانسوي، بوستان را «شاهكار سعدي و حماسه اياخلاقي»
خوانده است و در مغرب زمين برخي از ابيات بوستان را شبيه سخنانآسماني مي انگارند. 10
اما ويژگي
ها و امتيازاتي كه باعث شده بوستانسعدي را به عنوان شاهكار
ادبي قلمداد كنند به گونه اي كه ديگر هنرمندانبعد از او
نتوانستند اثري همانند او بياورند و اثر آنها در حد تقليد ماندهاست به شرح زير است: درخشش زبان و بيان بسيار فصيح و رسا و
دلكش سعدي.
زباننرم و ساده و روان كه نه فقط اجزاي كلام نظير واژگان نثر است،
بلكه دربسياري از موارد، شعر به نثري موزون
مي ماند يعني با پس و پيش كردن هماناجزا، بيت به صورت نثر
درمي آيد.
وگر ترك خدمت كند لشكري
شود شاه
لشكركش از وي بري11
عزيزي كه هر
كاو درش سربتافت
به هر در كه
شد هيچ عزت نيافت 12
وليكن
خداوند بالا و پست
به عصيان در
رزق بركس نبست 13
شعر سعدي در بوستان در عين حال حاوي تركيبات خوش ساخت، گوش نواز و فصيح و بليغ است. 14
خداوند بخشنده دست گير
كريم خطابخش
پوزش پذير
قديمي
نكوكار نيكو پسند
به كلك قضا
در رحم نقش بند 16
بعضياز اين صفات و تركيبات با موصوف و موضوع منظور، تناسبي لطيف دارند مانند: «فرخ تبار، فرخنده كيش، فرخ سروش» در حكايت دارا و گله بان در باب اول؛گاه نيز تركيب، سبب خلق تعبيري تازه و نو شده است نظير «دست دعا گستردن»17
فرو ماندم از شكر چندين كرم
همان به كه
دست دعا گسترم 18
نكته ديگر آن كه همه اجزاي بيت «فارسي» است بي آن كه خواننده، اين كيفيت را احساس كند، يا واژه نامانوس به كار رفته باشد. 19
خنك آن كه آسايش مرد و زن
گزيند بر
آسايش خويشتن 20
وليكن
نينديشم از خشم شاه
دلاور بود
در سخن بي گناه 21
و گاه كلمات و نيز تركيبات عربي با ديگر اجزاي سخن، چنان در هم سرشته، كه حتي اگر غلبه هم با آنها باشد، وجودشان محسوس نيست. 22
طريقت به جز خدمت خلق نيست
به تسبيح و
سجاده و دلق نيست 23
شنيدم كه
مردي مبارك حضور
به نزديك
شاه آمد از راه دور 24
ويا ترجمه تعبير عربي گرچه لفظ به لفظ است، كاملا مطابق فطرت زبان فارسي ازآب درآمده است مانند: «خير روان» به جاي «صدقه جاريه »25.
وز آن كس كه خيري بماند روان
دمادم رسد
رحمتش بر روان 62
بسياري از ابيات بوستان مانند ديگر سخنان او به صورت «مثل» درآمده است: 72
به غم خوارگي چون سرانگشت من
نخارد كس
اندر جهان پشت من 82
اگر در سراي
سعادت كس است
زگفتار
سعديش، حرفي بس است 92
(مثل: در
خانه اگر كس است، يك حوف بس است)
ويژگي ديگر بوستان لطف سخن و ايجاز و خوش تركيبي و بلاغت بي نظير شاعر است 03
يكي بر سر شاخ بن مي بريد
خداوند
بستان نگه كرد و ديد
بگفتا: گر
اين مرد بد مي كند
نه با من،
كه با نفس خود مي كند 13
سادگيزبان وگوارايي و سبك روحي بيان وسرعت القاي سخنان، در بوستان به حدي است،كه گاه خواننده متوجه عمق انديشه و اهميت و عظمت آن نمي شود. مثلا: اين دوبيت سعدي را مي خوانيم و به سادگي و سرعت از آن مي گذريم.(23)
برو پاس درويش محتاج دار
كه شاه از
رعيت بود تاجدار
رعيت، چو
بيخند و سلطان، درخت
درخت، اي
پسر، باشد از بيخ، سخت (33)
و حال آن كه در آن نكته اي بسيار مهم مندرج است: نيروي حكومت از بركت
پشتيباني ملت است و بس.
شايدبتوان گفت «هيچ شاعر و نويسنده اي در تاريخ زبان و ادبيات
فارسي به اندازهسعدي بر زبان و طرز تعبير
و تحرير فارسي زبانان حكومت نداشته است». امروزهم بقاياي
اين نفوذ و تاثير در گفتار و نوشته مردم باقي است. اين ويژگي بهدو سبب است: يكي جامعيت انديشه ها و مفاهيم و مضامين و نيز
استواري وشيريني و سادگي و رواني و موزوني سخن
سعدي، ديگر رواج شگفت انگيز آثار وياز زمان حيات او تا عصر
حاضر كه اين رواج نتيجه ويژگي نخستين است. 43
سعديا مرد نكونام نميرد هرگز
مرده آن است
كه نامش به نكويي نبرند53
|
|
تجربه هاي زيسته سعدي :
نام شيخمصلحالدين سعدي شيرازي، شاعر شيرين سخن فارسي بيش از هرچيز با «اخلاق» با هم گره خورده است«بني آدم» سعدي هم شعر است وهم فلسفه.
همين چند
واژه، فلسفه شعر ميشود و شعر فلسفه.
«همينچند واژه» يكي از پيچيدهترين مسائلي است كه قرنها ذهن علاقهمندان
بهشعر(ادبيات) و فلسفه را به بگو ومگو
واداشته كه منظور از آن، درگيري بينميتوس(اسطوره)
و لوگوس(منطق/ علم) است.
اسطوره، مام يا بستر همه اشكال فرهنگي( حتي از لحاظي مدارج تمدن بشري) و خود لوگوس بوده است.چنان مينمايد كه ستيز اين دو صورت فرهنگي عمدتا باجملهاي نطفه گرفته كه در انجيل يوحنا آمده است:« درآغاز لوگوس بود، لوگوسبا خدا بود و لوگوس خدا بود». بديهي است كه با اين جايگاهي كه لوگوس يافت،ميتوس نميتوانست مقابله كند.
البته گوته، شاعر آلماني واكنشي نشان داد كه نتيجهاش ترميم نسبي اينپرتگاه بين ميتوس و لوگوس شد. او تأكيد كرد كه درآغاز كنش بود! اين گفتهچندان دور از ذهن نمينمايد چونكه بايد چيزي، رويدادي و عملي باشد تابتواند از آن سخن باشد(چه، لوگوس در اصل به معني سخن بوده است). جنگ لوگوسبا ميتوس وقتي عملا موضوعيت يافت كه از ميتوس درواقع بهعنوان دانشنامهاوليه بشر بهترتيب: حماسه، شعر، اخلاق، تاريخ و حتي خود لوگوس مايه گرفتو تطور يافت و هريك بهاصطلاح راه خود را رفتند.
چون
كه بيرنگي اسير رنگ شد
موسئي با موسئي در جنگ شد
(مولاي
بلخ)
نوآمدگان پيشينه خود را باخويش همارزش به شمار نياوردند. بدين ساندرگيري ميتوس(شعرو ادب) با لوگوس(منطق/ علم) درگرفت كه با نشيب و فرازهايتاريخي خود تا به امروز كماكان جريان دارد.شعر(ادبيات) با فلسفه بيمناسبتنيست.حلقهاي كه دكتر رقابي بين شعر و فلسفه يافته، بيشتر اخلاق است كهنسبت به شعر و فلسفه بيگانه نيست؛ چه، حكم شاعرانه بني آدم اعضاييكديگرند... كنايهاي به اخلاق اجتماعي است و شعر بيآنكه تدريس اخلاقكند، از اخلاق منفك نيست. اين نكته ممكن است در وهله اول پارادوكس يابياستحكام بنمايد، اما اين يك ناسازي ظاهري است.
اخلاق چيزي نيست كه با فطرت اجتماعي انسان بيگانه باشد، از همين رو يكموضوع آموزشي شده است اما هنر(و ادبيات) نه يك نهاد آموزشي است و نه بهمعناي مشخص كلام، ملزم به اخلاق آموزي. با اين همه گفته شد كه «بني آدم» بار اخلاقي دارد. بهنظر نميرسد تناقضي بين اين دو دركار باشد.
«بنيآدم» سرجمع برداشت فكري از رفتار، درگيري و برخورد عقايد و آرايكاراكترهاي اثر ادبي است كه تداعي رفتار اقناعي يا برعكس، ترديدآميزميكند. نتايج تجربه و عمل خواه ناخواه بار اخلاقي دارد و طبيعي است كهتجربه و عمل بهطوركلي بر رفتار و كردار انسان تأثيرآموزندگي- خواه ايجابييا سلبي- دارد؛ اين آن جنبهاي است كه درتدريس اخلاق، آگاهانه، با برنامهاست و بر آن تأكيد ميشود و نهادهاي آموزشي به آن توجه دارند. پس بالاخرهزمينه و تفاوت آن اخلاقي كه در نهادهاي آموزشي تدريس ميشود با اخلاقي كهاز اثر هنري بهويژه ادبيات نتيجه ميشود، در چيست؟
اين اختلاف در وهله نخست در روش است؛ روش تدريس موازين اخلاق مدرسيمعين و مصوب نهاد حكومتي و با منظور پرورش اجتماعي دانشآموز و دانشجو كهدمساز و مقوّم سياست كلي تربيتي است؛ منش ارتباط با يك اثر ادبي(هنري) منحصر به فرد كه پيامدش القاي آزاد لذت زيباشناختي به خواننده- شنونده (مصرف كننده) است، بيآنكه تعهد يا التزام مستقيم عملي درپي داشته باشد. آنچه تحت عنوان اخلاق از يك اثر ادبي متبادر ميشود، احساسي است كه ازدرگيريها و برخورد عقايد و آراي بازنموده فرضا در يك رمان عايد خوانندهيا شنونده ميشود.
درثاني مفهوم اخلاق حاوي معني بالنسبه دوگانهاي است كه درفارسي تنهابا واژه اخلاق بيان ميشود. اين معاني در زبان لاتين با 2 اصطلاح «Ethic» و «Moral» متمايز ميشوند كه اولي فراگير، كلي، علمي بوده و بيشتر به رسماجتماعي نزديك است و دومي نحوه رفتار فرد يا گروه دراجتماع است. اتيكزائيده همسازي رفتار هدفمند انسان با شرايط و فضاي فعاليت آدمي(موجودزنده) است؛ ميتوان تسامحا گفت كه زمينه طبيعي نيز دارد.
مُرال يا مراليته رفتار(اخلاق)ي است كه بستگي به آگاهي فرد، گروه ياطبقه اجتماعي دارد، لذا نسبي است. اتيك يك رويداد، يك موقعيت يا يكعمل{صحيح} زمينه و درهمان حال برآن رويداد يا موقعيت ناظر است و در آن عملميكند؛ حال آنكه در مورد اخلاق مفهوم مُرال چنين است كه نسبت به يكموقعيت يا عمل ميتوان رويكرد يا تلقي مختلف (حتي متضاد) اخلاقي داشت وحتي اخلاق را ميتوان ديكته كرد. البته ناگفته نماند كه اتيك و اخلاق نسبتبه هم بيگانه نيستند و وجوه اشتراك دارند؛ در نزديكي اين دو همين بس كهآدمي ناگزير به عمل به اخلاق- به اين يا به آن- بهطوركلي است.
با ذكر نكات بالا، باز ميگرديم به سعدي و بني آدم.گلستان را اخلاقعملي و بوستان را اخلاق نظري دانستهاند. جايگاه غزل سعدي را نميتوان دراين دايره خالي دانست بلكه به واقع بينصيب ازعناصرآن دو نيست.
حكايتهاي گلستان تجربهها و زيستههاي واقعي و ممكن را با من و شما درميان ميگذارند و ما در حكايتها با چيزهايي كه در زندگاني بشر روي داده وميتواند پيش آيد آشنا ميشويم و با كاراكترها وكنش و تنششان ارتباط برقرار ميكنيم. سعدي طوري صحنه ميآرايد كه ما را به گزينش واميدارد. اماهمچنان كه در اوستا آمده، درگزينش آزاديم، اما شاعر نيز از ياد نميبرد كهتلويحا به نتيجه گزينش زنهار دهد:
هرمز را گفتند وزيران پدر را چه خطا ديدي كه بند فرمودي؟ گفت خطاييمعلوم نكردم، وليكن ديدم كه مهابت من در دل ايشان بيكران است و بر عهد مناعتماد كلي ندارند؛ ترسيدم از بيم گزند خويش آهنگ هلاك من كنند. پس قولحكما را به كار بستم كه گفتهاند:
از آن كز تو
ترسد بترساي حكيم
وگر با چُنو
صد برايي به جنگ
از آن مار
بر پاي راعي زند
كه ترسد سرش
را بكوبد به سنگ
در واقع سعدي در نثر خود ارائه گزينش ميكند و درقسمت نظم هشدار كلي ميدهد(انسان مسئول گزيش خويش است).
اگربا «بو» ي بوستان هم شروع كنيم، خصلت نظري اين اثر به مشام ميخوردو آن را از جنبه حضوري گلستان متمايز ميكند. خصلت ادبي- نظري بوستان بااخلاق نظري گلستان چندان ارتباط ندارد. ديالوگ دربوستان با گلستان تفاوتدارد؛ نقش ديالوگ در بوستان تصحيحي و آرمانيكننده است:
يكي از
بزرگان اهل تميز
حكايت كند
زبن عبدالعزيز
كه
بودش نگيني به انگشتري
فرومانده
در قيمتش مشتري
بفرمود
بفروختندش به سيم
كه
رحم آمدش بر غريب و يتيم
فتادند
در وي ملامت كنان
كه ديگر
به دستت نيايد چنان
مراشايد
انگشتري بينگين
نشايد
دل خلق اندوهگين
برخوردهاي اشخاص درحكايت گلستان بيشتر محوراجتماعي دارد و دربوستان اينامريك موضوع غالبا فردي است، حتي آنجا كه پاي ديالوگ به ميان ميآيد. يكياز خصوصيتهاي غزل سعدي آن است كه در بسياري از آنها انديشه جزء(عشق،دوستي و ...) با پيشرفت بازنمايي ادبي موضوع غزل، از فرديت خود فراميرود، به كل ميگرايد يا با آن ادغام(عجين) ميشود:
تو را در
آينه ديدن جمال طلعت خويش
بيان كند كه
چه بودست ناشكيبا را
بيا
كه وقت بهارست تا من وتو به هم
به ديگران
بگذاريم باغ و صحرا را
شمايلي
كه در اوصاف حسن تركيبش
مجال
نطق نماند زبان گويا را
كه
گفت در رخ زيبا نظر خطا باشد
خطا بود كه
نبينند روي زيبا را
به
دوستي كه اگر زهر باشد از دستت
چنان به ذوق
ارادت خورم كه حل
مطالب مشابه :
6حدیث از امام علی درباره اخلاق
شعر و حدیث. صفحه 6حدیث از امام علی درباره اخلاق. 1.اخلاقت را نیکو کن تا خداوند حسابت را آسان
اخلاق عملي در شعر سعدي
اخلاق عملي در شعر سعدي. حکمت عملی و اخلاق وضعیت مند و وظیفه گرایانهی سعدی: گلستان و بوستان
جشنواره ی سمنان شعر اخلاق شهر فرهنگ
دهکده ی مسابقه - جشنواره ی سمنان شعر اخلاق شهر فرهنگ درباره وب. به نام
اخلاق حافظی
جای پای دوست - اخلاق حافظی - داستانکهای یک زندگی ساده
ماجرای خواندنی شعر معروف شهريار درباره حضرت علی(ع)
اخلاق و رفتار اسلامی - ماجرای خواندنی شعر معروف شهريار درباره حضرت علی(ع) - رذایل و فضایل از
درباره اخلاق
درنگ(drang) ادب پارسی ولکی - درباره اخلاق - گروه ادبیات فارسی در كوچه باغ شعر
حدیث پیامبر(ص) درباره اخلاق
محمد(ص)رسول مهربانی در شعر و حدیث پیامبر(ص) درباره اخلاق.
شعر در مورد قرآن
این وبلاگ جهت ارایه اشعاری که از آیات قرآنی الهام گرفته اندومطالبی درباره قرآن ایجاد شده است
شعر "اخلاق روابط عمومي"
انجمن علمی دانشجویان روابط عمومی کیش - شعر "اخلاق روابط عمومي" - Association of Public Relation Students uast-kish
10حدیث از امام علی درباره حسد
شعر و حدیث - 10حدیث از امام علی درباره حسد - 6حدیث از امام علی درباره اخلاق.
برچسب :
شعر درباره اخلاق