متن برنامه معرفت - تفسیر غزل اول حافظ
موضوع: تفسیر بیت اول دیوان حافظ
الا یا ایها الساقی ادر کأساً و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
به بوی نافه ای کآخر صبا زان طره بگشاید ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
این غزل در واقع مُلَمَع است یک مصرع فارسی و یک مصرع عربی و مخاطب حافظ ساقی است و کأساً هم جام شراب است. (اَدِر) یعنی ادامه بده دور بزن، به دورانداز، بچرخان، نه یک بار و دو بار بلکه برای همیشه و ناولها یعنی تناول کن.
از اینجا باید پرسید که اون ساقی چیست و اون جام چیست؟ و جامی که باید همیشه در دوران باشد چه جامی است؟ جام ظاهری همیشه نمیتواند در دوران باشد هیچ چیز در این عالم همیشه نمیتونه در دوران باشه همه چیز موقت و محدودمیباشدو اندازه دارد. این یک دوران دائم میخواهد، دنبال یک جامی است که مست کننده است اما اون جام چیست و مست کنندگی چیست؟
مستی که حافظ از این جام میخواهد دنبالش میآید. اون مستی در عشق است و این خاصیتی که برای عشق ذکر میکند خیلی خاصیت شگفتانگیزی است و کمتر هم به آن توجه شده. نکتهی ظریفی دارد حافظ اینکه به دنبال این جام است و آن چیزی که موجب عشق میشود محبت و معرفت است بدون معرفت هیچ عشقی نمیشناسد آنجایی که معرفت نیست عشق بیمعنی است اگر کسی ادعای عشق کند ولی هیچ معرفتی نداشته باشد به معشوق حداقل به معشوقش که عشق میورزد این حرف بیاساس است اصلاً منبع عشق معرفت است و کسانی که عشق را با معرفت به جنگ میاندازند چقدر در اشتباهند. اساس عشق معرفت است، عشق بدون معرفت عشق نیست یک غریزه است ولی نکته مهمی که حافظ در مصرع دوم میگوید خیلی مهم است که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها؛ چگونه بود که عشق در اول آسان نمود؟! نمودن یعنی مینمود که آسان است ولی در واقع آسان نبود. نمود یعنی مینمود یعنی به نظر میرسید و در واقع آسان نبود و ما گمان کردیم که عشق آسان است و چه مشکلها که به دنبال عشق آمد.
حالا مشکلات عشق چیست؟
عشق بعدها خود حافظ در غزلیات بعد میگوید که عشق با یک تجلی شروع میشود و اون برق برق معرفت است با یک جلوه، جلوهی حسنی است و با یک جلوهی حسن عشق آغاز میشود و آسان مینماید ولی وقتی که وارد راه عشق میشوی و از این تجلی به متجلی میخواهی برسی، تجلی شما را به متجلی دعوت میکند زیبایی به صاحب زیبایی ورود در راه عشق و در راه تجلی و رسیدن به متجلی چه مشکلاتی در راه دارد؟! چرا مشکل است؟ چون راه بیپایان است و صعب العبور و راه همواری هم نیست هر لحظه انسان با یک مشکلی همراه است.
استاد معمولاً انسان عاشق میشود که به راحتی برسید، به امنیت برسید و به کمال برسد و از همهی پریشان حالیها و گرفتاریهای ظاهری و باطنی نجات پیدا کند اما چطور میشود که با این نیت عاشق میشود مواجهه و گرفتار میشود با یک سری مشکلات. چه مشکلی هست که این از ساقی میخواهد که با گرداندن جام و رساندن اون به لبش مداوا بکند؟
ج: در مرحلهی اول انسان عاشق میشود که راحت شود و به تجمع برسد. اولاً انسان قصد نمیکند که عاشق بشود وبعد عاشق شود. اصلاً عشق به قصد نیست. چنین نیست که شما تصمیم بگیرید که عاشق بشوید و حالا عاشق شوید من اراده کنم عاشق بشوم و بعد عاشق بشوم. این شدنی نیست و اون کسی که میخواهد عاشق بشود که آرام بشود اون عاشق نیست عافیت طلب است. اصلاً عشق و عافیت طلبی با هم همراه نیستند کسی که عافیت طلب است و برای راحتی میخواهد عاشق شود ؛ اصلاً اون عاشق نمیتونه بشه و اصلاً عاشق نیست و به همین جهت حافظ داره از ساقی میخواهد اَدِر کأساً جام را بچرخان. میگوید عنایت باید از طرف تو باشد. ساقی ساقی واقعی است حق است.
چو عاشق میشدم گفتم که بردم گوهر مقصود
ندانستم که این دریا چه موج خون فشان باشد
عشق اولاً به اختیار نمیآید و همین ها حافظ دارد اشاره میکند به ساقی که با اون دوران آن جام که جام معرفت است اگر اون دوران نیاید عشق نمیآید. اگر معرفت نباشد عشق نمیآید. میخواهد که به واسطهی دوران جام معرفت عشق پیدا شود این را تقاضا میکند و این در واقع شبهه دعاست و یا حقیقتاً دعاست میخواهد از حق تعالی اول هم گمان میکرد که عاشق شدن سخت نیست ولی هنگامی که وارد وادی عشق شد دید با چه وادی سهمناکی روبهروست و با چه راه طولانی و سهمناکی روبهروست. راه بیپایان و سخت و مشکل طی بیابانها، صعب العبور، صخرهها، کوهها، دریاها در راه است و اینها مشکلاتش است، عاشق شدن کار آسانی نیست و کار همه کس نیست و همه کس هم عاشق نمیشود و نمیتونه بشود آدم عافیت طلب با عاشق شدن هزار فرسنگ فاصله دارد عافیت طلب باید برود دنبال عافیتش. نازپرورده تنعم نبرد راه به جای / عاشقی شیوهی رندان بلاکش باشد.
پس بنابراین راه عشق راه صعب العبوری است و به اختیار هم نیست و البته معرفت که آمد عشق هم به دنبالش میآید و حافظ از همین جا شروع کرده و پاسخ این سؤال در بیت دوم است (به بوی نافه ای کآخر صبا زان طره بگشاید) اولاً صبا یک پیک خوبی است برای حافظ، باد صبا خیلی آشنایی دارد مثل حالا که عصر اطلاعات نبوده ، پیک حافظ نسیم صباست. بادی است که میوزد و پیام حافظ را میرساند و پیام معشوق را هم میآورد، صبا وزش معنوی است و تنها وزش باد ظاهری نیست. باد ظاهری یک بوی ظاهری را میآورد ولی اون وزش معنوی و اون باد صبایی که پیام حافظ را میبرد و پیام معشوق را برای حافظ میآورد همان نفخهی الهی است و وزش معنوی است.
طره بگشاید، طره چیست؟ ناف آهوی مشکین است و اون وقتی گشوده میشود و بوی عطر این عطر عشق است، عطر معرفت است، عطر معنوی است.
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها: اجازه بدهید من اون کلمه جعد را معنی کنم. وقتی اون طره گشوده میشود یعنی نفخهی الهی میرسد نفخه است، عطر است، اون بوی عطر عشق هم اون صبا یعنی پیک معنویت اون نفخهی الهی میرساند به شامهی باطنی آدمی وقتی اون میآید حالا جعد مشکین، زلف مجعد است، زلف سیاه بود، معمولاً و مجعد هم بوده. بعدها خواهیم گفت که وقتی حافظ از زلف سخن میگوید و از مجعد بودن زلف اشراه به علم کثرت است. حق تبارک و تعالی واحد علی ال اطلاق است واحد محض است اما هر لحظه تجلی دارد و تجلیات حق این عالم است این عالم با کثرتهایی که درش است و کثرتهای این عالم غیرمتنهای است، شب داره، زشت داره، زیبا، جلال، جمال، بهار، زمستان، گل، خار، بیابان، دریا و صحرا و هم چیز دارد، در این عالم و کثرتهای این عالم تجلی حق است این تجلی به زلف تشبیه شده چون کثیراست، کثرت را به زلف تشبیه میکند حافظ وهر جا حافظ از زلف معشوق صحبت کرد اشاره به کثرت تجلیات است و کثرت هم کثرت این عالم است. یعنی در مظاهر این عالم جلوه ی معشوق میبیند یعنی هر عارفی، عارف در کثرتهای این عالم وحدت میبیند اصلاً فرق عارف و غیر عارف همین است مردم عادی کثرت بین هستند و فقط کثرتها را میبینند. عارف در درون کثرتها وحدت را میبیند، کثرت هم سیاهی است، زلف است. در درون زلف زیبا وحدت میبیند اون مجعد بودن هم یعنی هم کثرت است و هم این کثرت پیچ در پیچ است. تازه کثرت هم یکنواخت نیست، کثرتها هم یکنواخت نیستند در درون هر کثرتی یک کثرت دیگری است. در درون هر کثرتی دوباره کثرتی دیگری است مجعد و پیچ در پیچ یعنی در درون کثرات لایتناهی عالم آفرینش و پیچ در پیچ این عالم واقعاً پیچ در پیچ است حافظ یک وحدتی دارد میبیند و او درون این کثرت به یک وحدتی حرکت میکند واون راه سخت هم همین است که شما بتوانی از درون کثرت به وحدت برسید اینه که در بیت دوم میگوید از اون طره که گشوده شود چه خون افتاد در دلها.
استاد وظیفه ساقی اینه که به یکی شراب جان را بدهد؟ (شراب لعل باشد قوت جانها و قوت دلها).
خسرو دهلوی هم این ملمع را به کار برده اما این اَدِر چون از مصدر اِدارَت از این از ساقی میخواهد که مدیریت کند وادی عشق را یعنی عشق حافظ عشق هرج و مرج و لااُبالیگری و لجام گسیخته نیست معمولاً یک عده معتقدند حافظ عاشق شوریده بوده و پایبند به هیچ قواعدی نبوده اما به نظر میآید از همین بیت اول اون از ساقی میخواهد که حوزهی عشق را مدیریت کند. ادر کأساً و ناولها. یعنی شرابی که برای من مدیریت نیاورد و نظام بندی نیاورد من نمیتوانم از وحدت به کثرت برسم میشود همچین تصوری داشت که عشق حافظ یک عشق مدبرانه است؟
ج: این که شما فرمودید نکتهای است که میشود تدبیر و اداره و مدیریت که البته چون اون جام جام معرفت است طبعاً مدیریت درونش خواهدبود اما اون کلمه ی ادر بیشتر دوران است یعنی در واقع دوام تکرار است. سعدی گفته: که مرا در نظاریه اِدرار بود. ادرار یعنی چیزی که دائم است، تسلسل دارد، مرتب است این ادر میخواهد بگوید متسلسل باش یعنی نه اینکه یک بار جام بدهد این جام را مرتب به من برسان نه یک بار برای همیشه بلکه همیشه این تجلی ادامه داشته باشد همیشه این جام معرفت به من برسد ادامه داشته باشد. (اِدرار)، (اَدَر) یعنی همیشگی یعنی یک بار نباشد البته این جام چون جام معرفت است اون مدیریت شما هم مُتضَمن درش است چون این جام جام معرفت است از ساقی میخواهد. اما این (اَدِر) دوام است تسلسل است یعنی همیشه باشد یک بار نباشد دائم باشد اصلاً تجلی حق دائم است اصلاً خود این عدم دوام و اَدِر که حافظ میگوید دلیل اینکه دنیوی نیست در دنیا هچ چیز دوام ندارد هر چیزی از جنس این عالم باشد همیشگی نیست این ادری که حافظ میگوید یک جام معرفتی است که همیشه میرسد بیپایان است. ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم / ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما
شرب مدام: کلمهی مدام اینجا ایهام دارد مدام هم به معنی شراب است و هم به معنی دوام است. شرب مدام یعنی همیشگی نه یک لحظه، بله جام انگوری شراب انگوری یک لحظه هست یک مستی خمارآلود به شخص میدهد و بعد تمام میشود. اما این شرب مدام میخواهد شربی که هم خود اون مدام شرب است، شراب است و هم مدام است یعنی یک لحظه نیست که تمام بشود یعنی خاصیت معرفت دوام است هیچ چیز جز معرفت در این عالم دوام ندارد و تنها چیزی که دوام دارد معرفت است و از همین جا حافظ دارد با این اشارت نشان میدهد که اون شراب، شراب معرفت است و اون مستی، مستی معرفت است و از این اَدِر هم دوام را میخواهد و دوام هم درونش هست . و اون مدیریت هم مزین درش هست و اگر عشق بر اساس معرفت است منظمترین چیز عالم است هیچ کم و نقصی درش نیست کاملاً روی حساب است منتها این حسابش حساب آسانی نیست حساب سختی است.
مرا در منزل جانان چه امن و عیش چون هر دم جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
کاملاً در اینجا دارد تأکید دو بیت اول را میکند اول منزل را منزل جانان میداند ولی وقتی میگوید چه امن و عیش معنیاش این است که این عالم را میگوید، همین عالم را منزل جانان میداند یعنی حق تبارک و تعالی این عالم منزل حق هم هست این منزل، منزل غیر حق نیست مگر این عالم چیست همین عالم را خدا آفریده همین عالم منزل جانان است اما وقتی میگوید چه امن و عیش نشان میدهد که من هنوز در این عالمم، اینجا گرفتارم، من هنوز در عالم ملکوت نیستم، من هنوز در عالم هاهوت نیستم در عالم قدس نیستم من در این عالمم گرچه این عالم هم منزل جانان (حق) است اما امن و عیش نیست، عیش زندگی است. چه کسی در این عالم امنیت عیش دارد، امنیت زندگی دارد مگر کسی که بیخیال باشد آدمهای بیخیال در امنند فکر میکنند که مثلاً امنیت همه جا را گرفته روزها که با عدم امنیت در کل عالم داریم میبینیم، مگر آدم عاقل میتونه امنیت در این عالم ببیند؟! عالم، عالم حوادث است این عالم هر لحظه یک حادثه پرمخاطرهایست یک نفسی میرود و یک نفسی برمیآید. همین نفس ممکن است فرو رود و دیگر برنیاید یک نفس یک لحظهایست یک طوفان، یک سکته، و هزاران خطر در هر لحظه آدم را تهدید میکند. چه آدم عاقلی میتونه بگه با خیال راحت ایمن باشه و بگوید من را هیچ خطری تهدید نمیکند و من همیشه هستم مگر یک آدم دیوانهای این حرف را بزند، شخص عاقل به خطرهایی که لحظه به لحظه در کمین آدمی است آگاه است حافظ میگوید چه امن و عیش، من چگونه در تأمین زندگی باشم چون هر دم که صدایی است که حافظ را پریشان کرده.
حالا ببینید گوش حافظ چه میشنود گوش،شاید نشنود، چون هر دم جرس فریاد میدارد که بربندید محملها. جرس صدای زندگ قافله است که شتری که حرکت میکرده زنگی به گردن داشته که جرس بوده، تا قافله حرکت میکرده این صدای جرس به گوش همه میرسیده و هر کس باید بلافاصله حرکت میکرده والا از قافله عقب میمانده، بیابان است و اینجا قافله منزل کرده حالا موقع حرکت است تا شتر حرکت کرد جرس فریاد میزند و همه باید از خواب بلند شوند و نشستهاند بلند شوند و برخیزند و حرکت کنند دیر بجنبند از قافله عقب میمانند، از قافله عقب بماند در بیابان سرگردان میماند، راه را بلد نیست، خطرات راه او را تعقیب میکند. میگوید من هر لحظه صدای جرس را با گوش هوشم میشنوم حالا اون جرسی که حافظ را از خواب بیدار میکند و هر لحظه به گوش حافظ میرسد اون چه جرسی است؟ اون زنگی است که از عالم معنی به گوش حافظ میرسد. درسته ما در خانه نشستم و بیابان نیست اما اون جرسی که به گوش هوش اهل معنی همواره میرسد اون قافلهی حرکتی است که این عالم به سوی عالم معنی دارد میرود این عالم هر لحظه در جریان است هر لحظه در سریان است. اصلاً منقطع نیست سیرانش و صدا دارد و جرس دارد این قافله بدون صدا و جرس نیست منتهی این صدای جرس به گوش بعضیها میرسد و به گوش بعضیها نمیرسد. به گوش چه کسانی نمیرسد؟ کسانی که گوششان کر است لهم آذانهم لا یسمعون بهم گوش دارند ولی نمیشنوند. ولی گوش باز گوشی که گوش معنویت است اون جرس قافلهی معرفت را میشنود و اینجا جای امن نمیبیند.
ببینید خود همین بیت حافظ نشان میدهد که حافظ چه میخواهد بگوید در این کتاب این غزل اول است.
استاد بعضی از شروح حافظ گفتهاند که این شعر از حرفهای زمینی حافظ است یعنی امنیت این دنیا را عشق از آدم میگیرد چقدر تعبیر ضعیفی است جرس بعضیها میگویند مرگ است تا انسان میآید خوشی کند مالی جمع کند مرگ میآید اما شما گفتید که اون هاتف غیب است که صدا میزند از این منزل بیا منزل بهتر و بالاتر بعد هم با عشق اول و جعد مشکین که علامت کثرت است عارف در عالم کثرت زندگی میکند ولی از کثرت باید به وحدت برود اون جرس همون نفخهی معنویت است به گوش همه کس هم نمیرسد اون به گوش امثال حافظ میرسد و کسانی که اهل معنی هستند و گوششان باز است. والا بسیاری از مردم خیلی هم اینجا را امن میدانند اصلاً اون جرس هم هیچوقت به گوششان نمیرسد تا مرگ میآید و مرگ بدون جرس میآید و اونها را میبرد اون کسانی که اهل دنیا هستند اصلاً فکر مرگ ندارند و گوششان را به جرس نمیدهند اصلاً اون صدا را نمیشنوند. ببینید حیوانات یکدفعه میمیرند اما به فکر مرگ نیستند به موقع میمیرند و نبات هم همین طور. انسان فکر مرگ دارد چرا چون اون جرس به گوشش است و اون جرس به گوش انسانی که گوشش باز است میرسد و بعضی از اشخاص هم هستند شاید اصلاً فکر مرگ نکنند اینقدر مشغولند در دنیا که غافل محضند حافظ دارد هشدار میدهد اینجا.
حدیث امام باقر علیه السلام که ازاو سؤال می کنند نشان شیعهگری چیست؟ فرمودند هر 40 روزی از معدن جانتان پیام "ارجعی الی ربک" را بشنوید.
این جرس همان فریاد ارجعی است. یک عده رفتند و آمدند و گفتند ، ما نشنیدیم گفت بروید خودتان را مداوا کنید کریها را رفع کنید موانع را دور کنید از خودتان. این ابیات هم به هم تنیدهاند به طوری که همان طور که خداوند در عالم کثرتها تو را فرا میخواند رهایت نمیکند به تو اشارت میفرستد و پیام میدهد که بیا به طرف من بعد میگوید به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید / که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها.
اینجا کاملاً معنویت حافظ آشکار است نمیدانم کسانی که حافظ را مادی گرا میدانند چرا چشمشان را به روی حقایق میبندند.
پیر مغان کیست؟ پیر مغان انسان کامل است انسان راه رفته است ولّی خداست انسان کامل راه و رسم منزلها را میشناسد. دشواری و صعب العبوری راه را حافظ گفت که بیابانها و دریاها در پیش است و عبور از این بیابان و با این قافله عبور کردن و از کثرت به وحدت رفتن راه درازی است بدون پیر راه که هدایت کند تو را وبدون هادی نمیشود رفت. پیر راه لازم است
پیر مغان اشاره به انسان کامل و انسان کامل هم همیشه در این عالم هست. اگر چه ما نشناسیم شما فکر نکنید این عالم بدون انسان کامل میسر است و اگر انسان کامل وجود نداشته باشد اصلاً این عالم وجود ندارد. یک لحظه، حجت همیشه در این عالم است و اون حجت بالغه و کامله خداوند همان پیر راه است. این انسان کامل گاهی مظهر انسان کامل است و گاهی خود انسان کامل. در هر حال حجت بالغه خداوند است که همیشه هست میگوید اگر او به تو دستور میدهد حتی سجادهات را به می رنگین کن، بهانه نگیر نگو به عقل من چنین نمیرسد باید تسلیم دستور حجت خدا باشی اگر اون حجت بالغه به تو گفت، دستورش را بشنو اینجا راهنما را حافظ لازم میداند در طی طریق معرفت طی طریق معرفت بدون راهنما نمیشود. اتفاقاً یکی از اختلافهایی که بین عارفان و فیلسوفان هست همین جاست. حافظ اینجا به عنوان عارف سخن میگوید. یک فیلسوف میگوید من تا اونجایی که عقلم میرسد میروم و هیچ احتیاجی به هادی (انسان کامل) ندارم و عقل من هادی من است اما البته عقل کامل خودش هادی است اون مرشد است اگر عقل کامل باشد و عقل کامل مال اولیا است نه عقل هردنبیل دنیوی ما را به جایی نمیرساند. حافظ هادی را لازم میداند و اینجا اشاره به چند مطلب است :
لزوم نبوت
لزوم امامت
یعنی انسان کامل همیشه در عالم لازم است و اگر لازم نبود خدا انبیا و اولیا را نمیفرستاد چرا خدا انبیا و اولیا را فرستاده؟
خب عقل بهشون داده بوده بروند. دیگر حافظ میگوید: اگر پیر مغان در این راه سخت به تو گفت به می سجاده رنگین کن تو رنگین کن و نگران نباش که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها.
سالک کیست؟ اینجا سالک سالک راه حق است اون کسی است که راه را پیموده سالک کسی است که سلوک کرده است این راه را رفته پیچ و خم این راه را میداند نشیب و فراز این راه را میداند. شب و روز راه را میداند، بلندی و پستی راه را میداند، مشکلات راه کجاست، اینها را میداند و به تو میگوید از این راه برو.
اینجا حافظ راهنمای کامل را لازم میداند. البته گاهی هم گفته شده که حافظ خودش مرشد معینی نداشته و یا اشاره نکرده و یا اویسی بوده و اویسی بودن هم معنیاش این نیست که به انسان کامل دسترسی ندارد در عالم معنی دسترسی دارد بلاخره بدون دسترسی به انسان کامل ممکن نیست و یکی در ظاهر دسترسی دارد و یکی کسی که در باطن دسترسی دارد. هر چه بوده حافظ اویسی یا قلندری در اینجا میگوید بدون انسان کامل و راهنما که ولّی خدا باشد این راه رفتن سخت است و گاهی انسان از طریق باطن اتصال دارد خب داشته باشد اشکال ندارد. این می انگوری که پیر مغان نمیخواهد راه و رسم منزلها که نمیخواهد. این صراحت حافظ است کسانی که حافظ را مادی میگویند چگونه چشمشان را به روی حقیقت میبندد و اونها میگویند شما تأویل میکنید نه آنها تأویل میکنند.
سالک هم راه دارد و هم رسم دارد، هم کیفیت راه رفتنش معلوم است که کجا بروی، کجا بنشینی، کجا استراحت کنی، چقدر راه بروی، اینها را باید هادی راه بگوید حالا ممکن است شما از طریق باطن اتصال داشته باشی با یک مقام معنوی.
استاد نتیجه میگیریم که حافظ میگوید نترس و اطاعت کن از اون انسان کاملی که تو را راهنمایی میکند پیر راه شرط طریق است.
قطع این مرحله بیهمرهی خضر مکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهی
به کوی عشق منه بیدلیل راه قدم
که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد
همش معرفت است.
به قول علامه طباطبایی این غزل فاتحه الکتاب ابیات حافظ است. می انگوری که صداهتمام نمیخواهد . علامه طباطبایی شرحی دارد به می سجاده رنگین کن می را اینجا شریعت گرفته و میگوید عبادت خشک فایده ندارد می همان عبادت است وطراوت است و همان عشق است.
یعنی عبادت خشک و خالی فایده ندارد. یعنی اگر سالک بگوید به می سجاده رنگین کن خبر دارد و یک مصلحتی میداند تو باید حرف او را گوش کنی نیابد به رأی خودت عمل کنی اینجا عمل به رأی نیست، جای قیاس نیست اینجا باید به حرف انسان کامل توجه کنی.
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هائل کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
در اینجا نه تنها مقام معرفت حافظ در اوج تجلی میکند بلکه قدرت تصویرگری و هنر شاعر نه بودن حافظ همه در اوج تجلی میکند چه تصویر کرده شب تاریک یک دریای بیکرانه تاریک و یک ظلماتی تنها وسط دریا موج هم پی در پی میآید هر موجی هم خطر مرگ و غرق شدن دارد در یک چنین فضای تاریک ظلمانی وسط دریای خروشان گرفتاری چه حالی داری و کسی هم کنار دریا در ساحل خوابیده. اون چه خبر داره از کسی که در وسط امواج خروشان در شب تاریک داره دست و پا میزنه و با موج دست و پنجه نرم میکند این موجی که میآید خطرهای این عالم است، خطرهای انحراف است دریای این عالم است امواج دریا امواج این عالم است خطراتی است که هر لحظه آدمی را تهدید میکند. خطرات شهوت، غضب، انحراف، خطرهای غفلت، حالا یک آدمی که این خطرها را دارد به عیان میبیند و تاریک هم هست و گرفتار است در وسط این دریای بیکرانه و کسی هم که خوابیده کنار ساحل از حال اون گرفتار چه خبر داره؟! تصویری که حافظ کرده از حال یک عارف سالک است اینکه گفتیم که سخن آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها= مشکل ها همین است. دارد بیان مشکلها را میکند عشق اول آسان نمود ولی حالا که واقع شده در دریای بیکرانه و خطرها و هجومهایی که مرتب بهش وارد میشود. مگر سالک راحت هست بعضی فکر میکنند حالا که در راه سلوک آدم قدم برمیدارد راحت است هر لحظه شهوات دست از هیچ کس برنمیدارد حتی اولیا در معرض خطرند.
حدیث میگوید: "المخلَصون فی خطر العظیم". نمیگوید المخلِصون این دو تفاوت دارد.
مخلِص کسی است که خودش را خالص کرده، مخلَص کسی است که از جانب خدا خالص شده یعنی خالص خالص خالص که تصفیه شده از ناحیه حق است. میگوید مخلَص کسی است که از ناحیه حق پاک شده در خطرات حتی انبیا در خطرند این حرف قدری جرأت میخواهد گفتنش اما من چون حدیث دارم جرأت میکنم و میگویم حضرت ختمی مرتبت سید اولیا و سید انبیا و افضل موحدین عالم از ازل تا ابد است میفرماید: اِنَّه لیقان علا قلبی فی کل یوم سبعین مره وانی لاستغفرالله: در هر روز که شاید هر لحظه باشد 70 بار یک شبهه وسوسهای در خاطر من میگذرد ولی من بالافاصله استغفار میکنم یعنی به حق پناه میبرم و وقتی که سید موحدین عالم چنین میگوید شما از حافظ تعجب میکنید، سلوک خیلی راه سختی است . حافظ اینها را ترسیم میکند که آدم بیخبر از حال ما خبر ندارد آیا
این مشکلات برای آدم شرابخواره می انگور است؟ اصلاً لزومی دارد تصور کنه.
استاد نتیجه: که عشق حافظ عشق دردمندانه است عشقی است که با خطرهای فراوان همراه است اینجا جای عافیت نیست جای آرمیدن نیست، وادی عشق، عشق سرسری نیست. اما اگر پیرمغان را داشته باشد.
گر چه راهی است پر پر از بیم، ز ما تا بر دوست رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی
این غزل کلید مهم کتاب حافظ است.
الا یا ایها الساقی ادر کأساً و ناولها / که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
ساقی= حق تبارک و تعالی
ادر= دائم و مرتب دور بزن نه یک بار برای همیشه تسلسل داشته باشد مدام دوام داشته باشد تکرار نباشد همیشگی، هیچ چیز در عالم دائم نیست و معرفت همیشگی است.
کأساً= جام شراب که همان معرفت است معرفت دائمیترین و همیشگیترین چیز در عالم است.
وَناولها= تناول کن
مشکلات عشق: از کثرت به وحدت رفتن خطرهای انحراف غضب و شهوت بیپایان راه، صعب العبوری راه مشکلات راه است.
به بوی نافه کاخر صبا زان طره بگشاید ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها
بوی نافه= ناف آهو بوی خوش نفخهی الهی نفس رحمانی.
صبا= پیک حافظ که خبر حافظ را به معشوق میبرد و خبر از معشوق میآورد وزش معنوی است نفخهی الهی.
طره بگشاید= ناف آهو. عطر عشق معرفت اون و پیک معنویت نفخهی الهی را به شامهی باطنی آدمی میرساند.
جعد مشکین= زلف موج دار. اشاره به عالم کثرت این کثرات عالم تجلی حق است و رفتن از تجلی به متجلی و عارف در کثرت این عالم وحدت میبیند و مجعد بودن یعنی کثرات . پیچ در پیچ.
مرا در منزل جانان چه امن و عیش هر دم جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
منزل جانان= همین عالم هم منزل حق است و خداند آفریدن یعنی من هنوز در این عالم گرفتارم و به عالم ملکوت نرفتم
امن وعیش= هیچ کس در این عالم در امن و عیش زندگی ندارد. عالم عالم حادثه است.
جرس= صدای زنگ شتر. گوش میخواهد که این صدای جرس را بشنود تا از قافله عقب نماند وگرنه در بیابان سرگردان میشود زنگ از عالم معنی صدای جرس است اِرجِعی الی ربک تنها انسان فکر مرگ دارد چون جرس را میشنود.
به می سجاده رنگین کن گرت پیرمغان گوید که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
پیر مغان= انسان کامل. هادی هدایت کننده کسی که به عالم معنی دسترسی دارد. لزوم نبوت و امامت.
سالک= سالک راه حق که این راه را پیموده با مشکلاتش آشنا شده.
هر چه پیر گوید تو عمل کنی چون و چرا نکن تسلیم دستور حجت خدا باش.
علامه طباطبایی: می سجاده= طریقت و عشق عبادت خالی وخشک نباشد.
مطالب مشابه :
نمونه هايي از تقديم و تشكر براي صفحه تقديم پايان نامه
با تقدیر و درود با تقدیر و تشکر شایسته از استاد به عنوان استاد راهنما که همواره
نمونه هايي از تقديم و تشكر براي صفحه تقديم پايان نامه
تشکر و سپاس از استاد دانشمند و با تقدیر و تشکر شایسته از استاد به اساتید راهنما
نمونه هايي از تقديم و تشكر براي صفحه تقديم پايان نامه
نمی توانم معنایی بالاتر از تقدیر و تشکر بر و اما متن تقدیم با تشکر از دو استاد
موضوعات پروژه و راهنمای تدوین آن
و یک نسخه از آن را به استاد راهنما تحویل نماید و تقدیر و تشکر و متن اصلی: تمام
کارآموزی
شخصی است که دانشجو او را به عنوان استاد راهنما n تقدیر و استاد راهنما از متن یک
متن برنامه معرفت - تفسیر غزل اول حافظ
متن برنامه استاد بعضی از شروح حافظ گفته انسان کامل و راهنما که ولّی خدا باشد
متن برنامه معرفت - تفسیر بیت "سالها پیروی مذهب رندان کردم..."
حکیم عالیقدر استاد رهبر و بدون راهنما و بدون تقدیر ویژه رسانه ملی از استاد
برچسب :
متن تقدیر از استاد راهنما