گفتگو با محمد قندهاری
بسم اللهالرحمن الرحيم من محمد علي قندهاري متولد 1344، معلم آموزش و پرورش، داراي دو فرزند هستم، اولين بار در هفده سالگي به جبهه اعزام شدم، پيش از اعزام آموزش يك ماهه در منجيل ديديم و پس از آموزش در كردستان، در ارتفاعات بانه و سردشت كه 75 روز آنجا بوديم مجموعا هفت دوره از طريق بسيج و دوسال هم همانجا ماندم كه بعدها به عنوان خدمتم محاسبه شد و در كل 44 ماه افتخار حضور در ميادين دفاع مقدس را داشتم و در عملياتهاي مختلفي مثل والفجر مقدماتي، كربلاي 4؛ والفجر 8، كربلاي 5، كربلاي 1 و در اواخر جنگ در سال 67حمله عراق به شلمچه و مجنون در جبهه بودم. ما حتي بعد از پذيرش قطع نامه هم در هنگام پذيرش قطع نامه در جبهه بوديم كه اعلام كردند ايران قطع نامه را پذيرفته است.
شما در هفده سالگي جبهه رفتهايد در كردستان چه احساسي داشتيد؟
از كومله و دمكرات ميترسيديم زيرا ما در هنگام اعزام پس از دريافت اسلحه در كامياران به ما گفتند كه بايد اسلحههايتان را مسلح كنيد زيرا احتمال درگيري با دمكرات و كومله هست، آنجا گردنهاي هست بنام گردنه خان كه عموما غافلگيري را آنجا انجام ميدادند يعني روزي نبود كه آنجا از بچههاي ما شهيد نشوند و يا رزمندگان ما درگير نشوند، بالاخره براي بار اول كميرعب آور بود چون ما هنوز تجربه تماس جدي با دشمن نداشتيم
كمين نخورديد؟
ما نه ولي پيش از ما به رزمندگان كمين زدند در همان گردنه خان، معطل شديم ولي به خير گذشت البته ما هم دنبال كمين زدن بوديم ولي بايد شرايطش پيش ميآمد.
در عمليات كربلاي 4 كجا بوديد.
در كربلاي 4 من مسوول مخابرات ادوات قرارگاه بودم؛ ما نيروي قرارگاه بوديم. و در خانههاي بتني ابتداي شهر خرمشهر و نزديك جزيره حوارين مستقر بوديم، ايران هم با طرح لبيك صد هزار نيرو در آن منطقه مستقر كرده بود و همه گمان ميكردند اين عمليات عمليات آخر است و همه هم به تعبير امروزي از خدا غافل شده بودند و فراموش كرده بودند كه خداوند اول و آخر همه كارهاست،ما به ادوات و نيروهايمان مينازيديم دو روز پيش از عمليات تمام نقشهها را براي ما و براي آتش تهيه ريختن توضيح دادند غافل از اينكه دشمن خبردار است اما در سكوت مطلق مشغول بود به گونهاي كه در همان شب عمليات هواپيماهاي آنها لشكر 5 نصر را بمباران كردند، لشگر 25 كربلا در كنار ما عمل كرد و در كمين عراق گرفتار شد من بيسيمچي بودم و صداي ضجه و ناله بچههاي بيسيم چي يا فرماندهان موي بر تن ما راست ميكرد، چون ما از پشت بيسيم صداي آنها را ميشنيديم، لشكر 25 بشدت آسيب ديد چون جزو لشگرهاي جدي عملياتي بود.
والفجر 8 كجا بوديد؟
باز هم نيروي ادوات بوديم و پشتيبان لشكر 25 در كنار كارخانه نمك با صد و شش مينيكاتيوشا در شهر فاو مستقر شديم.
كربلاي 5 چطور؟
در كربلاي 5 نيروي ادوات مستقر در خط اول عمل كرديم و من مسوول قبضه مينيكاتيوشا بودم، در خط اول شلمچه در كربلاي 5 شرايط بسيار حساس بود و بايد آتش تهيه سنگيني ميريختيم گاهي مستقيم و گاهي منحني شليك ميكرديم، منطقه دشت بود و امكانات زرهي عراق بسيار مستحكم و نيروي پياده به تنهايي نميتوانست عمل كند و اگر پشتيباني ادوات نبود نيروهاي پياده در مثلثيهاي از پيش آماده شده ميافتادند، من شب عمليات كربلاي 5 به شرط رفتن به خط عمليات پذيرفتم مسوول مخابرات باشم، فرمانده هم پذيرفت، حدود ده يا يازده شب فرمان حمله صادر شد ما شروع به ريختن آتش تهيه كرديم، اما بعد از مدتي گويا دقيقا توانستند مكان ما را شناسايي كنند و دقيقا به يكي از مينيكاتيوشاهاي ما زند، ما سريعا قبضههاي ديگر را جابجا كرديم و شروع به ريختن آتش تهيه كرديم و باز همين كار را تكرار كرديم تا دوباره هدف قرار نگيريم؛ آن شب بسيار سرد بود، نيروها در شب سرد زمستان در منطقه آبي منطقهاي كه عراق بخاطر پدافند منطقه كلا آب بسته بود رزمندگان ما از داخل آب گذشتند آبي كه در آن مين و تلههاي انفجاري و چيزهاي ديگر و از طرف ديگر هواپيماي عراق كه مدام رفت و آمد ميكردند و منورهاي خوشهاي ميريختند و كل منطقه روشن بود و آنها ميتوانستند اشراف خود را به نيروهاي ما حفظ كنند
كربلاي 1 در كجا بوديد.
كربلاي 1 در مهران انجام شد و ما بعنوان نيروي پياده بوديم و حدود بيست روز پيش از عمليات ما به منطقه رفتيم و در معيت گردان ادوات قرارگاه بوديم، من روز عمليات در بمباران هواپيماهاي عراقي موج انفجار گرفتم و دندهام شكست به ناچار به بيمارستان رفتم
در تك عراق به مجنون و شلمچه بعنوان نيروي پياده بوديد؟
بله در مجنون ما تحت فرماندهي آقا عيسي اتراچالي و حاج تقي ايزد بوديم در گردان مسلم، در آن گردان من به اتفاق شهيدان جعفر نظري، عباس سلامتي، سيد احمد حسيني (خانواده پنج شهيد) و شهيد احمد مومني كه در آن عمليات به شهادت رسيدند و پيكرهاي مطهرشان در منطقه جا ماند براي رفع حمله عراق به مجنون رفتيم يعني پيش از حمله عراق ما ميدانستيم كه عراق قصد حمله به ما را دارد و ما به عنوان نيروي مدافع به سوي خط مجنون رفتيم مجنون هم منطقهاي آبي، با نيزار، جادههاي باريك با چاههاي نفتي، و تماما آب بود ما به جاي لشگر 7 اهواز مستقر شديم، در جناحين ما لشگرهاي ديگر بودند، بعد از چند روز به ما گفتند امشب عراق قصد حمله دارد به ما كيسه هاي خالي دادند تا سنگرهارا مستحكم كنيم من مسوول كمين آن منطقه بوديم دركمين من، ابراهيم كلاته ميمري كارمند بانك ملي، رحيم قرباني كارمند مخابرات وبعضي ديگر با هم بوديم ومنتظر بوديم براساس ماموريت چنانچه دشمن قصد حمله داشت درگيري را شروع كنيم، خلاصه شب تا ساعت 2 يا 5/2 سنگرها را آماده كرديم ومن به بچه ها گفتم هركس ميخوابد كميبخوابد تا صبح توان كار داشته باشيم خودم رفتم و رو به عراق روي خاكريز خوابيدم البته كاملا محسوس بود كه عراق قصد كاري دارد چون فضا آرامش قبل از طوفان بود نه منور ميزد ونه صدايي در ميآمد تجربه ما به من ميگفت حمله عراق نزديك است اما خيلي خسته بودم وخوابيدم، شايد حدود نيم ساعت يا بيشتر خوابيده بودم كه يكباره احساس كردم كسي من را بيدار كرد، تا چشم بازكردم آتش بود كه ميباريد مثل آتش فشان، بچه ها را صدا زدم وبا تلفن هاي قورباغه اي به گردان خبردادم، عراق يك ساعت ونيم توپخانه ما را كوبيد، توپخانه ازكار افتاد،پشت سرآن شيميايي زدند، همزمان نيروهاي پياده شان با قايق ميآمدند ودر اولين برخورد به قايق هاي كمين ما برخوردند كردند، بچه هاي كمين اسير شدند؛ فقط پشت بي سيم به ما گفتند ما رفتيم خور عبدالله به كنايه از اينكه اسيرشديم، عراقي ها كمين آب را گرفتند وآمدند به سمت كمين خشكي، درهمين حال وهوا احساس كرديم درتاريكي درحال نزديك شدن به ما هستند.
چرا منور نزديد تا بفهميد كسي هست يا نه؟
ما منور نداشتيم خط اول ما بسيار ضعيف بود وبخاطر همين هيچ ديدي نداشتيم وازاينكه هيچ شليكي به ما نميشد فهميديم آنها درچند قدميهستند ما تنها پس از اسارت كمين آب فهميديم آنها نزديك ما هستند.بيست دقيقه گذشت ويكباره به سوي كمين ما شليك كردند بعد سريع عقب رفتند وادواتشان شروع به آتش باري كرد، آنقدر زدند كه ما توي سنگر يك شهيد وسه زخميداديم، آنقدر كه نميشد تصوركرد، ما در فاصله دو سه متري هم را نميديديم تا صبح، ما كمين را رها كرديم وآمديم توي خط، جنازه شهيد آنجا ماند صبح علي الطلوع چند تا قايق خود را محكم به كمين ما كوبيدند، وكمين را گرفتند همين موقع ما فهميديم پشت ما هيچ خبري نيست، ضمن آنكه لشگرهاي جناحين ما هم همان صبح عقب نشسته بودند وتنها گردان باقي مانده ما بوديم، گردان مسلم بن عقيل لشگر25كربلا سمت ما يك تانك ارتش بود كه برعكس به سمت خود ما گذاشته بودند، آنقدر امكانات نداشتيم كه تصميم گرفتيم تا عراقي ها كاملا به ما نزديك نشدهاند به سويشان شليك نكنيم ويكباره آتش باري كنيم تا دشمن عقب نشيند همين هم باعث شد تا دشمن كه كنار خاكريز آمده بود عقب نشست ودوباره در نيزارها كمين كردند آنها كمين كردند ومجدد دستور آتش دادند، آنقدر زدند كه درفاصله سيصد متر مربع احساس كرديم زمين را شخم ميكنند، يعني آرپي جي نبود، توپخانه، خمپاره 120 و... همه چيز، ما سمت شرق درگير بوديم دست چپ ما هم شهيد عباس سلامتي وسيداحمد حسيني درگير بودند ودرنهايت بعد از 5ساعت درگيري به ما دستور عقب نشيني دادند، دسته بيست نفري ما فقط 4 يا 5 نفر سالم ماندند بعضي از زخميها راهمانجا در سنگر جا داديم ودر وقت عقب نشيني هم به آنها اعلام شد هركس ميتواند خودش برود، فكر كرديم كميعقب تر شرايط براي دفاع كردن هست ما حدود چند كيلومتر دويديم با تمام امكانات، اسلحه ها را ريخته بودند، يكدفعه صداس آشنايي شنيدم محمدرضا ايزد من را صدا كرد كه سوار برتانكي كه درحال عقب نشيني بود به يكباره دست انداخت ومن را كشيد بالاي تانك، تازه داشتيم ميرفتيم كه هواپيماي عراقي رسيد، تانك ايستاد وباز ما شروع به دويدن كرديم بسياري از بچه ها درهمانجا موقع عقب نشيني شهيد شدند تا رسيديم به قايق ها كه بچه ها را به عقب انتقال ميدادند هوا آنقدر داغ بود كه ما مجبور شديم آب هور را بخوريم ما بعد ازآن بازهم پياده آمديم تا پادگاني كه درآن حدود بود تا بالاخره غروب رسيديم اهواز، ديگر مغرب ما شد غروب عاشورا، همه دنبال دوستان خود ميگشتند، يكي شهيد، يكي زخمي، نميدانم چي بگويم واقعا قابل گفتن نيست من آنجا فهميدم كه جعفر نظري شهيد شده، كسي نبود كه كمك كند نه مسوولي نه كسي، بهرحال خاطره بسيار تلخي بود.
اما شلمچه چطور؟
من دو سه روز بعد از مرخصي مجنون ديدم از سپاه آمده اند نومل كه نيرو براي جبههها لازم است وعراق بدنبال گرفتن دوباره شلمچه است ما به هر وصفي بود خودمان را به جبهه رسانديم. ما دراهواز به گردان يا رسول پيوستيم ودرهمان ابتدا به ما گفتند كه براي دفع پاتك عراق ميرويد، سريع به خط رفتيم، عراق درشلمچه و دراطراف خرمشهر شب اول به خط حمله كرد وكميخط مارا بهم زد من بهعنوان بيسيم چي گردان بيشتر همراه آقاي دودانگه جانشين گردان بودم، به گردان ما دستور دادند به جاده اهواز خرمشهر گسيل شويم چون عراق در آن منطقه فشار آورده بود ما به جاده اهواز-خرمشهر رفتيم.شب خوابيديم اما عراق نيامد صبح فردا گرد وغباري از سوي عراق بلند شد، ديديم نيروهاي عراقي نفربرها با تانك درحال حركت به سمت ما هستند نيروهاي آنها پياده شده بودند ودر فاصله پانصد متري ما ساكن شده بودند ودرحال آرايش حمله بودند ما با فرمانده لشگر تماس گرفتيم وبه مرتضي قرباني خبرداديم وگفتيم كه فقط يك آرپي جي يازده بعنوان سلاح سنگين داريم وهيچ امكاناتي نداريم و عراق با لشگر 17 زرهي وارد عمل شده است بعد ازتماس ما يك لودر، يك تانك، يك آرپي جي يازده وكميمهمات آوردند، تخريب بدستور فرمانده لشكر جلوي معبر را مين گذاري كرد تا تانكها راحت حمله نكنند، كميبعد مرتضي قرباني با استيشن آمد وپياده شد خط را نگاه كرد درفاصله سيصد چهارصد متري عراق، نيروهاي پياده عراق آمدند تا حدود پنجاه متري ما پشت خاكريزهاي كوتاهي كه بود همان موقع دو تا ماشين براي ما مهمات آوردند كه عراقيها يكي ار آن ماشينها را زدند و ماشين آتش گرفت، عراق قصد داشت گاز انبري خرمشهر را بگيرد واگر درآن موقع شكست ميخورديم خرمشهر رفته بود، دوساعتي گذشت وبي سيم به صدا درآمد، گوينده گفت هم اكنون امام درحال شنود مستقيم حرفهاي شماست؛ امام پياميبراي شما دارد، راوي به نقل ازامام گفت: سلام من را به رزمندگان برسانيد، بدانيد جنگ امروز بين اسلام وكفر است اگر پيروز شويد براي هميشه پيروزيد واگر شكست بخوريد براي هميشه شكست خورده ايد بجنگيد خدا باشماست ومن شما را دعا ميكنم.
بعد از اين پيام مرتضي قرباني دستور حمله را داد هنوز عصر بود ساعت 3يا 4 بعدازظهر درگرماي تيرماه مرتضي دستور داد خاكريز را بازكنيد و لودر مين ها را جمع كرد، دستور داد تانك آتش كند وچند نفر سوار تانك شدند.
شما دراين لحظات همراه مرتضي قرباني بوديد؟
بله درآن لحظه لشگر خلاصه ميشد درهمان گردان ما، كس ديگري نبود، درآن لحظه به يكباره همزمان تانك وآرپيجي يازده شروع به شليك كردند و عراقي ها شروع به فراركردند، همان بلايي كه سرما درمجنون آوردند سرشان توي شلمچه آورديم تا جايي كه توانستيم زديم، ما نوزده تانك سالم گرفتيم وعراقي ها پا به فرار گذاشتند وما بدنبالشان، تا رسيديم به يك رودخانه وساكن شديم.به هرحال درآن منطقه و در آن لحظه اگر مرتضي قرباني نبود شايد خرمشهر از دست رفته بود.
مطالب مشابه :
زمينه طليعه محرم - محمدتقي مومني
محمد تقي مومني سيد مهدي ايزي خاطرات مرحوم حاج علي كهن
زمينه قاسم ابن الحسن - محمدتقي مومني
وبلاگ رسمي هيات مكتب الذاكرين - زمينه قاسم ابن الحسن - محمدتقي مومني نور علي نور
گفتگو با محمد قندهاری
بسم اللهالرحمن الرحيم من محمد علي قندهاري كربلاي 1 در مهران سلامتي، سيد
زند گینامه آیت الله بهجت
» سايت كربلايي سيد علي مومني عراق مشرّف شد و در كربلاي معلّي وصيّ سيد علي آقاي
برچسب :
كربلاي سيد علي مومني