رکاب زنی انفرادی مسیر کرج-رشت-چالوس
به نام خدا
روز اول
کرج-کوهین بدون توقف
3/1/92
امروز اولین روز سفر من بود و ساعت 7 از خواب بیدار شدم دیشب اصلاً خوب نخوابیده بودم سریع وسایل و چرخ رو بار ماشین کردم و بعد از یه صبحونه مفصل به سمت پل حصارک محل شروع سفر بود حرکت کردیم حدود ساعت 30/8 به محل مورد نظر رسیدم و منم وسایل رو روی دوچرخه سوار کردم و حدود ساعت9 استارت سفر زده شد اوایل یکم دلهره داشتم، دور و اطرافیا خیلی توی دلمو خالی کرده بودن ولی برای این سفر چند ماه تمرین کرده بودم و و هدف داشتم و همین باعث می شد با قدرت رکاب بزنم حدود 10 20 کیلومتر اول رو که رد کردم دیگه همه چیز عادی شده بود و انگار داشتم تو کوچه رکاب می زدم!
نزدیکای هشتگرد که رسیدم یه مقدار زین و روکشی که براش درست کرده بودم اذیت می کرد ولی ادامه دادم مسیر تکراری و بی آب و علف بود و من بعد از گذر از ماشین هایی که به فاصله 1 متر ازم سبقت می گرفتن و ماشین هایی که تو لاین کند رو وایستاده بودن و من ازشون سبقت می گرفتم!!! به مسیرم ادامه می دادم...
حدود ساعت 1.30 و بعد از 30/3 ساعت رکاب زدن و نیم ساعات استراحت به خروجی قزوین رسیدم اولین مقصد سفر من خونه دوستم وحید هم خدمتی سابقم باید خودمو تا شب به لوشان می رسوندم.!!!!
از یکی از یدک کش هایی که قبل از عوارضی بود راجع به مسیر پرسیدم و اونم گفت تا کوهین جاده گردنه داره ولی از اونجا به بعد سر پایینیه و راجع به سفر و اینکه چرا تنها دارم میرم پرسید...
برای همین یه ناهار مختصر خوردم و چند دقیقه روی جدول کنار زیر گذر دراز کشیدم و دوباره شروع کردم به حرکت.
از عوارضی قزوین تا عوارضی رشت حدود 10 20 کیلومتر رو رد کردم و به عوارضی رسیدم و حالا دیگه ساعت شده بود حدود 3 و من حدود 50 کیلومتر تا لوشان راه داشتم ....
از عوارضی که رد شدم یکیشون به شوخی گفت عوارض نمی دی ....منم گفتم ما که دیگه نباید پول بدیم ولی فکر کنم اگه وای میستادم ازم می گرفتن......
توی راه همش نگران این بودم که پلیس راه جلومو نگیره و تا اونجا هم هر چی ماشین پلیس دیده بودم معمولاً توش سرباز بود برای همین خیالم تا حدودی راحت شده بود جاده دیگه کسل کننده شده بود مخصوصاً اینکه باد و خاک و خشکی هم قاطی شده بود و من همینجوری داشتم می رفتم دیگه انرژیم تموم شده بود تا اینکه به تابلو امام زاده هاشم 120 کیلومتر رسیدم و دوباره انرژی گرفتم و شروع کردم به رکاب زدن اما 10 20 کیلومتر بعد باز همه چیز تکراری بود حتی کسی هم نبود تا ازش سوال کنی چند دقیقه ای برای استراحت وایستادم توی یه پارکینگ و چند تا عکس گرفتم و دوباره راه افتادم پاهام داشتم برای خودشون رکاب می زدن نزدیکای ساعت 6 بود که یه گشت راهنمایی و رانندگی جلومو گرفت رفتم پیشش و بعد از سلام علیک و تبریک عید گفت با عرض معذرت باید از اتوبان خارج بشی،گفت نامحسوس فیلمتو گرفته و بیسیم زدن به ما آبرومون رفته اینجا برات خطرناکه باید بری جاده قدیم (راستم می گفت اینجا ممکن بود بزنن بهت ناقص بشی ولی جاده قدیم اگه بهت بزنن مفقود الااثر میشی) گفت الان خلوته و ماشین سنگین خیلی کمه...یه راه بهم نشون داد گفت اگه از این راه بری می رسی به جاده قدیم منم گفتم چشم و راه افتادم عجب جاده برهوت و خوفی بود،خلوت و خطرناک حدود 2 3 کیلومتر رفتم تا به جاده قدیم رسیدم تا اون موقع فکر می کردم نزدیکای لوشان هستم ولی وقتی با یکی از محلی ها صحبت کردم دیدم هنوز به کوهین هم نرسیدم!!!
بهم گفتن آخرین گردنه های کوهین رو هم رد کنی تا خود لوشان سرپایین هاست و منم راه افتادم ...
حرکت تو جاده قدیم واقعاً جالب بود تریلی،خاور،نیسان،موتور سیکلت و جاده بدون شونه........ رفتیم و رفتیم ولی همش سر بالایی و منم که از صبح رکاب زده بودم دیگه خسته شده بودم و این گردنه ها هم تموم نمیشد با هر زحمتی بود به کوهین رسیدم شیطونه می گفت یه ماشین بگیرم و تا لوشان برم ولی گفتم ولش کن نم نم می رم تا برسم خلاصه از یکی از محلی های آدرس رو دوباره پرسیدم و گفت این گردنه رو رو کنی دیگه تمومه..
منم اومدم تا رسیدم به آخرای گردنه دیدم بازم سر بالایی هست یه نگاه به اطراف انداختم تا اینکه چشمم خورد به ساختمان هلال احمر ازشون سوال پرسیدم و گفتن تا یه ساعت دیگه هم نمی رسی ساعت 30/6 بود و حدود 1 ساعت نور آفتاب رو داشتم و خسته بودم از شون راجع به محل اسکان و شب مانی پرسیدم گفت در خدمتتون هستیم منم از خدا خواسته رفتم پیششون بعد از ارائه کارت شناسایی منو به سالن اصلی هدایت کردن دوچرخه رو هم بردم تو....
عجب سالنی بود تمام موکت،هیتر،دوش آب گردم و.....
واقعاً انتطارشو نداشتم....
بعد از تشکر وسایل رو باز کردم و یه گوشه با کیسه خواب برای خودم جا درست کردم اونجا بهم گفتن که یه دوچرخه سوار چند روز پیش اینجا بوده....
قسمت امشب ما این بود که منو از اتوبان بندازن بیرون تا بتونم یه جای گرم و نرم بخوابم..
امروز 7.17 دقیقه و 148.7 کیلومتر رکاب زدم با سرعتی که از 11 تا 60 کیلومتر متغییر بود
صبحونه:املت فلفل
نهار:ساندویچ هایدا
شام:کنسرو ذرت و لوبیا و شکلات
روز دوم
مقصد قله داماش
4/1/92
ساعت 7 با صدای دوست نداشتنی زنگ موبایل ار خواب بیدار شدم دیشب چند باز از خواب بیدار شده بودم ولی با این حال خوب استراحت کردم ولی ساعت 7 خیلی نامردی بود برای همین تا ساعت 8 دوباره خوابیدم و راس ساعت 8 پر انرژی از خواب پا شدم و وسایل رو سریع جمع و جور کردم و پس از خداحافظی و تشکر از بچه های هلال احمر که انصافاً خیلی زحمت کشیده بودند راه افتادم .
هنوز یه مقدار از گردنه های دیروز مونده بود اونا رو رد کردم تا بالاخره به سر پایینی رسیدم ولی خوشحالی زیاد طول نکشید چون چنان باد مخالفی بهم می زد که انگار داری تو سر بالایی حرکت می کنی...!!!
ولی به هر حال سر پایینی بود دیگه....
جاده پر پیچ و خم و خطری بدون شونه پیش خودم گفتم خوب شد دیشب نیومدم تو جاده....
بعد از 30 کیلومتر احساس کردم که وقت صبحونه است....
قبل از پلیس راه و تونل رفتم و دم یه قهوه خونه وایستادم و یه نیمرو با چایی خوردم که واقعاً چسبید صاحب اونجا یه آقای مسن بود و از من راجع به سفر یه سری سوال پرسید...
بعد از صبحونه دوباره راه افتادم تا رسیدم به طولانی ترین تونل که فکر می کنم حدود 600 500 متر بود واستادم چراغارو روشن کردم و ماسکم رو زدم ووارد تونل شدم خیلی باحال بود نمی تونستم صدا ها رو تشخیص بدم صدا فن و بوق کامیون و موتور ماشین ها قاطی شده بود ولی خدا رو شکر سالم اومدم بیرون و به لوشان رسیدم باید می رفتم دم ایستگاه ماشین های جیرنده و تا اونجا با ماشین می رفتم ولی با یه آدرس دادن اشتباه که بیشترش تقصیر خودم بود اونجا رو رد کردم و به انتهای شهر لوشان رسیدم که یهو یه تگرگ ناجوری گرفت منم دیدم یه ابر سیاه بالا سرمه و مسیر سر پایینی با سرعت از اونجا دور شدم ولی داشتم اشتباه می رفتم دیدم رسیدم به اتوبان و پس از پرس و جو دوباده کلی سربالایی برگشتم و کلی چرخ زدم تو شهر تا بالاخره به ایستگاه ماشین های جیرنده رسیدم ولی ماشین هایی که اونجا بودن چرخ رو نمی بردن منم می خواستن خودم بیام که بهم گفتن تا شب هم نمی رسم(وقتی اومدم تو مسیر فهمیدم چی می گفتن)..خلاصه یه پیکان اومد و دوچرخه رو گذاشتم تو صندوق به علت نبود مسافر تا جیرنده دربست اومدم{ شهر جیرندهمرکز بخش عمارلو، شهرستان رودبار، استان گیلانشناخته میشود. جیرنده شامل چند بخش از جمله : فازهای 3 ، 2 ، 1، محلات قدیمی و میان کوشک. قدمت این منطقه با توجه به آثار کشف شده موجود در موزه ایران باستانبه قبل از دوران مادها میرسد. این شهر در 35 کیلومتری لوشانقرار دارد و آب و هوای آن سرد و کوهستانی است.
جیرنده یا با تلفظ اصیل محلی جیریندیه واژهای است تاتیو ترکیبی است از:
جیر(به معنی زیر در برابر جوئَر به معنی بالا) + این (پسوند نسبت همانند زیرین و پایین و ...) + دیه (به معنی دِه که تلفظ پارسی باستان این واژه است) = یعنی دهِ پایین و یا کوه پایه ای.
شهری کوهستانی با آب و هوای معتدل کوهستانی است. در ارتفاع بیش از ۱۳۷۷ متری از سطح آبهای آزاد واقع است از شمال به جنگلهای راش و از غرب به جنگلهای کاج ( در گویش تاتی: اروس ) و از جنوب به باغستانها مشرف میشود.
تا مدتها پس از ورود اسلام به ایران به دلیل کوهستانی بودن همچونان کیش باستانی خود، مهرپرستیرا پاس میداشتند. آتش نزد ایشان از احترام ویژهای برخوردار بوده است و برای پاسداری از آتش جایگاههای آتشی با نام کوله سر در چند نقطه شهر برپا بوده است که امروزه آثاری از آن برپاست. کوله سرها تا پیش از برپایی سلسله پهلویکاربری پخش آتش برای منطقه عمارلو بر عهده داشته است. (به نقل از ویکی پدیا)}
راننده اسمش آقای جوادی بود و از کارگران بازنشسته کارخانه ذغال سنگ جینرنده و 3 تا از بچه هاش رو توی زلزله رودبار از دست داده بود و خاطرات تلخی رو برام تعریف کرد که دوست ندارم تکرار کنم بین راه دهنه های معدن ذغال سنگ رو تو دل کوه بهم نشون داد که متروک مانده بود حس کنجکاوی آدم رو تحریک می کرد و لی به قول آقای جوادی به محض ورود گم می شی چون تمام وسایل و ریل های رو در آوردن..... بعد از 35 کیلومتر سر بالایی و گردنه به شهر جیرنده رسیدیم قرار بود جلوی کمیته امداد وحید رو ببینم رسیدم و آقای جوادی هم شماره رو بهم داد تا اکه خواستم بگردم با اون بیام و وحید هم با چند دقیقه تاخیر رسید وسایل رو بار موتور کردیم و شروع کردیم به حرکت فکر می کردم تا خونه اونا راهی نمونده ولی هنوز باید حدود 14 15 کیلومتر تو خاکی و کوه می رفتیم اونم سر بالایی!!!! تنها شانسی که داشتم این بود که وحید داشت با موتور وسایلم رو می آورد یه مقدار از مسیر گذشت وحید دید من سرعتم پایینه گفت بیا بکسلت کنم و دو تا کش بست به کمک های چرخم و چند متری رفتیم ولی به علت ویراج دادن و صاف نبودن جاده و در رفتم کش من و چرخ با مغز رفتیم تو زمین(کار واقعاً خطرناکی بود هیچوقت انجام ندید!!!!) ولی خیلی حال داد.....
خلاصه این 11 12 کیلومتر رو تا روستا و قله داماش با هر بدبختی بود رفتیم و وقتی به منطقه داماش رسیدیم یه روستا تو کوه نشون داد که حدود 3 4 کیلومتر فاصله داشت و گفت باید بریم اونجا..!!!!!
اونم از مسیری که موتور تریل توش گریه میکرد.......
منطقه داماش یکم خستگی راه رو از تنم در کرد واقعاً زیبا بود....
بعد از خوردن آب چشمه و پر کردن قمقمه به سمت روستای گرزنه چاک مقصدمون راه افتادیم....
راه پر بود از رودخونه هایی که آب بارون و چشمه ها درست کرده بودند و سر بالایی های وحشتناک یه قسمت هایی رو سعی کردیم با وحید دو ترکه با چرخ بریم خلاصه با هر زحمتی بود به منزل وحید رسیدیم روستایی تو دل کوه بالاتر از روستای داماش با جمعیتی حدود 3.0 40 خانوار که به گفته وحید دوستم توی زمستون مسیر این روستا بسته میشه و فقط 3 تا خانواده می مونند....
جالب این بود که یه روستا بالاتر از اونجا دیگه هیچ اماناتی نداشت نه آب نه برق و .....
منزل زیبایی داشتند یه خونه و یه گاوداری بزرگ
دوچرخه رو زیر
سایه بون جلو گاو داری گذاشتم و وسایل رو بردیم تو شانس من ناهار مهمون داشتن
ولی مردم خوبی بودن منو مثل پسر خودشون دوست داشتن.....
بعد از یه ناهار گرم و استراحت کوتاه با موتور وحید زدیم به دل کوه تا دور و اطراف رو بگردیم تصمیم گرفتیم تا منطقه خلشکوه بریم و یه سری به دریاچه ش بزنیم توی راه یه مه غلیظی پشت سرمون راه افتاده بود که زیبایی منطقه رو دو چندان می کرد بعد از یه گردش مختصر در دریاچه خلشکوه و چشمه های اطرافش دیگه آفتاب غروب کرده بود و ما هم تصمیم گرفتیم بگردیم ولی توی راه و گردنه های به مه غلیظ برخوردیم و تمام لباسامون و صورتمون یخ زد طوری شد که وحید گفت نگه داریم یه جا آتیش روشن کنیم تا گرم بشیم و دوباره حرکت کنیم.....
رفتیم توی باغ خود وحید اینا که بین مسیر بود و یه آتیش مشتی بپا کردیم و پس از گرم شدن دوباره راه افتادیم و به خونه رسیدیم می خواستم دوچرخه رو آچار کشی و روغن کاری کنم ولی نشد منم بعد از یه شام مشتی و چای حدود ساعت 12 خوابیدم قرار بود فردا اگه هوا خوب باشه بریم یه روز دیگه مناطق اطرافو ببینیم وپس فردا حرکت کنم.
امروز حدود 2.39 دقیقه و 62.2 کیلومتر رکاب زدم با سرعتی که از 9 تا 67 کیلومتر متغییر بود
صبحونه:نیمرو
نهار:قرمه سبزی
شام:ماکارونی
روز سوم
به لاهیجان سرزمین جاده های کفی خوش آمدید
5/1/92
امروز ساعت 10 از خواب بلند شدم دیدم وحید زدوتر رفته تا به کاراش برسه تا بیاد منم وسایل رو جمع کردم و وحید هم اومد و گفت هوا خرابه و نمی تونیم بریم دور بزنیم بنابراین باید برنامه رو عوض می کردم و راه می افتادم به سمت شمال برای این کار دو تا راه داشتم یکی اینکه بر گردم لوشان و از مسیر منجیل دور بزنم و به رشت برسم و یکی اینکه از مسیر کوهستان و جاده سنگلاخی به دیلمان و از اونجا به سیاهکل و لاهیجان برم که مسیرم نزدیک تر می شد ولی مسیر سختی بود بنابراین مسیر دوم رو انتخاب کردم و وحید هم قرار شد تا دیلمان منو اسکورت کنه و وسایلمو بیاره
ساعت 11 بعد از خوردن یه صبحونه کاملاً طبیعی و عالی و خداحافظی حرکت خودمونو شروع کردیم باد یخ،سنگلاخ،سر بالایی های سخت واقعاً لذت بخش بود یه قسمت از مسیر قبل از رسیدن به دیلمان سر پایینی تند شروع می شد و منو وحید جو گیر شدیم و با هم کل انداختیم ودر نهایت خورجین بیچاره من از موتور وحید باز شد و افتاد زمین و ترکید..... از اونجا به بعد آروم تر می رفتیم
به دیلمان که رسیدیم وحید به یکی دیگه از دوستان خدمتیمون زنگ زد که اهل لاهیجان بود و قرار شد وحید هم با من تا لاهیجان بیاد تا بریم پیشش اومدیم وارد دیلمان شدیم و وحید رفت تا موتور رو بذاره خونه یکی از فامیلاشون تا با هم با ماشین به لاهیجان بریم در این فاصله من یه سری به حمام تاریخی دیلمان زدم و با نگهبانش و یه آقای مسنی که اونجا بود گپ زدیم جالب این بود که بعد از گفتن مسیر بهم می گفت همدان هم برو یه سر!!!!!!، خلاصه فامیل وحید اسمش علی آقا بود و وقتی ما رو دید به زور برد برای ناهار وقعاً آدمای مهمان نوازی بودند با اینکه خودشون مهمان داشتند ولی ما رو هم دعوت کردند و بعد از تشکر و خداحافظی به سمت ایستگاه ماشین های سیاهکل در اسپیلی حدود چند کیلومتر رفتیم و دوچرخه رو بار ماشین کردیم و تا سیاهکل و از اونجا تا لاهیجان اومدیم ، وقتی رسیدیم لاهیجان اون دوستمون گوشیشو خواموش کرد و به اصطلاح مار و پیچوند ...
من باید تا شب خودمو به لنگرود پیش عموم می رسوندم ولی وحید به دلیل تاریک شدن هوا و نبود ماشین و اینکه باید یه مسیری رو با موتور بر می گشت (هم خطرنا ک بود هم به قول خودش راهزن زیاد داره) نمی تونست برگرده خونشون دوچرخه هم یه کم لگد می زد که فکر می کردم از توپی باشه بنابراین چند دقیقه ای توی شهر لاهیجان چرخیدیم و چرخ رو به دوچرخه سازی نشان دادیم ومتوجه چیز خاصی نشد منم به وحید گفتم که امشب رو بریم توی یه پارک چادر بزنیم و صبح هر کی بره دنبال کار خودش اینجوری می تونستم دوچرخه رو هم بررسی کنم هم صبح بیارم تا باز بشه خلاصه با کمی پرس و جو رفتیم توی یه پارک ابتدای لاهیجان که مردم زیادی هم چادر زده بودند و چادر ر و برپا کردیم و یه شام مشتی خوردیم و کلی خوراکی ...منم دوچرخه رو آچار کشی کردم...
موقع خواب هم فقط یه کیسه خواب داشتیم واونو دادنم به وحید خودمم تو سرمای مرطوب اونجا با یه دست لباس و کاپشن با بدبختی خوابیدم...!!!!
امروز حدود 3.43 دقیقه و 38.5 کیلومتر رکاب زدم با سرعتی که از 9 تا 67 کیلومتر متغییر بود
صبحونه:کره عسل طبیعی با چای
نهار:باقالی قاتق
شام:جوجه کباب
روز چهارم
لنگرود یه نفر....
6/1/92
امروز ساعت 8 به صورت منجمد از خواب بلند شدم دیواره های چادر و همه جا کلاً خیس شده بود نصفه شب با صدای خر و پف وحید که تو کیسه خواب راحت و گرم خوابیده بود بیدار می شدم و می خواستم دوچرخه رو بکنم تو حلقش....!!!!
بعد از جمع و جور کردن وسایل وحید رو تا پیش ماشین های سیاهکل راهی کردم و یه صبحونه مفصل(کیک و ساندیس)!!!! خوردیم و بعد از خداحافطی به سمت لنگرود راه افتادم ولی قبلش باید پیش دوچرخه ساز می رفتم تا یه نگاهی بندازه دو تا از مهده های توپی عقب کچل کرده بودند و چند تا از پره های آچار کشی می خواست و کلاً با 5000 تومان قضیه حل شد
(دوچرخه سازی خوبیه از سمت سیاهکل که وارد لاهیجان می شید بعد از رد کردن 2 تا میدون سمت راستتون می رسید به راسته دوچرخه فروش ها جلوتر که برید یه مغازه قدیمی تعمیر دوچرخه هست به اسم توکلی که هم اجناس کاملی داره هم آدمای خوبی هستند )
بعد از تعمیر دوچرخه به سمت لنگرود حرکت کردم... به لنگرود که رسیدم ترافیک عجیبی داشت و حرکت رو مشکل می کرد داخل شهر یه خودرو ال90 جلومو گرفت و می خواست برای کمک به محک بهم پول بده منم چون فیش نقدی همراهم نبود نتونستم ازشون بگیرم و بعد از تشکر کردن به حرکتم ادامه دادم جلوتر باید آدرس شلمان رو می پرسیدم و برای اینکار به یکی از چادر های هلال احمر که دو تا خانم متصدی اون بودن مراجعه کردم و بعد از راهمنایی بهم نقشه و چایی دادن...
منم بعد از پرس و جو رسیدم پیش عموم و تونستم یه دوش آب گرم بگیرم و خورجینمو بدوزم وبرای فردا آماده بشم
امروز حدود 1.19 دقیقه و 23.8کیلومتر رکاب زدم با سرعتی حدود 20 کیلومتر
صبحونه:کیک و ساندیس
نهار:ماکارونی
شام:جوجه کباب
روز پنجم
چالوس بدون توقف
7/1/92
صبح ساعت 9 از خواب بیدار شدم خیلی خوب خوابیدم سریع وسایل رو جمع و جور کردم و بعد از یه صبحونه خوب راه افتادم از لنگرود خارج شدم و به سمت رودسر حرکت کردم بعد از یکی دو ساعت به کمر بند ساحلی رسیدم و هوا هم خیلی عالی بود از یه طرف منظره دریا از یه طرف سبزه زار و هوای عالی باعث می شد راحت تر رکاب بزنم نزدیکای چابکسر 3 نفر جلومو نگه داشتن فکر کنم یکیشون دوچرخه سوار بود خیلی ذوق کرده بود پرسید چیزی کمک و کسر ندارم و چند تا نصیحت تغذیه ای بهم داد و بعد از خوش و بش دوباره راه افتادم دوباره جلوتر بازم جلومو گرفتن و کلی سوال پرسیدن به هر می گفتم از کرج تنها اومدم فکر می کرد دارم شوخی می کنم....
خلاصه نزدیکای رامسر بود که تصمیم گرفتم نهار رو تو یه رستوران بین راهی بخورم دوچرخه رو قفل کردم و برای نهار وارد رستوران شدم و کباب ترش سفارش دادم...
وقتی اومدم بیرون چیزی که می دیدم رو باور نمی کردم کل دریا و جاده رو مه گرفته بود و هوا سرد شده بود و من هنوز 90 کیلومتر تا چالوس داشتم....
و باید خودمو به اتوبوس های شب رو چالوس تهران می رسوندم یه راه دیگه هم داشتم اینکه یه شب دیگه رو هم بمونم ولی تصمیم گرفتم حرکت کنم باید یه چند دقیقه ای رو برای هضم غذا استراحت می کردم بنابراین رفتم لب ساحل تا هم چند تا عکس بگیرم هم استراحت کوتاهی بکنم......
لب ساحل یه خانواده می خواست برای کمک به خیریه بهم پول بده ولی من عذر خواهی و تشکر کردم و گفتم فقط بنر دارم و فیش نقدی همراهم نیست و ازم چند تا سوال پرسیدن....
بعد از چند دقیقه استراحت دوباره حرکت کردم جاده سرد و پر از مه و آفتابی که با سرعت غروب می کرد دیگه اون منظره بکر ابتدای حرکت رو نداشت جلوتر دیدم یه نفر پیاده شده و داره ازم فیلم میگریه وقتی رد شدم سوار شدن و افتادن دنبالم در حین حرکت کلی سوال ازم پرسیدن کلی حال کرده بودن راجع به دوچرخه،سفر و ... پرسیدن و رفتن..... با این چیزا آدم انرژی میگیره واقعاً
نزدیک خروجی 2000 و 3000 دیدم دوباره یه دختر خانمی از ماشین پیاده شده داره ازم فیلم میگره وقتی رد شدم سوار شدن و ازم زدن جلو و دوباره وایستادن و منم نگه داشتن یه خانم از ماشین پیاده شد و گفت که قبلاً عضو محک بوده 20 تومان بهم داده و گفت اینو برسون دستشون منم گفتم که اصلاً معلوم نیست که سالم برگردم و فیش هم ندارم خلاصه با کلی اصرار پولو بهم داد و منم تشکر کردم و راهی شدم...
توی اون سر بالایی و باد واقعاً بهم انرژی دادن....
بعد از اون جاده دیگه دوست داشتنی نبود سر بالایی،باد،مه،پره ای که بر اثر اصابت ضربه یک در میان می زد و شانژمانی که به زور روی دنده سنگین می رفت!!!!!!
(خوب حقم داشت وقتی با دوچرخه کراس کانتری مسیر دانهیل رو بری بهتر از این نمیشه)
خلاصه مسیر رو اومدم تشخیص اینکه دقیقاً کجایی سخت بود فقط به شهر های که می رسیدم هم تو ترافیک می موندم هم یه مقدار مه کم می شد بعد از عباس آباد واقعاً کف کرده بودم و قند خونم اومده بود پایین رفتم یه بستنی خریم و تو اون سرما نشستم خوردم که واقعاً چسبید جلوتر که اومدم قبل از کلار آباد یه پرایدی اومد پیشم گفت چیزی کم و کسر نداری و اومد کنار جاده و وایستاد چند دقیقه گپ زدیم و گفت از بچه های خانه کوهنوردان تهران هست و بعد از دادن آدرس فیس بوک و شیرینی و خداحافظی دوباره راه افتادم نمک آبرود و کلار آباد ترافیک خیلی بدی داشت طوری که دوچرخه به زور حرکت می کرد و واقعاً خسته کننده بود و آفتاب هم غروب کرده بود حدود ساعت 8.30 به ابتدای چالوس رسیدم و چراغای چرخ رو روشن کردم سفرم تقریباً تمام شده بود و فقط باید به ترمینال اتوبوس رانی می رسیدم...
اونجا از هر کی آدرس می پرسیدم یه چیزی می گفت به هر زحمتی شده آدرس اصلی رو پیدا کردم برای رسیدن به اونجا باید حدود 5 6 کیلومتر تو کمربندی تاریک و خطرناک می رفتم منم خطرشو به جون خریدم..
وقتی به ترمینال رسیدم اون چیزی که نگرانش نبودم اتفاق افتاد...!!!!
بهم گفتن تا 3 روز دیگه ماشین نداریم......
خلاصه به دوستم رضا که آشنا زیاد داشت زنگ زدم و با یه سری مافیا بازی یه بلیط برای ساعت 12 برام جور شد..
بعد از خوردن شام دوچرخه رو بردم تو ترمینال و منتظر حرکت اتوبوس موندم.....
اونجا چند نفر از بچه های شهریار داشتن بر می گشتن که وقتی منو دیدن ازم کلی سوال پرسیدن و وقتی گفتم از کجا اومدم....فکر می کردن دارم باهاشون شوخی می کردم.....
خلاصه اتوبوس اومد و منم دوچرخه رو گذاشتم تو صندوق تا نشستم رو صندلی خوابم برد ولی ساعت3
با صدای بوق اتوبوس از خواب پریدم و دیدم جاده به سمت شمال بسته شده....
حدود ساعت 4.30 به ابتدای جاده چالوس در کرج رسیدیم وقتی راننده گفت کرج پیاده بشن دوست نداشتم برم پایین....
خلاصه اومدم پایین و دوچرخه رو تحویل گرفتم و بعد از بستم وسایل شروع به حرکت کردم هنوز چند متری نرفته بودم که وایستادم تا کاپشنم رو بپوشم خیلی سرد بود با اینکه خسته بودم ولی 14 کیلومتر تا خونه خاطره انگیز بود فقط من بودم و کارگرای شهرداری ...
در نهایت حدود ساعت 5 به خونه رسیدم و به این شکل سفر 437 کیلومتری من در 5 روز به خوبی و خوشی به پایان رسید....
امروز حدود 9.12 دقیقه و 163.7کیلومتر رکاب زدم با سرعتی حدود 20 کیلومتر
صبحونه:نون پنیر گوجه
نهار:کباب ترش
شام:کباب کوبیده
دستاورد های این سفر:
1-وقتی تصمیم گرفتم این سفر رو برم تقریباً اکثر قریب به اتفاق اطرافیانم منو دلسرد کردن و توی دل منو خالی کردن و گفتن که نمی تونی تنهایی این کارو انجام بدی ولی با اعتماد به نفس این سفر رو به کمک خدا و دعای دوستان به انجام رسوندم(به خودتون ایمان داشته باشید...)
2-وقتی پلیس راه منو از اتوبان انداخت بیرون یه جای خوب برای خواب پیدا کردم(دقیقاً زندگی هم همینطوره وقتی رویدادی براتون رخ می ده ممکنه برخلاف ظاهرش به نفع شما باشه....)
3-اونجایی که تو جاده قدیم رشت می خواستم ماشین بگیرم خودمو منصرف کردم و ترجیح دادم بازم رکاب بزنم(هیچوقت تسلیم نشید و امیدتونو از دست ندید....)
در پایان جا داره از موسسه خیریه محک
گروه صنعتی کراس
آقای افشین رمضانی
آقای فرید روشنایی
آقای رضا اویسی
خانواده محترم کریمی
اهالی روستای گرزنه چاک
و کلیه افرادی که در پیاده سازی این برنامه به بنده کمک کردند تشکر کنم...
درکل باید بگم این سفر خیلی حس ماجراجویی منو ارضا نکرد....... ولی خیلی حال داد
مطالب مشابه :
فروش بلیط اتوبوس vip به مقاصد اراک ،اهواز، اندیمشک، بروجرد و خرم آباد از آسیا سفر بیهقی
نمایندگی های آسیاسفر ساعت حرکت اتوبوسهای مسیر های اتوبوس های ولوو vip آسیاسفر رشت بندر
رکاب زنی انفرادی مسیر کرج-رشت-چالوس
سفر بود حرکت کردیم حدود ساعت 30/8 به محل رشت حدود 10 20 اتوبوس های شب رو
اتوبوس استقلال خراب شد !! ماجراهای رفتن به رشت ادامه دارد !!
امروز صبح به سمت رامسر آمدیم و قرار بود با اتوبوس به رشت های حریف 24 ساعت ساعت 10 شب اتوبوس
راه اندازی آزمایشی سیستم رزرو و فروش بلیط اتوبوس آسیاسفر
آغاز نخستين رالی اتوبوسهای نمایندگی های آسیاسفر ساعت حرکت اتوبوس تهران رشت,
ساعات حرکت سرویسهای تهران
جدول مسیر ها و ساعت حرکت سرویسها از با سرویس های خوشی را در سفر با اتوبوس های شرکت
مشهد به رشت مسير اول1057 كيلومتر، مسير دوم 1222كيلومتر
تا ميدان ساعت قائم شهر ۱۹ كيلومتر رشت، كوچصفهان ، آستانه فهرست جاذبه های
سفر به ماسوله و زیبایی های رشت
سفر به ماسوله و زیبایی های رشت. و همه تا ساعت حدود ۳ بیدار کرد که منم اتوبوس
برچسب :
ساعت حرکت اتوبوس های رشت