رمان عملیات عاشقانه 1
یا خدا این صدای جیغ از کجا میاد. درجا میشینم نگاه میکنم به دور و ورم انگار از تو تخت منه صدا. اوپـــــــــــس این که صدای زنگ گوشیمه از عسلی کنار تخت برش می دارم و نگاش میکنم. ساعت 7 چه زود صبح شدا من هنوز خوابم میاد . با یک نگاه غمگین از تخت خوابم دل میکنم و خودمو جلوی آینه نگاه میکنم عادتمه مبخوام انقد خودمو نگاه کنم تا یاد بگیرم مثل آدم بخوابم که صب مثل این آنگولایی ها بیدار نشم. وای که چقد من حرف زدم...خود درگیری دارم دیگه .
صورتمو شستم و مسواک زدم خوب حالا وقت حاضر شدنه می پرسین کجا؟(به شما چه؟) شرکت سرکار بدبختی تو این وضعیت که انتظار ندارین ول بچرخم خوب اول ضد آفتاب میزنم بعد فرمژه(آخه مژه هام فر نیست فقط از این درازای بی خاصیت) ریمل و مداد چشم یک رژ صورتی خفن موهامو جل(ژل) میزنم و می بندمشون چتریهامو درس میکنم حله بریم سراغ لباس یک مانتوی آبی روشن یک شلوار مشکی لوله یک دونه از این مقنعه شکلکی ها با یک کفش پاشنه 3 سانتی.
از پله ها سر میخورم میام پایین وایـــــــــــــی مامانم با چاقو وایساده جلو پله ها(یا امام زاده بیژن تک چرخ باز) جاقو دیگه واسه چیه قیافمو مثل گربه شرک کردم که نکنه اون چاقو رو بکنه تو شکمم.
سلام مامان قشنگم
مامان-زهرمار...تو دوباره مثل الاغ از اون بالا سر خوردی و مثل گوریل انگوری سروصدا راه انداختی(من ممنونم از این همه توجه)
-(مامان ترو خدا اینقدر شرمنده نکن منو) این چاقو چیه دستت؟
-خیر سرم اگه تو بذاری داشتم صبونه میخوردم
-ببخشید خب فدات شم به منم یه لقمه می دی دیرمه برم
-وایسا برات بیارم آخر تو خودتو میکشی انقد هیچی نمیخوری
نگام به آینه بزرگ راهرو میفته یک دختر لاغر توی یک مانتوی آبی یک دوران من اصلا لاغر نبودم اتفاقا خیلیم تپل بودم تا سال سوم دبیرستان دیدم اینطوری پیش بره دیگه از دروازه اصلی خونه تو نمیام به همین خاطر عزممو جذب کردم و شروع کردم لاغر کردن چهار ماه تمام ب جای غذا عناب میخوردم شده بودم یک بز تمام معنا ولی خب نتیجش خوب بود.
مامان لقمه به دست با یک لیوان آب پرتقال میاد سمتم
-دستت طلا مهنازی بووس
-صد دفعه اینم صدو یک دفعه مهناز نه مامان
برمیگردم با دستم براش بوس میفرستم . با دو پله های حیاط رو میام پایین که سکندری میخورم و نزدیکه با مخ بیام پایین مرگ مغزی شم(دور از جونم). سوییچمو در میارم و Genesisخوشکل قرمزمو سوار میشم.
با یه تکاف از خونه میزنم بیرون
خوبه رییس شرکتم وگرنه تا حالا صد بار اخراج شده بودم همچین میگم شرکت هرکس ندونه فک میکنه بیل گیتسم. فقط یه شرکت واردات صادرات قطعات کامپیوتره دیگه والا اوه راستی یادم رفت خودمو براتون معرفی کنم من مهیاس سلیمی هستم.
از یه خانواده متمول(تقریبا) یه داداش بزرگتر دارم که اسمش ماهانه و خیر سرش نیس رفته فرانسه مثلا درس بخونه بخونه وگرنه من که میدونم چه جلبیه یک آبجی کوچکتر هم دارم اسمش مهسان میگین چرا اسمامون این شکلیه خوب به خاطر مامانم دیگه چون اسمش مهنازه ما هم باید مثل اون باشیم.
دو تا چها راه دیگه وای خدا ساعت 8:45 شد من 9:15 جلسه دارم وای الان باید تو این وضعیت ترافیک شه آخ؟ این شانس من دارم؟
سرمو میچرخونم بغل رو نگاه میکنم یک ماشین پلیس دقیقا بغل دستم وایساده.
یکی از مهم ترین علایق من بعد رشته خودم پلیسی که اگه پدرم مخالفت نمی کرد حتما پلیس بودم الـــــــان یک لبخند مکش مرگ ما میزنم اخم میکنه و روشو برمیگردونه راه جلوم باز میشه وای چنان نــــــــازه(پلیسه؟ نه بابا بچه هه ماشین جلویی پلیسه) هر وقت بچه میبینم فک میکنم همسنشونم زبونمو تا آخر درمیارم و دوتا دستم میذارم بغل گوشام و شکلک درمیارم بچه هه میخنده راه جلو ماشینشون وا میشه و من بدبخت خاک برسرم که حواسم نی به کارم ادامه میدم که میبینم یک قیافه غضبناک جلومه یا خدا اصن امروز روز شانس من نیس من میدونم. صدایی از تو بلندگو میگه Genesis بزن بغل خدایا خودت بخیر بگذرون یکی می کوبه به شیشه خوده عزراییل تشریف داره وای خدا جقدم نازه(کوفت جدی باش اهم اهم ببخشید) گواهینامه کارت ماشین
-اونوقت چرا جناب سروان؟(از قصد گقتم میدونم سرگرده من فول درجه هارو میشناسم)
-سرگرد هستم خانم (با یه قیافه برزخی) به خاطر مسخره کردن مامور دولت
-(یا جد سادات این چی میگه من کی مسخرش کردم آها شکلک ها رو میگه)
-وا اونا که واسه شما نبودن واسه نینی ماشین جلوییتون بودبعدم با پرویی زل میزنم بهش و میگم خب مثله اینکه قسمت شما بود دیگه
حالا که فهمیدین سوتفاهمه و دارید اشتباه میکنید من برم دیرمه
-خانوم به نظرتون من باهاتون شوخی دارم باید ماشین بخوابه پارکینگ
-من دلیلی نمیبینم جناب(سرمو می ندازم پایین و از رو کارت سینش اسمشو میخونم شاهین رادمنش) بله جناب رادمنش اتفاقی که افتاده یه سوتفاهم بود همین
سربازی که همراش بود اومد جلو احترام گذاشت و گفت جناب سرگرد ما باید بریم هرچه زودتر سرهنگ تماس گرفتن
شاهین جون برگشت سمتم و زیر لب گفت حیف حیف که کار دارم وگرنه حالتو سرجاش می یاوردم بعد داد زد مرخصی
جذبت از مجاور تو حلقومم
یه وحشی زیر لب نثارش کردم و راه افتادم برم تا بشتر از این دیرم نشده
همچین گازی می دادم که ماشین در حال پرواز بود زیر لب اشهدمو هم می خوندم رسیدم ماشین رو زدم تو پارکینگ و راه افتادم سمت آسانسور
عرض شود به خدمتتون که شرکت ما طبقه 29 یک برج 40 طبقه مرکز شهره من که عاشقشم در و وا میکنم موج هوای مطبوع میخوره به صورتم
شاهین
با صدای اذان که مسجد بغل خونه پخش می کنه از خواب بیدار میشم
بازم یه روز دیگه خسته شدم از هر دری وارد میشم این پرونده لعنتی تموم نمیشه خیلی با نفوذن آخ اگه گیرم بیفتن دندوناشونو تو دهنشون خورد می کنم.
دست و صورتمو می شورمو وضو می گیرم قامت می بندم همش تو فکر پروندم از خدا میخوام که کمکم کنه
تا بتونم جوونای مردم رو از دست این زالوها که خونشون رو میکنن تو شیشه نجات بدم
لباس میپوشم تا برم اداره یک بلوز سفید با یک شلوار طوسی پارچه ای
با سرعت می رونم اواسط خرداده اما هوا گرم شده تا رسیدم یکراست رفتم اطاقم لباس فرم پوشیدم سرباز صادقی اومد داخل احترام گذاشت
صادقی-بله قربان
- زودتر ماشین رو حاضر کن بریم صحنه جرم
- چشم قربان
دوباره احترام گذاشت و رفت بیرون
اسلحه ام را بستم به کمرم با قدم هایی استوار و اعصابی داغون رفتم بیرون
خدایا ترافیک رو دیگه کجای دلم بذارم سرمو می چرخونم یه دختر از این بی عارو دردا داره با یک لبخند گشاد نگام میکنه اخمام رو می کشم توهم
شبیه این قورباغه دهن گشاد میخنده از این فکر یه لبخند می یاد گوشه لبم که با یاد این پرونده محو میشه و اخمم شدید تر میشه
جلوی ماشینمون باز میشه هنوز نگام سمت اون قورباغه هست که اینبار به جای اون لبخند اعصاب خوردکنش زبونش رو آورده بیرون و شکلک در میاره یهو فوران میکنه خشمم این الان منو مسخره کرد؟
تو بلند گو میگم بزن بغل پیاده میشم میکوبم به شیشه : گواهینامه ،کارت ماشین
شروع میکنه به بحث کردن چقدر دلم میخواد سرشو بکوبم تو طاق دلم خنک شه چقدر وراج و پرروء حیف که صادقی گفت باید بریم وگرنه حتما ماشینشو می خوابوندم
سوار ماشین میشم و دوباره راهمونو پیش میگیریم سمت صحنه قتل
دور تا دور محل وقوع جنایت رو نوار زرد کشیدن بازم صحنه های تکراری مثل 2 تا قتل قبلی مطمئنم کار همون گروه قاچاقچی اما بازم راهی واسه اثبات وجود نداره چون طرف تقریبا خود کشی کرده یعنی یکی مجبورش کرده به خودش شلیک کنه به همین خاطر هیچ راهی واسه اثباتش وجود نداره با اینکه هر سه نفر توی یک شرکت کار میکنن اما انقدر دلیل محکمه پسند واسه خودکشی شون جور شده که راهی برای اثبات نمی مونه....
ادامه دارد...
مطالب مشابه :
رمان عملیات مشترک 10
رمان عملیات مشترک 10 رایان از کامیون نگاه کردم.چند متر بالاتر کنار ماشین پلیسی
رمان عملیات مشترک1
رمان عملیات مشترک1 - رمان+رمان ایرانی+رمان عشقولانه+رمان عملیات مشترک. لباس پلیسی
رمان عملیات عاشقانه
رمان ♥ - رمان عملیات رمان قلب مشترک یکی از مهم ترین علایق من بعد رشته خودم پلیسی که
رمان عملیات مشترک2
رمان عملیات مشترک2 - رمان+رمان ایرانی رمان عملیات مشترک. هر حال پلیسی فکر کردن
رمان عملیات عاشقانه 1
رمــــان ♥ - رمان عملیات یکی از مهم ترین علایق من بعد رشته خودم پلیسی که رمان قلب مشترک
رمان عملیات عاشقانه 10
رمان عملیات عاشقانه 10 - رمان+رمان ایرانی رمان عملیات مشترک. یعنی هیچ وقت به پلیسی
رمان عملیات عاشقانه 1
دنیای رمان - رمان عملیات رمان زندگی غیر مشترک. بعد رشته خودم پلیسی که اگه پدرم
رمان عملیات عاشقانه6
رمــــان ♥ - رمان عملیات عاشقانه6 یعنی هیچ وقت به پلیسی فکر ♥ 166- رمان تولد مشترک
رمان عملیات عاشقانه 12
رمان عملیات عاشقانه 12 - رمان+رمان رمان عملیات مشترک. هیچوقت عاشق پلیسی نبودم
رمان عملیات عاشقانه
رمان زندگی غیر مشترک. عشقی پلیسی سعی کردم طنز هم داشته دیگر قسمت های رمان: رمان عملیات
برچسب :
رمان پلیسی عملیات مشترک