سفرنامه یک روزه به مشهد...

 

وقتی بلیط گرفتم ساعت 5:30 بود و ساعت حرکت اتوبوس 9:45 شب بود. از ترمینال یه راست رفتم کافی نت و آخرین مطلبم رو قبل از سفر پست کردم. حدودا ساعت 7 بود که به خوابگاه  اومدم و برای شام رفتم سلف. موقع شام خوردن به خونه زنگ زدم . مادرم گوشی رو برداشت. حس می کردم که خیلی دلش برام تنگ شده. آخه تا حالا این مدت از هم دور نبودیم. آخر سر هم حرفامون با گریه تموم شد. بغض مادرم شکست و اشکش جاری شد. خیلی سعی کردم که جلوی خودم رو بگیرم ولی نشد و با گریه از هم خداحافظی کردیم و سریع رفتم خوابگاه که وسایلم رو حاضر کنم. حدودا ساعت 8:15 بود که به تک تک اتاقای خوابگاه سر زدم و ازشون حلالیت خواستم و باهاشون خداحافظی کردم. بعد به اتاق برگشتم و با مهرداد (هم اتاقیم) که خیلی دلش می خواست با من بیاد خداحافظی کردم . بالاخره ساعت 8:30 بود که از خوابگاه خارج شدم و رفتم به متروی ولیعصر. خیلی صبر کردم ولی قطار نمی اومد. آن چنان دلشوره ای گرفته بودم که حساب نداشت. حدود ساعت 9:30 بود که به ترمینال جنوب رسیدم. تا ساعت حرکت صبر کردم ولی اتوبوس نیومد. دلشوره داشت منو می خورد. یکسره به تعاونی سر میزدم و می پرسیدم که چرا اتوبوس مشهد نمی آد. ساعت شد 10:15 اتوبوس نیومد. 10:30 شد نیومد. داشتم از دلواپسی  میمردم. همه ی اتوبوس ها یکی یکی رفتن و دیگه اتوبوسی توی ترمینال نموند. تا اینکه بالاخره ساعت 10:45 دقیقه اتوبوس از راه رسید و یه ذره دلواپسی هام کم شد. ساعت 11 بود که حرکت کردیم. راننده ی ماشین فیلم جشن ولادت امام رضا رو گذاشته بود خیلی قشنگ بود. سرم رو گذاشته بودم روی شیشه ی اتوبوس و آروم آروم گریه می کردم. بعد از اینکه فیلم ماشین تموم شد گوشیم رو در آوردم و آهنگ مورد علاقمو گوش دادم و کلی گریه کردم (آهنگ "دلم گرفته" از امین رستمی که برای امام رضا خونده) حدود ساعت 12 بود که به ورامین رسیدیم. کم کم داشت خوابم میگرفت اما چهار تا پسر جوون ردیف پشت سر من نشسته بودن و تا ساعت 2 نصفه شب حرف میزدن و جوک میگفتن و  خلاصه خواب رو به من حروم کردن. نصفه های شب بود که احساس کردم سردمه. راستی راستی هم خیلی سرد بود. کتم رو پوشیدم ولی افاقه نکرد. بالاخره هر جوری بود سر کردم  تا اینکه با صدای مسافرا از خواب بیدار شدم.  

            

برای نماز صبح از اتوبوس پیاده شدم و به نمازخونه ای که به اسم آقا مزین شده بود رفتم. می گفتن شاهروده. توی اون دم صبح با آب یخ وضو گرفتم. نزدیک بود از شدت سرما یخ بزنم. نماز رو به جماعت خوندم و در حالی که به شدت می لرزیدم اومدم سوار اتوبوس شدم  ولی نمی شد بخوابی! آخه اون چهار تا پسر دوباره جوک گفتنشون گل کرده بود و روی اعصاب من راه میرفتن.  پسرای خوبی بودن میخواستن برن مشهد دعای عرفه بخونن و برگردن. درست مثل من. ساعت 9:30 رسیدیم نیشابور. اونجا برام خیلی آشنا بود. 2 یا 3 سال پیش بود که وقتی می رفتم مسابقات قرآنی مشهد  اتوبوسمون همون جا نگه داشت. یاد حرف یکی از دوستام (سعید مسلم خانی) افتادم. می گفت که اینجا آخرین جایی است که اتوبوس نگه میداره. پس وضو بگیر تا بدون وضو چشمت به ضریح آقا نیفته. وقتی یاد این حرف افتادم وضو گرفتم . خوشبختانه آب گرم بود و آقا هوامو داشت وگرنه دوباره یخ میزدم. بعدش رفتم و یه مقداری نون و پنیری که همراهم بود رو به عنوان صبحانه خوردم(جای شما خالی!) ساعت 10 اتوبوس راه افتاد. راه زیادی تا مشهد نمونده بود. این موقع توی اتوبوس فیلم دیوار رو گذاشته بودن. فیلم رو نگاه کردم. تا ساعت 11:30 طول کشید. بعدش یه خورده روضه گوش دادم و یواشکی گریه کردم. یه وقت متوجه شدم که اتوبوس وایساده و و مسافرا دارن پیاده میشن. میگفتن که ماشین خراب شده و باید اتوبوس رو عوض کنیم.  وقتی چشمم به اتوبوسی که باید سوارش می شدم افتاد نزدیک بود سرم گیج بره. حدس میزنی چی بود؟! یه بنز قدیمی درب و داغون! بالاخره هر طوری بود سوار شدیم. حدودا یه ساعت و ربع مونده بود تا برسیم.

 

               

کم کم کاسه ی انتظارم داشت لبریز میشد. سرم رو روی شیشه ی اتوبوس گذاشته بودم و سرک می کشیدم تا بلکه زودتر از بقیه حرم رو ببینم. اما چیزی نمی دیدم. هنوز خیلی مونده بود ولی بوی حرم رو حس میکردم. دقیقه ها به کندی می گذشت.  توی این لحظات همش به این فکر می کردم که خدا کنه برای اولِ دعای عرفه به حرم برسم. خیلی دلشوره داشتم اتوبوس هم مثل لاک پشت میرفت و بیشتر دلواپسم می کرد. فضای اطراف جاده کلا بیابون بود اما می دونستم که پشت این بیابون یه بهشت وجود داره که جنت هم بهش نمی رسه. حدودا ساعت1:30 به ترمینال رسیدم. طبق صحبتی که با پدرم کرده بودم قرار بود وقتی که رسیدم برای برگشت بیط بگیرم. خودم می خواستم برای ساعت 9 شب برگردم اما امام رضا نمی خواست و فقط برای ساعت 2 بعد از ظهر فردا بلیط بود! چی کار می تونستم بکنم؟  آقا طلبیده بود و می خواست که بیشتر پیشش باشم. بلیط رو گرفتم و از خوشحالیِ اینکه می تونستم ساعت های بیشتری پیش آقا باشم داشتم بال در می آوردم. از ترمینال که اومدم بیرون چشمم دنبال یه جایی بود. پیدا کردنش سخت نبود. وقتی گنبد طلای آقارو دیدم از همون جا سلام دادم. سوار اتوبوس های حرم شدم و بعد از چند دقیقه به حرم رسیدم. دعای عرفه شروع شده بود و شیخ حسین انصاریان داشت دعا رو می خوند و تمام صحن ها پر از جمعیت بود و همه ی درها رو بسته بودن. جلوی ورودی باب الجواد روی زمین نشستم و همون جا بود که یاد روضه ی یکی از مداح ها افتادم که می گفت: توکه مارو تا اینجا کشوندی چرا دم در نگه داشتی؟

   تا نزدیک آخرای دعا رو خوندم که یادم افتاد نماز نخوندم! در های حرم رو هم بسته بودن و جایی نبود که وضو بگیرم. رفتم یه آب معدنی گرفتم و وضو ساختم! و برای نماز رفتم حسینیه همدانی ها. سریع نمازم رو خوندم و برگشتم. اما دعا تموم شده بود. از ورودی باب الجواد رفتم داخل و باز مثل همیشه موقع اذن دخول بغضم شکست و با چشمی گریون از صحن جامع گذشتم و رفتم مسجد گوهرشاد. از اونجا وارد روضه مقدسه شدم. خیلی خلوت بود! باورم نمی شد شب عیدی اینقدر حرم خلوت باشه.  به راحتی دستم به ضریح رسید و همون جا دور ضریح ایستادم و یه خورده از درد دلامو به آقا گفتم. موقع نماز رفتم وضو گرفتم و توی صحن جامع نمازم رو خوندم. هوا خیلی سرد بود. خیلی که میگم یعنی خیلی خیلی!  البته فکر می کنم فقط من سردم بود و می لرزیدم و بقیه این طوری نبودن. حدود ساعت10 شب بود که رفتم رواق دارالحجه و اونجا بود که به نیت همه ی عاشقای آقا زیارتنامه خوندم. مثل همیشه ساعت 11 شد و رواق رو بستن و از اونجا به صحن انقلاب رفتم. اول رفتم سقا خونه و به نیت شفای همه ی مریضا یه جام آب خوردم و بعد رفتم پشت پنجره فولاد وایسادم و کمی با آقا درد و دل کردم و بعد رفتم رواق امام خمینی و یه جایی نشستم. اول که وارد رواق شدم یه زن و مرد جوون نظرم رو جلب کردن. آخه خیلی مرغ دلشون هوایی شده بود. پسره با حال و هوای خاصی رفته بود سجده و من فقط مات و مبهوت اون شده بودم. رفتم یه گوشه ای از رواق نشستم و زیارت نامه باز کردم و به نیابت از  همه مخصوصا مادرم شروع کردم به خوندن قرآن و بقیه ی دعاهایی که توی زیارتنامه اومده. ساعت 2 شب بود که رفتم و سری به ضریح زدم که یاد اون زن و مرد جوونی افتادم که چند ساعت پیش توی رواق امام خمینی دیدمشون. کمی قدم هامو تند کردم و به امید اینکه اونارو ببینم و باهاشون صحبت کنم به رواق امام رفتم. اول فکر کردم که دیگه رفتن اما با تعجب دیدم که پسره هنوز توی سجده است و از جاش تکون نخورده!!! رفتم چند قدم پشت سرشون نشستم و زیارتنامه رو باز کردم و شروع کردم به خوندن دعای کمیل و زیر چشمی هم به اونا نگاه میکردم. هنوز دو سه صفحه بیشتر نخونده بودم که از سجده بلند شد و ..... رفتم پیششون نشستم. جوون معصومی بود. سلام دادم و جواب گرفتم. پسره از اون آدمایی بود که به سختی می شد ازش حرف بکشی. برای اینکه سر صحبت رو باز کنم خودمو معرفی کردم و گفتم که توی تهران دانشجو هستم و خودم اهل همدانم. اسم اون آقا هم آقای شریعتی بود و اهل شیراز بود. خوشبختانه تونستم که زیر زبونش رو بکشم.  بهش گفتم که چطور به اینجا رسیدی؟  چی کار کردی؟ حداقل یه راهی پیش پای من بذار!  اولش می خواست طفره بره  اما وقتی التماسش کردم بهم گفت که یکی از بزرگان گفتن که اگه توی حرم امام رضا 400 مرتبه آیه ی نور رو بخونی خیلی تاثیر داره.

 

بعد از اینکه این رو گفت به من گفت که حالا تو یه چیزی به من یاد بده! از خودم خجالت کشیدم وقتی این رو شنیدم. خلاصه منم از اون چیزایی که توی کتابا خونده بودم یه چیزی  گفتم.  چند ثانیه به سکوت گذشت و حس کردم که دیگه دارم مزاحمش میشم. برای همین که تونستم ازش یه چیزی یاد بگیرم  به خودم افتخار میکردم. ازش خداحافظی کردم و خیلی التماس دعا کردم. رفتم یه گوشه ای از رواق نشستم و شروع کردم به خوندن آیه ی نور.  خیلی طول می کشید به همین خاطر 40 مرتبه خوندم به نیت 400 مرتبه! و با خودم گفتم که ایشالله امام رضا قبول میکنه! کم کم اذان صبح از راه رسید . رفتم وضو گرفتم  هوا خیلی سرد بود به حدی که دندونام داشتن به هم می خوردن! نماز رو اطراف ضریح خوندم و چون نماز عید قربان رو توی رواق امام خمینی میخوندن بعد از نماز صبح سریع رفتم به اونجا.  خیلی خوابم می اومد از یه طرف خستگی راه و از طرف دیگه 22 ساعت نخوابیدن باعث شده بودن که خوابم بگیره.  ساعت7 صبح بود که نماز رو به امامت آیت الله علم الهدی خوندم و بعد از نماز رفتم و کیفم رو از امانت داری حرم گرفتم و یه کم نون و پنیر خوردم.  به خودم گفتم خیلی بده که برگردم همدان و برای مادرم چیزی نگرفته باشم. به همین هوا یه سر رفتم بازار رضا و به اولین مغازه ای که روسری می فروخت رفتم و برای مادرم یه روسری گرفتم و سریع به حرم برگشتم. کم کم هوای حرم بوی خداحافظی می داد. گاهی وقتا با خودم فکر میکردم که چند ساعت دیگه توی راهم و دارم بر میگردم و این فکرا بود که باعث میشد بغض گلوم رو بگیره.  اما از طرف دیگه خوشحال بودم چون خودم هم باورم نشده بود که آقا منو طلبیده! خودم هم باورم نشده بود که امام اینقدر مهربونه که بدترین بنده هاش رو توی عید قربان قاطی خوباش می کنه.  به خاطر همین فکرا بود که خیلی خوشحال بودم که تونسته بودم به پابوس آقا بیام.  نماز ظهر رو توی صحن جامع خوندم. بعدش رفتم کنار ضریح.  غوغایی بود تا حالا توی عمرم حرم رو اینقدر شلوغ ندیده بودم و نتونستم جلو برم همون دوروبرا یه گوشه ای نشستم و شروع کردم به خوندن زیارت وداع06.gif  خیلی سخت بود مثل همیشه. دلم راضی نمیشد که برم. حدود پنج شش بار زیارت وداع رو خوندم و با دلی شکسته از حرم اومدم بیرون. سوار اتوبوس شدم و به ترمینال رفتم. از ترمینال هم گنبد خوشگل آقا معلوم بود. از همون جا سلام دادم و با چشمی گریون رفتم. حدودا ساعت 2:30 بود که به سمت همدان حرکت کردم.


مطالب مشابه :


سفر به شیراز

بهتر است تا با اتوبوس های ترمینال جنوب! اتوبوس برای ساعت حرکت ۵/۱۲وجود داشت و




زمان حرکت اتوبوس از ترمینال مرند به تهران خرید آنلاین بلیط

زمان حرکت اتوبوس از ترمینال از شرکت های تراز ۴۸ ساعت به ترمینال جنوب منتقل




راههای دسترسی به کلبه آقامیر

تمامی اتوبوس های ترمینال . جنوب ساعت حرکت اتوبوس از تاکسی های بین شهری ترمینال




سفرنامه یک روزه به مشهد...

وقتی بلیط گرفتم ساعت 5:30 بود و ساعت حرکت اتوبوس 9 به ترمینال جنوب اتوبوس های حرم شدم




دوربین اتوبوسی1 :

-تهران تور مجازی داخل اتوبوس ترمینال جنوب- اتوبوس مرسدس بنز اتوبوس های ساعت حرکت




سفر نامه1

این که ترمینال جنوب رفتیم رفتیم ترمینال غرب .ساعت ۱ اتوبوس های




نماهای اتوبوس وی آی پی (vip):

-تهران تور مجازی داخل اتوبوس ترمینال جنوب- نماهای یکی از مجهزترین و بهترین اتوبوس های




برچسب :