لذت یا حسرت ؟؟

این روزها چه قدر قشنگه !!!! روزهای من و گروه !!!!!

روزهای من و شادی با کاهش و صبوری با استاپ بچه ها !!!!

این روزها حال خوش کوه بودن و دل دریایییی داشتن رو دارم .

توی تاکسی نشستم و یه هوییی میخندم .خنده ای نه یواش و آروم

خنده ای پر محتوی و عمیق .از اعماق وجودم.

یاد کامنت های بچه ها می افتم .بعد میگم خدا وقتی هر کدوممون

به ۶۰رسیدیم و از کشتی جدا شدیم درسته میتونیم بازم با هم باشیم

ولی واقعا این لذت امروز رو نداریم .انگار خدا تو سختی ها لذت ها رو

گذاشته .

اصلا به نظرم رژیم سخت نیست همش عشقه و تفریح .یه بازی سرگرم

کننده که تو هیچ وقت ازش خسته نمیشی .

امروز پرم از هوای تازه . اون قدر پرم از شوق لاغری که اصلا میلی به چیزی

ندارم .اونقدر پرم از شوق ورزش که دلم نشستن و استراحت کردن نمیخواد .

حس خوب اعتماد به نفس رو دارم .حس خوب پایداری و مقاوم بودن .

دو روز پیش توی آلبوم عکس ها رو نگاه میکردم .عکس هایی از دوران ۱۰۶

کیلوییی .افسرده و زرد رنگ .صورتی پر از جوش و لک . ابروهایییی نامرتب

و شلخته . حالم از خودم و از دوران جهالتم به هم خورد .

بازوهام مثل گوشت ...... رو هم و پیچ خورده .شکمم روی رون ها افتاده

و غبغبی که گردن رو پوشونده و انگار من اصلا گردن ندارم ...

اون عکس رو آوردم و گذاشتم برای شراره  .تا ببینه .و درس بگیره .

تا بدونه چه دوران سختی داشتم. من اول قبل از اینکه عکس خودمو بگذارم

عکس دخترهای فامیلمون رو گذاشتم . تو تلفن هایی که با شراره

داشتم همیشه بهش توضیح میدادم که خانواده ی ما کلا خیلی به قیافه

و تیپ واندام اهمیت میدن .

داماد بخوان بگیرن اول میگن : خوبه ؟؟ خوشکله ؟؟ بعد فاکتورهای دیگه .

عروس هم همینطور .کلا قیافه ات خوب نباشه جاییی تو این

خانواده برات نیست .بیشتر خانواده مامانم. همه خوشکل وخوشتیپ .

شاید شراره باور نکرد . ولی من بهش گفتم بیا تا برات عکس هاشون

رو بگذارم .

عکس ها رو براش گذاشتم. اول عکس دخترهای فامیلمون رو گذاشتم

خداییی هیکل هاشون با اینکه هر کدومشون ۲تا شکم زاییدن و مدام مهمونی

میدن و دوره میرن و .... عالیه .

بعد از عکس اون ها عکس دوران چاقی و افسردگیم رو گذاشتم .

و بعدش عکس حالا رو گذاشتم.

هدفم از اینکار اول از همه اثبات حرفم بود  . دوم یادآوری دوران زجری که

کشیدم. سوم میخواستم فرق قبل و بعد رو ببینه .

گاهی میشنوم که میگن : خوش به حالت مرجان !!!! چه قدر اراده ات خوبه!!!

بعد من میخندم و میزنمش به شوخی و غم این همه سال حقارت رو

میندازم مثل همیشه پشت لبخندم.

تا نفهمن دردی رو که از چاقی تو این سال ها کشیدم.

تا لبخند لذت این روزها رو فقط ببینن.

وقتی  اون عکس ها رو دید!!!! دختر دایی ها و دختر خاله ها رو دید!!!

 حرف عجیب و نکته داری زد که شاید تا چند ثاننیه منو به فکر فرو برد .

گفت : واییییییییی مرجان !!! تو بین این ها جات کجا بوده ؟؟؟؟

این پیام رو بیش از ۱۰بار ؟؟؟؟؟ نه هزار بار مرور کردم

وقتی پیامش رو دیدم فقط اشک میریختم !!! که واقعا !!! یادم رفته بود

من هیچ جایگاهی بین اون همه دختر زیبا و خوش هیکل نداشتم.

هیچ .

سن من از بیشترشون یا کم تره یا یا هم سن هستیم .ولی اون ها

کجا و من کجا .

الان بحث ایمان و رفتار و افکار نیست ها !!!! دقت کنین .بحث رژیم و اندامه

آره منم میدونم ممکنه خیلی خوش هیکل باشن ولی ممکنه پوچ و تو خالی

هم باشن و فقط جلوی پاشون رو ببینن.این ها رو میدونم. ولی وقتی من

نوعی به اسم مرجان چیزی رو که همه با تمام سطحی بودنشون دارن و تمام

داشته های منو با چوب همون تک نداشته میرونن خیلی اون نداشته برات

مهم میشه .آخه این نداشته ی من دنیای اون هاست و من توی دنیای

اون ها جاییی نداشتم .چون تنها چیزی که منو به دنیای اون ها از لحاظ

جسمی لااقل وصل میکرد رو نداشتم .

وقتی عکس اون دوران و الان  رو گذاشتم  پر شدم از حس های خوب

. لذت بردم از خودم از اراده ام .از ورزشم از دوست هام و از تمام

لحظات رژیمی . دلم نمیخواد حتی حتی یه روزم بدون رژیم باشم.

یه روز ؟؟؟؟ حتی یه لحظه . دلم نمیخواد حتی یه لحظه به اون دوران نکبت

بار برگردم. اونقدر میخوردم تا حالت خفگی بهم دست بده تا صبح از شدت

خوردن و ترس سکته تو خواب بیدار میموندم پای تلویزیون و بعد میخوابیدم

تا ساعت ۱۲ . دوباره ناهار و خواب بعد از ظهر و تفریح و دوباره شب وبیداری

وایییییی خدا چه زندگی مزخرفی.

اما حالا ۶صبح بیدارم .صبحانه رژیمی .کم و مختصربا ساسان و محمد

بعد کارهای خونه و بودن با دوستام .همه از من میپرسن تو چه طوری

دایم رو خطی .زود زود جواب میدی .

من صبح که بیدار میشم منقلم رو آتیش میکنم و میگذارمش توی آشپزخونه

کارهامو میکنم و هر از گاهی دودی و دمی میزنم به بدن .

هر پیام رو در جا جواب میدم. مگر اینکه دیگه عمو ساسان مهربون خونه

باشه و میدونم حساسیت داره جلوش دود ودم رو میگذارم کنار.

ساعت ۱۰ صبح ورزش و شور و حال . ساعت ۵بعد از ظهر پیاده روی

و دویدن . یعنی عشق میکنم وقتی شب که میشه و من یه روز رژیمی

رو ژذروندم یه روز به هدفم نزدیک تر شدم و یه قدم از روزهای سخت و

وحشتناکه چاقی دور شدم .

من از صبح مشغول خودمم .من دیگه به کار کسی کاری ندارم .

اصلا فرصت ندارم راجع به کسی قضاوت کنم. همه فامیل براشون

سواله !!!! که مرجان که خوردن به جونش بسته بود چه اتفاقی براش

افتاده . مرجان که از صبح تاشبش یا میپخت یا میخورد یا میخوابید

بیل تو سرش خورده ؟؟؟؟

۲۵خرداد عروسی یکی از شیک ترین دختر دایی هامه. من نمیتونم برم.

به خاطر مسائل شرعیش . ولی میخوام تا اون روز برای خودم یه انگیزه

درست کنم که اگر میخواستم برم چه قدر کم میکرد خوب بود ؟؟؟

فکر کنم ۵کیلو معقول باشه .چون هدف باید عقلانی باشه نه احساسی

مثلا بشم ۸۰. خوبه نه ؟؟؟؟

امروز به همه بچه های گروهم میگم به هر کی که چاقه و گاهی میخوره

و هی چاق میکنه و لاغر میکنه .بهش مستقیم میگم به خدا لذتی که

توی رژیم و  نخوردن ولاغر شدن هست توی هیچ خوردن و مهمونی و

عروسی نیست .تو رو خدا لذت های امروز رو به حسرت های فردا تبدیل

نکنین .امروز تو دستته لذتش رو ببر .نگذار فردای حسرت رو لمس کنی.

نگذار .به هبچ قیمتی .

 


مطالب مشابه :


تعبیر خواب اسب 2

حیوانات خانگی و وحشی - تعبیر خواب اسب 2 - حیوانات خانگی,حیوانات وحشی,سگ ها,همستر,خوکچه هندی




فرهنگ لغات روستایی(فالونک)..

پاسبک کردن : زاییدن.pa sebek kerdan. پوشاک خواب.pooshan. پوز : تعبیر خواب.




خفن ترین جک های سال 89

خیلی فقیر بودیم ،هیچ پولی نداشتیم ، مادرم قادر به زاییدن من نبود ، در یک شب آفتابی خاله




لذت یا حسرت ؟؟

تعبیر خواب لذت یا حسرت خداییی هیکل هاشون با اینکه هر کدومشون ۲تا شکم زاییدن و مدام




توصیه های طب اسلامی - ایرانی برای زایمان راحت

، پاداش ها را به خود حامله شدن مرتبط دانسته و بخشهایی نیز مرتبط با زاییدن است تعبیر خواب.




برچسب :