رمان به رنگ شب 3

باور نمی کرد پدر مستبدش بدون نظر خواهی از او به خاستگاري دختري رفته باشد که حتی به اندازه سر سوزنی به او گرایش

ندتشت با تعجب پرسید:

-منظورت اینه که بابا از سیما خاستگاري کرده ؟!!

-اره.

-ولی اون هنوز بچه است... بابا فکر می کنه من دنبال عروسک می گردم! چطور به خودش این اجازه رو داد.

-حالا که طوري نشده. هنوز که چیزي معلوم نیست.اصلا شاید سیما نخواست.

-بابا حق نداره با زندگی من بازي کنه.در همین لحظه صداي جمشید که ارام و بی صدا وارد ساختمان شده بود بلند شد:

-باز هم صحبت منه؟

سروش مثل برق گرفته ها از جا پرید و با دیدن پدر بر شدت عصبانیتش افزوده شد و گفت:

-تو فکر می کنی من عروسک خیمه شب بازي ات هستم؟ تو...

جمشید میان کلامش پرید و گفت:

-تو نه! شما.

-ببخشید یادم رفته بود ادب رو رعایت کنم ! حالا میشه بگید من این وسط چه کاره ام؟

-تو پسر منی و من صلاحت رو بهتر از خودت می دونم.

-ولی زندگی من متعلق به خودمه شما حق ندارید براي من تصمیم گیزي کنید . گفتی الهه نه و روي حرفت پا فشاري کردي.

اما این حرف رو نمی زارم به کرسی بنشونی.

-البته باید بگم که تو لایق سیما نیستی اما من فقط به خوشبختی تو فکر می کنم نه اون.

-نه نه نه. دیگه به شما اجازه نمی دم در مورد من تصمیم بگیري . دیگه حرف سیما توي این خونه نمی یاد همان طور که حرف

الهه نیست.

-حرف الهه توي این خونه نیست! واقعا این طوره ؟ نقل تو و مامانت جز الهه خانوم چی می تونه باشه. تو ناز می منی مادرت

هم می خره. پاي مامان رو وسط نکش . شیرین گفت:

-باز شروع کردین! بابا بسه دیگه .

جمشید نگاهی به شیرین انداخت و با غیظ گفت:

-تا تکلیفم رو با این پسره خودسر تموم نکنم این بحث تمومی نداره.

-ببین کی به کی میگه خود سر!

-می بینی شیرین خانوم! می بینی! تاثیر رفتار هاي الهه خانوم رو در اقا پسرت رو در یاب . ببین چطور وقیحانه به من بی

حرمتی می کنه.

-شما وادارم می کنی بی ادبی من رو ببخشید اما من زیر بار حرف زور نمی رم.

-پس هنوز دنبال راه حلی براي رسیدن به عشق الهه خانوم هستی درسته!

-اگه پیدا کنم که بله.

-بله و درد . بله و کوفت. می بینی شیرین ! میبینی! وجود این دختر توي زندگی ما سایه انداخته انگار نمی خواد دست از

سرمون بر داره . می تر سم همه زحماتی که براي حفظ خانواده ام باد هوا بشه.

جر و بحث جمشید و پدرش بالا گرفت.سروش با علی رغم انکه براي مدتی ارتباط خود را با الهه قطع کرده بود اما در واقع به

دنبال راهی براي رسیدن به او بود و امروز که پدر او را مورد ملامت و سرزنش خود قرار می داد در صدد دفاع جو متشنجی به

وجود اورد که حاصل ان دگر گونی حال مادر شد . وقتی شیرین با چهره کبود شده پیراهن سروش را کشید . سروش چون

دیوانگان به سر و روي خود می کوبید . تا رسیدن اورژانس و انتقال شیرین به بیمارستان دل توي دل پدر و پسر نبود . شیرین

بلا فاصله در سی سی یو بستري و مورد مداوا قرار گرفت در تمام لحظاتی که او در کما به سر می برد جمشید سرش را بین

دست ها پنهان کرده بود و دعا می خواند و سروش در میان اشک حسرت و ندامت نظر می کرد و صلوات می فرستلد. او

سلامت مادر را از خدا می خواست و در مقابل اجابت این دعا خود را مطیع اوامر پدر می خواند.

در منزل افشار هر کس با شور و نشاط سرگرم انجام کاري بود. مهوش با سلیقه اي خاص، هر طرف سالن پذیرایی را با گل هاي

خوشبو و زیبا ترئین می کرد و از اینکه دخترش با پسر دلخواه خود و خانواده اش وصلت می کرد، بسیار خوشحال و راضی به

نظر می رسید. جلال نیر دستور تهیه شیرینی و میوه و چیدن آنها را درجایگاه خاص خود می داد. امیر تنها کسی بود که در


هیچ امري دخالت نمی کرد و سرگرم خواندن روزنامه بود. او تا حدودي از عشق و علاقه سروش و الهه با خبر بود اما در این

شرایط که همه چیز حالت رسمی به خود گرفته بود و اکثر اقوام و بستگان به این مراسم دعوت شده بودند، لزومی نمی دید

که با اطلاعات ناقص و ضعیف خود، وسایل رنجش و آزردگی خواهر را فراهم آورد .

سیما نیز به اتفاق خواهرش مینا سخت مشغول انتخاب لباس بود. او سعی داشت لباسی مناسب و برازنده انتخاب کند تا ذره

اي از ارزشهایش کاسته نگردد. او با یک متر و هفتاد، گیسوانی کاملا بلند و سیاه، چشمانی درشت و به همان رنگ، پوستی

کاملا سفید و شفاف و مقذاري نمک در چاله روي لپش جذابیت خاصی داشت. دختري کاملا زیبا و بی عیب و نقص بود که به

راحتی می توانست بر بیننده اثر کند. اما هیچ گاه از اصول اخلاقی و دینی خود پا فراتر نگذاشته و به نجابت پایبند بود .

از بین لباسهایش، ماکسی خوش رنگی را انتخاب و با کمک مینا به تن کرد. مینا با مشاهده خواهر زیباي خود، گوئی او را در

لباس سفید عروس می بیند، ذوق زده دستها را به هم فشرد و گفت :

-اوه سیما جون چقدر بهت میاد. خیلی خوشگل شدي .

سیما چرخی زد و مقابل آیینه ایستاد. چرخید راست، چرخید چپ، فکر می کرد آیینه دروغ می گوید. نگاه مضطربش را از

آیینه برگرفت و گفت :

-تورو خدا راست بگو مینا، اگه بهم نمیاد عوضش کنم .

-چی میگی دختر! معرکه شدي .

و تابی به چشم هاي درشت و قهوه اي رنگش داد و افزود :

-فکر کنم سر و کار پسره امشب به بیمارستان بیفته .

-لوس نشو مینا .

-پس چی؟... خیلی هم دلش بخواد که خواهر مثل ماه من رو داره صاحب میشه .

-فکر می کنی خوشش میاد .

-غلط می کنه که نیاد .

سیما با لحن شیرین و آواز داري گفت :

-مینا

مینا دستها را به علامت تسلیم بلال برد و در حالی که، نگاه و زبانش با هم شیطنت می کردند گفت :

-شوخی کردم. به شرافتم قسم دفعه آخره که به شوهر جنابعالی بی احترامی میشه .

-حالا شد .

زنگ آیفون به لبهاي سیما قفل زد و گویی ثانیه شماري به قلبش اتصال داد و به سرعتش در آماده شدن، فزونی بخشید

ادامه دارد......


مطالب مشابه :


دانلود رمان بازگشت خوشبختی

دانلود رمان بازگشت خوشبختی سلام به سایت عشق رمان خوش اومدید امیدوارم که لذت




رمان روزای بارونی

بزرگترین وبلاگ رمان در ایران , به جمع رمان راه حل(ادامه بازگشت) احساس خوشبختی توی




رمان به رنگ شب 3

-البته باید بگم که تو لایق سیما نیستی اما من فقط به خوشبختی تو فکر می رمان بازگشت رمان




چشم هایی به رنگ عسل 11

رمــــان ♥ - چشم هایی به و همسرش آرزوی خوشبختی کردم و به اتاقش بازگشت دچار




رمان به رنگ شب 1

به جمع رمان خوان های ایران رمان راه حل(ادامه بازگشت) رمان لمس واژه خوشبختی saheli.




رمان رايكا«1»

رمان رمــــانخوشبختی من در و يا جواناني كه بعد از بازگشت به ايران در سر




رمان زندگی غیر مشترک-14-

رمان ♥ - رمان خرید؟ پول؟ ماشین؟ خوشبختی؟ونداد به سالن بازگشت وگفت: پیانو میزنی؟




بازگشت..3

دنیای رمان - بازگشت 3 به جمع رمان خوان های ایران بپیوندید و هر روز رمان های جدید را بخوانید




برچسب :