سیری در ادبیات ایران
سیری در ادبیات ایران
طارق خراسانی
بیش از 90 سال از عمر شعر نو می گذرد و روزی که نیما شعر نو را ارایه داد هرگز فکر نمی کرد که روشن ابداعی او باعث تحولات شگرفی در شعر کلاسیک خواهد شد.
شعر کهن تا لباسی نو بر تن کند به این انقلاب بزرگ ادبی نیازمند بود و حدود 60 سال طول کشید تا امواج پر خروش مضامین نو در تمام قالب های شعر کلاسیک نفوذ کند.
سیر تکاملی شعر کلاسیک
اگر اشعار فهلوی یعنی اشعار به زبان های محلی بعد از اسلام را از این لحاظ بررسی کنیم، به نتیجه واحدی می رسیم. شمس قیس رازی که دو بیتی امثال باباطاهر و بندار رازی را به لهجه فارسی دری می خواند آنها را گاهی به مفعولاتن و گاهی فاعلاتن و گاهی مفاعیلن تقطیع می کرد، حال آن که وزن کلی مفاعیلن مفاعیلن فعولن است.
برخی از فهولات هم کاملاً غیر عروضی است(یعنی هجایی) مثل چهارخانه (دو بیتی) های شرف شاه شاعر گیلک زبان قرن هشتم.
مناجات خواجه عبدالله ا نصاری و ا قوال مشایخ قدیم هم طبق سنت شعر هجایی است که گاهی تصادفا به وزن یا هزج (که می گویند وزن ایرانی است) قابل تقطیع است.
این شیوه شاعری در چند ترجمه قدیم از قرآن به کار رفته است.
ظاهراً همین اشعار غیر عروضی بودند که ا ندک ا ندک تحت تاثیر شعر عروضی گفتن کاملاً جای آن را گرفت یکی از دلایل مهم این تغییر و تحول شباهت دستگاه هجایی و صامت و مصوت های دو زبان عربی و فارسی است.
اشعار نخستین زبان فارسی به لحاظ عروض اشکالاتی دارند که می تواند نشان دهنده تحول تدریجی شعر غیر عروضی به عروضی باشد، اما در منابع کهن فارسی مثلاً در تاریخ سیستان آمده است که شاعرانی ابتدا به تقلید از شعر عرب، شعر فارسی گفتند.
این گفته که شعر کلاسیک ملهم از شعر عرب نبوده است، پذیرفتنی نیست ولی بدون شک ادبیات ایران پس از هجوم اعراب به کشورمان رشد قابل توجهی می کند که آن را باید مرهون شعر فارسی بود.
در این وبلاگhttp://www.pah.blogfa.com/post-67.aspx می خوانیم:
مجموعه ی کتب و منظومه هایی که از حدود هزار سال قبل از میلاد مسیح تا امروز که نزدیک به دو هزار سال میگذرد ،یعنی در فاصله ای قریب به سه هزار سال شمسی در این کشور به زبانهای شمالی یا اشکانی ، پهلوی ساسانی ، سغدی ، طبری ، کردی ، پارسی دری پدید آمده از حد شمار بیرون نیست . همچنین ملت ایران در ایجاد یکی از مهمترین ادبیا ت جهانی یعنی ادبیات عرب نیز سهم و الایی داشته ا ست . چنانکه ادبیات عرب تجدد و ترقی خود را در بسیاری موارد مرهون ایرانیان است.
سه شیوه در شعر نو رایج است:
شعر آزاد: که وزن عروضی دارد اما جای قافیه ها مشخص نیست: ا شعار نیما یوشیج و مهدی اخوان ثالث و فروغ فرخزاد و سهراب سپهری(هر کدام کم و بیش با سبک مخصوص به خود) در این طبقه جا می گیرد.
شعر سپید: که هر چند آهنگین است ا ما وزن عروضی ندارد و جای قافیه ها هم در آن مشخص نیست. در این شیوه فقط شعر احمد شاملو معروف است.
شعر موج نو: که نه تنها وزن عروضی ندارد بلکه معمولاً آهنگین هم نیست و قافیه هم ندارد و فرق آن با نثر معمولاً در ارائه مطلب و نحوه خاص بیان و بطور کلی در تخیل شعری است. شعر موج نو به دشواری و تعقید معروف است.
از میان این سه شیوه، شعر آزاد مقبولیت بیشتری یافت و معروف ترین و معقول ترین و موفق ترین اشعار شعر نو به این شیوه است.
در سال های اخیر از تأثر شعر نو و سنتی در هم، غزل جدید یا غزل نو یا غزل تصویری پدید آمد که هر چند قالب آن سنتی است اما زبان و تخیل آن نوین است. ازدواج و آشتی شعر نو و کهن کم کم از غزل به قوالب دیگر چون مثنوی و رباعی هم سرایت کرد و شیوه چهارمی به شیوه های شعر نو افزوده شد که می توان آن را شعر نو سنتی خواند.
اوین غزل را چه کسی سروده است:
ما از نخستين گويندۀ شعر دري يعني حنظلۀ بادغيسي تنها چهار مصرع شعر در دست داريم. از محمود وراق هروي، محمد پسر وصيف سگزي، فيروز مشرقي و ابوسليک جز چند بيت مختصر نخوانده ايم. هميگونه از شهيد بلخي، رابعۀ بلخي، ابوشکور بلخي، دقيقي بلخي، ابوطيب مصعبي، کسايي مروزي، منجيک ترمذي، بشار مرغزي سروده هاي معدود در اختيار ماست. از شاعر بزرگ آل سامان و سخنور بسيار سخني چون رودکي که حتا به صورت مبالغه آميزي شعر هايش را يک مليون دانسته اند و حد اقل آن را صد هزار گمان زده اند اکنون جز اندکي برجاي نمانده است و در آن ميان جز دوسه غزل معدود از او نديده ايم. شايد بتوان گفت با آثاري که اينک در اختيار است يگانه غزل شهيد بلخي را بايد نخستين غزل پارسي دري دانست، شعر عاشقانۀ زيبايي که پس از هزار سال و اندي هنوز هم دلنشين و شور انگيز مي نمايد و جا دارد که باري آن را باز خوانيم:
مرا به جان تو سوگند و صعب سوگندي
که هرگز از تو نگردم نه بشـنوم پندي
دهنــد پنـــدم و من پـــند هيچ نپـــذيرم
که پند ســــود ندارد به جاي سُوگندي
شنيده ام که بهشت آن کسي تواند يافت
که آرزو برســــــــاند به آرزو مـندي
هزار کبک ندارد دل يکي شــــــــاهين
هزار بنــــــــده ندارد دل خــــداونــدي
ترا اگر ملک چينيان بديـــــــدي روي
نماز بـــــــــــردي و دينار برپراگندي
وگرترا ملک هندوان بـــديـــدي موي
ســـجود کردي و بتخانه هاش بر کندي
به منجنيق عذاب انـــــدرم چو ابراهيم
به آتـــــــــــش حسراتم فگند خواهندي
ترا سلامت باد اي گل بهار و بهشت
که ســـــوي قبلۀ رويت نماز خوانندي
با این همه هرگز نمی توان شهید بلخی را مخترع غزل نامید چون سیر تکاملی سرایش غزل باید طولانی باشد و همین امر ما را دچار تردید می کند که آیا قبل از هجوم اعراب و تسلط فرهنگی آنان در حدود 200 سال سیطره بر این سرزمین شاعران ایرانی غزلسرا بوده اند.
اگر رودکی را پدر شعر کلاسیک می دانیم صرفن بدین خاطر است که از وی اولین دیوان شعر فارسی به دست ما رسیده است.
تخلص
تخلص امضای شاعر است و همین امر باعث می شود شاعرِ سروده ای مشخص و شناخته شود .
پس از شهيد بلخي که شاعر اواخر سدۀ سوم و اوايل سدۀ چهارم است (مرگ 325) به رودکي سمرقندي مي رسيم که سه چهار غزل دارد و گويا هموست که بار نخست در غزلي تخلص را به کار برده است جايي که مي گويد:
چو رودکي به غلامي اگر قبول کني
به بندگي نپسندد هزار دارا را
سخن را با مطالب ارزنده جناب دكتر كاووس حسنلي استاد دانشگاه شیراز به پایان می بریم:
ضرورت آشكار نوانديشي و نوگرايي در ادبيات معاصر و شيفتگي بسياري از اهل ادب امروز به نوجويي و نوآوري در شعر فارسي، گاهي سوءتفاهمي گزنده را نيز در پي داشته و داوريهاي ناشايستي را در پيوند با ادبيات گذشتهي ايران باعث شده است. تا آن حد كه برخي از خامانديشان، ادبيات گذشتهي ايران را بيارزش و ناكارآمد انگاشتهاند. و در برابر آنان، در آن سوي ميدان، بسياري از سنتگرايانِ سنگ شده، همچنان در نشئگي غرورانگيز ادبيات گذشته ماندهاند و از درك بسياري از ضرورتهاي نوگرايي عاجزند.
پس از دورهي بيداري، در شعر و نثر فارسي دگرگونيهاي بنيادي ايجاد شد. اما آن همه درگيري، پرخاش و ستيزي كه از سوي سنتگرايان عليه نيما صورت پذيرفت هرگز عليه كساني چون جمالزاده و هدايت صورت نگرفت. اين خود نشان ميدهد كه شعر گذشتهي ما تا چه اندازه در جامعهي ادبي معاصر نفوذ داشته و تأثير نهاده است.
هنگاميكه نيما، با پيگيري مداوم خود، طرحي تازه در شعر فارسي درافكند و پيشنهادهاي جديدي را براي شعر ايران مطر ح كرد، برخي از اديبان و شاعران سنتگراي ايراني به خشم آمدند،برآشفتند و در انجمنهاي كهنهگراي خود براي خاموش كردن صداي او محفلها گرفتند و توطئهها چيدند. اما از آنجا كه حق با نيما بود، صداي او آرام آرام گسترش يافت و روز به روز بر پذيرندگان نظرات او افزوده شد.
فرياد بلند نيما آنقدر مؤثر بود كه پردههاي گوش برخي از همان شاعران سنتگرا را لرزاند و اندكي از جذميتهاي آنها را در هم شكست. اگر شاعراني چون وحيد دستگردي، حبيب يغمايي، رعدي آذرخشي، لطفعلي صورتگر، جلالالدين همايي و . . . هيچ تغييري را در روشهاي سنتي بر نتافتند، شاعراني ديگر همچون: پرويز ناتلخانلري، محمدحسين شهريار، مهرداد اوستا، مشفق كاشاني، حسين منزوي، سيمين بهبهاني و . . . با تأثيرپذيري از جريانهاي نوگراي شعر معاصر، هر كس به اندازهاي، در قالبهاي سنتي شعر فارسي نوآوري كردند و فضاهاي تازهاي تجربه شد. اشتياق به نوگرايي و نوآوري همچنان تا به امروز ادامه يافته و شيوههاي گوناگوني تجربه شده است.
از ميان قالبهاي گذشتهي شعر فارسي، غزل، در دورهي معاصر بيش از ديگر قالبها، پذيرش يافته و بسياري از مضمونهاي اجتماعي و انقلابي در اين قالب ريخته شده است.
برخي از صاحبنظران معاصر، هيچ كدام از قالبهاي شعري گذشته و از آن جمله غزل را شايستهي شعر امروز نميدانند؛ براهني ميگويد:
«غزل ساختماني ايستا دارد. به دليل اين كه از عمر روابط متحول خاصي كه منجر به پيرايش غزل شده، قرنها ميگذرد. به همين دليل پس از گذشت پنجاه سال از عمر شعر نيمايي، بازگشت به شكل غزل، و يا شناختن آن به صورت يكي از اشكال زنده، فكري است ارتجاعي. ميگوييد نه. يك غزل نشان بدهيد كه جامعه را تصوير كند، خواهيد گفت: غزل با درون انسان سر و كار دارد. من ميگويم درون ما آنچنان عوض شده كه غزل عوض نشده نميتواند از عهدهي ارايهي آن برآيد.
… صرفنظر از اينكه رديف و قافيه و تساوي طولي مصرعهاي غزل با دوران معاصر ما و درون پوياي هستي اجتماعي و تاريخي عصر حاضر تطبيق نميكند، در آن، با در نظر گرفتن خشونت و ستم حاكم بر روابط توليدي جامعهي ما،صفايي هست كه فقط ميتوان به آن پناه برد، و چون آن صفا از آنِ زيربناي ما نيست و مربوط به بقاياي روبناي فرهنگي سابق است، سرايندهي غزل با پناه بردن به غزل، همان كاري را ميكند كه حميدي و امثال او با قصيده ميكنند. يعني او از طريق خطاي باصرهي درونش خيانت ميكند. يعني پناه بردن به يكي از جلوههاي روبناي فرهنگي كه زيربنايش با زيربناي معاصر فرق ميكند.»
يكي از كساني كه در برابر اين موضعگيري ايستاده، سيمين بهبهاني است، او كه از نامدارترين غزلسرايان نوگراي معاصر است، در پيوند با كاركرد غزل امروز ميگويد:
«اعتقاد من اين است كه غزل نوعي از شعر است كه هرگز نخواهد مرد. البته بايد بگويم كه در اين دوران ديگر سرودن غزل به سبك و شيوهي گذشتگان بيهوده و بيحاصل است. بر روي هم غزل شايد بيشتر از انواع شعر كلاسيك بتواند با روزگار ما سازگار باشد.
ميتوانم بگويم كه الآن دورهي تجديد حيات غزل است. غزلي كه شاعران نوآور عرضه ميكنند، مفاهيم گستردهتر از حدود معاشقه و مغازله دارد. در غزلهاي بسياري از گذشتگان تمام اشارات به اوضاع زمان و شكاياتي از وضع محيط، در مه غليظي از معاشقات و مغازلات پنهان شده است. چنين است كه به نظر ميرسد غزل گذشتگان، وظيفهاي غير از پرداختن به مسايل عرفاني و عشقي نداشته است.»
ورود پديدههاي تازهي مربوط به زندگي معاصر، در قالبهاي سنتي شعر فارسي از دورهي قاجار آغاز شد، اما تفاوتي كه سرودههاي كساني چون سيمين بهبهاني با اشعار دورهي قاجار و مشروطه دارد، اين است كه اين اصطلاحات و واژههاي جهان معاصر در شعر دورهي مشروطه، آن قدر غير هنري به كار رفته بود كه شعر را بيشتر به يك شوخي و طنز بازاري تبديل ميكرد. در حالي كه در بيشتر شعرهاي كساني چون سيمين بهبهاني، اين واژهها محكم و هماهنگ با ديگر اجزا و عناصر شعر، به گونهاي منطقي و اغلب تلخ و گزنده به كار رفتهاند؛ براي نمونه، هنگامي كه ناصرالدين شاه قاجار، براي نخستين بار تلگراف خانه را در ايران تأسيس ميكند، سروش اصفهاني (وفات 1285 قمري) با همان زبان، صور خيال و بيان كهنه، در وصف تلگراف كه پديدهاي نو بوده است، ميگويد:
زين همايون كارگه كاندر جهان شد آشكار
با نگارين در ميان فرسنگ اگر سيصد هزار
جاودان از من بدو اين نام بادا يادگار
عاشق ار در قيروان معشوق اگر در قندهار
تا كه آگاهي مرا آرد زيار و از ديار
لحظهاي از هفت منزل بيعناي انتظار
چاكر اين كارگاهم، شاكر پروردگار
نافرستاده رسول و نادوانيده سوار
شادمان گشتم دعا كردم به جــان شهريــار منت ايزد را كه آسان كرد بر عشاق كار
عاشقان بيپيك و نامه در سؤال و در جواب
كارگاه وصل خواهم كرد از اين پس نام او
در يكي لحظه برد پيغام و پاسخ آورد
بامدادان آمدم گريان برِ اين كارگاه
من بدو پيغام دادم زو به من آمد جواب
راست گفتي پيش اويم با هم اندر گفت و گوي
او زحال من خبر شد من خبر از حال او
چون زشهريار من آمد بديـــن زودي خــــبر
همان گونه كه ديده ميشود، جز موضوعِ تلگراف خانه، هيچ عنصر تازهاي در اين شعر وجود ندارد. اين شيوهي بيان در دورههاي بعد - بويژه دورهي رضاخان- نيز رواج داشت. گروهي از شاعرانِ دورهي رضاخان به «شاعران صنايع جديده» لقب يافته بودند و پديدههاي تازهاي چون هواپيما، اتومبيل، دوچرخه، كارخانه، قطار، راه آهن و … را با همان زبانِ كهنه وصف ميكردند همچنان كه بهار در يكي از اشعارش مسافرت خود را با ماشين (رخش آهنين پي) چنين به نظم كشيده است:
نشستيم و برون جستيم از ري
نخوابيديم و ميرانديم مركب
به تنها ميزبان از عدد بيش(؟)
فـــــرو مــــانديم يك ســــاعت زرفتـار من و ياران به رخش آهنين پي
ميان شهر تهران و قم آن شب
اُتُل سنگين و بار ما زحد بيش
ميـــــان راه پـــــنچر گشـــــت رهـــوار
برخي از شاعران اندكي معاصرند، برخي تقريباً معاصرند و برخي بسيار معاصرند. آنان كه در همهي حوزهها و عرصهها آشناييزدايي و نوآوري ميكنند از ديگران معاصرترند.
آن دسته از شاعران معاصر كه خواستهاند در قالبهاي سنتي نوآوري كنند، هرگز همانند هم نيستند. برخي از آنان تنها در حد بيان مضامين و مفاهيم جديد نوگرايي كردهاند، و در حوزههاي ديگر كاملاً سنتي ماندهاند. برخي از آنان، به تصويرسازيهاي تازه روي آوردهاند و در حد آفرينش صورتهاي تازهي خيال از شعر گذشته فاصله گرفتهاند. برخي ديگر با فاصله گرفتن از مفهومهاي كلي و روي آوردن به عينيتهاي جهان پيرامون خود، كوشيدهاند تا سرودههايشان چونان آينهاي روشن، تصويرهاي زندگي امروز را بازتاب دهد. بيشتر اين سرودهها بدون رخداد حادثهاي در زبان پديد آمدهاند. اما برخي ديگر از سرودههاي معاصر تنها همانندي كه با شعر گذشته دارند، در وزنِ عروضي آنهاست و بجز عنصر وزن، هيچ همساني با شعر سنتي ندارند. در اين مجال اندك فرصت پرداختن به همهي اينگونهها و امكان بررسي جريانهاي موجود در قالبهاي سنتي شعر معاصر وجود ندارد. اما براي آشنايي اندك با اينگونه از نوآوريها، برخي از آنها را باز مينماييم.
شعر دورهي مشروطه تنها در به كارگيري زبان مردمي و بيان مفاهيم تازهاي همچون آزادي، قانون، مجلس و … با شعر گذشتهي خود تفاوت كرد. اما از آنجا كه گلويِ فرياد مردم شده بود، تپنده و انگيزنده بود. از ديدگاه ادبي ضعيف و از ديدگاه اجتماعي پويا و پُربار بود. اين شعر بيش از اينكه «شعورانگيز» باشد «شورانگيز» بود، اما نميتوانست سمت و سويي فرازماني و فرامكاني بيابد. شعر اين دوره تنها، وسيلهاي براي بيان مضامين جديد اجتماعي شده بود. در هيچ دورهاي از دورههاي شعر فارسي به شدت دورهي مشروطه، زبان به ابزار و وسيلهي صِرف تبديل نشده بود. در اين دوره، مفاهيم انتزاعي و ذهني پيشين و مضاميني چون مدح پادشاهان، وصف فصلها و … جاي خود را به مضاميني عيني و اجتماعي داد.
رابطهي جامعه و ادبيات، رابطهاي دوسويه است. همان گونه كه تحولات اجتماعي بر ادبيات تأثير ميگذارد، ادبيات نيز در روند تحولات اجتماعي ميتواند نقشي بسزا داشته باشد. تأثير اين رابطهي دوسويه در دورهي مشروطه به خوبي هويداست. جريانات انقلاب مشروطه، زبان ادبي، بويژه شعر را از سلطهي دربار و تكلفات ادبي ناشي از آن رهانيد و با خروج شعر و نثر از انحصار خواص، موجب رواج آن ها در ميان عامهي مردم شد. اين رهايي نيز به نوبهي خود بر روند انقلاب مشروطه و پيروزي آن اثر گذاشت. ادبيات براي نخستين بار آينهي انعكاس دردها و رنجهاي مردم به زبان آنان شد و اين امر از سوي ديگر موجب نشر حقايق در ميان مردم، بالا رفتن آگاهي سياسي و در نتيجه ترغيب آنان به انقلاب شد.
بعد از آن كه شور و التهاب جريانات دورهي مشروطه فرو نشست و شعر نيمايي در جامعهي ادبي ايران راه باز كرد، در شيوهي بيان و زبان بخشي از شعر سنتي نيز تغييراتي پديد آمد:
خانلري كه از خويشان نزديك نيما بود، در دورهي دوم زندگي خود روابط مناسبي با نيما و انديشههاي او نداشت، اما تا حدودي به نوعي تازگي و نوجويي و تحول ادبي اعتقاد داشت. او اوزان و بحور فارسي را آن قدر متعدد و فراوان ميدانست كه لازم نميديد، شاعر براي گفتن هر نوع شعر، اوزان را بشكند و يا شعر آزاد بگويد.
از شاعرانِ ديگري كه در اين دوره، به برخي از نوگراييها، روي خوش نشان دادند، توللي است. فريدون توللي كه در آغاز شاعري از شيفتگانِ نيماست، آثار نيما را كه پس از افسانه سروده شده نميپسندد، و آن را «كلاف سردرپيچ» و نوعي انحراف در شعر فارسي گمان ميكند. توللي نوگرايي را در حدِ ساخت صور تازهي خيال، زبانِ سادهي امروزي و بيان احساسات فردي و شخصي ميپذيرد. او در مقدمهي نخستين مجموعه شعر خود (رها) كه در سال 1329 منتشر ميشود، شيوهي بياني سنت گرايانِ دورهي خود را محكوم ميكند و با بياني طنزآميز مينويسد:
«براي كهن سرايان مقلد امروز، يك بسته شمع، چند بوته گل، چند شاخه عود، چند مثقال زعفران، چند سير بادام، يك قرابه شراب، يك ظرف نقل، يك دسته سنبل، چند قبضه كمان، چند دانه لعل، چند اصل سرو و سه چهار بلبل و پروانه كافيست تا آنها را با كلماتي از قبيل كنعان و مصر و خسرو و شيرين و يوسف و زليخا در هم ريخته، پس از پركردن فواصل وسيع الفاظ با ساروجهاي ادبي «همي» و «هميدون» و «مرمرا» و استخدام عناصر اربعه و اصطلاحات شطرنج و احياناً آوردن چند لغت مصدوم و عجيب الخلقه از قبيل «نوز»، «نك»، «هگرز» و «افرشته» كه به عقيدهي ايشان باعث استحكام كلام خواهد شد، چند منظومه ساخته و پرداخته تحويل شما دهند و شگفت اين كه اين گروه با افروختن صد «شمع» در يك چكامه نيز - كه گاه منظرهي شب هنگام زيارتگاهي مرادبخش بدان ميبخشد - نخواهند توانست تابش دلپذير يك شمع حافظ را در اشعار تقليدي خويش منعكس نمايند.»
خانلري، توللي، ابتهاج، مشفق كاشاني و شاعران ديگري كه در اين دوره در قالبهاي سنتي شعر فارسي به نوآوري روي آورده بودند، بيش از همين مقدار، پيش نيامدند. شكل ذهني غزلهاي اينان همانند غزلهاي سنتي بود و پيوند طولي ابيات اين غزلها همچنان ضعيف مانده بود. مضمون اشعار اين شاعران اغلب در سوز و گدازها و آه و نالههاي عاشقانه و رمانتيك باقي مانده بود و در برخي از اين سرودهها هنوز صورتهاي كهنهي برخي از واژگان به چشم ميخورد: گهي (به جاي گاهي)، نگه (به جاي نگاه)، اوفتادم (به جاي افتادم)، اِستادهاي (به جاي ايستادهاي) و …
تفاوت اين سرودهها با سرودههاي كاملاً سنتي در شيوهي سادهي بياني، نزديك شدن به زبانِ مردم، صور تازهي خيال و فرو نهادن برخي از سنتهاي كهنهي ادبي بود. و شاعراني همچون مهدي حميدي، معيني كرمانشاهي و شهريار اشعاري سرودند كه كاملاً شخصي، فردگرا و جزيينگر بود و اين ويژگيها از همان ويژگيهايي بود كه در شعر نيما و پيروان او برجسته شده بود.
محمدحسين شهريار، از شاعران صميمي و ارجمند معاصر نيز در اين دوره نامي بلند برآورده بود، اما با همهي ارادتي كه به نيما پيدا كرد، كوششهاي او براي نو شدنِ شعرش، چندان به كاميابي نرسيد و در همان سطح شعر باقي ماند. ذهنيت شهريار يك ذهنيتِ سنتي بود و بيشترين نمودِ نوگراييهاي او به استفاده از واژگان و تعبيرات عاميانه محدود ماند و سرودههاي او از نظر يكدستي و سلامت زباني حتي به اشعار كساني چون رهي معيري هم نميرسد. اما يادآوري اين نكته نيز ضروري به نظر ميرسد كه نيما در پيوند با شهريار و شعرِ «هذيانِ دل» او گفته است: «شهريار، تنها شاعري است كه من در ايران ديدم. ديگران، كم و بيش، دست به وزن و قافيه دارند. از نظر آهنگ به دنبال شعر رفتهاند و از نظر جور و سفت كردن بعضي حرفها، كه قافيهي شعر از آن جمله است. اما براي شهريار، همه چيزي عليحده است ... .» 9
شعر «دو مرغ بهشتي» شهريار كه در سال 1323 سروده شده، اشاره به پيوند نيما و شهريار دارد. و اين بجز غزل «شاعر افسانه» است كه شهريار در وصف نيما سروده است. نگاهي گذرا به چند بيت اول اين غزل ، نشان ميدهد كه شهريار صادقانه و صميمانه نيما را دوست دارد ولي بافت و زبان شعرش همچنان سنتي مانده است:
نيـما غـم دل گـو كـه غريبانـه بـگرييـم سـر پيش هـم آريـم و دو ديوانه بگرييم
من از دل اين غار و تو از قلهي آن قـاف از دل بـه هـم افتيـم و بـه جانانه بگرييم
دوديست در اين خانه كه كوريم ز ديدن چشمي بهكف آريم و به اين خانه بگرييم
آخـر نـه چراغيـم كـه خنديـم بـه ايـوان شمعيـم كـه در گوشـهي كاشانه بگرييم
اين شانه پريشانكن كاشانـهي دلهاسـت يك شب به پريشاني از اين شانه بگرييم
من نيـز چو تو شاعـر «افسانه»ي خويشم بازآ بـه هم اي «شاعـر افسانـه» بـگرييم
پيمانِ خط جـام يكـي جرعـه بـه مـا داد كز دور حريفان دو سـه پيمانـه بـگرييم
برگشتـن از آييـن خرابـات نه مَرديسـت مي مُرده، بيـا در صـف ميخانـه بـگرييم
ازجوش وخروشخُم وخمخانهخبر نيست با جوش وخروش خم و خمخانه بگرييم
بـا وحشـت ديـوانـه بـخنديـم و نـهانـي در فـاجعـهي حكمت فرزانه بگرييم...10
منوچهر نيستاني، سيمين بهبهاني و حسين منزوي از ديگر شاعراني هستند كه در ادامهي نوگراييهاي شاعران معاصر در قالبهاي سنتي، گاهي بيشتر از پيشينيان خود به نوآوري روي آوردند.
«منوچهر نيستاني از مبتكرترين غزلپردازان نئوكلاسيك زمانِ خود است. در غزلهاي نو او تلاش فراگير در مسير رسيدن به فرم تازهاي در غزل و گسترش امكانات و ظرفيتهاي صوري و محتوايي اين قالب چشمگير است… از ويژگيهاي بارز زبان نيستاني در دو مجموعه شعرش (ديروز، خط فاصله) و (دو با مانع) علاوه بر سكتههاي تعمدي، نوعي شكل نحوي متفاوت است كه در قالب عبارات و جملات معترضه (غالباً) بيفعل با كاركردهاي تأكيدي، تفسيري و … حضوري فراگير دارد.» 11
اينك به غزلي از نيستاني، براي نمونهي شاهد، توجه كنيد:
شب با همان رداي سياه هميشگي
چشمت چراغ سبز و سه راه هميشگي
ماييم و ثقل بار گناه هميشگي
يك آسمان ستاره گواه هميشگي
خرگوش ديگري زكلاه هميشگي
در چشم من، جهان، پَركاهِ هميشگي
با سكهي قديمي ماه هميشگي
سوغات روز، روز تباه هميشگي
با اشك گـرم و ســـردي آه هميشـــــــگي شب ميرسد زراه، زراه هميشگي
ترديد در برابر، بد، خوب، نيستي
عاشق شدن گناه بزرگيست گفتهاند
با بيستارههاي جهان گريه كردهام
خرگوشكم به شعبده ميآورم برون
موي تو خرمنيست طلايي به دست باد
آرامش شبانه مگر ميتوان خريد
يك باغ، بيترنم مرغان در قفس
حيف از غزل - كه تنگ بلور است- پر شـود
نيستاني، منوچهر، دوبا مانع12
حسين منزوي از ديگر شاعراني است كه بسياري اوقات از كهنه سرايي پرهيز كرده است. هنگامي كه كتاب «با سياوش، از آتش» منزوي را كه برگزيدهي غزلهاي اوست، برگ ميزنيم نمونههاي متفاوتي از غزل ميبينيم: نخستين غزل او با مطلعِ زير آغاز ميشود:
دريـــاي شورانگيز چشمانت چــــه زيباست آن جا كه بايد دل به دريا زد همين جاست
منزوي، با سياوش از آتش، ص 21
اين غزل، زباني ساده و صميمي دارد و «بيت الغزل» آن هم در همين مطلع رخ نموده است. در اين شعر، واژههاي كهنه و شكسته و صورتهاي تكراري و قديمي خيال وجود ندارد، اما حادثهاي تازه و شگفت نيز در غزل روي نداده است.
همين ويژگي در غزل چهارم با مطلع زير نيز ديده ميشود:
لبت صريحترين آيهي شكوفاييست و چشمهايت، شعرِ سياهِ گوياييست
همان، ص 23
در اين غزل بيت زير برجسته مينمايد:
تو از معــــابد مشـــرق زميـن عظيمتـــري كـــنون شكوه تو و بُهت من تماشاييست
اما همچنان كه ديده ميشود واژهي «كنون» (به جاي اكنون) نشانهاي از كهنگيهاي به جاي مانده در زبان منزوي است. از اين نشانهها، نمونههاي بسيار ميتوان نشان داد؛ تركيبِ «خِيام ظلمتيان» در بيت زير يكي از آنهاست:
خيـــامِ ظلمتيان را فضــــاي نوركــنــي به ذهــن ظلمت اگر لحظـــهاي خطور كني
همان، ص 28
توصيفات عاشقانه و رمانتيك بر همهي سرودههاي منزوي سايه انداخته است و عناصر زندگي امروز كمتر در آن ديده ميشود. اما عشقي كه در اين غزلها توصيف ميشود عشقِ آسماني، ذهني، اسطورهاي و عرفاني گذشته نيست. عشقي همين زماني و همين جايي است كه اغلب با زباني ساده و صميمي بيان ميشود؛ نمونهاي را ببينيد:
كه بر صحيفهي تقدير من مسوّد بود
به حُسن مطلع و حسن طلب زبانزد بود
اگرچه خود به زمان و مكان مقيد بود
رهايي نفس از حبسهاي ممتد بود
كه از جواني من، رخصت مجدد بود
خلوص منتزع و خلسهي مجرد بود
كه بر دو راهي «دريا چمن» مردّد بود
زني كه آمدنش خوب و رفتنش بـــــد بــود زن جوان غزلي با رديف «آمد» بود
زني كه مثل غزلهاي عاشقانهي من
مرا زقيد زمان و مكان رها ميكرد
زني كه آمدنش مثل «آ»ي آمدنش
زن جوان نه همين فرصت جواني من
ميان جامهي عرياني از تكلف خود
دو چشم داشت – دو «سبز آبيِ» بلاتكليف
به خنده گفت: ولي، هيچ خوب، مطلق نيست
* * * *
سيمين بهبهاني، از نخستين مجموعه شعر خود (سه تار شكسته - 1330 شمسي) - كه به شيوهي سنت گرايان سروده شده - تا به امروز، همواره در حال دگرگوني، نوگرايي و تكامل بوده است.
شعرهاي دورهي اول سيمين بهبهاني پر از تركيبهاي كهنه است، تركيبهايي چون:
شرار حرص، جام تن، آتش شوق، بادهي لذت، غنچهي عشق، شعلهي خشم و كين، معبد عشق، امواج خيال، شرنگ غم، هماي عشق، تير نگاه، جام زهر، خنجر ملامت، دوزخ هجر، خامهي تقدير و …
بهبهاني در مجموعههاي نخستين اشعارش همچون «مرمر» و «جاي پا»، در دايرهي تنگ صورتهاي خيالي كهنه گرفتار است و هنوز نتوانسته، آن چنان كه بايد، خود را از آنها رها كند. اما پس از مجموعهي «رستاخيز» كمكم از آن دايرهي بسته بيرون رفته و در مجموعههايي كه از دههي 60 به اين طرف منتشر كرده است يعني خطي زسرعت و از آتش (1360)، دشت ارژن (1362)، يك دريچه آزادي (1374)، جاي پا تا آزادي (1377) و يكي مثل اين كه… (1379)، بسياري از نوگراييها را تجربه كرده است.
* * * *
با پيروزي انقلاب اسلامي در سال 1357 رويكرد به قالبهاي سنتي بيشتر شد.
يكي از شعارهاي بنيادين انقلاب اسلامي، بازگشت به دامن دين و سنتهاي ديني بود. بازگشت به سنتهاي ديني، توجه به سنتهاي ادبي را هم در پي داشت. شاعران مفهومگراي انقلاب اسلامي، به ويژه در شرايط اجتماعي سالهاي انقلاب و جنگ، به مخاطباني روي آوردند كه خواستار شعري موزون، ساده و زودياب بودند. در نتيجه، رويآوري به قالبهاي سنتي شعر فارسي، در اين دوره، افزايش يافت.
حماسي شدن زبان غزل و اشارههاي آشكار اجتماعي در برخي از اين سرودهها، آنها را با شعر غنايي و ذهني گذشته متفاوت كرد. در سرودههايي كه در پيوند با انقلاب اسلامي و جنگ هشت سالهي ايران و عراق سروده شده، مضاميني چون: شهيد و شهادت، جهاد و مبارزه، وطن، مدح و منقبت ائمه، پرداختن به قيام سرخ عاشورا، توجه به نهضتهاي، آزادي بخش و مبارزات ملتهاي مسلمان (فلسطين، افغانستان، بوسني و …)، ستايش دلاوريها و جاننثاريهاي رزمندگان، بيزاري از تجملگرايي، عافيتطلبي و زندگي شهري و … بيشتر خودنمايي ميكنند.
شرايط ويژهي انقلاب و جنگ همان گونه كه در مقدمهي اين كتاب گفته شد، بسياري از واژهها و تعبيرات تازه را وارد شعر كرد، واژههايي كه از جنس آتش و خون و شهادت بودند و در شعر همهي شاعران انقلاب اسلامي به فراواني به كار رفتند. بر اساس آماري كه آقاي قيصر امينپور از كتاب «خون نامهي خاك» نصرالله مرداني ارائه دادهاند، در اين كتاب 201 بار واژهي خون تكرار شده است. پس از واژهي «خون» واژهي «شب» با 79 بار تكرار در رديف دوم قرار دارد.13
آثار شاعراني مانند سيمين بهبهاني نيز از اين تأثيرپذيري بر كنار نماندند. براي نمونه، در مجموعهي خطي زسرعت و از آتش 32 بار واژهي خون و 24 بار واژهي آتش يا در مجموعهي دشت ارژن 33 بار واژهي خون و 20 بار واژهي آتش و … به كار رفته است.14
برخي اوقات نيز اين مفاهيم، با تعبيراتي تازه، زباني ساده و بياني عاطفي سروده شدهاند؛ چنان كه در غزل «مسافر» از محمدكاظم كاظمي ـ در وصف شهيد ـ ديده ميشود:
كه حتي نديديم خاكسترت را
دلم گشت هر گوشهي سنگرت را
بجز آخرين صفحهي دفترت را
در آن مهر و تسبيح و انگشترت را
به آن، زخم بازوي هم سنگرت را
و پوشيد اسرار چشم ترت را…
به پيشانيام بوسهي آخرت را
مرا، آخرين پارهي پيكرت را
كه تشييع كردم تنِ بيسرت را
ببــــر بـــا خـــودت پـــارهي ديگرت را
***
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
به دنبال دفترچهي خاطراتت
و پيدا نكردم در آن كنج غربت را
همان دستمالي كه پيچيده بودي
همان دستمالي كه يك روز بستي
همان دستمالي كه پولك نشان شد
سحرگاه رفتن زدي با لطافت
و با غربتي كهنه تنها نهادي
و تا حال ميسوزم از ياد روزي
كجــــا مــــيروي؟ اي مســـافر درنـگي
كاظمي، محمدكاظم، پياده آمده بودم، ص 100
روزبه برجستهترين ويژگيهاي سبكي شعر شاعران انقلاب ـ به ويژه در دو دههي نخست ـ را به شرح زير برشمرده است:
«ـ غلبهي بيان شعاري، روايي، گزارشگونگي؛ كمبود تأملات عميق شاعرانه؛ روح اميد، حماسه و معنويت در آثار؛ مردمباوري؛ وفور واژگان، تعابير، اشارات و اساطير ملي، ديني و عرفاني؛ بافت و بيان نومعتدل؛ پرهيز از زبان ادبي و اشرافي شعر كهن و گرايش به زباني مردمگرا؛ گسترش روح معترض يأسآميز در شعرها (از دوران پس از جنگ).»15
در فضاي پس از جنگ، شعر فارسي دو گرايش عمده يافت:
1- شعر آرمانگرا، كه در تلفيق فرم و محتوا ميكوشيد.
2- شعر آرمانگريز، كه بيشتر به فرم و ساختار ميانديشيد.
شاخهي آرمانگرا، در وجه غالب، شامل شاعران انقلاب بود كه اكنون با مسايل تازهاي مواجه شده بودند: گرايش جامعه به مدرنيسم و مصرفگرايي، كمرنگ شدن ارزشها و اصالتهاي دوران پيشين، مفاسد اجتماعي و اقتصادي نظير ارتشا، اختلاس، اشرافيگري، خاندان سالاري، بيبندوباري، افت اخلاقي، جنگ بين فقر و غنا، تخاصمات سياسي و …، اين چالشها، غالب شاعران اين طيف را به واكنشهاي متفاوتي كشاند: عدهاي همچنان به دفاع از هنجارها پرداختند، برخي در عين نگرش تلخ اجتماعي، به بينشي انسانگرايانه و شبهفلسفي روي آوردند، عدهاي نيز از سرِ نوميدي به تغزل و تغني عاشقانه مشغول شدند، و پارهاي از شاعران منفرد و منفعل نيز كه خلع انگيزه شده بودند، عرصه را ترك كردند … .»16
در دههي هفتاد شاعران جوان، با تأثيرپذيري از جريانهاي تازه در شعر آزاد، غزلهايي سرودند كه بيشتر به فرم و ساختار ميانديشيد و از امكانات مطرح شده در شعر پيشرو ايران بهره ميجست.
حال چنانچه بخواهيم به طور كلي برخي از گونههاي نوآوري در انواع قالبهاي سنتي شعر معاصر را به كوتاهي بشماريم، موارد زيرگفتني مينمايد:
ـ فراموش كردن برخي از سنتهاي مرسوم ادبي گذشته، از قبيل تضمين، استقبال، ترصيع ردالصدر عليالعجز و … .
ـ رها شدن از تنگناي صورتهاي كهنهي خيال كه به گونهاي تكراري آزاردهنده شده بود و تركيبهايي چون موي ميان، قد سرو، كمان ابرو و . . . از نمونههاي آشكار آن است.
ـ بيرون آمدن از دايرهي بستهي جهاننگري سنتي و رها شدن در انديشههاي آزاد.
ـ شريك كردن خواننده در كشف شاعرانه و خوانش شعر.
ـ بهرهگيري از واژههاي تازه (بومي، محاورهاي، اصطلاحي، خارجي و …)
ـ ساخت تركيبهاي نو.
ـ پرداختن به موضوعات روز و پديدههاي تازهي جهان معاصر.
ـ فاصله گرفتن از ذهنيتهاي قديمي و نزديك شدن به عينيت جهان پيرامون.
ـ به كارگيري وزنهاي تازه.
ـ روي آوردن به تصويرها و نمادهاي جديد.
ـ تأثيرپذيري از برخي رفتارهاي تازه و تصرفات زباني در شعر آزاد.
ـ شكستن شيوههاي نوشتاري در برخي از سرودهها، تصرف در برخي از قالبهاي ثابت سنتي و آميختن آنها با هم.
ـ اجازه دادن به كاركرد جريان سيال ذهن.
ـ هنجارگريزي، نحوشكني و حذفهاي مكرر در شعر.
ـ بهرهگيري از امكانات بياني هنرهاي ديگر به ويژه سينما، تئاتر و … .
* * * *
اينك براي روشنتر شدنِ گفتههاي پيشين، نمونههايي از گونههاي مختلف نوگرايي را در قالبهاي سنتي باز ميبينيم:
در سرودهي زير از اخوانثالث، تنها تصوير تازه از طلوع آفتاب است كه به شعر تازگي داده است؛ اما تركيباتي چون: «آينهي آه»، «زرّين دود» و واژههايي چون «آفاق»، «پرّيد»، «فلاخن» و «ردا» نشانه هايي روشني از كهنگيهاي برجاي مانده در زبان اخوان است:
يك بار دگــر ز خوشهي سيگــار در آيـــنه آه و دود خــرمــن كرد
مشرق چـــيق طـــلايي خـود را برداشت به لب گذاشت روشن كرد
زريــــن دودي گـرفت عــالم را آفــــاق رداي روز بـــر تــن كرد
پـــرّيد از آشـــيان پرستــو جلد كـــي سنگ پرنده در فلاخن كرد؟
الـــبرز كــلاه سرخ بر سر داشت بـــرداشت قـــباي زرد بر تن كرد…
اخوانثالث، تو را اي كهن بوم و بر دوست دارم، ص 123
و در سرودهي زير از محمدعلي بهمني - از غزل سرايان نامدار امروز- علاوه بر تصوير تازهاي كه از نشستن ملخهاي شك به برگ يقين حاصل شده، مضمون «زرد جويدن» و «سبزترينم» و «ابر كردن» نيز بر تازگي آن افزوده است. ضمناً تركيبها و واژههايي چون «زريندود»، «ردا»، «فلاخن» و . . . كه در شعر اخوان بوي كهنگي ميدادند، در اينجا نيستند:
نشستهاند ملخهاي شك به برگ يقينم ببين چــه زرد مــرا ميجوند سبزترينم
ببين چــگونه مرا ابر كرد خاطرههايي كه در يـكايـكشان مــيشد آفتاب ببينم
شكستني شدهام اعتـــراف ميكنم اما ز جنس شيشهي عمر توام مزن به زمينم …
بهمني، گاهي دلم براي خودم تنگ ميشود، ص 135
در اين سروده تصوير، مضمون و بيان تازه ديده ميشود، اما هنوز برخي از هماننديهاي خود را با شعر گذشته حفظ كرده است و حضور عناصر زندگي امروز در آن ديده نميشود.
در سرودهي زير، به ويژه مضمون بيت سوم - كه به نيما اشاره دارد- فضاي شعر را امروزيتر كرده است:
ناودانها شرشر باران بـــيصبريست آسمان بــيحوصله حجم هوا ابريست
پشت شيشه ميتپد پيشاني يك مـــرد در تب دردي كه مثل زندگي جبريست
و سرانگشتي به روي شيشههاي مـات بار ديگــر مينويسد: «خانهام ابريست»
امينپور، قيصر
اما در سرودهي زير، حضور عناصر زندگي امروز، فضاي شعر را نوتر كرده است:
شوق پرواز مجازي، بالهاي استعاري
خاطرات بايگاني، زندگيهاي اداري
سقفهاي سرد و سنگين، آسمانهاي اجاري
خندههاي لب پريده، گريههاي اختياري
باد خواهد بست روزي، باد خواهد برد باري
در ستون تسليتها، نامي از مـا يــادگـــاري خستهام از آرزوها، آرزوهاي شعاري
لحظههاي كاغذي را روز و شب تكرار كردن
آفتاب زرد و غمگين، پلههاي روبه پايين
صندليهاي خميده، ميزهاي صف كشيده
عاقبت پروندهام را با غبار آرزوها
روي ميز خالي من صفحـهي بــاز حـــوادث
امينپور، قيصر، روزنامه اطلاعات، سوم اسفند، 1372، ص 11
* * * *
پيوند عمودي غزل در شعر شاعران نوگراي دو دههي اخير، بيشتر از طريق بيان روايي و داستاني ايجاد شده است؛ براي نمونه چنانچه مجموعه غزل «مردِ بيمورد» محمدسعيد ميرزايي را ورق بزنيم به كمتر غزلي بر ميخوريم كه روايت داستاني در آن نباشد. از ميان همهي اين سرودهها، تنها چند بيت از يك غزل را براي نمونه باز مينگريم:
قطار ريخت بـه شهـر و رسيـد دريـا، رود زني پياده شـد و رفـت: مـرد، غمگيـن بـود
نـگـاه كــرد، و لبـخـنــد زد: سـلام آقـا! و بـعـد، فـاصلــهي سنگفـرش را پيمود ...
و مـرد، بـا چمدانـي پـر از ستـاره، صدف كـنـار پـنـجــرهي زن رسـيــد، ابــرآلــود
ـ سـلام، مـاه بـراي شمـا، صدفهـا هـم چـه خـوب بـود كـه ميآمديد، با من، زود!
ـ نه من نميآيم، چـون كه خوب ميدانم، دوباره ميكشدت سوي خويش، ماهِ حسود!
ولـي تـو بايـد ...، درياي مضطرب غريـد؛ و بعـد، زن را با دستهـاي خويـش، ربـود
سپيده، يك زن و يك مرد، خفته بر ساحل زنـي كـه مثـل پـري بـود: مرد، عاشـق بود
ميرزايي، محمدسعيد، مردِ بيمورد، ص 94
همچنين زبانِ ويژهي بهراميان، در غزل زير، مضموني عاشقانه را كه عمري به درازاي عمر آدمي دارد، با فاصله گرفتن از كليگويي و ذهنيتگرايي، به شيوهي روايي اينگونه شيرين و تازه بازآفريده است:
در بين آن جماعت مغرور شبپرست
حالا درست پشت سر من نشسته است
اين سومين رديف نمازي خيالي است (؟)
اللهاكبر و اَنا في كل واد ... مست
الا هوالذي اخذ العهد في الست
او فكر ميكنيم در اين پرده مانده است
آمد درست زير شبستان گل نشست
يك تكه آفتاب نه يك تكه از بهشت...
اين بيت مطلع غزلي عاشقانه است
گلدستهي اذان و من و هاي هاي هاي
سبحان من يميت و يحيي و لا اله
(يك پرده باز پشت همين بيت ميكشيم)
با چشمهاي سرمهاي ... ان لااله ... مست
هر جا كه هست پرتو روي حبيب هست
آن شب مگر فرشتهاي از آسمان نبست
مهرتهمانشب ...اشهد ان... در دلم نشست
نمنم نما (نما) نماز تو در بغضِ من شكست
الا هوالذي اخذ العهد في الست
سبحان رب هر چه دلم را ز من گسست
سبحان ربي الـ ... من و سارا دلش شكست
سبحان تا بهكي من و او دست روي دست؟
تا اهدنا الـ ... سراي تو راهي نمانده است
افتادم از بهشت بر اين ارتفاع پست
سارا سلام ... اشهد ان لا اله ... تو
دل ميبري كه ... حي علي... هاي هاي هاي
بالا بلند! عقد تو را با لبان من
باران جل جل شب خرداد توي پارك
آن شب كبو...(كبو)... كبوتري از بامتان پريد
سبحان من يميت و يحيي و لا اله
سبحان رب هر چه دلم را ز من بريد
سبحان ربي الـ ... من و سارا ... بحمده
سبحان ربي الـ ... من و سارا به هم رسيـ ...
زخمم دوباره وا شد و اياك نستعين
مغضوب اين جماعت پُر هاي و هو شدم
* * * *
سارا گمانم آن طرف پرده مانده است
يك پرده باز بين من و او كشيدهاند
بهراميان، محمدحسين17
گونههاي نوآوري
پيشتر از اين گفته شد در سرودههايي كه امروزه در قالبهاي شعر گذشتهي فارسي پديد آمدهاند از سادهترين گونههاي نوآوري كه بهكارگيري واژههاي تازه است تا پيچيدهترين آنها كه شكستن نحو جملههاست، ديده مي شود و اينك نمونههايي از اين گونهها را بازمينگريم:
واژهها
همان گونه كه واژههاي گوناگون در شعر آزادِ امروز، اجازهي ورود يافتهاند، در بسياري از قالبهاي سنتي نوگراي امروز، نيز همين حضور ديده ميشود. در اين گونه از سرودهها، هيچ واژهاي، خود به خود، غيرشاعرانه نيست و هر واژه، اصطلاح يا تركيب ميتواند، با تغيير جنسيت خود و ورود به شعر، به جنس شاعرانه تبديل شود. اين واژهها از گونههاي بومي، محلي و محاورهاي گرفته تا واژگان ادبي، اصطلاحي و خارجي را شامل ميشوند.
نمونهها:
- رگهاي زمانه گويي ازگردش خون خاليست
دل از تـپـش افــتـاده در ساعـت ديــواري
بهبهاني، سيمين، رستاخيز، ص 74
- سارا چه شادمان بـودي بـا بقچههاي رنگينت
شال و حرير ابريشم كالاي چين و ما چينت…
بهبهاني، سيمين، گهوارهي سبزافرا، ص 540
ـ سرد و تيره، بيني دلش خرده شيشه دارد گلش
وين سرشت بر باطلش بـا كه سازگـاري كنـد
بهبهاني، خطي ز سرعت و از آتش، ص 62
وز دنـگ دنگ ساعت ديــوار خستــهام ـ بيــــزارم از خموشي تقويم روي ميــز
بهمني، محمد علي، گزينه شعر، ص 30
شـــهـر قتـــل هـــوش در پــاي حشيش ـ شهــــر رهن آب و شهــــر پـول پيش
عزيزي، احمد، كفشهاي مكاشفه، ص 37
ـ خــطـر، رمـل، تــوفــان شـن مــاسههــا زمــيــن، مــين، كـمـيــن، رد قناسّههــا
گــرا، مـنطـقــه، دوربــيــن، زاويـــه شهـيــــدان گــمـنــام دهــلاويــــــه
بـرافـراز رايــت كـــه گــاه تــك اسـت در اين سينـه صـد مشـت نارنـجك اسـت
بيگي حبيب آبادي، پرويز، آن هميشه سبز، كنگرهي سرداران تهران، ص 15
ـ صد كلاغ و يك شاهين، رعد رعد خون ياسين
يـك فرشتـه بفرستيـد مـاه رفتـه روي ميـن
قزوه، عليرضا، شقايقهاي اروند، ص 325
ـ اي درختان بيثمر چونتان باد و چندتان باد را تكه تكه كرد، شاخههاي بلندتان
آفت باغهاي ماست زردي پوزخندتان نيش داريد مثل مار! بدتر از سيم خاردار
كاكايي، عبدالجبار، آوازهاي واپسين، ص 42
و اينك يك غزل با واژهها و اصطلاحات گوناگون در علوم پزشكي امروز:
من مردهام نشان كه زمان ايستاده است
و قلب من كه از ضربان ايستاده است
مانيتور كنار جسد را نگاه كن
يك خط سبز از نوسان ايستاده است
چون لختهاي حقير نشان غمي بزرگ
در پيچ و تاب يك شريان ايستاده است
من روي تخت نيست. من اينجاست زير سقف
چيزي شبيه روح و روان ايستاده است
شايد هنوز من بشود زندگي كنم
روحم هنوز دل نگران ايستاده است
اورژانس كو؟ اتاق عمل كو؟ پزشك كو؟
لعنت به بخت من كه زبان ايستاده است
اصلاً نيامدند ببينند مردهام
شوك الكتريكيشان ايستاده است
فرياد ميزنم و به جايي نميرسد
فريادهام توي دهان ايستاده است
اشك كسي به خاطر من درنيامده
جز اين سِرُم كه چكه كنان ايستاده است
شايد براي زل زدنم گريه ميكند
چون چشمهام در هيجان ايستاده است
اي واي دير شد، بدنم سرد روي تخت
تا سردخانه يك دو خزان ايستاده است
آقاي روح! رسمي شده دادگاهتان (وزن؟)
حالا نكير و منكرتان ايستاده است
آقاي روح! وقت خداحافظي رسيد
دست جسد به جاي تكان ايستاده است
مرگم به رنگ دفتر شعرم غريب بود
راوي قلم به دستِ رمان ايستاده است:
يك روز زاده شد و حدودي غزل سرود
يادش هميشه در دلمان ايستاده است
يك اتفاق ساده و معمولي است اين
يك قلب خسته از ضربان ايستاده است
تركيبها
يكي از شگردهاي هميشگي شعر فارسي براي تشخص دادن به زبان، تركيبسازي بوده است.
پس از انقلاب اسلامي برخي از شاعرانِ سنت گرا بيشترِ تلاشِ خود را براي نوگرايي، بر تركيب سازي
مطالب مشابه :
نامهای ایرانی همراه با معنی
ارژن: درختی با چوب بسیار سخت و محکم - نام ارشیا: تخت واورنگ
دره گاهان - تفت - یزد
نوزاد های قورباغه در آبگیرهای دره گاهان. تکاب و تخت سلیمان> دشت ارژن و درياچه پريشان>
اروميه- جرمي - كوه شهيدان
نوزاد ملخ است كه در حال حمام آفتاب است. تکاب و تخت سلیمان> دشت ارژن و درياچه پريشان>
اسامي ايراني و معاني آنهابه ترتیب حروف الفبا
ارژن : درختي با چوب بسيار سخت و محکم - نام اورنگ : عقل و کياست ، تخت
قوانین شکار و مبالغ جریمه شکار غیر مجاز
بهای هر عدد نوزاد زیستکره ارژن و پریشان کمان و تخت سلیمان
سیری در ادبیات ایران
من روي تخت نيست. بنويس قنداق نوزاد بر ريسمان تـاب مي من شعري دارم كه گويا در «دشت ارژن
برچسب :
تخت نوزاد ارژن