رفقا منم کربلایی شدم

 

وای چه روزی بود چهارشنبه ۲۲ تیر ماه ۹۰ ؟؟؟!!!!!!!!!! خدا جووووون شکرت و مرسی .......... من اصلن باورم نمی شه!!!!!!! مسیحای ناز مامان مهتاب- می دونی چی شد؟ امروز ساعت ۰۳:۱۵ خانم خجسته بهم زنگ زد و گفت که باید بهش مژدگانی بدم؟؟؟؟؟؟؟؟ پرسیدم چرا؟؟؟؟ گفت که اسم من و تو واسه کربلا در اومده. وای خدا جوووووون چقدر گیج و هنگ شده بودم- هول شده بودم - فقط پشت تلفن خانوم خجسته رو بوس می کردم----- خانوم خجسته هم هیجانی شده بود و فقط می گفت: رفتی التماس دعا... بنده ی خدا اونم بدتر از من هول شده بود و دقت نکرده بود که اسم من جزء ذخیره ها در اومده البته بازم جای شکر داره که هنوز امیدی هست که برم... اگه اسممون اصلن در نمی یومد چی؟؟؟؟؟؟؟

نمی دونم باید این شعر رو بخونم یا نخونم؟؟؟؟؟؟؟؟

اما من می خوام بخونم و دارم جذب می کنم که حتما می رم کربلا

 ان شا الله...

رفقا منم کربلایی شدم

آقا طلبید نی نوایی شدم

به خدا هیچ وقت باورم نمی شد

مثل شما ها کربلایی بشم

بقیه ی شعر رو هم موقعی می نویسم که رفتم کربلا ا ا ا ا ا

ان شا الله

خب این از برنامه ی روز چهارشنبه مون البته بگما به خاطر یه سری کار ترجمه مجبور شدم تا ۶:۴۰ بمونم مرکز... این بی برنامه گی آقایون ....... همیشه منو عصبی می کنه تازه کاراشون ساعت ۳ بعد از ظهر یادشون میاد....... خدا جوووووون کی میشه من رئیس شم02.gif37.gif21.gif ؟؟؟؟؟؟؟؟ خلاصه خدا عاقبت آقای رئیس مستقیمم رو به خیر کنه که پا درمیونی کرد تا ترجمه ها رو نبرم خونمون... مسیحا جوووووونم - گل ناز مامان مهتاب- الهی مامان قربون اون قامتت بره--- بیا دعا کنیم که یه جورایی ردیف شه بریم کربلا...

خب بالاخره روز موعود فرا رسید... با هر زحمتی که بود از سه ماه قبل از سرکار خانم ملکی برای امروز وقت مولودی نیمه ی شعبان گرفته بودم... الان چیزی حدود یک ماهه که تمام تایم و انرژی مو گذاشتم واسه امروز... البته بی معرفتی که از زحمات و حمایت های بابا محمد گل که همیشه به من محبت داره و همیشه هوامو داره تشکر نکنم البته جا داره از پریا و مهسا هم قدردانی کنم...خداییش مثل همیشه کنارم بودند و کلی بهم حال دادند... الهی عاقبتشون به خیر باشه...

مسیحای نازم دلم می خواد لحظه به لحظه ی مولودی رو برات بنویسم تا وقتی بزرگ شدی بدونی مامان مهتاب چقدر هیجان داشته و از هیجان مامانی تو هم بی نصیب نبودی... امسال تصمیم گرفتیم مولودی رو خونه ی زری جووون اینا بگیریم---- اگر اشتباه نکنم حدود ۱۲ روز قبل خونه ی زری جووووون اینا رو تزئین کردیم یعنی درست روز اول ماه شعبان.... این وسط تو تا اونجایی که تونستی آتیش سوزوندی... همش ربان های سبز رنگ رو به دسته و پایه ی مبل ها گره می زدی و من و بابایی رو مجبور می کردی تا اون کورگره ها رو به هر زحمتی که بود واست باز کنیم.... می دونی گلم///// مامان مهتاب مدلش اینه دیگه خیلی هیجان داره و دوست داره همه کاراشو زود و سریع انجام بده... اصلن دوست نداره کاراش دقیقه نودی باشه... حدود یه هفته قبل از مولودی هم رفتیم کیک و ساندیس- ظروف یک بار مصرف- کیسه تزئینی برای شکلات خریدیم تازشم کیکمون رو هم سفارش دادیم... اینقدر زود رفتیم کیکمون رو سفارش دادیم که تا روز مولودی ۲بار مدلش رو عوض کردیم... میوه رو نمی شد از یه هفته قبل خرید والا بابابی رو مجبور می کردم که بره و واسمون خرید کنه... روز پنج شنبه من و تو و بابایی رفتیم بار فروشی و میوه خریدیم و سه سوت هم رفتیم خونه ی خاله معصومه میوه ها رو شستیم و بسته بندی کردیم م م م م

تقریبا ساعت ۱۲ ظهر بود که منو بابایی رفتیم که بریم خونه ی زری جووون اینا - اولش رفتیم مصباح تا ۲ متر ربان برای چاقوی کیک بگیریم که یهو چشمم افتاد به یه ست کامل بن تن اونجا بودکه یادم افتاد اصلن تو رو با خودمون نیاوردیم به عبارتی تو جامونده بودی خونه ی برهان اینا... ببخش مسیحا جووون مامانی رو ---به حدی برای امروز هیجان داشتم که ...........................................البته بگما ما هم برای جبران این کار همون ست کامل بن تن رو واست خریدیم تا بتونیم یه کوچولووووو خوشحالت کرده باشیم م م م م م م م......... پس از اینکه گل خریدیم رفتیم خووووونه ی زری جووووون اینا... همیشه چیز مرتب بود اما من داشتم از هیجان می ترکیدم... با مهسا و بابایی کیک و ساندیس ها رو گذاشتیم تو ظرف میوه ها و سریع چیدیمشون تو یخچال... ناهار ور که خوردیم دیدیم زنگ می زنند ... یکی از همسایه بود واسه امروز لقمه نون و پنیر و سبزی اورده بود به عنوان نذری و البته یه قابلمه ی بزرگ هم کاچی... چه عطر و بویی داشت کاچی ش --- خدا قبول کنه... ساعت ۳ بود که برگشتیم خونمون تا مامانی آماده بشه --- مسیحا جووووون خدا کنه مامان مهتاب تا ساعت ۵ دوام بیاره و سکته نکنه نمی دونم چرا امسال این جوری شده بودم/// عجب انتظار شیرین و زیبایی بود البته کلی استرس هم داشتم همش برنامه هامو چک می کردم که یه وقت چیزی از قلم نیفتاده باشه... ساعت ۴:۱۵ برگشتیم خونه ی زری جووووون اینا... همه چیز مرتب و آماده بود اما به حدی خسته بودم که خوابم گرفته بود با خودم گفتم بزار برم یه چرت نیم ساعته بزنم تا سر حال شم--- دوباره گفتم نه... نکنه خواب بمونم خلاصه مسیحا جووووون مامان مهتاب خل شده بود... دیگه طاقت نیاوردم و رفتم که بخوابم... ساعت ۵:۰۵ بود زنگ خونه به صدا در اومد اولین مهمونامون اومدند ... همسایه های آپارتمانون بودند و همین جوری همه اومدند و تو هم ساعت ۵:۳۰ با خاله معصومه اومدی و زری جووووون کادوتو بهت داد (ست بن تن) کلی کیف کردی... خدایییییش بگما دیگه بزرگ شدی و آقا و کلی حرف گوش کن --- اصلن حرصم نمی دی....تازشم میون این همه مهون یکی اومده بود که تو خیلی دوستش داری ... چون خیلی عزیز و دوست داشتنی هستش و همیشه بیشتر وقتت رو با ایشون می گذرونی... فکی کنم فهمیدی کی رو می گم؟؟؟؟؟؟؟ خاله فاطمه ی عزیز رو می گم... ایشون کلی زحمت کشیده بودند و دعوت ما رو پذیرفته بودند...

ساعت ۶ هم مولودیمون شروع شد... خانم ملک یاولش آیاتی از کلام الله مجید رو تلاوت کردند--- به کم هم سخنرانی کردند و بعدشم مولودی... دست دست... کل کل ... خاله معصومه هم دیگه داره راه می یفته ... کلی هم ایشون ما رو به فیض رسوندند... برنامه هامون به این ترتیت بود که:

 اول هر مهمونی می یومد پذیرایش می کردیم ( کیک و ساندیس و میوه و نون و پنیر و سبزی) این تز خاله معصومه بود که گفت امسال اول پذیرایی کنیم نه آخر... خدا خیریش بده /// تزش خیلی خوب بود....

وسط مجلس هم مامان مهتاب به تموم جووووونا گل داد و پشت سرش هم به تموم مهمونا کیسه های تزئینی شکلات رو --- بعدشم بستنی--- یه استراحت کوچولو کردیم و بابا محمد کیک رو آورد و آخر سر هم کاچی همسایه رو دادیم...

آقا جووووووووووووووون می دونم که مجلسمون کلی کم و کاستی داشت--- خودت با دید فضل و کرمت ایرادهای ما رو ببخش... دست گل خانم ملکی درد نکنه که امسال هم مثل سالهای گذشته واسمون سنگ تموم گذاشت ... چقدر برامون دعا کرد و چقدر از نیایش یاد کرد و چقدر برای برآورده شدن حاجت نیایش دعا کرددددددد... خدا جوووون این قلیل توسلات رو به کرم و شایستگی خودت قبول کن...بانی های مجلس- اونایی که جاناً مالاً وقتاً همه جوره کمکم کردید - مهمون عزیز - کف زنا - میون دارا - کل کشا - دست گل همتون درد نکنه که زحمت کشیدید و تشریف آوردید و زینت بخش بزم عاشقونه ی ما شدید و به هر چه باشکوه برگزار شدن این مجلس کمک کردید... همتونو دوست دارم

حالا بریم عکس های مولودی رو ببینیم:

بنری که بابا محمد زحمتش رو کشیده بود و

جلوی در ورودی خونه نصبش کرده بودیم

البته طرح روی کیکمون هم همین بود...

 

تزیینات خونه مون ن ن ن ن ن ن

 

تزیینات خونه مون ن ن ن ن ن ن

 

تزیینات خونه مون ن ن ن ن ن ن

 

نوشتن نام مقدس یا مهدی + یه قلب صورتی توسط کیسه های تزئینی شکلات

 

نوشتن نام مقدس یا مهدی توسط کیسه های تزئینی شکلات

 

یه ظرف پر از شکلات طلایی و صورتی

 

میز خانم ملکی و خاله مصومه

 

اینا همون گل هایی هستند که مامان مهتاب به جووووونای مجلس تقدیم کرد

موقعی که خانوم ملکی می خوند: آی جووونا گل بیارین که شبه جوووونه

 

این عکس رو فقط به افتخار نیایش عزیزم گذاشتم:

کیک و ساندیس و میوه ه ه ه ه ه ه

 

نون و پنیر و سبزی           تو بیش از این می ارزی

 

قربون اون سن تون برم آقای خوووووبم

 

چاقوی کیک تولد د د د د د د د د د د

 

کیک تولد... دیدین طرح روی کیک همون طرح بنر ورودی خونمون بود

 

خاله معصومه و آقا مسیحای نازنین

 

آقا مسیحا در حال خواندن شعر تولد مبارک

دارین که بن ۱۰ ش هم تو دستشه

 

کیک تولد رو هم اول مسیحا جووووونم برید ... بعدشم فکر کنم بیشتر مهمون ها یه حالی به کیک دادند و بریدنش... دیگه نیازی نبود کیک رو ببریم ///خودش بریده شده بود د د د د...


مطالب مشابه :


شام چي بپزم؟؟؟؟

(مادرانه) - شام چي بپزم؟؟؟؟ - تازه هاي جهان امروز ما ; راستي آقاي همسر شام چي درست كنم؟




برای نهار و شام امروز چه غذایی می خواهید بپزید

برای نهار و شام امروز چه شاید باورتان نشود اما چی بپزم برای شما لیست کامل و جالبی را




جوک جدید4

-شام چی بپزم ؟؟؟ -امروز گوشی یکی رو از نزدیکان رو بدون این که بفهمه برداشتم و اسمم رو از




رفقا منم کربلایی شدم

امشب شام چی بپزم. یکی از همسایه بود واسه امروز لقمه نون و پنیر و سبزی اورده بود به عنوان




برچسب :