تعطيلات تابستاني 93

بعد از دو هفته تعطيلات تابستوني امروز دوباره اومديم سركار. از عيد فطر تا امروز برا خودمون حال كرديم. خيلي سخته بعد از 18 روز خوش گذروني بخواي صبح ساعت ۶ بلند شي و ساعت ۷ سركار باشي. اما خب چه ميشه كرد كار ديگه!!!

تو اين دو هفته يه هفته اش رو جاتون خالي با داداشم اينا رفتيم مشهد و تو راه برگشت يه شبم رفتيم شمال خونه ي عموم. بعد از ظهر روز دوشنبه كه راه افتاديم مسيحا از صبحش حالش بهم ميخورد. من تعجب كردم چون اصلا سابقه نداشت. فكر كردم شايد دلش سرما خورده و زياد اهميت ندادم. تا اينكه تو ماشين دوباره حالش بهم خورد. حسابي اعصابمون خورد شد. محمد كه ديوونه شده بود. خيلي كم طاقته اصلا نمي تونه ناراحتي مسيحا رو ببينه. نزديك بود با همه دعوا كنه. هرچي با دكترش تماس گرفتم گفت تلفني نميشه چيزي گفت ببريدش پيش متخصص. خلاصه اولين شهر كه گرمسار بود برديمش دكتر. براش قطره ي ضد تهوع و استامينوفن و سرم نوشت. گفت يه خورده تب داره!!! اگه دوباره حالش بهم خورد يا اسهال شد حتما ۳۰۰ سي سي از سرمش رو بزنيد. قطره رو بهش دادم و نيم ساعت بعدش شير خورد كه الحمدلله بالا نياورد ولي آخر شب قبل از خوردن دوز بعدي قطره اش دوباره شير خورد. رسيده بوديم شاهرود و ميخواستيم كه شب تو پارك آبشار بخوابيم. ۵ دقيقه از شير خوردنش نگذشته بود كه دوباره سرتا پاي من رو گند زد! خيلي ناراحت شده بوديم گفتم عجب غلطي كرديم راه افتاديم!!! باباش براش نذر حرم حضرت معصومه و امام رضا كرد منم براش صلوات نذر كردم كه همون شب خوب بشه. عجيب اين بود كه فقط وقتي شير خودم رو ميخورد حالش بهم ميخورد. نسبت به غذا و آب خوب بود. با خودم فكر كردم كه خدايا من كه چيز بدي نخوردم چرا اين نسبت به شير من اينجوري شده؟! كه يكدفعه ياد اون قرصها افتادم. به خاطر اينكه بتونم برم زيارت از شب قبل از حركتمون شروع به خوردن قرص كردم و مسيحا درست از فردا صبحش حالش بهم خورد. با اينكه قرص مخصوص دوران شيردهي خريده بودم اما انگار به مسيحا نمي ساخت! از فرداش قرص رو قطع كردم چون متاسفانه اون شبم خورده بودم. براي اينكه اثر قرص از بدنم بره بيرون تا فردا شب بهش شير ندادم و براش شير خشك خريديم. بچه ام خيلي اذيت شد و كلي گريه ميكرد براي شير من!!! الهي بميرم حتما باخودش ميگفته مگه من چكار كردم كه مامانم ديگه بهم شير نميده!!! 

خدا رو شكر ديگه حالش بهم نخورد و خوب شد. براي شام تو راه اولويه خورديم كه زنداداشم درست كرده بود. ساعت ۲ ظهر روز سه شنبه رسيديم مشهد. تا به سوئيتمون رسيديم و اثاثيه رو جابه جا كرديم ساعت سه شد و ناهار تموم شده بود به ناچار براي ناهار اون روز همبرگر خورديم. استراحت كرديم ، رفتيم حمام و آخر شب رفتيم حرم. پسرم دومين بارش بود كه مشرف ميشد. پارسال وقتي حامله بودم و امسال هم وقتي تو بغلم بود. خدا رو هزار مرتبه شكر. كالسكه ي پسرم براي اولين بار تو حرم امام رضا (ع) افتتاح شد. 

جايي كه داشتيم نزديك پارك ملت مشهد بود با اينكه خيلي با صفا بود اما خيلي به حرم دور بود براي همين روزي يكبار بيشتر نمي تونستيم بريم حرم اما خب سعي ميكرديم كه به جاش هر دفعه زياد بمونيم.

چهارشنبه يه دو ساعتي رفتيم پاساژ پروماي مشهد و من حسابي براي خودم خريد كردم. حاصلش شد يه مانتو، يه شال، يه كفش طبي، يه شلوار لي كه بعد از بارداريم ميخواستم بخرم و يه ادكلن ورساچه ي صورتي كه محمد خيلي وقت بود قولش رو بهم داده بود. ۱۵ مرداد يعني همون روز چهارشنبه تولد عشقم بود. منم براش يه ادكلن جكووار و يه پيرهن كتون آستين كوتاه خوشگل خريدم. براي ناهار اون روز هم رفتيم پسران كريم و ماهيچه ي مخصوص و معروفش رو زديم بر بدن. مسيحا نشسته بود روي ميز و حسابي از خوردن ماهيچه و پلو لذت ميبرد. مثل اينكه از ماهيچه هايي كه من براش ميپزم خوشمزه تر بود 

هر نفر يه پرس سفارش داده بوديم و حسابي خورديم اما خب گوشتش واقعا خيلي زياد بود و اضافه اومد ما هم ظرف گرفتيم و آورديم خونه. فردا ظهرش يه خورده برنج پختيم. من براي مسيحا ماهيچه فريز شده آورده بودم اونا رو هم پختيم و با گوشتهاي اضافه ي ناهار ديروز با برنج مخلوط كرديم و شد ناهار روز پنجشنبه. 

راستي عصر چهارشنبه هم رفتيم حرم و نماز مغرب و عشا رو به جماعت خونديم و آخر شب اومديم خونه. شام هم برامون قورمه سبزي آورده بودن. نميدونم قضيه ي اين قورمه سبزي چي بود. چون روي سوئيتمون فقط صبحانه بود اما نميدونم چرا اون شب شام هم بهمون دادن؟! 

پنجشنبه صبح رفتيم بازار فردوسي و از اونجا هم يه مانتوي ديگه قسمت من شد و لباس زير هم قسمت محمد. و بقيه ي خريدها هم كه سوغاتي بود. بعد از ظهر حسام (پسر داداشم) با برادرم و محمد رفتن استخر مجموعه اي كه بوديم. شبش هم رفتن پارك ملت (البته بيشتر به خاطر حسام كه بهش خوش بگذره) من و زنداداشم و مسيحا هم رفتيم حرم و تا صبح تو حرم بوديم و نماز صبح هم خونديم و اونا اومدن دنبالمون و برگشتيم خونه. جمعه هم كه روز برگشت بود. سوئيت رو تحويل داديم و براي ناهار جاتون خالي رفتيم شانديز و شيشليگ رو زديم تو رگ. مسيحا حسابي از خوردن غذاي بيرون كيف ميكرد و غذاي من بيچاره تا مي اومدم به اون غذا بدم سرد ميشد و از دهن مي افتاد! اونجا يه استخر هم بود كه توش چندتا مرغابي شنا ميكردن. داداشم پاي مسيحا رو گرفته بود توي آب و اونم مثل قايق موتوري تند تند پاهاش رو تكون ميداد. ازش فيلم گرفتيم اما متاسفانه داداشم بعدا فكر كرده بود كه يه عكسه تاره و فيلم رو پاك كرده بود!! 

جمعه شب بجنورد خوابيديم كه اونجا هم جا داشتيم. دو سه روز بود كه گلاب به روتون شكم مسيحا كار نكرده بود و من حسابي از اين بابت ناراحت بودم. نزديك حركمتون از بجنورد بود كه بالاخره بلــــــــــــه!! انقدر خوشحال شده بودم كه دست ميزدم و همه بهم مي خنديدن. در عرض نيم ساعت سه تا مولفيكس رو حروم كرد!  

ناهار روز شنبه ناهار خوران گرگان بوديم. هوا حسابي گرم و شرجي بود. تا ما يه جاي خوب پيدا كرديم و ناهار استامبولي درست كرديم ساعت شد ۶ بعد از ظهر!!! 

شبش رفتيم خونه ي عموم نزديك محمود‌آباد. و فرداش هم رفتيم دريا. مسيحا حسابي آب بازي و دريا رو دوست داشت. براش يه زرافه بادي خريديم و گذاشتيمش لب ساحل. تند تند دستش رو ميزد تو آب و شنها رو بادستش چنگ ميزد منم ازش عكس و فيلم مي گرفتم يكدفعه تا من اومدم به خودم بجنبم شنها رو گذاشت دهنش!!!‌ سريع شنها رو از دهنش پاك كردم و بردم لباسهاش رو كه خيس شده بود عوض كردم. محمد كه حسابي بدنش با آفتاب سوخت و تا همين ديشب هم براش پماد زدم. 

يكشنبه شب هم به ياد خاطرات گذشته رفتيم مجموعه ي مهتاب توي اتوبان و شام رو اونجا خورديم. ساعت يك شب هم خدا روشكر رسيديم خونه. به جز روز اول در كل سفر خوبي بود. هرچند متاسفانه به چهلم ختم شوهر دختر عموم نرسيدم و از اين بابت هم خيلي ناراحت بودم چون چهلمش همون روز يكشنبه بود كه ما شبش رسيديم. اما خب روز قبل از حركتمون رفتم خونشون و باهاش خداحافظي كردم و گفتم كه احتمال داره به مراسم نرسيم. چون قرار بود زودتر حركت كنيم اما خب به خاطر جايي كه قرار بود بگيريم روز حركتمون سه روز به تاخير افتاد.

دوشنبه ظهر ناهار رفتيم خونه ي مامانم اينا و بعد از ظهر هم يه سر رفتيم خونه ي مادر شوهرم اينا. پنجشبنه شب مادرشوهرم اينا و جاري و خواهرشوهرم اينا رو براي شام دعوت كردم. آخه هم ميخواستن بيان ديدنيمون هم براي ماه رمضون نشد كه دعوتشون كنم. 

جمعه ظهر هم باز ناهار خونه ي مامانم اينا بوديم. امروز شنبه هم كه از سركار در خدمتتون هستم. اين تقريبا كل ماجراي تعطيلاتمون بود. ببخشيد اگه طولاني شد. در اولين فرصت عكسهاش رو هم ميذارم. 


مطالب مشابه :


مانتوهاي تابستاني(خنك و مناسب فصل گرما)

پانتی، فروشگاه لباس ترک با قیمت استثنائی - مانتوهاي تابستاني مانتوي تابستاني,




مدل مانتو زنانه تابستاني

بزرگترين گالري عكس مانتو در ايران - مدل مانتو زنانه تابستاني - گالري مانتو, مدل مانتو, مانتو




مدل مانتوهای شیک بهار و تابستان 90

جدیدترین مدل مانتو و پالتوهای شیک و زیبا - مدل مانتوهای شیک بهار و تابستان 90 - بهترین های




مدل مانتو 2013 - مانتو بلند

برچسب‌ها: مدل مانتو, مانتو مجلسي, مانتو, مانتو تابستاني, مانتو




كلكسيوني متفاوت براي خوش سليقه‌ها

گذشته از اين، سبكي و خنكي آن‌ها دقيقا همان چيزي است كه يك مانتوي تابستاني نياز دارد.




مانتو عربي - مانتوي تركي

مانتو عربي - مانتوي تركي . برچسب‌ها: مدل مانتو, مانتو جديد, مانتو كوتاه, مانتو تابستاني,




مانتوهای مجلسی و نخی بهاره

برچسب‌ها: مانتوي ترك, مانتو با قيمت مناسب, مانتوي جنس عالي و قيمت مانتوهاي تابستاني




تعطيلات تابستاني 93

تعطيلات تابستاني 93. پنجشنبه صبح رفتيم بازار فردوسي و از اونجا هم يه مانتوي ديگه قسمت من شد




مانتوهایی متفاوت براي تابستان شما

تاكيد خانم مرعشي در انتخاب پارچه‌هاي طرح‌هاي تابستاني سبكي و خنكي كه به مانتوي انتخابي




برچسب :