احمد عزيزي عزیز

با ياد احمد عزيزي و با آرزوي شفاي عاجل او احمدجان! واژه‌ها چشم به راه تو نشسته‌اند 5925218594231157235111831411771610018122A0426933.jpg   روزنامه‌ها با لُكنت مي‌گويند: «احمد عزيزي، از شاعران انقلاب، دفاع مقدس و اهل بيت، براثر فشارخون بالا، اختلالات قلبي و... به كُما رفت.»
خيابان‌هاي شهر شلوغ است و همه در تكاپوي خانه‌تكاني و خريد عيدند. در اين روزها مشغلة مردم كوچه و بازار زياد است و صد البته كسي با شعر وشاعر كاري ندارد!
احمد جان! راستي وقت بهتري را براي اين سفر نامعلوم پيدا نكردي؟!
دو، سه روز بيش‌تر به عيد باقي نمانده است. مردم در هياهوي خيابان‌هاي شلوغ خودشان را هم گُم كرده‌اند!
احمد جان! زندگي سخت است. تورم و گراني هم كه بيداد مي‌كند. خوب به ياد دارم قبل از اين كه به سرت بزند و به نمي‌دانم كجا بروي! تو هم از فشار زندگي مي‌ناليدي. به هرشكل شاعر هم آدم است و مثل بقيه مردم بايد زندگي كند. شايد هم براي خلاص شدن از اين خرج و مخارج سنگين سر در لاك بي‌خيالي فرو برده‌اي و خودت را به خواب زده‌اي؟! نمي‌دانم. به هر شكل‌ اي كاش تو هم بيدار مي‌شدي و مثل هميشه در اين «عيد بازار» مصيبت بار! براي سروسامان دادن به وضع خانه و زندگي به خانواده كمك مي‌كردي. هنوز هم دير نشده، هنوز تا تحويل سال نو، كلّي وقت باقي مانده است. كفش‌هاي مكاشفه‌ات را به پا كن، بسم‌الله بگو و بلند شو... يا علي.
3
سفره هفت‌سين را چيده‌ايم و منتظر تحويل سال ـ با ماهي قرمز كوچولوي تُنگاب ـ ثانيه شماري مي‌كنيم. ولي تو هنوز در خوابي، و چه خواب سنگيني! اين طور كه پيداست، حالا حالاها خيال بيدار شدن نداري.
عزيز دلم! آخر چه طور دلت مي‌آيد چشم بر چشم بگذاري و در اين لحظه‌هاي شيرين و خاطره‌انگيز، خانواده و دوستانت را تنها بگذاري؟!
روله جان! وخيز(1). درست است كه گفته‌اند «حرف مرد يكي است»، ولي بهتر است در تصميم‌ات تجديد نظر كني و به اين نيّت كه براي سال نو يك غزل جديد بگويي، از خواب ناز بلند شوي. واژه‌ها را نگاه كن، چشم به راه تو نشسته‌اند تا با آوازهاي رندانه تو، سرمست به دست افشاني برخيزند. خوب نيست اين همه واژه‌ دل شده و خُمار را نااميد كني.‌
برادر! بلند شو و به قول حافظ شيراز: «شعري بخوان كه با آن رطل‌گران توان‌زد»
4
روز 15 فروردين ماه 1387 است. واژه‌ها از تعطيلات برگشته‌اند و شاعران هم! اما هنوز برزبان هيچ‌كس، خبر تازه‌اي از تو نيست. ناگزير، به سراغ «اينترنت» مي‌روم تا از حال تو بپرسم! مي‌دانم،‌ اين كه بايد از غريبه‌ها حال دوستان را پرسيد، چيز عجيبي است! اما، اينترنت هم با خميازه‌اي طولاني، همان پاسخ تكراري را در دستم مي‌گذارد:
«هيچ تغييري در وضعيت احمد عزيزي ديده نمي‌شود...!»
بي‌معرفت! نكند ما را دست انداخته‌اي؟ گويا تنه‌ا ت به تنه اصحاب كهف خورده است! مي‌ترسم زماني كه بيدار مي‌شوي، سكه به نام كس ديگري خورده باشد. عجب زمانه كج مداري!
همين چند روز پيش بود (اسفند 86) كه تو را در بخش «انقلاب و امام» دومين جشنواره بين‌المللي شعر فجر به عنوان شاعر برگزيده معرفي كردند و كارت حسابي سكه شد! ولي انگار اين اتفاق براي تو چندان آمد نداشت!
راستش را بخواهي، نمي‌دانم بايد چه بگويم. گاهي فكر مي‌كنم دنيا چشم ديدن شاعران را ندارد، براي همين هم هست كه شاعران هميشه تا زنده‌اند در حاشيه و انزوا به سر مي‌برند و بعد از مرگ...؟! بگذريم. همين‌قدر مي‌دانم كه تو آدم با نشاط و شوخ‌طبعي هستي و همين باعث مي‌شود كه گاهي فكر كنم تو مرگ را هم دست انداخته‌اي!
سالار! اين جماعت دل شده را درياب. مگر نمي‌بيني كه واژه‌ها براي سماعي ديگر آماده‌اند. پس ساز «بشنو از ني» را كي كوك مي‌كني؟...
5
روزنامه‌ها مي‌گويند كه وقتي صداي ملكوتي آواز استاد شجريان در كوچه‌ باغ‌هاي جان تو مي‌پيچد، بغض ترانه در گلويت مي‌شكند و چشم‌هاي مغمومت به اشك...!
احمدجان! باور كن همه از اين وضع خسته شده‌اند.
شاعر روستاي فطرت! بلندشو و دوباره كفش‌هاي مكاشفه‌ات را به پاكن و در كوچه باغ‌هاي شعر و ترانه، سرمست به ملاقات «بوي ياس» برو، مگر اين تو نبودي كه مي‌گفتي: «ياس بوي مهرباني مي‌دهد؟!»

آري، بهار آمده است، ولي تو ـ بي‌احساس و خاموش ـ حتي چشمي هم به سوي ياس‌ها نمي‌چرخاني!! دل همه‌ ياس‌ها شكسته است، چون ديگر كسي چون تو نيست كه چشم به آب و رنگ آن‌ها بدوزد و آن‌ها برايش جلــوه فروشي كنند. تو را قسم به حضرت زهرا(س) از اين سفــر نامعلوم برگرد. راضي نشو كـــه شعرهاي تو «جوانمرگ» شوند. هنوز خيـــلي زود است كه خاك عطر تنت را در آغوش بگيرد و آوازهاي گل محمّدي‌ات را احتكار كند. خودت بهتر مي‌داني كه اگر بي‌خداحافظي بروي، نسل شاعران انقلاب، حلالت نمي‌كنند!
قلندر! ناز كم كن و در «باراني از پروانه» به «روستاي فطرت» خودت برگرد تا در جشنواره بهار، شعرهاي تازه‌ات را بخواني، و آن‌گاه سري به شلمچه بزني و در كوچه باغ‌هاي «هشت فصل عشق»، به «ترجمه زخم»، داغ دل باغبان را تازه كني و «عشق» را پُرآوازه...

شاعر عشق و اميد و بهار! كلمات آماده باش ايستاده‌اند. آيا وقت «بسيج دوباره كلمات» نرسيده است؟!6
برلب جوي نشين و گذر عمر ببين
كاين اشارت ز جهان گذران، ما را بس!
به خواهر عزيزي در يكي از روزنامه‌ها قول داده‌ام از «تو» بنويسم تا در ويژه‌نامه...! نه! خدا نكند. مگر فقط براي... ويژه‌نامه چاپ مي‌كنند؟! اي كاش زودتر به تو مي‌رسيديم و فاصله‌ها را جواب مي‌كرديم. امروز مي‌خواهم «خوابنامه تناسخ» تو را بيدار كنم تا با هم به ملاقات تو بياييم. شنيده‌ام مي‌خواهند براي معالجه تو را به ناكجا آبادِ... ببرند. از همين روست كه تو نگراني و شايد داري به نشانه اعتراض، اين شعر پير و مراد خويش حضرت امام(ره) را زيرلب زمزمه مي‌كني:
درد خواهم، دوا نمي‌خواهم
غصه خواهـم، نـوا نمي‌خواهم
عاشقم، عاشقم، مريض توام
زين مرض، من شفا نمي‌خواهم
جوانمرد!
من هم با تو موافقم. ريشه‌هاي تو در اين خاك است و درمان تو هم اين‌جا. اگر خدا بخواهد، كافي است مُشتي از خاك گلبوي خرمشهر را جلوي مشامت بگيرند تا نعره زنان از جا برخيزي و «فلك را بشكافي»!
آري، تو مقلد امامي و مام در همين آب و خاك بهشتي و نجيب باليد و بزرگ شد و به آسمان كوچيد. مي‌دانم كه تو هم غير از اين نمي‌خواهي. به هر جهت، اگر عمرت به اين جهان باشد ـ كه ان‌شاءالله هست ـ در همين خاك و با دست مهربان امام ميهن مداوا مي‌شوي و «ياعلي» گو برمي‌خيزي و سجده شكر به جا مي‌آوري و...
به نيّت تو حافظ را باز مي‌كنم و اين بيت مي‌آيد:
فرصت شمار صحبت، كز اين دو راهه منزل
چون بگذريم ديگر، نتوان به هم رسيدن...
احمدجان! ديگر من نمي‌دانم. تعبير و تفسير اين بيت با جناب خودت ـ به اميد ديدار.

codex17x

page29
پي نوشت:
1ـ رولــه جـان! وخيز (به زبان لُري يعني: بچه‌جان! برخيز)
منبع: روزنامه اطلاعات

codex17x

pag
اتانتن


مطالب مشابه :


!!! تعبیر خواب کردن یک دختر

کژال گم شده اگر خواب همچنین دیدن هر گونه جاندار از رده ی جوندگان ، نشانه جویده شدن




حرف ک

بستگانش گم شده خواب، به برطرف شدن غم و اندوه تعبير. كفش. ديدن كفش در خواب، بر حيوان




شهید حمیدرضا ملاحسنی...

ابتدایی و راهنمایی مقطع متوسطه قبل از اخذ دیپلم و با حمله ور شدن كفش ‌های نو را خواب




اکورد اهنگ های مختلف از خوانندگان گوناگون

اگه من و بغل كنه تو بغلش ميرم خواب تو خواب عاشقا رو تعبير فانوس توي كوچه گم شدن . Am




احمد عزيزي عزیز

مردم در هياهوي خيابان‌هاي شلوغ خودشان را هم گُم كفش‌هاي مكاشفه تعبير و تفسير اين




اشعار شاعران بزرگ

خطوط جاده در اندوه دشت ها گم بود. _ قشنگ يعنى تعبير عاشقانه و بند كفش به انگشت هاى نرم




رمان واهمه ي با تو نبودن13

اخر شب قبل از خواب براش يه كتاب قصه مي گم شدن محنا بدجور حالمو خراب از كفش پوشيدن فارغ




برچسب :