عشق ممنوعه14


Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA
/* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin-top:0cm; mso-para-margin-right:0cm; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0cm; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin;}
بعد از رفتم مهمان ها به اتاقم رفتم و لباس راحتی پوشیدم و روي تخت
دراز کشیدم. بعد از چند دقیقه کامران وارد اتاقم شد و مستقیم آمد و
مگه این جا »: خودش را روي تخت ولو کرد نیم خیز شدم و با اعتراض گفتم
.» کاروانسراست که سرت را میندازي پائین و میاي تو
نه » : به سمتم چرخید و نگاه خواستنی اش را به صورتم دوخت و گفت
با «. عزیزم این جا اتاق خواب همسرم است و منم هر وقت بخوام میام تو
پس اینو بدون » : حرص بالشم را بلند کردم و توي صورتش کوبیدم و گفتم
که همسرت حوصله ي تو آدم مزخرف رو نداره و هر چه زودتر گورت را گم
هرچی زور بزنی هم زورت به » : با خنده بالش را از دستم کشید و گفت «. کن
من نمی رسه. من همین امشب باید بونم چی تو اون کله ي کوچولوي تو
.» می گذره
خواستم بلند شوم و برم که محکم دوتا مچ هاي دستم را گرفت و فشار
.» امشب نمی تونی از دستم در بري » : داد و گفت
با خنده منو به سمت «. اگه ولم نکنی جیغ می زنم آ »: با ناراحتی گفتم
جیغ بزن عزیزم. فکر می کنی اگه اهالی خانه را جمع » : خودش کشید و گفت
کنی این جا چی می شه. هیچی من به همشان می گم که همسر نامهربون
من تمام درهاي قلبش رو به روي من بسته و انتظار داره من ببینم که تو
خونه ي من با عاشق دل خسته اش خوش و بش می کنه. ناسلامتی تو شرعاً و
رسماً همسر منی. اگه بر خلاف میلم مثل بقیه زن وشوهرها با تو رفتار
نمی کنم و به قولی که به تو دادم عمل می کنم فقط و فقط به خاطر اینه که
دوستت دارم و نمی خوام بر خلاف میلت کاري بکنم و گرنه هیچ کس وهیچ
در حالی که دست هایم را «. چیز جز عشق تو مانع خودداري من نیست
دستم را ول کرد و «. آخ دستم. دستم را ول کن » : گرفته بود با ناله گفتم
.» حالا بگو چرا با من قهري » : گفت
تو دروغ می گی که منو دوست داري » : با ناراحتی لب ورچیدم و گفتم
.» وگرنه با این دختره ناتالی این جوري گرم نمی گرفتی
دختر » : خنده ي بلندي سر داد و سرم را روي سینه اش فشرد و گفت
ناتالی یک وام از من می خواست که » : من که به تو گفتم «. کوچولوي حسود
براي گرفتنش عجله داشت. چون این چند روزه ما درست و حسابی به
کارخانه نرفته بودیم این جا بهم گفت منم به فرشید گفتم که فردا بهش بده
.» باورت نمی شه از فرشید بپرس
.» خب مگه چی می شد که تا پس فردا صبر می کرد » : با شک پرسیدم
آخه می خواد مادرش را عمل کنه. انگار ناراحتی قلبی داره » : کامران گفت
براي همین هم بود که بهت گفتم نمی تونم بیرونش کنم. چون اون خرج
خونشون رو می ده. حالا هم خانوم خوشگله من بگیره راحت بخوابه که فردا
و موهایم را بوسید و به اتاقش رفت. «. رو در کنار مامان اینا خوش باشی
انگار بار بزرگی را از روي دوشم براداشته باشند. دلم می خواست به کامران
اعتماد کنم و آینده ي خوبی را پیش رویم مجسم کنم.
چشم هایم را باز «. آهاي ژینا کجایی » : صبح با صداي تینا که می گفت
با خنده و سرخوشی همیشگی اش وارد شد و نگاهی «. بیا تو » : کردم و گفتم
.» دنبال چیزي می گردي » : به اطراف انداخت که گفتم
چیزي که نه دنبال کامران می گردم. واقعاً چطوري » : با شیطنت گفت
طاقت میاري که تو این جا تنها بخوابی. اونم تنها اون طرف نه به زن و
شوهرهاي عقد کرده اي که براي ثانیه اي با هم بودن خدا خدا می کنند و
خانواده هایش مانعشان هستند نه به تو دیوونه ي زنجیري که همچین
شوهري داري که دل همه برایش ضعف می ره و تو راحت یک دیوار کشیدي
.» بین خودت و اون. من که عاشق نبودم براي کنار آرش بودن بی تابم
یواش حرف بزن کامران می شنوه و فکر » : موهایش را کشیدم و گفتم
.» می کنه که تحفه است
زود باش پاشو که امروز روز آخره و » : تینا با سرخوشی بلند شد و گفت
.» می خوام حسابی گردش کنیم
آن روز را با گردش و شادي به سر کردیم و موقعی که آخر شب مامان
اینا تو فرودگاه می خواستند خداحافظی کنند اشکم سرازیر شد و اشک
مامان اینا رو هم درآوردم.
مواظب ناتالی باش ولی بدبینانه به قضیه نگاه » : تینا موقع رفتن گفت
.» نکن
آن شب کامران و مامان گل پري خیلی سعی کردند منو آروم کنند ولی
مرتب اشکم از رفتن عزیزانم سرازیر می شد.
واي مامان گل پري این چه زن نازك » : کامران به شوخی گفت
.» نارنجی اي بود که برایم تیکه گرفتید
با حرص کوسن را از روي مبل به سمتش پرت کردم که جاخالی داد و به
گلدان خورد و شکست.
بسه دیگه تا خونه رو ویرون نکردید پاشید برید » : مامان گل پري گفت
.» بخوابید که منم خسته ام
فردا صبح دوباره به کارخانه رفتیم و بعدازظهر فرشید خونمون آمد و در
.» مادر ناتالی مریضه » : فرصتی که تنها شدیم از فرشید پرسیدم
.» آره. امروز هم قلبش رو عمل کرده » : فرشید گفت
.» پس کامران دروغ نگفته » : با خودم گفتم
فرشید پسر بذله گو و شوخ طبعی بود. تو فرانسه تنها زندگی می کرد و
یک خواهر دکتر هم داشت که پزشک زنان و زایمان بود و دو تا دختر دوقلو داشت.
اولش که می خواستم بیام فکر می کردم با اومدن به » : فرشید می گفت
.» این جا به تمام آرزوهایم می رسم ولی دلتنگی توي غربت خیلی سخته
من الان این جا یک » : باخنده گفت «. خب چرا برنمی گردي » : پرسدم
شغل خوب دارم. کجا برم. تو ایران با این مدرك حسابداري جایی بهم کار
.» نمی دهند و باید برم رانندگی کنم
متأسفانه زمینه ي شغلی تو ایران براي این » : سري تکان دادم و گفتم
همه جوون کمه و رشته هاي دانشگاهی را هم بچه ها متناسب با نیاز جامعه
انتخاب نمی کنند و براي همین تو خیلی جاها که نیاز به متخصص داریم
نیروي انسانی نداریم و یا برعکس. نیروي انسانی تو رشته اي داریم و کار
.» برایش نیست
.» چه می شود کرد » : فرشید گفت
خیلی کارها اگه ما خودمان بخواهیم. راستی در مورد » : با لبخند گفتم
.» قیمت کارخانه و سرمایه تحقیق کردي
تقریباً چون اگه کسی بخواد دقیق بدونه باید حسابرسی » : فرشید گفت
.» کامل کرد. می تونم بپرسم براي چی می خواي اینا رو حساب کنی
مکثی کردم و نگاهی به کامران و مامان گل پري انداختم و
می دونید من هر چی فکر کردم دیدم اگه این کارخونه رو بعد از یک » : گفتم
سالی که بابابزرگ گفته بخوام نگه دارم از پس من بر نمیاد.
چون من دوست ندارم توي یک کشور غریب زندگی کنم. از همه مهم تر
پیش خودم حساب کردم وقتی این کارخونه رو با تمام امتیازات و
سرمایه اش بفروشم خودش سرمایه کلانی است حالا اگه تبدیل به پول ما
بشه که چندین برابر می شه و من می تونم اطراف تهران به عوض یک
کارخانه چندین کارخانه بزنم و با این کارها باعث می شم کلی به اقتصاد
کشورم کمک کنم و چندهزار کارگر را صاحب کار و زندگی کنم. ولی این جا چی.
کار و تلاش ما وزندگی توي غربت و سختی هایش باعث می شه این
کارگرهاي فرانسوي استفاده اش را ببرند و یا واسطه هاي این جا. خب وقتی
یک فرانسوي این جا رو بخره سودش هم حقشون است.
ولی من چرا سرمایه ام را این جا نگه دارم. در صورتی که تو اولین قدم
باعث می شم هم مامان گل پري به سر خونه و زندگیش برگردد و هم من و
کامران، از این غربت دور بشیم همین فرشید که همین الان می گه تو تهران
کاري ندارم می تونه با همین سمت و شغل در کنار خانواده اش باشه البته اگه
.» دوست داشته باشه
چرا دوست نداشته باشم. ولی فکر می کنی » : فرشید با خوشحالی گفت
.» این کار شدنی است و اون جا می تونی این کار را بکنی
چرا نتونم. اولاً که هر جا » : در حالی که قهوه ام را سر می کشیدم گفتم
سرمایه بگذاري می تونی کارخونه بخري.
دوماً دولت از این طرح ها و ورود سرمایه به کشور و ایجاد اشتغال
استقبال می کنه.
در ضمن کامران می دونه اون جا خیلی از خانواده ها تحت پوشش کمیته
امداد هستند که با این کار چند خانواده زندگی شان عوض می شه و چه
سرنوشت هایی تغییر می کند.
از قدیم گفتند چراغی که به خانه رواست به مسجد حرومه، چرا ما باید
سرمایمون را صرف راحتی کسانی بکنیم که هم وطن ما نیستند. این جا
کارخونه با همین روال کارگرانش کار خودش را می کند فقط صاحبش عوض
می شه. ولی ما می تونیم چندین کارخونه را اون جا راه اندازي کنیم.
»؟ حالا نمی دونم نظر کامران و مامان گل پري چیه
مامان گل پري در حالی که لبخند می زد و خوشحالی تمام صورتش را پر
عالیه عزیزم. بابابزرگت و من مطمئن بودیم که تو » : کرده بود گفت
کوچولوي خانواده همیشه بهترین راه ها را انتخاب می کنی. باید به آقاي
.» کریمی هم خبر بدم که تو چه تصمیمی گرفتی تا کمکت کنه
نگاهم را به کامران دوختم که با بی خیالی خیاري پوست می کند و گفتم:
»؟ تو چی کامران «
من سر پیازم و یا ته پیاز که » : نگاه شوخش را به صورتم دوخت وگفت
.» نظر بدم شما صاحب اختیارید و وارث اصلی
.» لوس نشو کامران. من و تو، توي این مال شریکیم » : گفتم
آره. فقط من اجازه ي فروختن این مال رو ندارم. » : خندید و گفت
.» نمی دونم چه جوري مال منه
.» اذیت نکن. با موافقت من که می تونی بفروشی » : گفتم
و اگه دلم نخواد بفروشم چی. می تونی » : با شیطنت نگاهم کرد و گفت
.» مجبورم کنی
من که به قول خودت زورم بهت نمی رسه من دارم ازت » : با ناز گفتم
.» خواهش می کنم
از کی تا حالا مظلوم شدي و خواهش می کنی؟ تا جایی » : با خنده گفت
که من یادمه چند وقتی است که رئیس شدي و حرف، حرف خودته،
»؟ مگه نه
.» ا، کامی » : معترضانه گفتم
آخه قربون تو برم من که از اولش هم گفتم من » : نگاه منو که دید گفت
چکاره ام. همه ي این ثروت مال خودته. اختیارشو داري هر کاري دلت
می خواد باهاش بکنی. گردن منم از مو نازکتره. اگه حرفی زدم خودت سرمو
.» جدا کن. خوبه
.» حالا همچین حرف می زنه انگار من جلادم » : با خنده گفتم
.» تو جلاد روح و قلب منی عزیزم » : نگاه قشنگی بهم کرد و آروم گفت
پاشو خودتو لوس نکن. امشب فرشید » : نگاه مهربونی بهش کردم و گفتم
.» مهمونمونه. بهتره به فکر شام باشی
.» مگه پروین خانوم شام درست نکرده » : بلند شد و گفت
.» نمی دونم ولی من امشب هوس کردم برام رو آتیش جوجه درست کنی » : گفتم
.» اي به چشم » : دستش را روي چشمش گذاشت و گفت
شب خوبی را در کنار شوخی و خنده هاي فرشید و کامران گذراندیم. با
دیدن فرشید و کامران دلم براي دوستانم تنگ شده بود و تماسی با بچه ها
گرفتم که کلی سر به سرم گذاشتند و به بی وفایی متهمم کردند.
هفته ي بعدي به آرومی و بی دردسر سپري شد واز صبح تا غروب به دنبال
کارهاي کارخونه بودیم و فرشید و کامران هم سعی داشتند ببینند می توانند
مشتري خوبی را براي کارخانه پیدا کنند یا نه.
من هم آرامش بیشتري پیدا کرده بودم و دیگر کمتر نسبت به کامران
عمو » : حساسیت نشان می دادم. تا این که یک شب بابا تماس گرفت و گفت
سکته ي خفیفی کرده و حالا توي بیمارستان است. بهتره کامران به تهران
.» بیاد و تو این مدت کنارش باشه
هر چی بابا را قسم دادم که راستش رو بگه و خطري عمو را تهدید
نه بابا جان. فقط نمی خوام کامران بگه چرا از من قایم » : می کنه یا نه گفت
کردید. به مامان گل پري هم چیزي نگو به بقیه هم سپردم که چیزي
.» نگویند. خودتان یک دروغی سرهم کنید براي آمدن کامران
مستقیم به اتاق کامران رفتم و بعد از کلی مقدمه چینی جریان را بهش
گفتم. خیلی بهم ریخت و سریع با عمو تماس گرفت و وقتی صداي عمو را
شنید راحت شد و گفت با اولین پرواز به تهران می ره.
مونده بودیم به مامان گل پري چی بگیم که نفهمه. بهترین راهش این
بود که بگیم کامران می خواد بره تهران و درباره ي قیمت زمین و کارخانه و
این جور چیزها تحقیق کنه و ببینیم می تونیم فکر من را عملی کنیم یا نه.
همین دروغ را گفتیم و کامران فردا شب تو لیست انتظار قرار گرفت و رفت.
اي کاش می شد » : توي فرودگاه اشک هایش رو گونه اش سرازیر شد وگفت
.» تو هم میامدي
اون وقت مامان گل پري می فهمید. تو این سن و سال » : با لبخندي گفتم
.» هیجان و فشار برایش خوب نیست ولی منم نمی دونم تو این جا بدون تو چکار کنم
با رفتنش تکه اي از قلبم را با خود برد. ده روز تمام با دلتنگی و اضطراب گذشت.
کامران هر روز دو سه بار تماس می گرفت و می گفت عمو داره بهتر می شه و منم زود برمی گردم.
با تمام این که تو این مدت فکر می کردم می تونم از کامران جدا بشم و من فقط به خاطر وصیت نامه با کامران ازدواج
کرده ام ولی حالا می فهمیدم که چطوري دلتنگ اش هستم.
صبح ها بی حوصله و دمغ به کارخونه می رفتم و عصرها دلتنگ و غمگین برمی گشتم.
فرشید هم هر کاري می کرد تا با شوخی هایش منو سرحال بیاره موفق نمی شد. چند باري ناتالی را توي محوطه دیدم
که سریع از کارخانه خارج می شد.
تو این مدت سعی می کردم اطلاعات و اندوخته هایم راجع به تمام مسائل کارخانه را بالا ببرم تا بتونم در ایران ازش
استفاده کنم.
هر کسی وقتی چیزي را ندارد قدرش را می » : مامان گل پري هم که متوجه دلتنگی هایم بود لبخندي می زد و می گفت
داند تو هم حالا که کامران رفته می فهمی که چه قدر دوستش داري و دلتنگش هستی.
اون روزها که با سردي باهاش برخورد می کردي فکر می کردي همیشه کنارته و نازت را می کشد.
حالا که براي کار رفته این قدر دلتنگی فکرش را بکن اگه بخواي ازش جدا بشی چه حالی داري. تو هیچ وقت دلتنگ
.» شهروز نمی شی چون دوستش نداري
.» وقتی کامران برگرده سعی خودم را می کنم تا مهربون تر باشم » : با خودم گفتم
که داره به ایران برمی » : یک شب خاله ترگل و گلناز سرزده به همراه شهروز به خونمون آمدند و خاله گلنار گفت
.» گرده و اومده خداحافظی کنه
پدر شهروز که سال ها پیش از فتانه جدا شده بود تو آمریکا ازدواج کرده ولی فرزند دیگه اي » : خاله ترگل می گفت
.» جز این دو پسر نداره
.» دلم برات تنگ می شه ولی به خاطر کامران باهات تماس نگرفتم » : شهروز آروم کنارم اومد و گفت
خوب کاري کردي. کامران شوهر منه. در هر صورت و اگه بخوام ازش جدا بشم اون موقع می » : با خونسردي گفتم
.» تونم در مورد تو فکر کنم. پس خواهش می کنم تو این مدت فکر منو نکن
.» سخته ولی به خاطر تو باشه. قبول » : با ناراحتی گفت
ده روزي از رفتن کامران می گذشت که یک شب آقاي کریمی به خونمون آمد و بسته اي را به مامان گل پري داد و
مقداري هم درباره ي پیشنهاد من صحبت کردیم و رفت.
.» مامانی چند وقته که آقاي کریمی را می شناسید » : از مامان گل پري پرسیدم
.» از وقتی با شاهرخ ازدواج کردم » : مامان گل پري فکري کرد و گفت
.» راستی چرا بابابزرگ کارخانه را تو پاریس خرید » : پرسیدم
شهرام خان پدربزرگ بابات این کار را کرد نه بابابزرگت. بعد از جنگ جهانی » : مامان گل پري خنده اي کرد و گفت
به این فکر افتاده بود که ارثیه کلانی را که بهش رسیده را تبدیل به کارخانه نساجی بکنه و باعث این فکر هم دوستش
هنري بود که فرانسوي بود و بهش گفته بود که بعد از جنگ همه دوباره به لباس هاي شیک و جامعه ي مدرن رو
خواهند آورد و حرفش هم درست بود و شهرام خان هم این جا را پایه گذاري کرد و این قبل از ازدواج من و شاهرخ
.» اتفاق افتاده بود
هواي این جا خیلی زودتر از ایران سرد می شه و فکر کنم » : پروین خانوم سوپ گرمی را آورد و مامان گل پري گفت
.» یکهو برف هم بیاد
صبح ها با این که پالتو می پوشم بازم سردم می شه. امروز هم که از صبح » : سرم را به علامت تأیید تکان دادم و گفتم
.» بارون باریده
.» ژینا مدتیه می خوام یه چیزي بهت بگم » : مامان گل پري گفت
»؟ چی » : با خنده پرسیدم
می خوام راستشو به من بگی و بدونم تو واقعاً به خاطر بقیه با کامران ازدواج کردي یا این که » : مامان گل پري گفت
.» خودت هم دوستش داشتی
.» شما چی فکر می کنید » : نگاهم را ازش دزدیدم و به پائین دوختم و گفتم
من فکر می کنم تو کامران رو دوست داري ولی نمی دونم چرا دلت نمی خواست باهاش ازدواج کنی و چرا » : گفت
.» الانم سعی می کنی باهاش نامهربون باشی. منو نگاه کن و جوابم را بده
.» می شه مامان گل پري جواب سؤالتون رو بعداً بدم » : زیرچشمی نگاهی به مامان گل پري کردم و گفتم
من جواب اولم رو که دوست داشتن کامران بود از حالت نگاهت فهمیدم. باشه دومی را صبر » : خنده اي کرد و گفت
و بلند شد و کنار شومینه نشست و سر خودش را با بافتن شالی که نیمه بود گرم کرد. «. می کنم
مامان گل پري تو فصل سرما همیشه عادت داشت کنار شومینه و بخاري بنشیند و بافتنی ببافد.
همان طور که دست هاي مامان گل پري حرکت می کرد یکهو فکري در ذهنم شکل گرفت و رو به مامان گل پري
راستی مامان گل پري به نظرت ما می تونیم تولیدي لباس هم بزنیم و یک سري زن هاي خیاط را استخدام » : گفتم
کنیم تا در تولیدي کار کنند. این جوري می شه کار ما واقعاً از تولید به مصرف باشد. مثلاً همین لیلا اگه خیاطی اش
.» تکمیل بشه می تونه سرپرست خوبی باشه
.» فکر خوبیه. بهتره وقتی رفتیم ایران بیشتر در موردش تحقیق کنی » : مامان گل پري گفت
من می رم » : با شنیدن اسم ایران، دلم براي کامران بیشتر تنگ شد و لبخند تلخی زدم و از روي مبل بلند شدم و گفتم
.» بخوابم
.» چیه دلت تنگ شده و هواي کامران را کردي » : مامان گل پري خندید و گفت
چه قدر راحت می توانست به افکارم پی ببرد. با ناراحتی و دلتنگی به اتاقم رفتم و دیدم خوابم نمی بره و به اتاق
کامران رفتم و بالشش را بغل کردم و به عکسش چشم دوختم تا خوابم رفت.
تو خواب دیدم که توي تاریکی گم شده ام و با فریاد کامران را صدا می زدم و کمک می خواستم.
چی شده عزیزم. ژینا چشماتو وا کن داري خواب » : همین موقع بود که دست هاي گرمی تکانم داد و با نگرانی پرسید
چشم هایم را باز کردم و به کامران نگاهم را دوختم و در حالی که هنوز تو بهت خواب بودم از دیدن «. می بینی
کامران تعجب کردم و نگاه پرسشگرم را به صورتش دوختم که موهایم را نوازش کرد و صورتم رو بوسید و گفت:
.» چیه، چرا این طوري نگام می کنی. مگه تو خواب منو صدا نمی زدي. خب من این جام عزیزم »
تمام دلتنگی و ناراحتی ام را از نبودنش و ندیدنش همراه اشک هایم بیرون ریختم و سرم را در سینه اش پنهان کردم
.» می خواستم غافلگیرت کنم، که کردم » : با خنده گفت «. چرا نگفتی داري میاي » : و با بغض گفتم
.» خیلی بدي کامی » : گفتم
واي که » : و در همین حال بلند شد و گفت «. چرا. چون مچت را گرفتم که دلت برام تنگ شده بود » : با شیطنت پرسید
.» چه قدر خسته ام
واي که چه قدر سرده. تهران از این جا خیلی گرم تر » : و در حالی که لباسش را عوض می کرد کنارم نشست و گفت
.» بود
.» بارون می اومد » : پرسیدم
ولی این جا فکر کنم که برف بباره و با این حرف روي تخت دراز کشید و » : با سر اشاره کرد که آره بو بعد گفت
.» بیا زیر پتو که سرما نخوري »: گفت
.» نه تو بخواب من می رم اتاق خودم » : گفتم
گفت: خودتو لوس نکن. نمی دونی تو این چند روزه چه قدر دلتنگت بودم. فکر کردي به همین راحتی می ذارم تنهام
.» بذاري. حالا برام تعریف کن این چند روزه اینجا نبودم چه خبر بود
«؟ داشتیم ژینا » : ابروهایش را درهم کشید و گفت «؟ همشو بگم یا با سانسور » : فکري کردم و بعد با خنده گفتم
و بعد تمام ماجراهاي این چند روزه را برایش تعریف کردم و آخر حرف هایم «. شوخی کردم باهات » : خندیدم و گفتم
خوابش برد و منم خوابیدم.
فصل 27
سلام به روي ماهت بلند » : وقتی صبح از خواب بیدار شدم با لبخندي به رویش نگاه کردم و سلام کردم. با خنده گفت
با ذوق و شوق به سمت پنجره رفتم و پنجره را باز کردم و چشم به بارش «. شو ببین که صبح تا حالا داره برف میاد
برف دوختم که تمام حیاط را سفیدپوش کرده بود.
از زیر لحاف گرم بیرون اومدي و یکهو می ري تو جریان » : کامران از کنار پنجره دورم کرد و پنجره را بست و گفت
.» هواي سرد نمی گی مریض می شی. بدو لباس گرم بپوش بریم برف بازي
بدون این که صبحانه بخوریم تو حیاط به دنبال همدیگه گذاشتیم و شروع به برف بازي کردیم. مهارت کامران تو
پرتاب گلوله ها بیشتر بود و چند باري به شدت ضربه هاي گلوله هاي برف را نوش جان کردم.
کامران کی » : از سر و صداي بازي ما مامان گل پري از خواب بیدار شده و به حیاط آمد و با خنده رو به کامران گفت
.» اومدي
.» ساعت سه بود اومدم » : کامران، مامان گل پري را بوسید و گفت
مامان گل پري خندید سرما نخورید به داخل برگشت و من هم از فرصت استفاده کردم و گلوله ي برفی را که آماده
پا به «. وایسا الان خدمتت می رسم » : کرده بود از پشت یقه کامران داخل لباسش انداختم که فریادش بلند شد و گفت
فرار گذاشتم و کامران با گلوله هاي برف به دنبالم افتاد، چندتایی را جاخالی دادم ولی چند تایی هم بهم خورد و همین
طور که می دویدم یکهو پایم به لبه ي باغچه گیر کرد و مچ پایم پیچ خورد و با صورت به زمین خوردم و ناله ام به هوا
چی شد ژینا. کجات » : رفت. کامران که بلافاصله بهم رسیده بود با نگرانی از روي زمین بلندم کرد و با دلشوره پرسید
.» درد میکنه. در حالی که اشکم سرازیر شده بود به گونه و بینی ام و مچ پایم اشاره کردم
با کمک کامران «. صورتت که ضربه خورده ولی پایت را زمین نذار تا دکتر ببینه » : کامران نگاهی به صورتم کرد و گفت
.» واي مادر جان چی شد » : به داخل خونه رفتم و مامان گل پري با دیدن ما یکهو از جا پرید و با نگرانی پرسید
و کفشم را از پایم آهسته درآورد که «. خورده زمین » : کامران آروم منو روي مبل راحتی سه نفره خوابوند و گفت
.» بدجورم ورم کرده باید به دکتر زنگ بزنم » : دوباره ناله ام به هوا رفت. کامران نگاهی به پایم انداخت و گفت
کامران بلافاصله با اورژانس تماس گرفت که «. فکر کنم احتیاج به گچ داشته باشه » : مامان گل پري با نگاه به پایم گفت
گفتند بهتره به بیمارستان بریم. با کمک کامران و آقا بهمن به بیمارستان رفتیم که دکتر بعد از دیدن عکس گفت:
و جا انداختش که نفسم از درد رفت و دست هاي کامران را چنگ زدم. بعد از آن هم «. پایت دررفتگی پیدا کرده »
.» بهتره تو این یک هفته سعی کنی کمتر به پاي چپت فشار بیاري » : پایم را با آتل بست و گفت
با کمک عصا به خانه برگشتیم و با مسکن هایی که دکتر داده به رختخواب رفتم. پروین خانوم سینی صبحانه را برایم
.» بخور که ضعف نکنی » : آورد و گفت
اگه می دونستم می خواي خودت را ناقص کنی » : کامران کنارم نشست و به زور چند لقمه برایم گرفت و با خنده گفت
.» اصلاً پیشنهاد برف بازي را نمی دادم
.» نه تقصیر تو که نبود باید مواظب جلوي پام بودم که نبودم » : سرم را تکان دادم و گفتم
.» تا تو استراحت کنی منم یه سري به کارخونه بزنم و بیام » : کامران دو سه تا بالش بزگ پشت کمرم گذاشت و گفت
مامان جان پاشو. » : چشم هایم را روي هم گذاشتم و سعی کردم بخوابم با صداي مامان گل پري بیدار شدم که گفت
.» مامانت پاي تلفنه. بهش گفتم پات این جوري شده نگرانه
همه جا امن و » : گفت «؟ چه خبر » : با مامان صحبت کردم و از نگرانی درش آوردم و کامران هم از راه رسید پرسیدم
و همراه کامران براي خوردن غذا به پائین رفتم. « بهترم » : با لبخند گفتم «. امان بود. تو چطوري
.» نه اگه کاري داشتم صدات می زنم تنهایی راحت ترم » : گفتم «. می خواي پیشت بخوابم » : آن شب کامران گفت
نزدیک هاي صبح از درد بلند شدم و وقتی دیدم خوابم نمی بره با کمک عصا کنار پنجره رفتم و به بارش برف که
همچنان ادامه داشت نگاه کردم تقریباً همه جا سفیدپوش بود و شاخه هاي درختان زیر سنگینی برف خم شده بودند.
لاي پنجره را کمی باز کردم و هوا خنک را داخل ریه هاي فرو دادم و چشم به بیرون دوختم و صندلی ام را نزدیکتر به
پنجره کردم و یواش یواش خوابم برد.
این چه کاریه کردي. » : با صداي فریاد کامران از خواب پریدم و به صورت پر از خشمش نگاه کردم. با عصبانیت گفت
.» پنجره را تا صبح باز گذاشتی و کنارش خوابیدي. نمی گی از سرما می میري
خواستم جوابش را بدم که دیدم گلویم از درد داره می ترکه و نمی تونم حرف بزنم. دستم را روي گلویم گذاشتم و
به سختی آب دهانم را قورت دادم و در حالی که به کامران که پنجره را با حرص می بست نگاه می کردم آروم گفتم:
.» واي گلوم »
و با صدایی بلند مامان گل پري را صدا « میگه واي گلوم. برو دعا کن سینه پهلو نکرده باشی » : کامران با پوزخندي گفت
زد و منو به تختم برد و وقتی مامان گل پري آمد با عصبانیت براش تعریف کرد چکار کرده ام و به سمت تلفن رفت و
با دکتر تماس گرفت.
چه تبی هم » : تا دکتر بیاد برام شیر گرم آورد و وقتی دست به پیشانی ام گذاشت با ناراحتی رو به مامان گل پري گفت
خب حالا سرما خوردم. همه » : با دلخوري با صدایی که از ته چاه در میامد گفتم «. کرده. آخه این چه کاري بود کردي
.» تو فصل سرما، مریش میشن
لب هایم را ورچیدم که با مهربانی نگام «. ولی خودشون رو دستی دستی مریض نمی کنند خانوم خانوما » : با حرص گفت
.» خیله خب حالا نمی خواد گریه کنی. منم بخاطر خودت می گم » : کرد و گفت
شانس آوردي ریه هایت چرك نکرده » : دکتر که امد لرز هم به سراغم آمد. دکتر آمپول را برایم تزریق کرد و گفت
و داروهایم را نوشت « انگار داري خوب به خودت صدمه می زنی » : و بادیدن پایم خندید و گفت «. وباید استراحت کنی
و به دست کامران داد . لرز شدیدي کرده بودم و مامان گل پري چند تا پتو برویم انداخت.
کامران با داروها برگشت و مجبورم کرد سوپ گرمی را هم بخورم . حالم خیلی بد بود . چون یک موقع تبم بالا می
رفت و پتوها را پس می زدم و چند لحظه بعد لرز می کردم.
کامران با مهربونی تمام کنار تختم نشسته بود و ازم مراقبت می کرد. از دلسوزي هایش لذت می بردم و بعضی مواقع
از کارهایش خنده ام می گرفت . مثل پدري که فرزندش را سرزنش می کند گاه سرزنشم می کرد و گاه با محبت
هایش غرق خوشحالی ام می کرد . فردا صبح چشم هایم را که باز کردم دیدم کنارم خوابش برده و غرق در خستگی
است . از این که در کنارم بود و عشقش را نثارم می کرد احساس شادي داشتم و خدا را شکر کردم و با خودم گفتم
باید فکر و خیال هاي بد را دور بریزم و منم با محبتم و عشقم اونو خوشحال کنم و همه را از بلاتکلیفی در بیاورم و با
خودم حساب کردم که تا کریسمس مدت زیادي نمونده و می تونم به عنوان هدیه کریسمس بهش بگم که منم
عاشقشم و تصمیم دارم براي همیشه کنارش بمونم.
چیه گربه کوچولو به چی فکر می کنی که چشم هایت برق می زنه . » : کامران چشم هایش را باز کرد و با خنده گفت
»
کمی » : گفتم « . حالت چطوره . بهتري » : بلند شد و پرسید « . مگه تو فضولی » : با خنده موهایش را کشیدم وگفتم
. » بهتر شدم
کامران بعد از دادن صبحانه من و مطمئن شدن از پائین اومدن تب من به کارخونه رفت و چند بار هم تماس گرفت و
عصري برگشت . مامان گل پري هم تمام مدت تو اتاقم بود ومنم استراحت کردم.
روز بعد هم به همین منوال گذشت و فرشید هم به دیدنم اومد و ساعتی نشست و از کارخونه گفت و رفت . عصر بود
و کامران شیر وقهوه برایم ریخت ومنم کنار شومینه نشستم.
برو تو کمد اتاق من آلبومم هست که مال سالی است » : مامان گل پري در حالی که قهوه می خورد رو به کامران گفت
. » که با شاهرخ به این جا اومده بودیم و بردار بیار این جا
وقتی کامران آلبوم را آورد شروع کردیم به نگاه کردن عکس ها و با هر عکسی مامان گل پري توضیحی می داد .
شما قول داده بودید یه روزي از این » : پایم را که هنوز درد می کرد رو میز عسلی گذاشتم و به مامان گل پري گفتم
که چطوري زن بابابزرگ شدید و این همه دوستتان داشت برامون بگید . حالا که این جا وقت داریم و منم حسابی
. » حوصله ام سر رفته برامون تعریف کنید
. » راست می گه مامان گل پري بگید دیگه » : کامران هم با شوق گفت
فصل بیست و هشتم
مامان گل پري همان طور که به عکس ها نگاه می کرد با یادآوري آن روزها لبخندي روي لبانش نشست و سري
روزگار بازي هاي زیادي داره . وقتی تقریباً نه ساله بودم و بچه آخري بودم مادرم را از دست دادم » : تکان داد و گفت
و تو باغ پدر بزرگم که به بچه هایش ارث رسیده بود همراه عمو شهرام و عمو فرید و پدرم فریبرز زندگی می کردیم
و هر کدام در قسمتی از اون باغ بزرگ تو خیابون در بند عمارتی با شکوه ساخته بودند.
اون موقع هنوز تهرون سرو سامان پیدا نکرده بود و هنوز نیرو هاي خارجی که به خاطر جنگ جهانی وارد تهران شده
بودند کم وبیش خودنمایی می کرد ولی ما که از خانواده هاي ثروتمند و پولدار شهر بودیم هیچ چیز از مشکلات مردم
نمی فهمیدیم چون نه از قحطی خبري براي ما بود نه ازنگرانی غذا نداشتن و لباس نداشتن.
همان سال ها بود که شهرام خان تازه این کارخونه را خریده و مرتب به فرانسه می رفت . شهرام خان عموي بزرگم از
زن اولش سه دختر ودو پسر داشت که ازدواج کرده بودند و همسر اولش در اثر بیماري مرده بود . بعد از اون با مادر
شاهرخ ازدواج کرده بود که فقط شاهرخ را داشت و جون و عمرش این پسر بود . شاهرخ زیبایی اش را از مادرش به
ارث برده بود و تو تمام نوه هایش هم فقط کامران به اون رفته مثل ژینا که به من رفته . شهرام خان به دو پسر
بزرگش و دخترهایش سهم الارثشان را داده بود و گفته بود هر کاري دلشان می خواهد باهاش بکنند و باقی ارثیه هم
هر چی که بشه به همسرش مریم و پسرش شاهرخ می رسید و پدر من و عمو فرید هم در کنار عمو شهرام مشغول
تجارت بودند . تو اون خونه همه از عمو شهرام حساب می بردند الا شاهرخ که هر کاري دلش می خواست می کرد و
عمو به خاطر دوست داشتن زیادش مانعش نمی شد که همین بعدها مایه دردسرش شد. تو این سال هایی که به
فرانسه می رفت شاهرخ را با خودش می برد و فرهنگ غرب بدجوري روي شاهرخ اثر گذاشته بود و از او پسري
خوش گذران و بی قید وبند ساخته بود . ولی با همه ي این احوال چشم تمام دخترهاي فامیل به دنبالش بود و من که
تو نه سالگی کنار دست دختر عمو هاي بزرگتر و خواهرهایم می نشستم از حرف هایشان می فهمیدم که همشان
آرزوي ازدواج با شاهرخ را دارند . شاهرخ دو سه سالی می شد به فرانسه رفته بود و قرار بود به ایران بیاد و ازدواج
کند . من اون موقع که رفته بود شش سالم بود و ذهنیت زیادي از شاهرخ نداشتم ولی روزي که وارد خونه باغ شد و
همه بدورش حلقه زدند به این پی بردم که واقعاً مرد زیبایی است و تو دلم گفتم اگه منم بزرگتر بودم شاید می
تونستم خودم را در لباس عروس در کنار شاهرخ تجسم کنم ولی حیف که آن قدر کوچک بودم وریزه میزه که حتی
تا چند ساعت بعد شاهرخ متوجه حضور من نشد و وقتی من کنار صندلی اش رفتم تا زیر سیگاري بهش بدم نگاهی به
. » ببینم تو گل پري کوچولو نیستی » : من انداخت وبا تعجب پرسید
با خنده لپم را کشید و از کیف کنار دستش « . چرا خودم هستم » : من که دیدم منو یادش اومده با خوشحالی گفتم
از این « . بیا اینم براي تو خانم خوشگل » : چند بسته شکلات که آن موقع در ایران پیدا نمی شد به دستم داد و گفت
که از خوشگلی ام تعریف کرده غرق در شادي تا شب با شکلات هایش در باغ بازي کردم و فردا صبح شنیدم که عمو
شهرام نگین دختر عمویم را براي شاهرخ در نظر گرفته با همه بچگی ام احساس کردم چیزي در درونم فرو ریخت .
اون روزها نمی دونستم چرا این طوري ام و حال وحوصله از بین رفته ولی بعد ها فهمیدم که من از همان لحظه ورود
عاشق شاهرخ شده بودم . البته عشقی بچه گانه که دلم می خواست اون چیزي که همه صحبت از خوب بودنش می
کنند مال من باشه ولی هر چه بزرگتر می شدم این عشق شکل وشمایل دیگري به خود می گرفت.
اون زمان نسرین خواهر بزرگتر نگین ازدواج کرده بود و ترگل و گلناز و نگین بودند واي عمو به خاطر این که عمو
فرید بزرگتر از پدرم بود تصمیم گرفته بود که دخترش نگین را به عقد شاهرخ در بیاورد.
یادمه نگین در پوست خود نمی گنجید و از خوشحالی روي پاهایش بند نبود من با همه بچگی ام می فهمیدم که
شاهرخ علاقه اي به نگین نداره و فقط به خاطر پدرش داره با نگین ازدواج می کنه.
مامان گل پري چرا میگی ریزه » : کامران چایی براي مامان گل پري ریخت و لیوان شیري به دست من داد و پرسید
. » میزه بودي . شما که مثل ژینا درشت هیکل هستید و قد بلند
« . اگه یادت باشه ژینا هم قد بلندي نداشت و بعد از سیزده سالگی یکهو قد کشید و بلند شد » : مامان گل پري گفت
من هم همین طور بودم و حتی خیلی ریز جثه تر از ژینا و یکهو تو چهارده سالگی انگار هر روز قد می کشیدم . براي
همین همه به من به چشم بچه نگاه می کردند . به خصوص شاهرخ که بیست سالی از من بزرگتر بود و نگین هم ازش
دوازده سالی کوچکتر بود . آن روزها ترگل و گلناز هم چهارده و پانزده ساله بودند و خواستگار مرتب برایشان می
آمد و تو همان روزها هر دو نامزذ کردند.
منم وقتی می دیدم چطور شوهر خواهر هایم به هر بهانه اي به دیدن نامزدهایشان می آیند ولی شاهرخ به هر بهانه
اي از خانه جیم می شود و تا پاسی از شب بر نمی گردد می فهمیدم که شاهرخ به نگین علا قه اي ندارد. نه که نگین
دختر بدي باشد . برعکس نگین دختر خوبی بود فقط خیلی ساده بود و فکر می کرد چون قراره همسر شاهرخ بشه
هیچ تلاشی نباید براي جلب شاهرخ بکنه


مطالب مشابه :


رمان رقابت عشق9(قسمت آخر)

♥ دوسـ ـتـداران رمـان ♥ - رمان رقابت عشق9(قسمت آخر) رمان عشق توت فرنگی نیست(مریم عباس زاده)




رمان رقابت عشق1

♥ دوسـ ـتـداران رمـان ♥ - رمان رقابت عشق1 رمان عشق توت فرنگی نیست(مریم عباس زاده)




رمان عشق یوسف3

♥ دوسـ ـتـداران رمـان ♥ - رمان عشق یوسف3 - انواع رمان های رمان رقابت عشق(باران کرمی+armina)




عشق غرورغیرت3

♥ دوسـ ـتـداران رمـان ♥ - عشق غرورغیرت3 - انواع رمان های رمان رقابت عشق(باران کرمی+armina)




رمان عشق به چه قیمت3

♥ دوسـ ـتـداران رمـان ♥ - رمان عشق به چه قیمت3 - انواع رمان های فانتزی،عاشقانه،اجتماعی




عشق ممنوعه14

♥ دوسـ ـتـداران رمـان ♥ - عشق ممنوعه14 - انواع رمان های رمان رقابت عشق(باران کرمی+armina)




رمان عشق یوسف22

♥ دوسـ ـتـداران رمـان ♥ - رمان عشق یوسف22 - انواع رمان های رمان رقابت عشق(باران کرمی+armina)




رمان عشق یوسف12

♥ دوسـ ـتـداران رمـان ♥ - رمان عشق یوسف12 - انواع رمان های رمان رقابت عشق(باران کرمی+armina)




رمان عشق یوسف21

♥ دوسـ ـتـداران رمـان ♥ - رمان عشق یوسف21 - انواع رمان های رمان رقابت عشق(باران کرمی+armina)




برچسب :