رمان من؟عشق؟ نه! قسمت چهارم
امروز قرار بود با آقای آریایی و آرسیما بریم پارک . لنگ ظهر رسیدیم . از ماشین که پیاده شدم همه ی جونم کوفته شده بود. دستامو بالا آوردم و خودمو کشیدم بالا . اخییش ! این شد یه چیزی . زیر اندازو روی چمنا پهن کردیمو نشستیم .
آرسیما : خوب حالا چیکار کنیم ؟
من : نظری ندارم .
دانین : شاه دزد وزیر چطوره ؟
ارسیما : عالیییی!
من : اقا ی دانشمند اگه یکم به مخت فشار بیاری متوجه میشی که اولا ما سه نفریم و شاه دزد وزیر یه بازیه چهار نفره اس و دوما تو این هیرو ویری کاغذ از کدوم گوری بیاریم ؟
آرسیما : خانم دانشمند اگه به اون مغزتون یکم فشار بیارید متوجه میشید که میتونیم شاهو حذف کنیم و با دزد و جلا و وزیر بازی کنیم و دوما همونطور که تو کیف هر دختر یه آینه و یه دستمال کاغذی هست ، تو جیب هر پسری هم یه خودکار و یه کاغذه .
ضایه شدم ولی کیه که اهمیت میده ؟ والا !
دانین : بچه ها حوصله ام سر رفت میایید بازیو شروع کنیم یا نه ؟
منو آرسیما خفه خونی گرفتیم و آرسیما یه کاغذ از تو جیبش در آورد و سه قسمت کرد . بعدم رو هر کدوم شاه و دزد و وزیر نوشت . کاغذا رو مچاله کردیمو بازی شروع شد . دور اول دانین کاغذا رو گرفت دستشو ریخت رو زمین . زود یکی رو برداشتم . هووووف . خداروشکر من جلادم . به آرسیما و دانین نگاه کردم . آرسیما گفت : من وزیرم .
خب آقای آریایی هم دزده دیگه . آرسیما عین این کارآگاها یه نگاه به منو یه نگاه به دانین انداخت . دوباره یه نگاه به دانینو یه نگاه به من انداخت .
من: وای آرسیما یه حدس خواستی بزنیا .
آرسیما : خب من میگم ... اووووم... بابا دزده .
من : هووووووووورا درست گفتی . حالا باید باباتو مجازات کنی .
آرسما یکم فکر کردو گفت : بابا پاشو .
دانین : پاشم چیکار کنم ؟
- دِ پاشو یه لحظه .
دانین از جاش پاشد .
آرسیما: خب اون سطل آشغاله رو میبینی ؟
- آره .
- برو از روش بپر .
- چیییی؟
از خنده پخش شدم رو زمین . سطل آشغال انتخابیه آرسیما اونقدر بلند بود که بابا آروین خودم به اون قد بلندو هیکل ورزشکاریش به سختی میتونست ازروش بپره . دیگه وای به حال آریاییه خپل کوتاه .
آریایی : آرسیما بابا یه نگاه به هیکل منم بندازا .
- نمیشه همین که گفتم .
آریایی یکم دور تر از سطل آشغال ایستاد و با اون گوشتاش شروع کرد به دویدن . یکم که نزدیک شد یه پرش بلند رو سطل آشغال انجام داد .
خرررررت . منو آرسیما اول با تعجب به هم و بعد به دانین نگاه کردیم . صدا از طرف این بود؟ دانین به سمت آرسیما رفت و گفت : خیالت راحت شد ؟ دیدی چیکار کردی ؟
من که هنوز تو هنگ بودم و نفهمیدم چی شده .
من : چی شده ؟ صدای چی بود ؟
دانین شلوارشو نشونم داد . وای مامان یکی منو بگیره !! از خنده پخش شدم رو زمین . اندازه سه وجب فاق شلوارش پاره شده بود !!! ینی کله ی گنده اش از تو سوراخه رد می شد !! هیچی دیگه با کلی شوخیو خنده دانین یه زیر شلواری مال عهد دقیانوس پوشید و بازی از سر گرفته شد . ایندفعه من کاغذا رو گرفتم دستمو انداختم زمین .اولین چیزی که دستم رسیدو برداشتم . یا پیغمبر المسلمین من وزیر شدم !! حالا چه غلطی کنم ؟ ماشالاه از حس شیشم و حدس و اینا هم که تعطیل بودم. بدون فکر چشمامامو بستمو گفتم : آرسیما دزده ، آقای آریایی جلاد . با صدای فریاد آرسیما چشمامو باز کردم . ای ول به حس شیشمم ! درست گفتم ! آرسیما گفت : مهرسا نکشیما !
- نگران نباش یه کاری میکنم روزی صد بار آرزوی کشته شدن بکنی .
- جون آرسیما رحم داشته باش .
- اوه آرسیما تو چرا با احساسات من بازی میکنی ؟
- کوفت .
- اهه هنوز کارت بهم گیره ها .
- غلط کردم . حالا باید چیکار کنم ؟
- هیچی پاشو .
- برای چی ؟
- خو اگه بگم که مزه اش میره . گفتم پاشو
بلند شد ایستاد .
- خب حالا چهار دستو پا بشین رو زمین و ادای گوساله در بیار .
صدای چیییی گفتن بلند آرسیما با صدای قهقهه ی دانین قاطی شد .
- مهرسا دقیقا چیکار کنم ؟
- هیچی عزیزم خم شو ادای گوساله در بیار .
- میکشمت .
- هرکاری دوست داری بکن من نمیترسم .
زیر لب با حرص گفت : فعلا دور دور توئه نوبت گریه اتم میرسه .
- شنیدم چی گفتی . حالا باید یه ذره علفم بخوری .
- چییییییییی؟
- بیشعور گوشم کر شد . یکم یونجه خوردن این همه ادا داره ؟
- بخدا میکشمت .
همینطور که جد و آباد منو به فحش میکشید چهار دست و پا رو زمین نشست و با صدای کلفت شده گفت : بععع ، بععع.
دانین دیگه غش کرده بود از خنده .
من : بیسواد این که صدای گوسفنده گفتم ادای گوساله در بیار .
این دفعه گفت : ماععععع ، ماععع.
من : خدایی گاو بودن خیلی بهت میاد . حالا یکم علف بخور .
سرشو خم کرد و با حالت خنده اری یه مشت علفو با خاک و همه چیش خورد . اییییی پسره ی چندش . حالمو به هم زد .
من : پاشو آقا پاشو لیاقت گوساله بودنم نداری .
دیگه از عصبانیت سرخ شده بود و داشت بخار که هیچی دود از کلش میزد بیرون . الان سونامی راه میندازه !!! برخلاف تصورم زد زیر خنده . وا پسر مردم دیوونه شد رفت . باتعجب نگاش کردم که گفت : وا خدا خیلی باحال شدی وقتی ترسیدی . .واقعا فکر میام میزنمت ؟
بعد آسیتانوشو تکوند و گفت : بچه رو چه بزنی چه بترسونی در هر دو صورت یه کارو انجام میده .
هیچی دیگه با کلی شوخیو خنده برگشتیم خونه
..........................................
بلوز مجلسی آبی با دامن کوتاه سفید و کلاه سفید و آبی . خوب بود. در واقع بدک نبود . با آرایش مات صورتی . از اتاق بیرون اومدم و سوار ماشین شدیم ( با آرسیما و آریایی ) . بیست دقیقه بعد جلوی در خونه شری اینا رسیدیم . از ماشین پیاده شدم و زنگ درو زدم .
شری : اوه مهرسا سلام . سلام آقای آرسیما سلام آقای آریایی .
از اونجایی که دانین و شری تا حالا همدیگه رو ندیده بودن تازه با هم آشنا شدن . این آریایی به جوری شری رو نگاه میکرد. چمیدونم والا . بعد از معارفه رفتیم داخل . یا باب الحوائج !! خونه شون پر از آدم بود . یه پر از آدم میگم یه پر از آدم میشنوی . واقعا خونه داشت میترکید . با مامان شری سلام احوال پرسی کردیمو یه گوشه نشستیم .
من : شری داداشت کجاست ؟ نمیبینمش .
- حق داری . بیچاره بعده پنج سال برگشته همه ی دوستاش دورش کردن . دارن همه ی اتفاقات این پنج سالو از زیر زبونش میکشن بیرون .
- اوهوم گفتم بریم یه سلامی کرده باشیم .
- نه بابا اصلا یادش نمیمونه کی سلام کرده کی نکرده .
- خو پس بهتر .
- حالا که این حرفو زدی میگم خودش بیاد .
- نه نه ....
دِ مگه این شری زبون میفهمه ؟ رفت صاف داداش ناقص العقلشو ورداشت آورد ور دل ما .
دنیل : سلام مهرسا چطوری ؟
لبخندی زدمو گفتم : سلام دنی حالت خوبه ؟چیکارا میکنی ؟ اونورا یه دختر آلمانی تور کردی یا نه ؟
با لحن خاصی گفت : وقتی یه بهترشو توی لس آنجلس دارم چرا برم تو آلمان دنبالش بگردم ؟
منظورشو میفهمیدم . دنی دو سال بود که یکی از هم دانشگاهیاشو دوست داشت . پشت سرمو نگاه کردم . وای نه ! آرسیما؟ خوب اینکه چیز جدیدی نیست ولی چرا اینقدر آتیشیه ؟ الان از دیروز که مجبورش کردم گوساله بشه عصبی تر بود . تقریبا ارغوانی شده بود . نکنه حرفای منو دنیل رو شنیده ؟ لابد فکر کرده دنیل منو دوست داره . ولی خب چرا به خاطر این موضوع عصبانیه ؟ توجهی بهش نکردمو به دنیل گفتم : ایشالاه بهش میرسی . باید دختر خوبی باشه .
- آره اون مثل یه فرشته اس . میگم مهرسا نمیای برقصیم ؟
وای نه بازم لیست بلندا بالای پیشنهاد های رقص . ولی دنیل فرق میکرد چون اولامثل داداشم بود دوما اگه قبول نمیکردم ناراحت میشد و سوما حالا که آرسیما به خاطر هیچ و پوچ روش حساسه چرا دقش ندم ؟ و نتیجه ی این همه تفکر شد : باعث افتخاره .
دنیل خیلی جذاب بود . خیلی خیلی . مو های مشکی با چشمایی که یه وقتایی عسلی بود ، بیشتر مواقعم سبز . با پوست برنزه . در کل عالی بود . آهنگ سالسا بود . یادمه قبلن که دنیل لس آنجلس بود همیشه جای این فردریک دیونه باهام میرقصید .
مطالب مشابه :
رمان همخونه
رمان رمان ♥ - رمان همخونه شهاب در حالی که ستمال کاغذی را پیش میکشید گفت دیروز
رمان من؟عشق؟ نه! قسمت چهارم
رمان وزیر بازی کنیم و دوما همونطور که تو کیف هر دختر یه آینه و یه دستمال کاغذی هست ، تو
رمان باده 63
رمــــان ♥ - رمان باده 63 ارسلان بلند شد با دستمال کاغذی رو میز دهنشو پاک کرد گفت :
رمان انتقام ما
رمان عاشقانه یه آهنگ غمگین بزار یه رمان مرگ و میر دار هم بگیر دستت. یه دستمال کاغذی هم بذار
رمان ابرویم را پس بده از moon shine قسمت اول
رمــــان ♥ حاجی جعبهءدستمال کاغذی رو از رو میز برداشت وکنارم خم شد نگاهش رو با متانت به
رمان "آبرویم را پس بده" 01
دنیای رمان - رمان "آبرویم را پس بده" 01 - بزرگترین وبلاگ رمان در ایران , به جمع رمان خوان های
رمان قایم موشک های خانه مجردی ما 3
رمــــان ♥ چاک زخم رو لبش باز شد و خون اومد ازش پا شدمو از روی میزش دستمال کاغذی آوردمو
رمان کارد و پنیر((1))
رمــــان ♥ - رمان کارد و پنیر((1)) از جدی بودنم تعجب کرد ، کاغذی رو گرفت سمتم و گفت :
رمان من؟ عشق؟ نه! قسمت اول
قسمت اول - میخوای رمان بخونی؟ خامه رو از تو یخچال برداشتمو یه دستمال کاغذی هم کندم .
برچسب :
رمان کاغذی