سفرنامه وان- ارومیه (تیر 1388)
روز اول - چهارشنبه
قرار بود که ساعت هشت و نیم شب در ترمینال بیهقی حاضر باشیم جهت پرواز با اتوبوس سیر و سفر. مثل همیشه که ما اصولا هول هستیم، 45 دقیقه زودتر از ساعت گفته شده به پارکینگ بیهقی رسیدیم و تا رسیدن بقیه همسفری ها سماق مکیدیم!
راس ساعت ۸:۵۰ از بیهقی پرواز کردیم به مقصد ارومیه. از شروع پرواز، کلیه کارهای انجام شده به شرح زیر بودند: غیبت با عطایی شماره دو به مدت دو ساعت. صرف تخمه و بیسکویت و بادام زمینی به هنگام غیبت. عطایی شماره یک سردش بود، پتو تقدیم شد. عطایی شماره سه پارازیت می آمد مابین غیبت، با قاقالیلی ساکتش کردیم و در نهایت بعد از توقف زنجان که به منظور استفاده از دستشویی انجام شد، سعی کردیم بخوابیم و خوابیدیم.
حدود ساعت ۴:۳۰با فریاد "یا ابوالفضل" یکی از همسفری ها، یک متری پریدیم. گویا قرار بود که آقای خلبان اتوبوس راهی سفر آخرتمان بنماید که قسمت نشد! نزدیک تبریز بودیم، توقف کردیم جهت دستشویی و اقامه نماز. بعد از تبریز کمی قاقالیلی خوردیم و خوابیدیم. راس ساعت ۹:۱۵ صبح در ترمینال ارومیه از هواپیمای سیر وسفر تخلیه گشتیم.
روز دوم – پنجشنبه
نیمساعتی توقف داشتیم در ترمینال اورمیه. دست و صورتی شستیم و بارها رو منتقل کردیم به پرواز شهر وان. اتوبوس مختص گروه 18 نفره ما بود. اینطور که متوجه شدیم، از مرز سرو که ما از آنجا به سمت ترکیه حرکت می کردیم، به ندرت مسافر عبور می کرد و اغلب اتوبوس ها به امر صادرات سیب زمینی و کیک و بیسکویت به کشور دوست و برادر ترکیه اشتغال داشتند.
از ارومیه تا مرز چیزی در حدود 45 دقیقه بیشتر نیست. اما پیش از مرز، اتوبوس ما باید گازوئیل تزریق می کرد که به همت دولت فخیمه، جایگاه برق نداشت. دو ساعتی را در کنار جاده قدم زدیم، نهار خوردیم، چرت زدیم تا.......... برق اومد. هورا!
گازوئیل تزریق شد. راه افتادیم سمت مرز. در بانک مرز سرو خروجی ها رو وازیر کردیم، تشریف بردیم صف کمرگ. آقای پلیس ایرانی چپ چپ نگاه کرد و مهر خروج زد وسط صفحه پاسپورت. آقای پلیس ترکیه چشم و ابرو اومد و به ترکی به ما فهموند که نگاه کنیم به وب کم مستقر بر روی کامپیوترشان. عکسمان ثبت شد در اسناد ترکیه و وارد خاک کشور دوست و برادر شدیم. دو ساعتی معطل شدیم تا آقای خلبانمان هم موفق به دریافت اجازه شد و راه افتادیم. از اینجا به بعد به فاصله هر نیمساعت، مقابل یک پاسگاه می ایستادیم، آقای پلیس تشریف می آوردند بالا، پاسپورت ها کنترل می شد و راه می افتادیم. شرطی شده بودیم دیگه. یه جایی خلبان توقف داشت جهت استفاده از دستشویی، پاسپورتمان رو به آقای نگهبان دستشویی هم نشان دادیم!! (جدی نگیرید!)
باز کمی خوردیم، کمی خوابیدیم.کمی عطایی ها متلک انداختند، خانومانه صبوری کردیم و مقابله به مثل انجام ندادیم! راس ساعت 8:20 شب رسیدیم به قلعه خوشاپ و یا با تلفظ ترکی آن: هوشاپ کالاسی.
عکس انداختیم. چرخی در اطراف قلعه زدیم. فرصت کم بود و هوا هم تاریک شده بود. خیلی با دقت از قلعه بازدید نکردیم.
راس ساعت 9:30 شب به وقت ترکیه جلوی هتل در شهر وان پیاده شدیم. محل اقامت، هتل قهرمان شهر وان. اسباب و اثاثیه رو در اتاق گذاشته و دنبال رفع گرسنگی شکم راهی خیابان شدیم. بعد از نیمساعتی کنکاش، یک کبابی کوچک یافتیم و با اجرای یک پانتومیم چهار نفره، به آقای مغازه فهماندیم که چه می خواهیم! شام خوردیم. در شهر گشت زدیم و راس ساعت 12 شب بعد از 24 ساعت اتوبوس سواری، روی تخت خوابیدیم!
روز سوم – جمعه
ساعت 8 جمع شدیم در لابی هتل برای صرف صبحانه با گروه. تشریف بردیم کله پزی. نه من علاقه ای به کله پاچه دارم و نه عطایی ها. کله پزی اینجا برخلاف مغازهایی ایرانی بو نمی دهند و علاوه بر کله پاچه، چیز دیگه ای می فروشند به اسم "شوربا". نمی دونم که محتویات این شوربا به کله پاچه مربوط می شود یا نه و نمی خواهم هم بدانم، اما خوشمزه بود. صبحانه خورده شد و چای رو هم میل کردیم و زدیم بیرون به مقصد قلعه شهر توشبا و بازدید از کتیبه منسوب به خشایارشا. بعد از طی مسافت بیست دقیقه به مقصد رسیدیم. قلعه و کتیبه در حاشیه دریاچه وان احداث شده اند و در مورد تاریخچه و باقی قضایا هم من اطلاعت دقیقی ندارم و با وجود توضیحات سرپرست گروه، بازهم چیزی یادم نیست و هرچی بگم، جز دروغ نخواهد بود! پس عکس ها رو ببینیم و بگذریم.
ساعت دو از بازدید قلعه برگشتیم. وقتمان آزاد بود تا ساعت پنج. نیمساعتی جستجو کردیم برای خرید اف اس. بدجوری هوس کرده بودیم. برای نهار برگشتیم هتل. نهار عبارت بود از کنسرو لوبیا و اف اس ترکیه. چسبید؛ جای شما خالی. چرتی زدیم و ساعت پنج رفتیم برای شهر گردی. تا ساعت 8:30 مغازه ها رو دید زدیم، کوچه پس کوچه رو کشف کردیم و عکس انداختیم. در کل، شهر وان شهر فقیری است. این از پوشش مردم کاملا مشهود بود، اما در همین شهر فقیر هم تعدادی زیادی فروشگاه از مارکهای معروف دنیا کشف کردیم. چند شبی که آنجا بودیم، راس ساعت 12 شب آب قطع می شد. آب گرم هتل برای استحمام فقط از ساعت 7 تا 9 صبح موجود بود و در اغلب جاها، روشن و خاموش شدن لامپهای برق با سنسورهایی بود که تنها با تشخیص حرکت، فضا را روشن و به محض عدم دریافت حرکتی، لامپها را خاموش می کردند. تصور کنید که با این اوصاف، استفاده از دستشویی چه کار طاقت فرسایی بود!
ساعت 8:30 جمع شدیم با گروه و رفتیم برای صرف شام. چند جایی رو گشتیم برای پیدا کردن "لهمنجون" (از غذاهای معروف ترکی) که موفق نشدیم. شام در رستوران دیگری صرف شد. هنگام غذا خوردن، آقای گارسون در حال چیدن لیوانهای نوشیدنیمان (دوغ) بر روی میز بودند که کنترل سینی رو از دست دادند و من سر تا پا آغشته از دوغ شدم. سر این جریان هم کلی خندیدیم و تا آخر شب هم با همان لباسهای دوغی توی شهر گشت می زدم. هوس شراب قرمز شیراز کرده بودم. گشت زدیم، پیدا نکردیم. به جای آن شراب قرمز ترکیه ای خوردیم و راهی هتل شدیم. تا دیر وقت با بچه های گروه دور هم غیبت کردیم و ساعت از 12 هم گذشته بود که راهی اتاقهایمان شدیم.
روز سوم – شنبه
ساعت 9، صبحانه خورده در لابی جمع شدیم و رفتیم دیدن موزه شهر وان. یکساعتی در موزه گشت زدیم. سرپرست گروه تصمیم گرفت که برویم دیدن چاوش تپه. این گروه همسفریهای ما عجیب علاقمند بودند به تاریخ و نیاکان و این حرفها. من هم بی علاقه نیستم، اما تا این اندازه هم شیفته اون سالهای دور نوشته شده در کتابها نیستم!
تصمیم بر این شد که اول به دیدن دریاچه وان و کلیسا و جزیره آکتامار برویم و بعد هم چاوش تپه را بازدید کنیم. ماشین گرفتیم و حدود ساعت 12 رسیدیم به اسکله جزیره. 15 دقیقه ای رو با قایق پیمودیم و به جزیره رسیدیم. یکساعتی رو در جزیره گشت زدیم، عکس انداختیم. از کلیسا بازدید کردیم و برگشتیم. نهار در رستوران کنار اسکله صرف شد و به چاوش تپه رفتیم. این نیاکان ما علاقه عجیبی داشتند به زندگی در بالای کوه. مردیم تا رفتیم و برگشتیم. ساعت 8:30 به شهر برگشتیم، خرید کردیم، شام خوردیم، با گروه نشستیم به صرف غیبت و مخلفات. ساعت از یک هم گذشته بود که خوابیدیم.
روز چهارم – یکشنبه
ساعت ۷ از هتل زدیم بیرون تا جایی رو پیدا کنیم که بتونیم صبحانه واقعی! (یعنی نون و پنیر کره و چایی) بخوریم. نیمساعتی دور زدیم تا توی یکی از کوچه های فرعی چنین جایی یافتیم. صبحانه به قیمتی گرانتر از شام شب پیش صرف گشته و آماده شدیم که حرکت کنیم به سمت ارومیه. بارها رو کولمون کردیم تا دم اتوبوس. (فکر کنم در شهر وان چیزی به اسم ترمینال اتوبوس وجود نداشته باشد. چون وسط خیابان پیاده و سوار شدیم ). راه افتادیم سمت اورمیه و به همان شکل رفتمان، از مرز گذشته، وارد ایران شدیم. حدود ساعت ۴ به اورمیه رسیدیم. مینی بوس گرفتیم و به دیدن غار تمتمان و چند دخمه اطراف آن رفتیم. (من نمی دونم این نیاکان ما چرا عاشق زندگی در دخمه ها و آنهم لزوما در بلندترین جای یک کوه بودند!!). حدود ساعت ۹ به هتل شهر ارومیه رسیدیم. مختصر استراحی کردیم و باز برای دیدن مسجد جامع اورمیه و بازار راهی شدیم. حدود ساعت ۱۱، درب و داغان به هتل برگشتیم، شام خوردیم و از خستگی مردیم!!
روز پنجم – دوشنبه
از صبح زود راه افتادیم جهت صله ارحام با نیاکانمان در کوه و کمر اطراف ارومیه! تا ظهر هی ما رفتیم دخمه دیدیم و من هی فحش دادم به این نیاکان قله کوه نشین. آخرین مرحله بازدید، دیدار از قلعه قاسملو بود. نهار حدود ساعت یک در طبیعت به همراه گروه، نان و پنیر و هندوانه میل شد و ساعت دو هتل بودیم. کمی استراحت کردیم. ساعت 4 با کیف و ساک جمع شدیم در لابی و با مینی بوس راه افتادیم به سمت ترمینال اورمیه. راس ساعت 6 از ارومیه به مقصد تهران حرکت کردیم. متاسفانه زمان اقامت در اورمیه بسیار کم بود و فرصت دیدار از دیدنیهای شهر نشد.
در مجموع سفر خوبی بود. جایتان خالی.
مطالب مشابه :
سفرنامه وان- ارومیه (تیر 1388)
اعترافات یک ذهن مغشوش - سفرنامه وان- ارومیه (تیر 1388) - دلتنگی های من
سایت خرید اینترنتی بلیط عدل از مبداء تهران - ارومیه - مشهد - کرمانشاه - همدان - قم و ...
شرکت مسافربری عدل اصفهان جی - پایانه جی - سایت خرید اینترنتی بلیط عدل از مبداء تهران - ارومیه
ترمینال مسافربری مرکزی تبریز
تبریز شهر آرزوها - ترمینال مسافربری مرکزی تبریز - تبریز شهر آرزوها . ارومیه 1400; سلام
بارون...
ترمینال ارومیه. گلد
عکس های هنري و رمانتیک
ترمینال ارومیه. گلد
برچسب :
ترمینال ارومیه