قسمت پنجم رمان تانیا


Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4

/* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin-top:0cm; mso-para-margin-right:0cm; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0cm; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin; mso-bidi-font-family:"Times New Roman"; mso-bidi-theme-font:minor-bidi;}

بعد از این که در خونه باز شد در پارکینگ را باز کردم و رفتم سمت ماشین در این بین نگاه های خیره و متعجب شروین را روی خودم حس می کردم فکر کنم تا حالا هیچ کس جوابشو این طوری نداده بود اونم یه دختر.

سوار  ماشین شدم و گفتم:شما نمی خواید پیاده بشید می خوام ماشین را ببرم توی پارکینگ.

شروین که معلوم بود هنوز تو شک حرف های من مانده بود به خودش اومد و سریع پیاده شد و رفت سمت ساختمان منم ماشین را توی پارکینگ پارک کردم و رفتم داخل .شروین روی مبل های سالن پذیرایی نشسته بود و فربد هم کنارش نشسته بود رفتم سمت آشپز خونه  نازگل داشت میوه توی بشقاب می گذاشت که منگفتم:سلام به دوست عزیز تر از جانم حالتون چطوره؟

نازگل به محض این که من را دید گفت:وایسا ببینم چی کار کردی که این پسره راضی شده با تو بیاد فربد می گفت غیر ممکنه تا مجبور نشه سوار ماشین کسی بشه.

-:عزیزم سلامت کو؟

نازگل:گیرم سلام حالا جواب منو بده.

-:خب خودتم گفتی اگه مجبور بشه سوار می شه .

نازگل:آخه چطوری مجبور شده؟

-:بذار از تو بپرسم اگه قرار باشه بری مهمونی و ماشینت هر چهار چرخش پنچر بشه و یه دختر گلی مثل من راهش با تو یکی باشه سوار ماشینش نمی شی؟

نازگل:نکنه تو تایر های ماشینش را پنچر کردی؟

-:اوهوم .ناراحت نباش بزرگ می شه یادش می ره.

نازگل:می دونی قیمت هر تایر اون ماشین چقدر؟

-:نترس هرکس همچین ماشینی سوار میشه گیر پول چهارتا تایرش نیست.

نازگل:تو آخرمنو دق می دی .

-:وای این قدر نفوس بد نزن دوستت داره  داره موفق می شه.

نازگل:بیا این چایی ها را بردار برو تو سالن تا منم نگاهی به کم کم میز را بچینم.

سینی چایی را برداشتم و از آشپزخونه بیرون اومدم و رفتم سمت فربد و شروین .

-:آقا فربد این از شما که اصلاً سراغ من و نگرفتی ببینی اومدم تو یانه اونم از زنتون که به جای پذیرایی از من سینی چایی را می ده به من .

فربد:آخه تو دیگه صاحب خونه ای .

-:نخیر بگو دوستم اومده دیگه وقت برای شما ندارم.

شروین:تانیا خانوم راست می گن این چه طرز مهمان داریه.

فربد که از دفاع شروین از من جا خورده بود نگاهی به من کرد و گفت:وقتی شروین جون از کسی دفاع منه یعنی حق با اونه ببخشید تانیا خانوم.

حال می کنم حتی این فربدم که میگه دوست صمیمیه شروینه هنوز این شازده را نشناخته.

-:می بخشمت ولی دیگه تکرار نشه .

فربد:چشم حالا قصد نداری  اون چایی ها را تعارف کنی یخ کرد.

-:اِ خوب شد گفتی مگرنه اصلاً یادم نبود .

رفتم سمت شروین و سنی را جلوش گرفتم نگاهی به من کرد و چایی را برداشت و گفت:دستتون درد نکنه.

-:خواهش می کنم .

بعدش سینی را جلوی فربد گرفتم نگاهی که از تعجب زیاد بود به من انداخت و چایی را برداشت .

بدون توجه به نگاه های فربد گفتم:من برم به نازی کمک کنم شما به صحبتتون ادامه بدید مزاحمتون نمی شم.

نازگل داشت میز را آماده می کرد منم کمکش کردم و میز را به سلیقه ی خودم تزئینش  کردم. بعد از اتمام کارم رو به نازی گفتم :برو صداشون کن بیان میز آماده است حالا غذا یخ می کنه .

نازی از جاش بلند شد و رفت سمت سالن و بعد از چند دقیقه فربد و شروین وارد آشپزخانه شدند .شروین و فربد کنار هم نشستند من و نازی هم کنار هم فقط نازی روبروی فربد قرار داشت و منم روبروی شروین .

فربد نگاهی به میز انداخت و گفت:دستتون درد نکنه حالا کی میز را تزئین کرده؟

نازگل:تانیا جون زحمتش را کشیده.

فربد گفت:آفرین دیگه دارم بهت امیدوار می شم باید تا نترشیدی یه خواستگار برات پیدا کنم.

-:شما زن و شوهر چرا دست از سر من برنمی دارید بابا شما زود ازدواج کردید به من بدبخت چه ربطی داره.

فربد رو کرد به شروین و گفت: تو قضاوت کن به نظرتو یه دختر 24 ساله سنش برای ازدواج بالا نرفته؟

شروین گفت:مگه نگفتید هم کلاسی بودید پس چطوری تو 27 سالته تانیا خانم 24 سال.

نازگل:آخه فربد سه سال به خاطر دلایلی دیرتر کنکور داده.

شروین:پس اگه این طور باشه نه هنوز برای ازدواج دیر نشده.

فربد که دیگه از حرف هایی که شروین در مورد من میزد داشت از تعجب شاخ در می یاورد سکوت کرد .

شروین:نازگل خانوم دستتون درد نکنه غذا فوق العاده بود.

نازگل:خواهش می کنم نوش جان.

شروین:تانیا خانوم تزئین میزتون عالی بود .

نگاهی به فربد انداختم مثل این هایی که همین الان به چشم خودشون  معجزه دیده باشن . از خنده داشتم منفجر می شدم اماخودم و کنترل کردم وگفتم:نظر لطفتونه.

بعد از شام میز را با نازی جمع کردیم و ظرف ها را توی ماشین ظرف شویی گذاشتیم و رفتیم توی سالن .تقریباً ساعت 12 بود که شروین گفت:فربد جون من دیگه باید برم فردا کلی کار دارم فقط یه آژانس برای من بگیر.

فربد:فردا که جمعه است.

شروین:این شاهین هفته ی دیگه عروسیشه اینه که باید برم لباس بخرم.

با این حرف شروین خنده روی لبام ماسید حالم گرفته شد.

نازی حالم و فهمید برای همین بحث را عوض کرد و گفت: آقا شروین تانیا که داره می ره خونه شما را هم می رسونه.

شروین:آخه دارم می رم خونه ی بابا و اینا فکر نکن راه تانیا خانوم لواسون باشه.

-:اتفاقاً منم باید برم همون جا .

شروین:پس اگه این طوریه مزاحمتون می شم.

-:شما مراحم هستید .

از فربد و نازگل خداحافظی کردم و از خونه بیرون اومدیم


مطالب مشابه :


بوسه ی خونین 8

♥♡ ~`:"رمان کده♥♡ ~`_'- - بوسه ی خونین 8 - ♥♡ رمااااااااااااااااان بوسه ی خونین♥♡




ایندفعه کارن گیلان

رمان کده - ایندفعه کارن گیلان – رمان روز های بارونی“>




یه عالمه عکس

رمان کده - یه عالمه عکس – رمان روز های بارونی“>




قسمت پنجم رمان تانیا

رمان کده - قسمت پنجم رمان تانیا - نوشتن رمان - رمان کده




قسمت سوم رمان تانیا

رمان کده - قسمت سوم رمان تانیا - نوشتن رمان - رمان کده




قسمت چهارم رمان تانیا

رمان کده - قسمت چهارم رمان تانیا - نوشتن رمان - رمان




بوسه ی خونین 10

♥♡ ~`:"رمان کده♥♡ ~`_'- - بوسه ی خونین 10 - ♥♡ رمااااااااااااااااان بوسه ی خونین




قسمت ششم رمان تانیا

رمان کده - قسمت ششم رمان تانیا - نوشتن رمان - رمان کده




برچسب :