نقد شعری از شاملو









- بررسی و نقد شعر "حکایت" سروده‌ی احمد شاملو - توسط آقای نجفی

حکایتی از زندگی و آغاز آن: (نگاهی به شعر حکایت از کتاب آستانه‌ی احمد شاملو)

مطرب درآمد

با چکاوک سرزنده‌ای بر دسته‌ی سازش

مهمانان سرخوشی

به پای‌کوبی برخاستند

از چشم ینگه‌ی مغموم

آن‌گاه

یاد سوزان عشقی ممنوع را

قطره‌ای

به زیر غلطید

عروس را بازوی آز با خود برد

سرخوشان خسته پراکندند

مطرب بازگشت

با ساز و

آخرین زخمه‌ها در سرش

شاباش کلان در کلاهش.

تالار آشوب تهی ماند با سفره ی چیل و

کرسی باژگون و

سَکّوبِ خاموش نوازندگان

و چکاوکی مرده

بر فرش سرد آجرش.

عنوان شعر حکایت است. حکایتی از زندگی و آغاز آن که با همه‌ی ابعاد وجود انسان معنا می‌پذیرد. سرنوشتی که بشر در برابر آن نه مختار است و نه مجبور. یعنی در ورای محتوای شعر که حکم آن با تولد بشر شکل می‌پذیرد در تصویرهای گوناگون شعر متبادر می‌گردد و ناخودآگاه صحنه‌هایی از احساس‌های مکرر در پشت یک خاطره موج می‌گیرد و تصویرهای مختلف که هر کدام رنگی دارند، پدیدار‌می گردد.

مطرب درآمد

با چکاوک سرزنده‌ای بردسته‌ی سازش

آغاز شعر هیچ‌گونه اطلاع و آگاهی از صحنه‌ای که شاعر قصد ترسیم آن را دارد نمی‌دهد. درآمدن مطرب ذهن را به دو سو می‌کشاند. وارد شدن مطرب و نواختن او. چکاوک سرزنده بر دسته‌ی ساز مطرب، به نوا درآمدن ساز مطرب چرب‌دست است.

مهمانان سرخوشی

به پای‌کوبی برخاستند

دراین بند از شعر هنوز برای خواننده مشخص نیست که اسباب طرب به چه منظور مهیا است.

از چشم ینگه‌ی مغموم

آنگاه

یادسوزان عشقی ممنوع را

قطره‌ای

به زیر غلطید.

این تصویر خواننده را برمی‌گرداند به صحنه‌ی اول شعر و فضای اصلی که شاعر قصد ترسیم آن را دارد (یعنی عروسی). بند اول شعر خواننده را با فضایی شاد و بند دوم خواننده را با فضایی مغموم مانند ینگه روبرو می‌سازد و این دو تصویر در دو بند پشت سر هم شعر، فلسفه‌ای از شادی‌ها و غم‌های زندگی را بیان می‌کند و آن را از دیدگاه فلسفه‌ی اجتماعی می‌نگرد و تصویری از تضادهای زندگی برای خواننده‌اش یادآوری می‌کند که در پس و پشت این ذهنیات نوعی تقدیر که رنگ ملایمی از جبر در خود دارد نمایان است (صحنه‌ی شاد و ینگه‌ی مغموم). این قطعه تاثیرات شعر"زن خفته"‌ی شاملو را به نوعی دیگر نشان می دهد. در این بند شعر فیلم "گبه"ی محسن مخملباف هم تداعی می‌شود. فیلمی که عشق ممنوع را به صحنه آورد. آیا مخملباف از شعر شاملو بهره‌ای برده است؟ البته مخملباف در برخی از از فیلم‌هایش به سینمای شاعرانه رو آورده است. مخملباف در "عروسی خوبان" از شعر سهراب سپهری متاثر است. "من اناری می کنم دانه، به دل / می گویم / کاش مردم دانه‌های دلشان پیدا بود".

عروس را

بازوی آز با خود برد.

این بند از شعر عشق ممنوع را بیشتر و بیشتر نمایان می‌سازد. حرص به هر چیزی دلیل ممنوع بودن آن است و تا زمانی که هنجار تلقی نشود فاجعه آفرین است. یعنی "بازوی آز" ینگه‌ی دیگری است و دلیل حرصش در عشق ممنوع. بند قبلی شعر در وجود ینگه بیان شده است. عشق ممنوع ینگه حرص را پدید می‌آورد که حاصل آن عقده‌ی سرکوفته به یاد سوزان عشق قطره‌ای به زیر می‌غلتد. و عشق ممنوع "بازوی آز" را پدید می‌آورد و در این بند شعر و در کل شعر "دامادی" مطرح نیست. که خود آزی است که عروس را می‌برد. اگر چه این بند شعر ذهن را به معنای دیگری هم می‌کشاند.

مطرب بازگشت

با ساز و

آخرین زخمه‌ها در سرش

شاباش کلان در کلاهش

باز گشت مطرب باز ذهن را به دو سو می‌برد. اول این‌که مطرب صحنه را ترک کرد و مزدش را گرفت. در حالی‌که هنوز زخمه‌های موسیقی را در سر داشت و سرخوش بود. دوم این‌که دلالت دارد به تغییر دادن نوا و آهنگ توسط مطرب ضمن این که پلکان دوم و سوم و چهارم این بند نیز دلالت غیر مستقیمی به تغییر نوا وسرخوشی مطرب دارد. البته وقتی این بند شعر با بندهای دیگر و آخرین بند شعر مکمل می‌شود. این بند شعر به ترک صحنه توسط مطرب دلالت می‌کند که نوعی ایهام تناسب در شعر پدید می‌آورد.

تالار آشوب تهی ماند

باسفره‌ی چیل و

کرسی باژگون و

سکّوب خاموش نوازندگان

صحنه به خوبی توصیف شده است. همیشه بعد از رفتن مهمانان در برپایی چنین جشنی بخصوص که مهمانان سرخوش باشند وضع بهتر از این نیست.

و چکاوکی مرده

بر فرش سرد آجرش

چکاوک مرده هم ذهن را متوجه دو معنی می‌کند. یکی خاموشی ساز و زخمه‌های مطرب که چکاوک زنده‌ای بر دسته‌ی سازش بود و اکنون مرده و خاموش گشته است. و هم اشاره به رسمی از رسوم اجتماعی دارد که جلوی پای عروس حیوانی را می‌کشند که اکنون چکاوک سمبل قربانی این جشن می‌باشد. پلکان‌های گوناگون شعر در سطح عمودی در چند مورد به هم استحاله می‌گردند.

"ینگه‌ی مغموم" عشقش ممنوع بود و فدا شد. بازوی آز (داماد) تا کنون عشق ممنوع داشت که اکنون به شکل ولع متجلی شده است. و چکاوک سرزنده چه نمادی از موسیقی باشد و چه مظهری از قربانی، جشن‌ها و سرخوشی ها به خاموشی گراییده است. پس هر سه "ینگه"، "بازوی آز" و "چکاوک" در یک آغاز به پایان می‌رسند. آغازی که حکایت زندگی است. روزی شروع می‌شود و روزی پایان می‌یابد و شاید عنوان "حکایت" به همین دلیل عنوان بامسمایی باشد برای شعر.

کل شعر از "آغازی" شروع می‌شود و به یاس و سردی می‌گراید. اول سرخوشی است و نوازندگی و بعد سیر شعر از درون به سوی خاموشی در حرکت است. عشق ممنوع ینگه، بازوی آز و بردن عروس، ماندن آخرین زخمه ها در سر، پراکندگی سرخوشان، تهی ماندن تالار، باژگونی و خاموشی و بالاخره مردن چکاوک و فرش سرد. این سیر و حرکت در شعر مانند یک زندگی واقعی از فراز به سوی فرود، به طورطبیعی درحرکت است تا پایان می‌یابد. و مگر نه زندگی نیز چنین شروع می‌شود و به خاموشی می‌گراید؟ ولی با توجه به این که شعر در یک سیر نزولی در حرکت است. رنگ صحنه‌های شعر رنگی شاد و مختلف است و متناسب با صحنه‌ها آفریده شده است. به عبارت بهتر کلمه‌ها درکلام‌، رنگ معنی و تصویر را پذیرفته‌اند. و در یک نگاه شاید احساس کلمه‌ها به تنهایی برای وارد شدن به متن خود رنگی دارند.

مطلبی دیگر که حایز اهمیت است شعر از آغاز و انجام درخور و متناسبی برخوردار است. شعر با چکاوک زنده بر دسته‌ی ساز آغاز می‌شود و با چکاوکی مرده بر فرش سرد پایان می‌یابد.

محمد حقوقی می‌نویسد: "شاعرانی که به مراحل پیشرفتگی رسیده‌اند، معمولا آغاز و انجام شعرهای‌شان، متناسب با ساختمان کلی شعر خواهد بود. همچون شاملو که شعرش غالبا از آغاز و پایانی درخور برخوردار است. و گاه تا آن جا که اگر هر شروع و ختامی جز شروع و ختام منظور بود به کمال شعر زیان می رساند!"1

شعر از زبانی فاخر برخوردار است. اما بی‌صله است، شعر زندگی است، محل عبور عموم است. اکنون که به زبان شاملو رسیدیم، خوب است از زبانی بگوییم که تقلید از آن امکان‌پذیر نیست. چون شاملو در زبان خود به برزخی پا گذاشته است که زندگی هزار و چند ساله‌ی زبان فارسی را به مرگی از نوع نسخ در حیات زبانی نو که مخصوص خود اوست و تقلیدناپذیر سوق داده است. و این حیات برزخی زبان شاملو که محل عبور قافله‌ی شعراست، به حکم این‌که زبان یک نظام واحد و نامیرا است، به رستاخیزی دیگر که نمی توان زمان برای او تعیین کرد، در نحله‌های فکری و شعری آیندگان به زندگی و حیات دیگر می‌رسد. همان‌گونه که زبان فاخر گذشتگان ما در فراز و نشیب‌های حرکتی خود به صورت امروزین و معاصر جلوه کرده است.

در اشعار کلاسیک برای ارتباط خواننده با متن به سبب دشواری واژه‌ها و نکات بلاغی شعر و پیچیدگی‌های دستوری مشکل ایجاد می‌شود، که پس از حل این مشکلات، خواننده به راحتی به معنا دست می‌یابد. یعنی سهمی برای معنایابی خواننده یا شنونده در متن موجود نیست. ولی بعد از حل دشواری‌های متن به قول دکتر پورنامداریان: "بعد از رسیدن به مدلول مخاطب شعر به تجربه یا معنایی می‌رسد که با افق ذهنی او سازگار و قابل انطباق است."2

آیا دست‌یابی به معنای متن در شعر شاملو آسان است؟

آیا دشواری شعر شاملو، دشواری واژه‌ها و نکات بلاغی و نحوی است؟

آیا پس ازحل دشواری واژه‌ها و نکات بلاغی و نحوی در شعر شاملو به آسانی به معنی می‌رسیم؟

آیا در شعر شاملو، سهمی برای معنایابی مخاطب موجود است؟

شاملو در شعر دیگری سروده است: "دیری با من سخن به درشتی گفته‌اند / خود آیا تاب‌تان هست که پاسخی درخور / بشنوید؟ / رنج از پیچیدگی می‌برید / از ابهام / و هر آن چه شعر را / در نظرگاه شما / به رغم شما به معمایی مبدل می‌کند"3

درشعر شاملو واژه‌ها دشواری نمی‌آفرینند. واژه‌ها درست اداره می شوند. با توجه به آسانی واژه‌ها چون مفاهیم ذهنی و تخیلی قوی شاعر واژه‌ها را به دنبال خود می‌کشد و واژه‌ها در متن بر اساس ابهام در مفاهیم ذهنی و تخیلی شاعر، جای خود را پیدا می کنند. و شاعر در انتخاب خودآگاه آن‌ها نقشی ندارد. فضای حاکم بر متن پر از ابهام و پیچیدگی است. و این ابهام و پیچیدگی هم متن را و هم واژه‌های متنی را از شعر کهن و زبان جدا می‌کند. و در یک نگاه عمیق‌تر ابهام و پیچیدگی متن برجستگی واژه و اگر منصفانه‌تر قضاوت کنیم برجستگی زبان را از بین می‌برد. این یک طرف قضیه. اما تصویرها در شعر شاملو پا به پای زبان و معنا پیش می‌روند. یعنی همان‌گونه که زبان به دنبال معنا می‌رود و متناسب با آن امروزی می‌شود. تصویر نیز با همان پیچیدگی معنا نمود پیدا می‌کند. یعنی در شعر شاملو کلمه سلطه‌گری نمی‌کند و برجستگی و حاکمیت ندارد. بلکه کلام و یا کلمه در کلام و توام با آن زبان شاملو را در شعر و متناسب با تصویر و معنا به پیش می‌برد و تثبیت می‌کند و به تناسب مثلث سلطه‌گری را به وجود می‌آورد که اگر شاعرانی تخیل شاملو و قدرت تصویرپردازی او را نداشته باشند در تقلید از شیوه‌ی زبانی شاعر ناکامند. این است که زبان شاملو تقلید ناپذیر مانده است. البته یکی دیگر از جنبه‌های بسیار قوی شعر شاملو موسیقی کلام اوست. که این موسیقی در بطن مثلث تصویر، معنا و زبان آمیخته است که فقط افرادی که با موسیقی آشنایی دارند می توانند آهنگ و موسیقی کلام او را بشنوند.

یعنی موسیقی شعر شاملو کلمه نیست. بلکه موسیقی متن است و شاملو در شعر به موسیقی کلمه فکر نمی‌کند تا بخواهد از این طریق آهنگ ظاهری برای خوش‌آیند گوش‌ها ایجاد کند. بلکه موسیقی شعر او خودجوش و متنی است و نه ظاهری و دلیل آن این است که شعر شاملو "عقده‌ی سرکوفته‌ی موسیقی است"4

اما شاملو رنگ واژه‌هایش را با انتخاب واژه‌ای مناسب و سبک، شاد و با گزینش واژه‌های سنگین و بدون حرکت، تار و کدر می‌کند. که همه‌ی این رابطه‌ها به نوعی در حجم حرکت می‌کنند و شعر را از حرکت در سطح که خاص شعرهای کلاسیک است دور می‌سازند.

ع پاشایی می‌نویسد: "واژه‌های شعر در شمار مفاهیم نیستند که دلالت به مصداق کنند. آن‌ها خود مصداق‌اند. از این‌جاست که در شعر واژه‌ها "خود چیزها" هستند. شاعر نیست که کلمات را انتخاب می‌کند. بلکه شعر است که کلمات را در موقعیت‌های خاص می‌نشاند."5

آقای علیرضا عمرانی در مقاله‌ای تحت عنوان "ضرورت آشنایی‌زدایی در شعر"، نوشته است: شعر شاملو نمونه‌ی شعری است که حاکمیت زبان بر دیگر عناصر شعر، نوعی استبداد زبانی را ایجاد کرده. که این عناصر نمی‌توانند به راحتی از زیر این استبداد نجات یابند و رخ بنمایند تا آن‌جایی که محتوای امروزی او در چنبره‌ی زبانی ارکاییک اسیر مانده است."6

همان‌طور که اشاره شد عناصر سلطه‌گر در شعر شاملو مثلثی است از زبان، معنا و تصویر که چون هر سه عنصر حرکتی در حجم دارند و نه درسطح، عرضه کننده‌ی شعر ناب دوران حیات شاملو به حساب می‌آیند. ضمن این که از موسیقی متن شعر شاملو نباید غافل ماند.

آقای شمس لنگرودی می‌نویسد: "اهمیت شعر شاملو هم فقط در زبان ارکاییک نیست، که عده‌ای مدتی است همّ و غمّ‌شان را در کارکرد امروزی این زبان گزارده‌اند. زبان ارکاییک یا کهن‌نما ابزار و عوارض شعر اوست نه جوهر شعرش. چرا که پاره‌ای از اشعار شاملو بهره‌ای از این زبان ندارند بی آن که خدشه‌ای به شعر وارد شود."7

باید توجه داشت که هر کدام از این سه عنصر سلطه‌گر به جای خود قابل تجزیه و تحلیل و بحث مفصل هستند که اگر مجالی بود در آینده به آن می‌پردازم

با تشکر فراوان از: اصلان قزل‌لو - شاعر و نویسنده و منتقد ادبی - عضو انجمن نویسندگان کودک و نوجوان
پی‌نوشت‌ها

ا) شعر زمان1 - محمد حقوقی - چ دوم - ص 33

2) خانه‌ام ابری است - تقی پورنامداریان - ص 167

3) آیدا درخت و ... - صص 111 و 112

4) دریچه - شماره 16- یادمان احمد شاملو - ص 9

5) انگشت و ماه - ع پاشایی - ص 56

6)هفته‌نامه‌ی نصیر - شماره 77 - ص 4

۷) دریچه - شماره ۱۶ - ص 81

منبع: پرزاله تاب- حسن سهولی


مطالب مشابه :


با معنا ترین غزل سعدی

شعرهای ناب - با معنا ترین غزل سعدی - بهترین اشعار از بهترین سارا شعر; ساعت مچی led">ساعت




معنای شعر

معنای شعر همانگونه که ما زمان شنیدن موسیقی ، ازهر نوعش دنبال معنا به مفهوم کلامی آن نیستیم .




شعر نی نامه مولانا با اندکی معنا و تفسیر

سیمرغ قافــ ـلانـتی (وصـــــــــال) - شعر نی نامه مولانا با اندکی معنا و تفسیر - سیمرغ ، سی




شعر حافظ با ترجمه فارسی

چندان كه اين كار بي‌ثمر، يعني معنا كردن شعر از آغاز نياموخته‌ايم كه شعر با همان




خبر فارسی ›› خبر ›› ایسنا سید علی میرافضلی: آینده با شعر کوتاه معنا می شود

استان رفسنگان(کرمان شمالی) - خبر فارسی ›› خبر ›› ایسنا سید علی میرافضلی: آینده با شعر کوتاه




پایان شعر

بدین معنا که شعر درست در نقطه ای که صدا درون ژرفای معنا در شرف نابودی ست، شعر با به




چند بیت شعر عاشقانه پر معنا......

پاریز شعر - چند بیت شعر عاشقانه پر معنا - - پاریز شعر. پاریز با قلم نقش حبابي بر لب دريا




شعر کوتاه ،شعر لحظه ها و نگاهها

دل نوشته های صنم - شعر کوتاه ،شعر لحظه ها و نگاهها - ادبی - اجتماعی




هی غزل می نویسم که شاید،با صدای تو معنا بگیرد / تا مگر با زبان من و تو،رونق عشق بالا بگیرد نغمه

بفرمایید شعر ! - هی غزل می نویسم که شاید،با صدای تو معنا بگیرد / تا مگر با زبان من و تو،رونق




نقد شعری از شاملو

شعر با چکاوک زنده بر دسته‌ی ساز آغاز می‌شود و تصویر نیز با همان پیچیدگی معنا نمود پیدا




برچسب :