نوحۀ حضرت موسی بن جعفر ع
از مناجاتهای آن حضرت در زندان هارون لعن الله علیه
یا مخلص الشجر من بین رملٍ وماءٍ وطین
ای خدائی که درخت وکیاه را از بین آب وگل وریک نجات میدهی
یا مخلِصَ الالنار من بین الحدید والحجر
ای خدائی که آتش را از بین آهن وسنگ رهائی می بخشی
یا مخلص اللبن من بین فرث ودم
ای خدائی که شیررا از بین فضولات وخون خلاص میکنی
یا مخلص الولد من بین مشیمة ورحم
ای خدائی که بچه را از میان پرده رحم نجات می بخشی
یا مخلص الروح من الاحشاء والامعاء
ای خدائی که روح را از میان امعاء واحشاء واز درون حجابها خلاص مینمائی
خلصنی من ید هارون
مر از دست هارون نجات بده وخلاصم کن
غزل مصیبت شماره (1)
کنون که گوشه زندان به بند زنجیرم
خدا گواست چو زهرا ز زندگی سیرم
شبیه مادر مظلومه تا ورود اجل
دو دست بسته خود سوی آسمان گیرم
شکسته پا و کمان قد رسیده جان به لبم
شکنجه های عدو کرده اینچنین پیرم
ز تار کعب نی و پود تازیانه کین
به باغ یاس ولایت بنفشه تصویرم
عدو بدون جهت ناسزا به من می گفت
اگر چه گفته خدا از تبار تطهیرم
ز جانب من خسته به دخترم گوئید
اسیر سلسله ها نی ، اسیر تقدیرم
رضا بیا که نگاهم به چهار چوب در است
بیا که کنج قفس بی شکیب می میرم
به یاد کرببلا بی قرار می گریم
به یاد حنجر شش ماهه و سر تیرم
به یاد ساقی بی دست و مشک علقمه ام
به یاد راس جدا از جفای شمشیرم
قصیدۀ مدح ومصیبت آن حضرت (2)
اي به زندان كرده خلوت با خدا موسي ابن جعفر
اي همه آزادگان را مقتدا موسي ابن جعفر
اي كه در حبس بلا بودي به فرمان الهي
هم قدر را هم قضا را رهنما موسي ابن جعفر
با نگاه نافذت اي موسي آل محمد
شد عصا در دست موسي اژدها موسي ابن جعفر
در دل مطمورهها داري به فرمان الهي
حكمراني بر سماوات العلي موسي ابن جعفر
كاظمينت از براي شيعيان و دوستانت
هم مدينه، هم نجف، هم كربلا موسي ابن جعفر
شب كه تاريك است و تنهايي چراغ تو است با تو
حلقه زنجير ميخواند دعا موسي ابن جعفر
اين عجب نبود كه كوه و دشت و صحرا و بيابان
با تو گردد همنوا و همصدا موسي ابن جعفر
تا بود جانم به تن دست از ولايت بر ندارم
كز ولادت با تو بودم آشنا موسي ابن جعفر
ناز بر فيض مسيحا ميكنم جايي كه باشد
خاك درگاه تو بر دردم شفا موسي ابن جعفر
عضو عضوم گر ز هم گردد جدا صد بار بهتر
كز تو يك لحظه دلم گردد جدا موسي ابن جعفر
تربت و صحن و سراي تو است در شهر دل من
هر دلي بر تو است يك صحن و سرا موسي ابن جعفر
شُهرت بابالحوائج در امامان را تو داري
انس و جان آرند در كويت رجا موسي ابن جعفر
كل خلقت را دهي حاجت اگر آرند خلقت
بر درت پيوسته روي التجا موسي ابن جعفر
تو همان چشم خداي ذوالجلالي كز نگاهي
خلق عالم را كني حاجت روا موسي ابن جعفر
دوست دارم كز دو چشم خويش در پاي ضريحت
اشك ريزم بر تو هر صبح و مسا موسي ابن جعفر
دوست دارم گردنم در حلقة زنجير باشد
تا كنم ياد از تن پاك تو يا موسي ابن جعفر
دوست دارم چون درختی بین آب و گل بمانم
تا بدانم با تو چون شد سالها موسي ابن جعفر
كُند بر پا، دست در زنجير، اشكت در دو ديده
در دلت خون، بر لبت ذكر خدا موسي ابن جعفر
در دل تاريك زندان زير ضرب تازيانه
بود خالي جاي فرزندت رضا موسي ابن جعفر
كس نبود از هيفده دختر به بالاي سر تو
تا بگرید بر تو و گيرد عزا موسي ابن جعفر
تو هماي قله نوري و زندانت قفس شد
در قفس ماند از تو مشتي پر به جا موسي ابن جعفر
با كدامين جرم بعد از سالها حبس و شكنجه
سوخت قلب پاكت از زهر جفا موسي ابن جعفر
چون نگريد بر تو ميثم اي هماي وحي كآخر
گوشة زندان بدادی جان و گردیدی رها موسی ابن جعفر
قصیدۀ شهادت موسی بن جعفر ع(3)
به خاطر دارم از فرهاد ميرزا
یکی قصّه، جگر سوز و غمافزا
وصيّت كرد آن شهزاده پاك
كه چون رفتم من ازين عالم خاك
تنم را با تجمع بر نداريد
مبادا گل سر نعشم بیاريد
سزد چون طاير روحم زند پر
بود تابوت من يك تخته در
به جاي آنكه بر خاكم سپاريد
کنار جسر بغدادم گذاريد
نيآيد پيكرم را كس به دنبال
پي تشييع غير از چار حمّال
همه ريزيد اشك از ديدة تر
به ياد غربت موسي ابن جعفر
شود هنگام دفن اين جنازه
دوباره داغ آن مظلوم تازه
چو آن شهزاده از دار جهان رفت
همای روح پاكش ز آشيان رفت
وصيّتنامه را از هم گشادند
كنار جسر بغدادش نهادند
كه ناگه خادم موسي بن جعفر
رسيد از دور و زد بر سينه و سر
كه اي ياران به گفتارم همه گوش
امامم گفت در رؤيا مرا دوش
مبادا اين بدن را با چنين حال
كند تشييع تنها چار حمّال
براي شيعيان معلوم باشد
كه اين خاصِ من مظلوم باشد
تن من بايد از كنج سيه چال
به قبرستان رود با چار حمّال
بود اين غربت موسي ابن جعفر
كه تابوتش بود از تخته در
امامم گفت بايد اين تن پاك
به حرمت دفن گردد در دل خاك
بريز اي اشك خونين چون ستاره
بسوز اي دل بسوز اي دل هماره
زنيد اي شيعيان بر سينه و سر
به ياد غربت موسي ابن جعفر
كه تاريكي چراغ محفلش بود
غذا و قوت او خون دلش بود
اگر چه از عزيزانش جدا بود
انیس و مونسش ذكر خدا بود
دعا با اشك چشمش حال ميكرد
شرار از آهش استقبال ميكرد
به جانش زجرها با قهر دادند
دريغا آخر او را زهر دادند
دلش از زهر كين شد پر شراره
چو جسم جدّ پاكش پاره پاره
شهيدش از ره بيداد كردند
سپس او را ز حبس آزاد کردند
به دست و پا غل و زنجیر بودش
دل شب نالة شبگیر بودش
تن موسي بن جعفر از سيه چال
اگر تشييع شد با چار حمّال
تن جدّش كه بودي روح توحيد
چرا با ده نفر تشييع گرديد
دريغا اسبها با نعل تازه
گرفتند احترام از آن جنازه
خدا داند به آن پيكر چه كردند
مگو ميثم، مگو ديگر چه كردند
چهار میخ (3)
سالها كنج قفس تنها و بي غمخوار بودم
لحظه ها را مي شمردم در غم ديدار بودم
هر سحر با ضربه ي سيلي نمودم روزه آغاز
زير آماج لگد در لحظه ي افطار بودم
گرچه زندانبان مرا ميزد به نامردي وليكن
من براي عفو او در ذكر يا غفار بودم
من زكيه سيرتم زهرا تبارم زينبي ام
گاه ياد شام وگه ياد در وديوار بودم
چونكه مي بردند نامردان به سوي چارميخم
ياد بند گردن مولا وآن مسمار بودم
چونكه مي افتاد دنداني ز من از دست سنگيني
ياد چوب خيزران و كوفه بدكار بودم
فاصله افتاده بين استخوانهاي نحيفم
ياد غمهاي سه ساله بسكه در آزار بودم
تا كه مي خنديد دشمن بر شكسته حرمتم
ياد سر گرداني زينب سر ِ بازار بودم
ذکر سلام (4)
سلام ما (2)بر آن غل وزنجیر تو
// // به آخرین تکبیر تو
// // به روی سیلی خورده ات
// // به چهرۀ پژ مرده ات
// // به آخرین نگاه تو
// // به حبس وقتلگاه تو
// // به قلب جانگداز تو
// // به روزه ونماز تو
// // به کودک یتیم تو
// // به را مستقیم تو
// // به لحظۀ جان دادنت
// // به وقت قرآن خواندنمت
// // به نور دیدۀ حسین
// // به آن امام کاظمین
هرروز روزه بود ولی موقع غروب
جز تازیانه آب وغذائی دگر نداشت
غزل مصیبت (5)
امام هفتم ما پاره پاره شد جگرش
نشسته گرد یتیمی به چهرۀ پسرش
بدن کبود جگر پاره ساق پا مجروح
مگر چه آمده زیر شکنجه ها به سرش
هزار حیف که از جمع خانوادۀ او
یکی نبود کنار جنازۀ پدرش
انیس ومونس او بود در سیاهی شب
صدای حلقۀ زنجیر ونالۀ سحرش
سیاه چال کجا طایر بهشت کجا
هزار حیف که یکباره ریخت بال وپرش
نیاز نیست ببندند چشمهایش را
که نیست تاب نگاهی دگر به چشم ترش
به هر کجا که روی قبری از زراره ی اوست
نشان غربت فرزند های دربدرش
شرارۀ دل او گشت اجر روزۀ او
درست موقع افطار پاره شد جگرش
سیاه چال ونماز شب وغل وزنجیر
فراق روی رضا بود غصۀ دگرش
بسوز ای دل میثم در آتش دل او
که سوز شعر تو دارد حکایت از شررش
نوحۀ حضرت موسی بن جعفر ع (1)
من كه بى جرم وگناهم گشته زندان قتلگاهم
موسى جعفرم ،من غریبم هفتمين رهبرم ،من غريبم
راحتمكن دگر اى حبيبم ، من غريبم ، غريبم ، غريب من غريبم ،من غريبم ،من غريبم
خورده ام بس تازيانه گشتهام سير از زمانه
رخ نهادم چون غريبان روز و شب بر خاكزندان
زين جهان ميروم سوى داور در جنان ميروم نزد مادر
منغريبم ، غريبم ، غريبم
من به هجران مبتلايم راحتم كن ازبلايم
خواهم هر دم از خدايم ديدن روى رضايم
اى رضا جان من اىرضا جان
نور چشمان من اى رضا جان
من غريبم ، غريبم ، غريبم(2)
ساق پا (6)
در اين زندان كه ره بسته است پرواز صدايم را
نمي بينم كسي را جز خودم را و خدايم را
سرم را مي گذارم روي زانوهاي لرزانم
يكايك مي شمارم غصه هاي زخمهايم را
پريشان حالم و از استخوانم درد مي ريزد
نمي جويم زدست هركس و ناكس دوايم را
اگر چه زخم تن دارم كبودي بدن دارم
ولي خرج عبادت مي نمايم لحظه هايم را
حضور دانه ي زنجير در راه گلوگاهم
دو چندان مي نمايد بغض سنگين دعايم را
نمي گويم چه كردم تازيانه با وجود من
ببين پُر كرده خون پيكرمن بوريايم را
اگر بنشسته مي خوانم نمازم را در اين زندان
غل زنجيرها كوبيده كرده ساق پايم را
جان حیدر(7)
این سان كه چشم اهل دل از خون دل تر است
بهر عزاى حضرت موسى ابن جعفر است
خاك زمين شهر مدينه ز داغ او
چون آسمان سينه ما لاله پرور است
از ياد زهر و سينه سوزان آن امام
چشم مواليان حزينش ز خون تر است
پور امام صادق رهبر به مسلمين
نور دو چشم فاطمه و جان حيدر است
با آن كه بود قدرت او قدرت على
با آن كه علم و دانش او چون پيمبر است
اما صلاح و مصلحت روزگار بود
تسليم محض در بر خلاّق اكبر است
عمرش اگرچه گوشه زندان به سر رسيد
اما عنايتش به جهان سايه گستر است
او عاشق لقاى خدا بود و در جهان
زندان و قصر در نظر او برابر است
يك روز با صبورى و يك روز با جهاد
ترويج دين براى امامان مقدر است
زندان ز شأن و منزلتش هيچ كم نكرد
يك موى او ز جمله آفاق برتر است
ما ذره ايم در بر نور جمال او
او مهر آسمان بود و ذره پرور است
فردا كه هر كسى به شفيعى برد پناه
چشم تمام خلق به موسى بن جعفر است
«خسرو» چه غم ز كثرت عصيان ترا بود
او شافع گناه تو در روز محشر است
شمع شب تار(8)
ديشب درون محبسِ بيداد هارون
مى گفت موسى با رضايش قصه خون
ديشب پدر را سر به دامان پسر بود
چشم پسر محو تماشاى پدر بود
ديشب پدر سوز دلش را ساز مى كرد
بهر پسر افشا هزاران راز مى كرد
لعل لبش لب تشنگان را نوش مى داد
او راز مى گفت و رضايش گوش مى داد
مى گفت: اى نور دل شمع شب تار
يك لحظه اى از گردنم زنجير بردار
از بس كه با كُند ستم من آشنايم
كوبيده گشته گوشت هاى ساق پايم
بينى اگر گلبرگ رويم گشته نيلى
نَبْود عجب زيرا ز دشمن خورده سيلى
ديشب كه مى زد از ره كين وحشيانه
سندى شاهك بر تن من تازيانه
مطالب مشابه :
حضرت زينب (س) تركي
حضرت زينب (س) تركي. حضرت علي اصغر نوحه باب الحرم پایگاه متن و روضه و اشعار
متن نوحه در مورد حضرت فاطمه(س)
جايگاه علمي و مقام روايي بانو حضرت زينب(سلام الله عليها) متن نوحه در مورد حضرت فاطمه(س)
متن نوحه حضرت امام حسين (ع)/آب می گوید حسین ، بی تاب می گوید حسین
» شعر ولادت حضرت زينب / امشب از اوج آسمانها نور نوحه محرم; شعر و متن
دانلود نوحه های جدید ترکی و آذری ویژه محرم 89
» شعر ولادت حضرت زينب / جلوه عشق نوحه محرم; شعر و متن
مدح حضرت ابوالفضل (ع) ***** تركي
مدح حضرت ابوالفضل (ع) ***** تركي آغليـوب نوحه لره درديوي ده گوز
مداحي زيباي تركي آذربايجاني در وصف و شهادت حضرت رقیه (س)
دانلود نوحه تركي شهادت پيامبر اكرم, دانلود نوحه تركي شهادت حضرت زينب متن نوحه.
نوحۀ حضرت موسی بن جعفر ع
نوحه تركي-فارسی ياد سر گرداني زينب سر ِ بازار بودم نوحۀ حضرت موسی بن جعفر ع (1)
شجاعت حضرت ابوالفضل (ع) ***** تركي
شجاعت حضرت ابوالفضل (ع) ***** تركي ئولممیش نوحه حضرت زينب (س) حضرت معصومه
برچسب :
متن نوحه تركي حضرت زينب