نمونه اي براي طرح سریال ...
در طول مدتي كه گذشت بارها و بارها هم دوستان درخواست داشتند و هم خودم مي خواستم كه طرح فيلمنامه اي براي مثال و نمونه ارائه كنم تا چند و چون " نگارش طرح فيلمنامه " بيشتر مشخص و روشن شود اما از آنجا كه طرحهاي قديمي ترم را كامل و دقيق نمي ديدم و خصوصا براي بحثهاي خودمان نمي پسنديم و از طرف ديگر طرحهايي نيز در دست اقدام و ارائه براي ساخت بود - كه طبيعتا" امكان نشر عمومي شان نبود - نشد كه بشود ... و القصه اين بود و شد كه اين مهم به تعويق افتاد ...
اكنون طرحي كه دو سال پيش - به همراهي دوست عزيزم - براي سريالي نوشته بوديم و به تاييد و تصويب رسيده ( و از اين بابت خيالم راحت است ) را تقديم مي كنم شايد كلياتي مفيد دستگيرتان شود ... با اينهمه از آنجا كه ارائه طرح بسيار به نحوه ي ارتباط و آشنايي دو طرف قرارداد نسبت به يكديگر وابسته است خاطر نشان مي شوم كه : جداي از اين طرح ، طراحي كلي و جداگانه اي نيز براي افراد اين خانواده صورت گرفته و صحبتهاي دقيق بين نويسندگان و تهيه كنندگان شكل گرفته بود تا جداي از طرح ، فهم بيشتري از رويكرد و چشم انداز كار شكل بگيرد ... نكاتي كه قاعدتا در اين مقال نمي گنجيد ! و جزو ابداعات و خلاقيت هاي نويسندگي به شمار مي رود !
--------------------------------------------------------------------------------------------
قسمت اول :
میترا ( 43 ساله / خانه دار ) پس از بازگشت به خانه متوجه می شود که همسرش بهزاد محسنی ( 46 ساله / کارمند ) بصورتی غیر معمول و سرزده از اداره برگشته و در حال استحمام است . میترا که کاملا مشکوک و بیمناک شده ، ماجرا را جویا می شود اما بهزاد با دستپاچگی ، شرایط را عادی جلوه داده و جوابهای بی ربط و کلی می دهد . میترا در بررسی اتاق ، ناباورانه متوجه لباسهای خونی بهزاد و ساک مسافرتی او که مخفیانه چیده شده می شود ! در همین حال ناگهان بهزاد داخل اتاق می آید و با میترا و لباسهای خونی لو رفته اش مواجه می شود . میترا با چهره ای مستاصل و مشوش ، بیمناک تر از قبل مصّرانه از بهزاد می خواهد که حقیقت را با او در میان بگذارد . بهزاد که راه چاره ای جز بیان حقیقت پیش رویش نمی بیند دردمندانه و با افسوس زبان به سخن می گشاید :
*** فلاش بک / دو ماه پیش :
رفیعی ( معاون مالی اداره و همکار قدیمی بهزاد ) قرار ملاقاتی بیرون از اداره ترتیب داده تا مطلبی مهم را با او در میان بگذارد . رفیعی می گوید که مدتهاست با دوستان سابقش به دنبال راه اندازی شرکتی وارداتی _ صادراتی در چابهار بوده اما بخاطر تعلق نگرفتن وام مورد نظرشان سالها این آرزوی مشترک به تعویق افتاده . اکنون اما مدتی است که مشکلات مالی به کلی مرتفع شده و قرار است شاکله و بدنه مدیریتی شرکت تازه تاسیس را از افراد محدود اما مورد وثوق و ماهر تشکیل دهند . اینگونه مانند بسیاری از مدلهای مدیریتی خارجی ، ضمن بالا بردن کار مفید افراد و بهره وری مجموعه ( به قول خودش ) موتور شرکت سبکتر و چالاک تر شده و افراد سرمایه گذار نیز دستمزد و سود بالاتری را از آن خود می کنند .
بهزاد هرچند از سویی مشکلات مالی عدیده ای دارد و از سوی دیگر از حسابرسی های مکرر و تکراری و زندگی یکنواخت و ملال آور کارمندی به ستوه آمده اما با اینحال علیرغم میل و علاقه باطنی اش نمی تواند پیشنهاد رفیعی را بپذیرد زیرا : نه جرات استعفا دادن و رها کردن کار چندین ساله اش را دارد و نه پول و سرمایه اولیه ی شراکت در کار جدید .
بهزاد که همواره از کارمند جزء ماندن دل آزرده و گریزان بوده و ارباب و نوکر خود بودن را آرزویی دست نیافتنی می دیده ، اکنون از اینکه نتوانسته همای سعادت را بر شانه های خود ، حتی برای لحظاتی بیشتر از این زمان اندک نگاه دارد ، بسیار سرشکسته است و احساس ناتوانی و بی عرضگی مفرطی می کند .
میترا که در خانه رفتارهای ناراحت و غیر معمول بهزاد را زیر نظر دارد ، سعی می کند تا بصورتی غیر مستقیم و زنانه زیر زبان او را بکشد . اینگونه بلکه شاید کمی از کار او سر در بیارد و چه بسا بخشی از بار غم و غصه های او را به دوش بکشد اما راه و روش نخ نما شده و همیشگی او نه تنها بی فایده است بلکه باعث بیشتر شدن فاصله بین آنها نیز می گردد . بهزاد که سالهاست همفکری و همکلام شدن در زندگی مشترک را فراموش کرده و ( از نظر خودش ) مشکلات زندگی را یکه و تنها حل می کند ، مدتهاست که دیگر میترا را در حد و اندازه ی همراهی کردن برای حل و فصل امور و مصائب کلان نمی بیند . بنابر این در پاسخ به او ، بهانه گیری می کند که : مسائل و مشکلات کار بیرون و امور خانه از یکدیگر جداست و اشتباه از اوست که با افکار مغشوش شغلی به خانه آمده است .
چند روز بعد رفیعی دوباره سراغ بهزاد می آید اما اینبار به قول خودش با پیشنهادی که دیگر رد خور ندارد ! رفیعی ضمن ارائه ی اساسنامه ، چارت اداری و نیز دستمزدها و تسهیلات قابل توجه و به مراتب بالاتر شرکت تازه تاسیس ، راه تازه ای پیش پای بهزاد می گذارد تا اینگونه با یک تیر دو نشان را بزند ! رفیعی فرد آشنا و مطمئنی به نام دکتر مفیدی سراغ دارد که با گرفتن مبلغی منصفانه و منطقی مدارک پزشکی از کار افتادگی بهزاد را با ظرافت و تبحر ویژه و خاصی ، تحویل کمیسیون پزشکی اداره خواهد داد . اینگونه چند اتفاق خوب برای موقعیت کاری بهزاد شکل خواهد گرفت : اول : به جهت ضعف و ناتوانی جسمانی ( بخاطر این بیماری ) بدون زحمت و اعصاب خردی چندین سال زودتر بازنشسته خواهد شد ! دوم : حقوق بازنشستگی و از کارافتادگی اش را تثبیت خواهد کرد و سوم اینکه : در این فرصت ایجاد شده می تواند در شرکت جدید مشغول شده و حقوق و مزایایی متفاوت و بیشتر از شغل سابق دریافت کند . اما مشکل سرمایه گذاری بهزاد نیز با فن و ترفند رفیعی قابل حل است به این صورت که کار بهزاد منبع سرمایه گذاری او محسوب خواهد شد و ماهانه 40 درصد به عنوان سهام سرمایه گذاری او از دستمزدش کسر خواهد شد .
بهزاد با اینکه بسیار ترغیب و تحریک برای این همکاری شده اما همچنان با دیده ی تردید به صورت مسئله می نگرد و موافقتش را مشروط به تحقیقات اولیه می کند . رفیعی در کمال صداقت و اعتماد حق انتخاب را برای بهزاد محفوظ می داند . بدین روی بهزاد پس از آنکه بطور حضوری در مطب غیر قانونی و زیر زمینی دکتر مفیدی حاضر شده و از دفتر ساده و صمیمی اما شکیل شرکت در چابهار دیدن می کند ، با بیم و امید فراوان بالاخره پیشنهاد رفیعی را می پذیرد .
گره دیگر کار بهزاد اما عدم اطلاع میترا و خانواده اش از چنین عمل غیر شرعی و غیر قانونی است . او که مطمئن است آگاهی میترای ساده دل از تصمیمش مانع انجام و تحقق پیشرفتش است ضمن پنهان کاری و پرده پوشی ، به کلی همه نقشه اش را نزد خود نگاه می دارد . بنابر این ضمن گرفتن مرخصی دو روزه به میترا و خانواده می گوید که به ماموریتی کاری اعزام شده اما در این فرصت ضمن بستری شدن در بیمارستانی دولتی ، انجام چکابها و آزمایشهای اولیه و نیز حضور مستمر نزد دکتر مفیدی به بستر سازی مستندات ظاهری بیماری و عملش می پردازد .
دکتر مفیدی که مدتی است جواز طبابت و پزشکی اش باطل شده معتقد است که از ابتدا راه را اشتباه رفته بوده زیرا با وضعیت و توانایی کنونیش بیش از هر جراح و متخصص دیگری درآمد و مشتری دارد . او به بهزاد اطمینان خاطر می دهد که همه چیز آماده و مهیاست و جای هیچگونه نگرانی نیست . مفیدی پس از تزریق آمپولی بسیار کوچک به بهزاد توضیح می دهد که من باب کامل کردن پازل طراحی شده شان و نیز پرونده پزشکی از کارافتادگی بهزاد ، باید پوست قفسه سینه ی او را شکاف داده و دوباره بخیه بزند ! تا درمورد عمل او نیز همه چیز کاملا طبیعی و عادی به نظر آید .
بهزاد ناگهان رفتار و سکنات دکتر مفیدی را بسیار خوفناک می یابد و ترس عجیبی بر او غالب می شود ! او که اوضاع را پیش از این تا به این حد بغرنج و سخت نمی دیده قصد ممانعت در مقابل مفیدی را دارد اما ناگهان همه چیز پیش چشمش تیره و تار شده و بی هوش می شود . دکتر مفیدی با نگاهی مرموز و چه بسا ترسناک بهزاد را سمت اتاق عمل کوچک ( که بیشتر شبیه مسلخ است ! ) می برد ، آنگاه با برداشتن تیغ تیز جراحی با دقت دست به کار می شود .
بهزاد در بازگشت از مرخصی درست هنگامی که تمامی اعضای خانواده بر سر سفره ی شام حاضرند به قول خودش بالاخره حقیقت ماجرای سخت این ایامش را بازگو می کند . او با آوردن تعدادی از برگه های آزمایش و اسکن ها و عکسهای پزشکی مربوط به قلبش و نیز نشان دادن سینه ی بخیه خورده اش می گوید : مدتی از ناحیه قلبش احساس درد می کرده اما بخاطر اینکه دیگران را بیهوده نگران نکند ماجرا را نزد خود مخفی نگاه داشته و در واقع در ماموریت اخیر قلبش را عمل کرده ! و اکنون دیگر جای هیچگونه ناراحتی و نگرانی برای آنها نیست . هرچند میترا از بابت این پنهان کاری بهزاد بسیار عصبانی و خشمگین می شود و دلیل آن را عدم اعتماد و صداقت بهزاد آنهم در بین کانون خانواده می داند اما بهزاد برای رفع و رجوع کردن این دلخوری و فیصله دادن به قضایا ، کاملا به او اطمینان خاطر و دلداری می دهد که صرفا بخاطر آرامش و راحتی خود او بوده که بدون اطلاع آنها چنین عملی را انجام داده . بهزاد برای آرام کردن میترا به او قول مردانه می دهد که در آینده نزدیک ، در همین رابطه مسائل بیشتری را با او در میان خواهد گذاشت زیرا خبرهای بسیار خوبی در راه است !
مدتی می گذرد ... امروز روز برگزاری جلسه کمیسیون پزشکی است . بهزاد مضطرب و نگران منتظر اعلام نتیجه جلسه است اما عملا به این زودی ها امکان دسترسی به جواب جلسه امکان پذیر نیست . او به سختی و از طریق ارتباطات دوستانه و همکاران و آشنایانی که دارد موفق به صحبتی دوستانه و غیر رسمی با دکتر کاظمی ( یکی از اعضای کمیسون پزشکی ) شده و در همین خلال متوجه می شود که خوشبختانه اکثریت غالب اعضای شورا متفق القول ، رای به از کار افتادگی بهزاد داده اند اما وصول صورتجلسه و طی شدن مراحل معمول اداری به مدت زمان بیشتری نیاز دارد .
بهزاد که از پیشرفت مناسب و دقیق نقشه شان بسیار خوشحال و راضی است با شور و شادمانی فراوان و بصورتی غافلگیر کننده خانواده را به شام مجللی دعوت می کند . او همزمان خبر از موافقت با بازنشستگی و از کارافتادگی اش ( در اداره سابق ) و نیز حضور در شرکتی خصوصی به عنوان مدیر امور مالی می دهد اما متاسفانه این شادمانی دیری نمی پاید : درست در اواسط شام مفیدی با او تماس می گیرد . او ضمن تبریک موافقت اعضای شورا و در واقع موفقیت کامل در اجرای نقشه شان ، طلب مبلغی بیش از رقم توافقی شان را می کند . بهزاد که این کار مفیدی را مصداق بارز اخاذی می داند با عصبانیتی که تا به حال از او دیده نشده ، عنوان می کند که نه چنین پولهایی دارد و نه اگر هم داشت آن را به فرد نامفید شارلاتانی مثل مفیدی می داد ! مفیدی که پیشتر از این حتی پایش به حبس و زندان نیز کشیده شده ، معتقد است که اکنون دیگر مدتی است که آب از سرش گذشته است . بنابر این بهزاد را توصیه و در واقع تهدید می کند که اصلا دوست ندارد در این برهه ی خطیر و مهم البته برای بهزاد و نه او ، اعضای کمیسیون و مسئولین اداره از حقیقت تلخ پرونده ی پزشکی بهزاد مطلع شوند ، پس بهتر است ماجرا بصورتی منطقی و عاقلانه ختم به خیر شود .
در این بین ، صحبت بهزاد با رفیعی و وساطت های او نیز بی فایده است زیرا مفیدی که مدعی است این روزها بسیار گرفتار و در به در است جز پول چیز دیگری را نمی شناسد . تماسها و تهدید های مفیدی تا جایی می رسد که او به عنوان یکی از آشنایان بهزاد داخل اداره و در اتاق بهزاد حاضر می شود و سربسته بهزاد را تحت فشار سنگین روانی می گذارد ! بدین ترتیب بهزاد از روی ناچار و اجبار می پذیرد که تاچند روز آینده مبلغ قابل توجه و مورد نظر مفیدی را به او تحویل دهد اما درست در همین گیر و دارها ، نامه ای نیز از سوی امور بهداشت و درمان اداره به دست بهزاد می رسد که از او می خواهد برای ارائه پاره ای از توضیحات در جلسه بعدی شورا حاضر شود .
بهزاد طی صحبت مجددی با دکتر کاظمی ( عضو کمیسیون پزشکی ) پی می برد که شک و شبهاتی پیرامون اسناد و مدارک پرونده ی او ایجاد شده و حضور بهزاد جهت شفاف سازی و پاسخگویی به این مسائل است .
بهزاد خشمگین که کاملا یقین دارد این موش دواندنها کار مفیدی است تا او را به زانو در آورد ، فردای همان روز آسیمه سر ملاقاتی با مفیدی ترتیب می دهد تا مبلغ مورد نظر را تحویل او دهد اما قصد اصلی او ترساندن مفیدی است تا دست از سر او بردارد و فکر و خیال خام اخاذی از او را برای همیشه از سرش بیرون کند . برخلاف تصورات بهزاد اما مفیدی نه از او می ترسد و نه کوتاه می آید . به ناگاه درگیری بین آنها بالا می گیرد تا آنجا که مفیدی با ضربات دیوانه وار و سر سختانه بهزاد عصبانی ، بی هوش و نقش بر زمین می شود ! بهزاد با ترس فراوان از مهلکه می گریزد اما چند ساعت بعد که آرامش خود را به دست می آورد در محدوده درگیری شان حاضر می شود و با مشاهده مامورین پلیس و جنازه مفیدی ، ناباورانه در می یابد که مفیدی را به قتل رسانده !
*** بازگشت به حال :
بهزاد برای میترا خاطر نشان می کند که قصد او اصلا و ابدا قتل مفیدی نبوده و اصولا چنین آدمی نیست اما روند دعوا و درگیری به طرزی ناخواسته تغییر یافته و خود او هنوز هم باورش نشده که توانسته فردی را بکشد !
میترا که از شنیدن این داستان کاملا شوکه شده از بهزاد عاجزانه در خواست می کند تا نگذارد ترس و هراس مانع تمرکز او برای تصمیم گیری راه درست شود . اگر آنها بنا به ادعاهای همیشگیشان واقعا به حق و پایمال نشدنش و نیز یاری و دستگیری خداوند معتقدند باید بی چون و چرا خود را معرفی و تسلیم قانون کنند . میترا تاکید می کند : اما در صورتی که بهزاد مقصر و مجرم باشد و با موفقیت متواری شده و دستگیر نشود نیز در جایی دیگر قطعا بالاخره تقاص پس خواهد داد ! بنابراین چه بهتر که اکنون خودش پیشقدم شده ، دینش را ادا کند بلکه خدا نیز گره ای از کارش بگشاید . اما بهزاد که در این شرایط کنترل کلام و رفتارش را از دست داده با آشفتگی میترا را خوش خیال و ساده لوح می خواند . او که بابت آینده خود و یکایک اعضای خانواده بسیار بیمناک و نگران است ، با صحبتهای میترا قانع نمی شود . بهزاد می گوید آنقدر احمق نیست که با فرارش خود را متهم و همه چیز را علیه خود کند . او قبل از درگیری با مفیدی مقدمات ماموریت چند روزه ی کاری به ایرانشهر را فراهم کرده . اکنون چند روزی به مسافرت می رود تا به قول خودش آبها از آسیاب بیفتد تا او نیز فرصت بیشتری برای بررسی جوانب کار داشته باشد .
بهزاد علیرغم خواهشها و التماسهای فراوان میترا مصمم از خانه بیرون می رود و او را با چشمانی اشکبار تنها می گذارد . میترا که به این آسانی ها نمی تواند دل از بهزاد بکند ، چادر به سر می کند و پشت سر او به دنبالش می دود بلکه شاید بتواند مانع او شده و منصرفش کند .
بهزاد هنوز به ابتدای خیابانشان نرسیده که ناگهان در فرصتی کوتاه ، آنهم درست مقابل چشمان خیره و مبهوت میترا و تعدادی از هم محلی های کنجکاو ، توسط مامورین پلیس دستگیر و روانه اداره آگاهی می شود ....
پایان قسمت اول / تیرماه 91
محسن تهرانی / علی فرزین فرد
مطالب مشابه :
فرم نمونه قرارداد کار
برای دریافت فرم نمونه قرارداد کارگری و کارفرمایی مشمولین قانون کار بر روی گذینه زیر کلیک
برنامه کسب و کار یک صفحهای
برنامههای کاری خود - ساخت اولین نمونه در برگهای جداگانه، درصد شراکت سهم
جزوه مشارکت در ساخت
این قدرالسهم درهنگام شراکت با نمونه قرارداد انواع دادخواستها و لوایح و برگه
نمونه اي براي طرح سریال ...
از آنجا كه ارائه طرح بسيار به نحوه ي ارتباط و آشنايي دو طرف قرارداد کاری بهزاد شکل
شناخته شده ترین ضرب المثل های فارسی همراه با معنی
آن سعی شده نمونه ای از قرارداد 30 درصد هنگام موجود برگه پیش ثبت نام را
راهنمای تازه واردین به مونترال
شراکت در ماشین: یکی بستن قرارداد. استفاده شخصی از موبایل یا استفاده کاری ، میزان مکالمه
فرهنگ واژگان فنی حقوق مالکیت فکری
نام پنیر Roquefort نمونه ای کاری که قابلیت نمادی که برای شناسایی و تمایز شرکت ها، شراکت ها و
نوشتن طرح کسب و کار یا طرح تجاری
طرح لزومی به خلاصه کردن بیش از حد آن نیست، بلکه باید تمام برنامه کاریتان را دقیق در
برچسب :
نمونه برگه قرارداد شراکت کاری