رمان عملیات عاشقانه9واخررررررررررر

شایسته با حرص به صحبت هامون گوش میکنه دیگه نمیتونه
ساکت بمونه
-بله دیگه الان داری اینطوری ازش دفاع میکنی و خودتو میکشی
براش و اینطوری داغون بر میگردی لابد فردا دو روز دیگه
نمیذاری من براش خواهر شوهر بازی در بیارم؟
-بله که نمیذارم چشماتو در میارم
-پس من کجا بدجنس بازی در بیارم خیر سرم همین یدونه داداش
رو دارم
-برو واسه اون عروس نداشتت مادر شوهر بازی در بیار به زن من
نزدیک شدی نشدی ها
با دستش اروم یکی میزنه تو سرم
-ببین هنوز دو روز نشده منو فروختی به اون اجنبی
بعد هم الکی ادای بغض کردن در میاره
مامان به بحث ما لبخند میزنه
-شایسته مادر اینقدر داداشتو اذیت نکن مریضه
برای امروز بسه
بعد هم روشو میکنه سمت من
-تو استراحت کن مادر و نگران هیچ چیز نباش عزیز دلم
شایسته هم خم شد جایی رو که زده بود بوسید
-فکر نکن از خیرش گذشتم بعدا حالتو میگیرم
به رفتنشون نگاه میکنم بلاخره تموم شد واقعا باید از سرهنگ تشکر کنم
بابت توضیح دادن به مادرم اگه کمکش نبود
حتما مامان اساسی حالمو میگرفت فقط نمیدونم به
پدر مهیاس چطوری باید توضیح بدم حقیقت رو
مهیاس
عصام رو میزنم زیر بغلم و راه میوفتم سمت اتاق شوور مصدومم
نامردا انقدر بد زدنش که دو تا از دنده هاش شکسته البته
با اون شکنجه هاشون هم باعث شر شدن هم خیر چون مثل اینکه
با ریختن اون نمکا روی زخماش باعث التیامشون هم شدن ای خدا
من چقدر ادبی شده ام وایـــــــــــ امروز قراره هر دومون رو مرخص کنن
من نمیدونم اینکه حالش خیلی بد نیست چرا این همه میخوابه
یک نقشه پلید میاد تو سرم میرم سمت اتاق سرپرستاری
-سلام خانوم پرستار
-سلام عزیزم چه کمکی از دستم برات بر میاد؟
سرمو با خجالت میندازم پایین
-حقیقتش لباسم پاره شده میخواستم بدونم نخ و سوزن دارید؟
-اره عزیزم صبر کن برات بیارم
اروم اروم میرم سمت تخت شاهین سعی میکنم هیچ صدایی
تولید نکنم بالای بلوزش رو میگیرم توی دستم و شروع میکنم
میدوزمش به بالشت اخر هم بالشت رو میدوزم به تشک
یک ....دو..... سه ..... با صدای بلند داد میکشم
-شاهــــــــین ؟؟؟؟؟؟؟؟
اینقدر محکم از جاش میپره که لباسش پاره میشه
-اخ !!!
دو تا پرستاری که از صدای من ترسیدن هجوم میارن تو اتاق
قیافه شاهین با اون لباس پاره باعث میشه بترکم از خنده
بخاطر پای چلاقم میشینم رو صندلی و د بخند
پرستار مسن تر سرشو تکون میده و همینطور که دست همکارش رو میکشه زیر لب میگه
-جوونی کجایی ! قدر این لحظه هاتون رو بدونید بیا بریم کرمی جان
لبخندم رو میخورم و به قیافه ی دردمند شاهین نگاه میکنم
-خوبی؟
-فک کنم بخیه هام باز شده
با نگرانی میرم سمتش و میشینم رو تخت و سعی میکنم برش گردونم تا پشتش رو ببینم
-برگرد بذار ببینم شاید باید دکتر رو خبر کنم
وقتی میبینم هیچ کاری نمیکنه دست از تلاش برمیدارم ونگاش میکنم
-اخه من چطوری حال تو رو بگیرم ؟ چرا تو اینقدر شری اخه ؟
الان من با این وضعیت و این لباس پاره چیکار کنم ؟
-خب تو خوابیده بودی منم حوصله ام سر رفته بود خوب میخواستی نخوابی
تا این ساعت
-نگفتی من الان چطوری لباس عوض کنم با این زخم ها؟
-به من چه تو هرکولی زورت زیاده تو الان باید چسبیده بودی به تخت
نگاهش پر از شیطنت میشه
-حالا خودت باید بری ی پیراهن بیاری تنم کنی
اوفــــــــــــــ فک کن
-از کجا بیارم تو این بی در و دروازه
-حرص نخور مامان برام اورده تو کمده
لنگون لنگون پیراهنش رو میارم و میشینم کنارش
صورتم داغ کرده اروم طوری که با بدنش تماس نداشته باشم
پیراهن بیمارستان رو درمیارم نگام روی نیم تنش سر میخوره
پر از زخمه دستم رو اروم میکشم روشون
-ببین چیکارت کردن کثافطا الهی دستشون بشکنه نگاه کن
بدن شیش تیکه شوورم رو چطوری شیشصد تیکه کردن
دستم رو میگیره توی دستاش
-خانوم کوچولو گریه نکن اِ منو ببین مهم اینه که تو سالمی منم زنده ام
دیگه چی میخوایم ؟ تازه به همین زودی ها مال من میشی اون وقت تلافی همه چیز رو در میاری
تا خواستم جوابشو بدم در با صدای بدی باز شد فک کنم ما بیشترین
سروصدا رو توی این بیمارستان ایجاد کردیم
یا ابوالفضل کی بابای منو خبر کرده ؟بابا مثل من یک تای ابروشو
داد بالا
-مهیاس برو بیرون ببینم
با احتیاط از جام بلند میشم و خیلی اروم میزنم از اتاق بیرون وقتی
بابام این ریختیه هیچ کس جرات نداره رو حرفش حرف بزنه


مهیاس
بابام از در اتاقه شاهین اومد بیرون با ترس میرم سمتش دستش میاد بالا
چشمام رو میبندم دستش دورم حلقه میشه و تو اغوشش فرو میرم
-دختر بابایی حالت خوبه؟
خودمو اساسی لوس میکنم
-اره خوبم بابا جونم
-حقته الان بزنم با دیوار یکیت کنم اما جلوی مادر این پسره و سرهنگ اجترامت رو نگه داشتم اما این اولین و اخرین بارت بود که بهم دروغ میگفتی
-قول میدم بابایی
روی سرم رو بوسید و رفت سمت خانواده شاهین مامان شاهین
بعد از احوالپرسی گفت
-اقای سلیمی اگه اجازه بدید ما اخر این هفته خدمت برسیم برای خواستگاری هر چند یکم دیره شما ببخشید
بابام دستشو گذاشت روی چشمش و گفت –قدمتون روی چشم
نیشم شل شد
به لباس سفید بلندم نگاه میکنم بالا تنش تنگه و نگین های یکدستی دارهدامن حریرش پوستم رو قلقلک میده موهام رو باز درست کردن و روش یک تور بلند گذاشتن که از پشت تقریبا از دامنم هم بلند تره ارایش صورتم خیلی سادست اما واقعا باعث تغییرم شده
-عروس خانوم داماد منتظرته
اروم به سمت شاهین میرم توی کت و شلوار سفیدش عالی شده
میگفت چرا فقط تو باید سفید بپوشی منم دارم خوشبخت میشم
با این حرفش باعث شد بابت داشتنش به خودم افتخار کنم
تور روی صورتم رو میده بالا
-مهیاس همیشه کنارم بمون حتی فکر بی تو بودن هم
دستمو میذارم رو لباش
-هـــــــیس حتی حرفش هم نزن
دستمو میگیره توی دستش
-بریم پیش بسوی یک شب رویایی
تا اخر شب با همه زدیم و خوندیم و رقصیدیم
اخر جشنه حتی دیگه نمیتونم رو پاهام وایسم موقع خداحافظیه
و شروع ماه عسلمون
مامان و بابا رو بوسیدم و چند لحظه تو بغلشون موندم اما نذاشتم
حتی یک قطره اشک از چشمام بریزه به سمت قیافه محزون مهران رفتم
-داداشی تا اینجاشو حلال کن تا بعدا منو شاهین دوتایی اذیتت کنیم
منو تو اغوش برادرانش گرفت
-اخه چرا تو باید زن یکی بدتر از خودت شی ؟ فک کنم تا بخوام زن بگیرم تو و اون شوهر چلغوزت مو رو سرم نذارین
یدونه میکوبم رو پاش و با بقیه خداحافظی میکنم به سمت بی ام و
شاهین میرم سقفش رو باز میکنه و راه میوفته با سرعت مناسب میرونه
-شاهین کجا داریم میریم ؟
-سورپرایزه الان هم یکم بخواب تا برسیم
سرمو به صندلی تکیه میدم و چشمام گرم میشه
حس میکنم دستشو میذاره زیر بدنم و بلندم میکنه اروم لای
پلکامو باز میکنم ودستمو دور گردنش حلقه میکنم
-رسیدیم ؟
-اره چشماتو ببند
میذارتم پایین
-چشماتو باز کن
از دیدین منظره روبروم کپ میکنم
کلبه ای که اولین بار با هم اومدیم دور تا دورش با چراغای ریزی
تزیین کرده انقدر خوشگله که حد نداره باهم به سمت
داخل حرکت میکنیم همینکه درو باز میکنم ومیرم تو
یک عالمه برگ گل رز میریزه روی سرم به در و دیوار اتاق نگاه میکنه پر از بادکنکای قلبیه روی همه بادکنکا نوشته دوستت دارم روی
یکیشون که از همه بزرگتره نوشته مهیاس
از شوق میپرم بقل شاهین دستمو دور گردنش و پاهام رو دور کمرش حلقه میکنم سرم رو توی گودی گردنش میذارم
-وای شاهینی دیوونتم چقدر اینجا قشنگه
-هدیه ی عروسیمونه به تو
سرم رو بلند میکنم ناخوداگاه تمام نگاهم پر از عشقش میشه
ناخواگاه چشمام میلغزه روی لباش اونم مثل منه
گرمی لب هاش تمام وجودم رو ذوب میکنه عملیات عاشقانه ی ما از همونجایی که شروع شده همون جا هم وارد مرحله ی دیگه ای میشه
اینبار دنبال قاچاقچیا نیستیم اینبار میخوایم باهم زندگیمونو بسازیم
لباشو ازم جدا میکنه و زیر لب زمزمه میکنه
-دیوونه وار عاشقتم 



پایان
25/6/1392
س.ط


مطالب مشابه :


باعرض پوزش بابت رمان عملیات مشترک

رمــــان ♥ - باعرض پوزش بابت رمان عملیات مشترک - میخوای رمان بخونی؟ دانلود رمان عاشقانه




رمان زندگی غیر مشترک - قسمت 1

رمــــان ♥ - رمان زندگی غیر مشترک رمان عملیات دانلود رمان عاشقانه




رمان عملیات مشترک4

رمان ♥ - رمان عملیات مشترک4 - رمان+رمان ایرانی+رمان عشقولانه+رمان عاشقانه+ رمان عملیات مشترک.




رمان عملیات عاشقانه 1

رمــــان ♥ - رمان عملیات عاشقانه 1 ♥ 166- رمان تولد مشترک دانلود رمان عاشقانه




رمان عملیات عاشقانه - 1

رمان قلب مشترک مورد نظر رمان, رمان عملیات دانلود رمان عملیات عاشقانه برای




رمان عملیات عاشقانه - 3

رمان قلب مشترک مورد نظر رمان, رمان عملیات دانلود رمان عملیات عاشقانه برای




دانلود رمان عاشقانه همسایه من

دانلود رمان همسایه من 142-رمان زندگی غیر مشترک. 143-رمان بهشت را در قلب من




دانلود رمان گرگ و میش برای کامپیوتر

دانلود رمان گرگ و میش برای رمان عملیات مشترک. رمان قلب مشترک مورد نظر خاموش




رمان عملیات عاشقانه9واخررررررررررر

رمــــان ♥ - رمان عملیات عاشقانه9واخررررررررررر رمان قلب مشترک مورد نظر دانلود رمان




برچسب :