برای عزیزترین پدر دنیا

وقتی آگهی ترحیم مجوز می خواهد!

گاهي اوقات اتفاقي ساده و شايد خيلي معمولي باعث شود عمق فاجعه اي را بفهميم. چند روز پيش كتابي را درباره شناخت ادبيات مي خواندم كه دو كشف بزرگ كردم. اول اينكه فهميدم داستان معروف هكلبري فين زماني به تيغ سانسور گرفتار شده ( البته نه در ايران) آن هم به دليل نشر اكاذيب و ترويج فرهنگ برده داري و توهين به افكار عمومي و اداره ارشاد آن موقع يك كشور اروپايي لغو امتيازش كرده است! و آنوقت خيالم راحت شد كه دست كم وجه مشتركي با مارك تواين دارم و همين كه الان هكلبري فين روي پيشخوان كتابفروشي هاست معني اش اين است كه مي توانم اميدوار باشم رمان بخت برگشته ام از برچسب غيرقابل چاپ نجات پيدا كند.

دوم به جمله زيبايي از ريچارد پك رسيدم : تنها كساني كه كتاب نمي خوانند از كتاب مي ترسند. كمي در دلم آفرين و احسنت گفتم و كتاب را بستم تا اينكه…

شانزدهم ارديبهشت روز غم انگيزي است برايم. پنج سال پيش در همين صبح بهاري،‌ پدر 68 ساله ام ناگهان سكته كرد و خودم گوشي را برداشتم و لازم نبود به حرفهاي سرپرستار بيمارستان زياد با دقت گوش بدهم و فهميدم كه ديگر او را نمي بينم.

هر سال در يكي از روزنامه هاي وزين اين مرز و بوم براي خاطر دل خودمان،‌ عكسش را با متن كوتاهي در صفحه يادبود چاپ مي كنيم و روز قبلش هركدام به بهانه اي دلمان نمي خواهد به بخش آگهي آن روزنامه وزين برويم، چون قلبمان مي لرزد و انبوه خاطرات تلخ و گزنده بيچاره مان مي كنند.

ديروز قرعه به نام من افتاد. از صبح جان كندم و چند خطي نوشتم و در اتاقم را بستم و طوري كه كسي در اداره نفهمد هق هق كردم و بعد با همان حال و روز رفتم به بخش اگهي. متن را نوشتم و عكس را هم در اتاق آرشيو پيدا كردم و داشتم از سردرد مي مردم كه خانم تايپيست صدايم زد و با لحن مشكوكي گفت: اين متن رو كي نوشته؟ حوصله حرف زدن نداشتم. گفتم: من نوشتم. ابروهايش را بالا انداخت و گفت: ببرين اتاق پشت سرتون اگه آقايي كه اونجا هستن تاييد كنن، كار مي كنيم! سردردم را فراموش كردم. گفتم: مگه متن آگهي تسليت هم بايد كنترل بشه؟ شانه اي بالا انداخت و ورق را دستم داد.

هنوز گيج مي زدم كه آقاي جوان خوش برخوردي متن را گرفت و متفكرانه خواند و گفت: يك كمي چيزه! اخم كردم و گفتم: چيه؟ گفت: مممممم… راستش خيلي عاطفيه. سعي كردم خونسرد باشم. گفتم: خب معلومه كه بايد عاطفي باشه. اخمي كرد و من من كرد: نه…ببينين…جمله آخرش خلاف شئونات اسلاميه. دهانم باز مانده بود. متن را دوباره از اول خواندم:

عزيزترين پدر دنيا

پنجمين بهار است كه پشت در خانه ات ايستاده ايم. همان سنگ چهارگوش سفيد كه روي آن اسمت را نوشته اند. مي شود لحظه اي از آسمان به زمين بيايي تا روي ماهت را ببوسيم؟

گفتم: كجاي اين جمله ايراد شرعي داره؟ مرد جوان اخم كرد و گفت: اين كلمه بوسه مناسب روزنامه نيست.خنده ام گرفت. گفتم: شما خودتون مي فهمين دارين چي مي گين؟ اين متن مربوط به يك پدره كه پنج سال پيش مرده و زير متن هم تاكيد شده كه از طرف همسر و فرزندان. حالا چه اشكالي داره همسر و فرزندان روي پدر رو ببوسن؟

پا توي يك كفش كرده بود و مي گفت: تازه اگه همكارم بود به بقيه اش هم ايراد مي گرفت. آخه مي دونين روزنامه گستره توزيع كشوري داره . بعد اگه يك نفر بياد و از متن شما خوشش بياد و بعدش بره همين متن رو براي يك مرد جوان بنويسه،‌مي دونين چي مي شه؟

گفتم: چي مي شه؟ مستقيم توي چشمهايم نگاه كرد و گفت: يعني نمي دونين چي مي شه؟ حدس زدم كه اگر ادامه بدهم كل متن اشكال شرعي پيدا مي كند. كاغذ را با كمي خشونت از دستش گرفتم و گفتم: جمله آخرش را عوض مي كنم.

بعد رفتم توي سالن نشستم و مغزم سوراخ شد تا بالاخره جمله را اينطوري تمام كردم:مي شود لحظه اي از آسمان به زمين بيايي؟ برايت عطر باغچه را آورده ايم.

باز نگاهم كرد و گفت: چرا نوشتين عطر باغچه؟ رگه كولي بازي ام داشت عود مي كرد كه ياد حرف دوست پزشكم افتادم: نفس عميق بكش..نفس عميق

گفتم: بله خاطره داريم. بله پدرم عاشق باغچه بود. بله پدرم خودش تمام گلهاي رز را كاشت.نوك خودكار را داشت مي گذاشت روي كاغذ كه سرش را بالا گرفت و مشكوك گفت: جسارت نيست اگه كارت شناسايي شما رو ببينم؟ گواهينامه ام را نشانش دادم و چنان نفس عميقي كشيدم كه بازدمم همه چيز را باد خودش برد…خودكار… كاغذ…كلمه ها

برای عزیزترین پدر دنیا

مطالب مشابه :

متن پيام تسليت

متن تسلیت& متن تسلیت درگذشت پدر& متن برای عرض تسلیت

متن های زیبای تسلیت و ابراز همدردی به مناسبت درگذشت مادربزرگم

پیام تسلیت رهبر معظم انقلاب بمناسبت درگذشت پدر رئیس جمهور

اس ام اس رحلت پیامبر و 28 صفر.اس ام اس شهادت امام حسن مجتبی.اس ام اس تسلیت شهادت امام رضا

برای عزیزترین پدر دنیا