شاعران پارسی گوی گرجی

بعد از او برادر کهترش محمد باقر بیگ نشاطی با استعانت از امضای دولت به تتمیم‏ آن همّت گماشت. او نیز هنوز کاری نساخته بود که عمرش وفا نکرد و بسال 1234 بدنبال برادر بسرای باقی شتافت. پس از مرگ وی فتحعلیشاه، محمد فاضل خان راوی‏ گروسی را به تکمیل تذکرۀ مزبور مأمور کرد و وی با افزودن احوال و آثار بعضی از بزرگان و شاه و شاهزادگان نام آن را به (انجمن خاقان) تغییر داد و با وجود اینکه‏ خمیر مایۀ تذکره خود را از«انجمن ‏آرای» اختر و نشاطی گرفت از هر دو برادر ببدی یاد کرد!

انجمن‏ آرای اختر مشتمل بر تراجم 134 تن از شعرای معاصر مؤلّف است از عصر کریم خان زند تا اواسط سلطنت فتحعلیشاه. تاریخ و مدّت تألیف آن در تاریخ تذکره‏ه ای‏ فارسی از 1222-1332 قید شده است. نسخه‏ های خطّی این تذکره در کتابخانۀ آقای‏ رکن الدّین همایون فرخ و کتابخانۀ ملّی تهران و کتابخانۀ شخصی آقای فخر الدّین نصیری‏ امینی و کتابخانۀ برلین هست.


مرحوم دکتر خیاّمپور این تذکره را در شهریورماه 1343 از روی نسخۀ برلین بنام‏ «تذکرۀ اختر» در تبریز بطبع رسانید، آقای گلچین معانی در«تاریخ تذکره‏های فارسی» می‏نویسند:«تأسّف دارم از اینکه نسخه‏های موجود و اصیل را به آقای دکتر خیاّمپور نشان داده بودم ایشان به آنها مراجعه نکردند و در نتیجه هم تاریخ تألیف نادرست است و هم دیباچه ناتمام و هم کتاب بدون نام».

صاحب تذکرۀ دلگشا دربارۀ خلق و خوی اختر می‏نویسد: «مردی بود خوشروی و تندخوی، و باندک ناملایمی از دوستان و بیگانگان رنجیدی، و تیغ هجا نظما و نثرا از نیام کشیدی، و باین واسطه اکثری از مردمان را از مجالستش احتراز بود، و باب التیام‏ کمتر کسی از بیم هجا بر روی خاطرش باز، شعر را خوب می‏شناخت و شکسته را خوب‏ می‏نوشت، در اوانی که در شیراز بود با فقیرش کمال وداد و نهایت اتّحاد و اکثر فقیر را جلیس بودی،صاحب دیوان است لیکن دیوانش در این اوقات از نظر پنهانست...».در میان تذکره‏ نویسان دورۀ قاجار،وامق یزدی ترجمۀ حال اختر را دقیق‏تر و مفصّل‏تر از دیگران نوشته است،لذا عینا نقل می‏شود:

«اختر-اسم شریفش احمد بیگ ولد فرامرز بیگ،اصلش از اتراک گرجستان و خودش غالبا در شیراز و صفاهان نشو و نما یافته،فی الجمله سیاحتی در عراق و خراسان‏ نیز کرده است،در زمان حقیر دو دفعه به دار العباده آمده شعرای مشهور این ولا مثل‏ قضائی و جلالی از ادراک صحبتش فیوضات اندوخته رسوم شاعری از او آموخته ‏اند، حقیر مکرر از فیض صحبتش بهره‏ور گردیده‏ام،الحقّ مردی بغایت با تمکین و وقار و در تمییز اشعار نهایت دقت را بکار می‏برد،خط شکسته را خوب می‏نوشت و به رموز انشا نیز آشنا بود،صاحب طبع غیور عالی و در حفظ ظاهر شریعت اندکی لاابالی،خالی از سوء خلقی نبود،و در تحقیق مطالب مشکلۀ وحدت و ولایت زیاده غور و کنجکاوی می‏نمود، لهذا در باب ولایت به سوء اعتقاد معروف و بین الانام بدین صفت موصوف امّا فی الحقیقه مأخذ این شهرت اشتباه و این رباعی که از منظومات اوست بر پاکدامنی او گواهست:


مشغول نبی گر نشدی اهل عناد کردی ز نبی مگر فضولی بنیاد بود از پی اثبات نبوّت که چنین‏ دعوای خلاف در خلافت افتاد
این دو رباعی را نیز نگارنده از دیوان وی انتخاب کرده است:

در خاک نجف که ایزد از لطف سرشت‏ «اختر»به فراغتند چه خوب و چه زشت‏ از روز جزا چه غم چو اندر نجفی‏ اندیشه ز دوزخ نکند کس به بهشت

***

ای عفو تو معذرت‏پذیر همه کس‏ لطفت همه روزه دستگیر همه کس‏ رحم آر و به بندگیّ خود خاصّم کن‏ مپسند به خواریم اسیر همه کس اگرچه مشار الیه از اصحاب خمخانه است اما به پاداش حق تربیتی که دربارۀ بعض‏ اصحاب این بزم داشت،احوالش را چنانکه از خودش مسموع افتاده بود نگاشت:

والدش از چاکران کارگزار دولت زند و خود نیز در عهد لطفعلیخان که آخر سلسلۀ زندیّه است به مناصب ارجمند سربلند،در اوایل دولت قاجاریه نظر به تهمت جنایتی‏ هراسان و بجانب خراسان فراری و چندی در آن سامان گوشه‏گیر و متواری،تا طلوع‏ آفتاب دولت...فتحعلیشاه قاجار...دلش از آنرو به تنگ آمده قصیده‏یی متین در وصف‏ آن سلطان با داد و دین برشتۀ نظم کشیده به اردوی معلّی شتافته بواسطۀ سلیمان خان که‏ یکی از اعاظم آن دودمان بود،رخصت زمین بوس یافته قصیده را به عرض اقدس رسانیده‏ مورد تحسین و آفرین گردید،سلطان قدردان بعد از استماع آن فرمود که قصیدۀ تو بکر و تازه است،لذا درخور انعام بی‏اندازه‏یی،خودت را به خودت بخشیدم،الحق که بالنّسبه‏ به گناهش عفوی خدیوانه و گذشتی خسروانه بود،بعد از آن چندی در خدمت خان‏ سابق الذکر(سلیمان خان قاجار)نهایت اعتبار داشته تا آنکه در عالم سکر و مستی سخن‏ ناشایستی ازو مسموع و زبانش مقطوع،اما در محاورۀ او چندان نقصی محسوس نمی‏شد، بالجمله مشار الیه تذکره‏یی در احوال معاصرین خود می‏نوشت،نهایت به نهایت نرسید، بعد از آنکه در هزار و دویست و سی و دو در دار السلطنۀ اصفهان مرغ روحش از آشیان‏ بدون پرواز و با طایران شاخسار طوبی هم‏آواز گردید،برادر کهترش محمد باقربیگ‏ متخلص به نشاطی آنرا برداشته به دار الخلافۀ تهران شتافت،و بواسطۀ آن نزد اکابر دولت‏ و اعیان حضرت اعتباری یافت،و با یکی از مقرّبان درگاه خلایق امیدگاه،عالیجاه‏ حقایق و معارف اکتناه محمد فاصل خان گروسی که فی الحقیقه اسمی است با مسمّی و از مراتب فضیلت و کمالات آگاه،همداستان گردید،اما طالع مساعدت ننموده در همان نزدیک رخت به عالم باقی کشید.


در سنۀ هزار و دویست و سی و پنج که حقیر را سفر دار الخلافۀ تهران اتّفاق افتاد،به‏ مطالعۀ تذکرۀ مسمّی به«انجمن خاقان»که آن فاضل دانشمند در شرح احوال معاصرین‏ مرتّب فرموده بود فایز گردیدم،خان معظّم الیه در مقام معذرت فرمود که:چنانچه خلاف‏ واقع‏بینی،کوتاهی از جانب من نیست،چون تتبّع و سیاحتی بجهت التزام رکاب‏ سعادت انتساب اتّفاق نیفتاده بود،اعتماد به آنچه محمد باقربیگ نوشته بود نمودم،حقیر چون تذکرۀ مولانا اختر را مکرّر مطالعه کرده بودم،دریافتم که محمد باقربیگ به اسم‏ خود آنرا قلمداد و احوال بعضی را که از راه حسد یا جهت دیگر نقار خاطری داشته‏ تغییرات کلّی داده ما بقی را به حال خود گذاشته است و فی الحقیقه آن فاضل گرانمایه را نظر به حصول پایۀ بلند فضیلت در تحصیل مراتب شعر و شاعری و تحقیق دقایق نظم و سخن‏گستری چندان اعتنا و اهتمامی نبود.

باری مولانا اختر در همۀ اقسام شعر استاد و اشعارش محل اعتماد و استنادست، مضامین بکر دلنشین در قطعه و رباعی دارد،در حین تحریر دیوان ایشان بدست نیامد، ناچار به نگارش آنچه متفرقه به نظر رسید اکتفا رفت...»

و امّا خود اختر در ترجمۀ حال مختصر خود می‏نویسد:«والد فقیر از آقا دادزادگان‏ تفلیس است که به شرف اسلام شرف شده بود و از جانب مادر از احفاد حسن پاشای‏ ترکمان هستم.

مولدم در خطۀ تبریز واقع شده نهایت در اصفهان و شیراز نشو و نما یافته‏ام...در این‏ وقت که سنۀ 1225 هجری است هوس این معنی دامنگیر که خیالات شعرای معاصرین‏ را آنچه بزعم خود رجحان داده و منتخب دانسته جمع‏آوری و در یک رشته مرتبط و در یک خریطه منخرط گردانیده که مطالعه‏کننده را حظّی وافر و بجهتی کامل دست دهد. لاجرم قدری از خیالات خام خود نیز ایراد می‏شود.ملتمس از مطالعه‏کننده این است که‏ چشم از ستم ظریفی پوشیده چنانکه سهو و نسیانی که لازم انسان است ملاحظه افتد. بقدر وسع در اصلاح کوشد وگر اصلاح نتواند بپوشد»

در تذکرۀ اختر چاپ تبریز دو قصیدۀ 24 و 21 بیتی و یک قطعۀ 7 بیتی درج شده مطالع‏ قصاید چنین است:
جهان را چون طلسمی دان همه وهم و خیال آنجا طلبکار حقیقت را از اینجا گو برون نه پا...

*

پیش که شاه خاوران برکشد از افق لوا مطرد چین بهم درد جوشن زنگی هوا...
نمونه‏یی از اشعار اوست:

ای بهوای رخت رسته گل از خارها داده گل عارضت رونق گلزارها وه که دگر باره‏ام سوی کسی می‏کشد دل که ز پهلوی او دیده‏ام آزارها حسرت نظّاره‏یی در دل مرغ نفس‏ خرمن گل ریخته بر سر بازارها بهر رمیدن ز دام اینهمه افغان ز چیست‏ میبری ای مرغ دل عرض گرفتارها
*
تا چرا دل بچون توئی دادم‏ آنچه با من کنی سزای من است
*
من در سماع از اینکه حدیث تو می‏رود ناصح باین خیال که گوشم به پند اوست
*
هر زمانم دل بجایی می‏رود هیچکس را یار هر جایی مباد
*
میکنم وصف لبش اما ز بیم مدعی‏ میبرم نام زلال خضر و پی گم میکنم
*
تا که راهی بود در میخانه‏ام‏ غم نمیدانست راه خانه‏ام
*
خجل ز ماه رخت آفتاب خاوری امّا چه سود از اینکه نیاید بکار روز سیاهم‏ مجوی خرّمی از من درین چمن که من اختر خزان رسیده بهارم،سموم دیده گیاهم
*
همه از بخت نگونست اختر شکوه از این،گله از آن‏چه کنم
*
بپایان شد حدیث دل ز بس گفتیم و نشنیدی‏ سرآمد رشتۀ الفت ز بس بستیم و بگسستی
*

نه زخم خار و نه بیم خزان نه غیرت گلشن‏ خوش آن مرغی که در کنج قفس بگرفت مأوایی
*** آقای گلچین معانی در تذکرۀ پیمانه 248 بیت از:ساقی نامۀ اختر را از نسخۀ خطی شمارۀ 4928 کتابخانۀ ملّی ملک که بخط خود شاعر و مشتملّ بر قصاید و غزلیّات و رباعیّات و ترکیب‏بند و ساقینامه و هزلیّات در سیصد و ده صفحۀ یازده سطری است نقل کرده و اضافه نموده‏اند که ساقی نامۀ مزبور اگرچه ناتمام مانده است ولی از مقدار موجود هم 89 بیت اواخر آن‏که جنبۀ سیاسی داشت و از سیاق ساقی نامه خارج بود حذف گردید.

چند بیت از ساقینامۀ اوست:

نرفتم بگفتار آموزگار مرا بهره رنج آمد از روزگار به دل بار دادم غم نیکوان‏ ز اندوه دل تیره گشتم روان‏ غم روزگاران و هجران یار برآورده از روزگارم دمار دریغا وفا رسم ایّام نیست‏ کز ایشان نشانی بجز نام نیست... دو چیزم خوش آمد به عمر دراز رخ دلفریب و می‏جان‏نواز...1

اشتهای گرجیمیرزا عبد اللّه فرزند فریدون گرجی و متخلّص به اشتها از شاعران سدۀ سیزدهم هجری‏ قمری است.آقا محمد خان قاجار پدر او را با چند تن دیگر از نجبای گرجستان به ایران‏ آورد و اشتها بسال 1245 هجری قمری در اصفهان تولّد یافت،در اوان جوانی بتحصیل‏ علوم ادبی پرداخت و از صرف و نحو و منطق و کلام و عروض و قافیه بهره‏یی گرفت و از خطّ حظّی وافر یافت و از این راه کسب معاش می‏نمود،طبع وی نیز بگفتن اشعار قادر بود و در اوایل«سرگشته»تخلّص می‏کرد ولی در اواخر تخلّص خود را به«اشتها»تغییر داد.وی بسال 1289 وفات یافت و عباسقلی«خرّم»تخلّص بختیاری این رباعی را در تاریخ وفات وی انشا کرد:

افسوس که اشتهای با فضل و هنر از ملک فنا سوی بقا کرد سفر گفتا پی تاریخ وفاتش خرم‏ «ایوای که اشتها نداریم دگر»
(1289)

دیوان وی در 108 صفحه هر صفحه دارای 14 بیت بخط شکسته نستعلیق میرزا فتح اللّه در کتابخانۀ مجلس بشمارۀ دفتر 14111 هست.

اشعار این دیوان غزلیّاتی بطرز حافظ شیرازی ولی مشتمل بر نام اقسام خوراکیهاست‏ و از این جهت نظیر بسحق اطعمه می‏باشد.بنابر آنچه در مقدمۀ این نسخه نوشته شده، میرزا نصر اللّه فرزند محمد شفیع خوشنویس اصفهانی که میرزا عبد اللّه اشتها چند سال‏ معلّم خطّ اطفال وی بود برحسب خواست جمعی بجمع و تدوین و تصحیح اشعار اشتها که متفرّق بوده پرداخته و این دیوان را ترتیب داده است.

دیباچۀ دیوان را علی محمد منشی انشا نموده و میرزا نصر اللّه مذکور در حواشی این‏ دیباچه مطالبی اضافه نموده است.این دیوان در حدود 1500 بیت است.

آغاز دیباچه:«بسمله حمد بیحدّ و ثنای بیعدّ و ستایش بیعدد خداوندی را سزد که در کشور هستی و دایرۀ وجود...»

آغاز دیوان:


به مسمومان ز تریاقی نماند رحم بر دلها «الا یا ایّها الساقی ادرکاسا و ناولها»
دیوان اشتها تا آنجائیکه اطلاع داریم 4 بار بشرح زیر بچاپ رسیده است:

تهران 1282 هجری قمری چاپ سنگی،قطع جیبی،در 79 صفحه.

تهران 1306 هجری قمری چاپ سنگی،در 100 صفحه.

بمبئی 1312 هجری قمری چاپ سنگی،قطع جیبی،در 80 صفحه این چاپ به‏ اهتمام ملک الکتاب شیرازی انجام یافته است.

تهران 1314 هجری قمری چاپ سنگی،قطع جیبی،به خطّ محمد حسن فرزند ملا ابو القاسم خوانساری.

نمونه‏یی از اشعار اوست:

این گنبد بزرگ که در مسجد شه است‏ سرپوش کوچکی است بقاب طعام ما گر روزی تمام خلایق کنند جمع‏ گردد غذای مختصر صبح و شام ما(!)
*

ما پرخور و بی‏پا و سر و پاچه پلشتیم‏ سر رشتۀ جان را بکف کلّه بهشتیم
*

گر بدشت دهر ما هم کشتزاری داشتیم‏ ترب و بادنجان و قمریّ و خیاری داشتیم.
2


برهمن گرجیشیرمردان(سر بدال بیگ)متخلص به برهمن اصلش از گرجستان و از غلامان شاه‏ سلیمان صفوی(1105-1077)بود،صاحب صبح گلشن می‏نویسد:«دولت و حشمت او را غلام و مضامین رنگین در سر کار طبعش مدار الهام بود».

در فرهنگ سخنوران از او در دو جا یاد شده در صفحه 84 به تخلص:(برهمن)و در صفحۀ 264 به نام:(سر بدال).

از اشعار اوست:


خون ما را نوشکاران بی‏محابا ریختند همچو برگ لاله در دامان صحرا ریختند شوخی مژگان بیداد تو در خوابم گرفت‏ آن از آن مستان که غافل بر سرِ ما ریختند
*

تو را از نکهت گل آفریدند مرا از شور بلبل آفریدند
*

شب ز گرمیهای اشک دشت پیما سوختم‏ چون چراغ ناخدا بر روی دریا سوختم‏ بسکه شوق دام او در آشیانم گرم داشت‏ همچو برق از یک پرافشانی سراپا سوختم
*

بصحرا لاله،در محفل چراغم‏ بهر صورت که هستم بی‏تو داغم‏3


خسرو گرجیاز غلامان ملوک اعتماد الدّوله حاجی ابراهیم خان وزیر بود.بعد از فتنۀ آن ایّام و ناسازگاری روزگار به آن دودمان اوضاع خدم و حشم که منسوب بآن سلسله بود رو به‏ اختلال نهاد و این جوان به محمد حسین خان قاجار روی آورد و چندی بعد بملازمت مشیر باهوش اسد اللّه خان فرزند اعتماد الدولۀ مذکور بسر برد و در خدمت نواب محمد تقی میرزا فرزند فتحعلیشاه قاجار مقرری و جامگی‏خوار شد.محمود میرزا در سفینۀ خود می‏نویسد: «اینک(1240 هجری قمری)در دار السّرور بروجرد از رسوم بندگی مسمّایی بعمل آرد،...چندانش خوش گذرد که پنداری سلیمان‏پرور است و آنچنانش خوب نشسته که‏ گوئی اسکندرفر».هدایت هم در مجمع الفصحا ترجمه آقا خسرو را به اختصار نقل کرده و افزوده است که:مدتی بفراغت زیست و اکنون(1284 هجری قمری)نیست.از اوست:

دل از خدنگ تو مجروح گشت و بیزارم‏ ز مرهمی که بر او کار نیشتر نکند
*

از حسرت وصل و هجرت ای ماه‏ مردیم،نشد دل تو آگاه‏4


دوستاق گرجی
بهزاد بیگ فرزند سهراب بیگ قورچی است.پدرش از غلامان صفویه بود و در زمان‏ شاه عبّاس دوّم(1077-1052)بمیل و رضای خود ترک ملازمت نمود و در سن‏ چهل سالگی توفیق خواندن و نوشتن یافت،نصرآبادی می‏نویسد:الحال(1090- 1083)در مدرسۀ ساروتقی واقع در محلۀ باغات اصفهان بتحصیل مشغول است.و اما بهزاد بیگ متخلّص به«دوستاق»جوان صالح و درویشی است در کمال صلاح و پرهیزکاری و شکستگی،در ترتیب نظم طبعش خالی از لطفی نیست.نسخ تعلیق را خوش‏ می‏نویسد و مدارش بکتابت می‏گذرد.(کلمۀ دوستاق ترکی و بمعنی محبوس است). آقابزرگ تهرانی می‏نویسد که در سفینۀ خوشگو اسم پدرش به محراب بیگ گرجی و تخلّصش به دوشباف تصحیف شده است.نمونه‏یی از اشعار اوست:


گردد مدام خون جگر در ایاغ ما گل همچو غنچه مشت شود بر دماغ ما
*

بی‏لبت گر جام می‏با شیشه بر سر می‏کشم‏ همچو داغ لاله خون از ریشه بر سر می‏کشم
*

برآرد گردش دوران اگر گرد اینچنین از من‏ به اندک روزگاری آسمان گردد زمین از من
*

بی‏جمالت گر برافروزم چراغ زندگی‏ هر سر مویم شود روشن ز داغ زندگی‏ بی‏تکلّف چون چراغ روز در بزم جهان‏ گیرم از هجرت نمردم کو دماغ زندگی‏5


زنبیل گرجیزنبیل بیگ پسر اصلان بیگ خان گرجستانی است که در عهد شاه عباس اول‏ (1038-996)بحکومت مرو سرفرازی داشت.از اوست:


ز غنچۀ دهنت بوسه‏یی بخواب گرفتم‏ نمردم وز گل آرزو گلاب گرفتم‏6


کامی گرجی
میرزا سلیمان فرزند کینیاز میرزا داود گرجستانی الاصل و از جملۀ شاعرانی است که‏ منوچهر خان گرجی معتمد الّدوله حاکم اصفهان را مدح گفته و میرزا محمد علی مذهب در مدایح معتمدیه(مولفۀ 1259 هجری قمری)از او یاد کرده است.7

کوکبی گرجیقباد بیگ متخلّص به کوکبی از اتراک گرجستان و از غلامان شاه عباس اول بود. مدتی در حیدرآباد سکنی گزید و بسال 1033 هجری قمری رخ در نقاب خاک کشید.

از اوست:


هر چه همرنگ به معشوق بود معشوق است‏ نقص عشق است که پروانه بمهتاب نسوخت
*

خلوتگه محبت او در دل من است‏ بیحاصلی ز هر دو جهان حاصل من است‏ با کاینات کرده‏ام آن دوستی که یار در هر دلی که جلوه کند در دل من است
*

چو در کنج قفس میرم بسوزیدم مگر روزی‏ به امداد صبا خاکسترم راه چمن گیرد
*

ز خندۀ تو بدل لذّتی نهان دارم‏ که همچو پسته دل خویش در دهان دارم‏8


کیخسرو گرجی
همشیره‏زادۀ رستم خان سپه‏سالار از اعاظم و اکابر گرجستان است.کیخسرو از

رجال برجستۀ دورۀ شاه سلیمان صفوی(1105-1077)بود،سلسلۀ ایشان به مردانگی‏ و شجاعت سرافراز و به مردی و همّت ممتاز بودند.نصرآبادی می‏نویسد:خصوصا مشار الیه جوانی است در کمال ملایمت و آزرم،با وجود طبع نظم خطّ نستعلیق را خوب‏ می‏نویسد،مدتی در سلک آقایان منسوب بود...بعد بفرمان شاه سلیمان حکومت‏ (الکای درون)که داخل خراسان است به نامبرده عنایت شد و او در کمال استقلال در آن‏ ولایت بود و با مهاجمین اوزبک جنگهای دلاورانه کرد و به پیروزیهایی نایل گشت. بعد سمت وی به صفی قلیخان فرزند رستم خان مذکور محوّل و کیخسرو بمنصب‏ جلیل القدر تفنگچی آقاسی‏گری سرافراز گشت.وقتی که فرصت داشتند متوجه نظم‏ می‏شدند و این ابیات را بمجموعۀ فقیر نوشته‏اند:


پیش رویش سوختم آخر دل دیوانه را چون نگهدارد کسی از سوختن پروانه را چاک می‏سازم بناخن سینه چون بینم رخش‏ چون برآید مهر بگشایند روزن خانه را
*

رباعی

در عشق غم اندوخته‏یی میباید وز غیر نظر دوخته‏یی میباید تا دل نشود داغ نگیرد آرام‏ این سوخته را سوخته‏یی میباید9

مکنون گرجی
آقا محمد متخلّص به مکنون از شاعران سدۀ سیزدهم هجری قمری است مرحوم‏ هدایت می‏نویسد:در کازرون از توابع شیراز مقام داشت،مردی سیاح بود.آرام در همانجا فوت شد.اشعار بسیار گفته این چند بیت از اوست:


گر رود طفل سر شکم از پی دل دور نیست‏ آری آری میدود طفل از قفا دیوانه را
*

بقتلم میکشد شمشیر طفلی‏ که پروردم بدامن چند سالش
*

ترک چشمش ز ابروان چاچی کمان انگیخته‏ تیر مژگان از کمان آن ترکمان انگیخته...

گرچه خصم آتش آمد آب اینک میفروش‏ آب و آتش را بیکجا توامان انگیخته‏10


ممتاز گرجی
فضل علی بیگ نوادۀ اصلان بیگ کوچک شهرت از نجبای گرجستان و در سلک‏ غلامان شاه سلیمان صفوی و از نزدیکان کیخسرو خان تفنگچی آقاسی بود.نصرآبادی‏ می‏نویسد:جوان قابلی است و کمال شوخی در طبع دارد،چون بهمۀ جهت از اقران‏ ممتاز است،«ممتاز»تخلّص دارد.

در صبح گلشن و قاموس الاعلام نامش افضل علی بیگ از خدّام ممتاز شاه سلیمان و از زمرۀ خوش‏فکران خوش‏بیان معرفی شده است.نمونه‏یی از اشعار اوست:


خانۀ عشاق را روزن نباشد چون حباب‏ تا نگردد تیره‏بخت آنکس که دارد ماهتاب
*

دل بهجران تو ای نوگل خندان سازد این سپندی است که با آتش سوزان سازد
*

آنقدر صبح وصال تو نگردید سفید که کسی پنبۀ داغ شب هجران سازد
*

گریه را زین پس گل‏آلود غم دنیا مکن‏ آب این جو داخل دریای رحمت میشود
*

مینا به ته رسید دلا وقت شد که باز همچون حباب ساغر خالی بسر کشیم
*

تا گرمی رخسار تو را دید نگاهم‏ در چشم ترم چون مژه خشکید نگاهم‏ تا نقش تو در دیدۀ غمدیده نگارد از هر مژه صد خامه تراشید نگاهم‏ عکس تو به ذرّات جهان تافته چون مهر بر هرچه نظر کرد تو را دید نگاهم‏ از سینۀ صاف است که چون آیینه«ممتاز» راز دلم از خلق نپوشید نگاهم
*

ای مغز نوبهار معطّر ز بوی تو گل سرخ‏رو ز نسبت روی نکوی تو زلف بتان ز شانه دکان تخته میکند از شرم حلقه‏های خط مشبکوی تو11


موجی گرجیعلیخان بیگ فرزند اغلی بیگ گرجی در سلک غلامان خاصۀ شریفه(شاه سلیمان‏ صفوی)بود صاحب صبح گلشن می‏نویسد:«قلزم ذهنش متلاطم به خوش‏طبعی و ظرافت است و هر مصراع ابیاتش موجی از بحر لطافت».از اوست:


بی‏یاد تو خم نمی‏زند جوش‏ گشتیم شرابخانه‏ها را
موجی قطعه‏یی گفته و بیت مذکور را چنین تضمین کرده است:


چون او دونچی صفی قلی شاعر در جهان رند لاابالی شد دوش در هیمه‏دان مطبخ فکر پخت شعری که وصف حالی شد
در جواب صفی قلی بیگ او دونچی‏باشی که این مطلع را گفته بود:


شیشه‏ام سنگ را نهالی شد قدح افتاد و سنگ قالی شد12


نشاطی گرجی
محمد باقر بیگ فرزند فرامرز بیگ و برادر کهتر اختر گرجی است.وی نیز مثل‏ برادرش در اصفهان و شیراز نشو و نما یافته،چندی بملازمت زندیّه بسر برده،آخر الامر قرار معیشت و سامان را بمدح این و آن داده است.

چنانکه در ترجمۀ حال اختر گذشت نشاطی پس از مرگ برادرش اتمام کار تذکرۀ او را وجهۀ همّت خویش قرار داد و از اصفهان بطهران رفت و با استعانت از کتّاب دیوان‏ بکار پرداخت ولی دیری نپائید که او نیز بدنبال برادر رخت بسرای دیگر برد.

بنا به نوشتۀ آقای گلچین معانی در تاریخ تذکره‏های فارسی،رضا قلیخان هدایت در دیباچۀ مجمع الفصحا مجموعۀ محمد باقر بیگ نشاطی را در شمار تذکره‏ها مذکور داشته‏ است.

همو می‏افزاید که:«در کتابخانۀ شخصی دانشمند معاصر آقای سیّد محمّد هاشمی‏ کرمانی مقیم تهران تذکرۀ کوچکی مشتمل بر ترجمۀ احوال و منتخب اشعار سی و چند شاعر کرمانی که باهتمام یکی از فضلای آن سامان تألیف شده است موجود و در مقدمۀ آن مسطور است که:«فتحعلیشاه قاجار از ابراهیم خان ظهیر الدّوله،والی کرمان،خواسته‏ بود تا در تهیّه تراجم شعرای کرمان محمد باقر بیگ را یاری کند و این نسخه بدستور وی نوشته شده است».

مؤلف انجمن خاقان می‏نویسد«در سال تألیف این خجسته تألیف(1234) بدار الخلافه(تهران)آمده اتفاق ملاقات افتاد،جوان خوش‏خلق صافی مشرف آدمی وشی‏ بود.اندک در کار عبادات قلیل المبالات یافتمش،و عماذ اللّه بیوم معاد ضعیف الاعتقاد، بنحوی که در احوال برادرش اختر مذکور شد،چند جزوه از تذکرۀ مصنّف برادر را عرضۀ امنای دولت داشت،با عدم قبول بجوایز حضرت صاحبقران ممتاز اقران گشته،هم بسال‏ یکهزار و دویست و سی و چهار بدار الخلافه اندر رخت بربست.در غزلگوئی طبع خوشی‏ داشت...»

محمود میرزا هم در سفینۀ خود از او یاد کرده و نوشته است:گاهی که شرف‏ حضورم روزی او بود(!)اشعار خود را بمن می‏خواند،در رسم غزلسرایی با بهره بود...

و برادرش اختر می‏نویسد:«به بعضی از کمالات متّصف است چنانکه جمعی از مشکل‏پسندان حالات و مقالات او را پسندیده دارند.باری پنج شش هزار بیت دیوان‏ دارد...»

نمونه‏یی از اشعار اوست:


بخاک افتم بآن در چون ببینم پاسبانش را که تا بوسم بدین تقریب خاک آستانش را
*

ببزم غیر دانم باده خوردی شب،نمیدانم‏ که بیرون آمدی از بزم یا رفتی بخواب آنجا
*

خبر از آشیانم نیست،اما اینقدر دانم‏ که برقی سوخت در گلشن بشاخی آشیانی را
*

خوانَد از دام بگلزار هم‏آواز مرا بگمانی که پر بسته بود باز مرا
*

دل آباد است از عشقش مبادا خرابی این خراب‏آباد ما را
*

بمحفل جانب هرکس بجز من بیند و من هم‏ کنم بر روی این و آن بصد خجلت نگاه آنجا
*
بیرون شدن ز بیم اسیری نمیتوان‏ آخر شد آشیان بگلستان قفس مرا
*

ملتفت ناشده چون بگذری از من گویم‏ پی تسکین دل خویش که نشناخت مرا
*

گویند روز حشر چو خلق از ثواب خویش‏ مائیم و رحمت تو و کردار ناصواب
*

بی‏سبب ناید از این پرده برون آوازی‏ در پس پرده کسی هست که آوازی هست
*

من بیخبرم از خود و هر سو خبری هست‏ کافتاده بدنبال بتان دربدری هست‏ می‏آید و بر سنبلش از گرد نشانی‏ست‏ در راه وی امروز مگر چشم تری هست
*

ز کویش وقت رفتن بند برپا مرغ را مانم‏ که چون خیزد فتد بر خاک و دیگر بار برخیزد
*

کس ندانست که چون آمد و چون رفت ز بزم‏ اینقدر بود که شد چاک گریبانی چند
*

کنم هر گه دعایی کز دلم بیرون شود مهرش‏ بخود آهسته میگویم که یا رب بی‏اثر باشد
*

آن مکن با من که گر از لطف یار من شوی‏ چون بخاطر آیدت آن شرمسار من شوی‏ با تو در یک بزم ننشینم که ترسم پیش خلق‏ منفعل از گریۀ بی‏اختیار من شوی
*

تو آن نبی که جفایی توانی و نکنی‏ بهر که جور نکردی نمیتوانستی
از رباعیات اوست:


دیشب همه شب بیار گفتم غم دل‏ شاید که شود مراد می‏همدم دل‏ دیدم که بدرد دل من گوش نداد دل ماتم من گرفت و من ماتم دل‏13


ولی گرجیولیخان گرجی از غلامان سلاطین صفویّه بود و در شعر و شاعری خوش‏سلیقه و نیکو رویّه.از اوست:

ای خوش آن عاشق که از غم رو بدیوار آورد آنقدر گرید که رحمی در دل یار آورد14


یمینی گرجی
یمینی گرجی از موالی شاه طهماسب صفوی بود و سر پنجۀ طبعش در معارک نظم‏ قوی.از اوست:

دستی که عنان خویش گیرد امروز در آستین کس نیست‏15


یوسف گرجیاز پروردگان محمود میرزای قاجار است.در حدود سال 1219 هجری قمری در گرجستان تولّد یافت و بسال 1226 در هفت سالگی دست او را از دامن پدر و مادر جدا کرده و جزو اسرای جنگ به ایران آورده‏اند.

محمود میرزا در سفینۀ خود می‏نویسد:یکی از غازیان او را برسم اسیری از کفرش‏ به اسلام خواند و بر حضرتم بطریق پیشکش گذرانید(!)از آن عهد تا امروز(1240)که‏ بیش 14 سال است...در درگاهم بحجاب مسلّم است و از اهل عفاف مقدم.به اندازۀ کفاف تحصیل آدمیّت نموده در تحریر شکسته درست‏نویس و در رموز...غزلسرائی نادره‏ خیال است،هر دو را از من فراگرفته و به امر من تخلّص را به اسم قرار داده.از دفترش‏ که بمثابۀ سه هزار شعر است این اشعار جداگانه ثبت گردید و انتخاب رفت.(51 بیت‏ نقل کرده است).

نسخه‏یی از دیوان یوسف گرجی در کتابخانۀ مجلس بشماره دفتر 16231 هست.

این نسخه را محمد علی قزوینی بسال 1297 بخط شکسته نستعلیق خوب برای تقدیم‏ به صادق خان سرهنگ نوشته و پس از اتمام غزلیات و مخمسات و مسمطات و رباعیّات‏ یوسف که در حدود پانصد و چهل بیت است،ابیاتی از دیگران و قصیده و غزلی از حکیم شریف و غزلی از محمد علی میرزا و سایرین آورده است و پیش از نگارش غزلیّات‏ یوسف دو مکتوب عشقی و عرفانی از او نقل کرده که آغاز نخستین آنها چنین است.

«چندی است که بدام هجرنگاری خوشخو و بدیع الجمال گرفتارم که نه از دیده نهان‏ است و نه بر دیده عیان،آتش عشقش بجانم افروخته و جملۀ هستیم را سراپا سوخته...».

دیوان یوسف بدین بیت آغاز گردیده است:


ناله‏ام از هجر یار ماه جبین است‏ نی غلط آن مه کجا بحسن چنین است
مؤلّف فهرست کتابخانۀ مجلس(ابن یوسف)استنتاج کرده است که وی پیش از سال 1288 قمری وفات یافته و در عنوان دیوان خطی وی که بسال 1297 نوشته شده این‏ جمله مسطور است«من کلام خلد آشیان یوسفخان علیه الرّحمه»در دیوان یوسف علاوه بر سایر انواع شعر،مدایحی از ناصر الدین شاه و شاهزاده احتشام الدّوله و مرثیه‏هائی از حضرت سیّد الشّهدا علیه السّلام موجود است.

نمونه‏یی از اشعار اوست:


یوسف برو گدای سر کوی یار باش‏ شاید ز روی لطف ببخشد گناه را
*

اول از سنگ ستم بال و پرم را مشکن‏ چون ز بند غمت آخر کنی آزاد مرا
*

جام می‏در گردش‏آور زان که نیست‏ اعتباری گردش ایّام را
*

ز بیم آنکه رسد آفتش ز خار مژه‏ بچشم راز خیالش نمی‏نهد پا را
*

عشق روی تو صنم صورت بیجانم کرد کافری بودم و این عشق مسلمانم کرد
*

اگر یوسف ز کویت رفت سهل است‏ غباری از سر کوی تو کمتر
*

بر آستان تو ای مه نهاده سر یوسف‏ اگرچه رفته صنم دین و دانش از دستم
*

خون در پیالۀ فلک دون نموده‏ایم‏ جامی ز دست لاله عذاری گرفته‏ایم
*

پرده بردار از حدیث حسن و عشق‏ تا بکی در پرده میگوئی سخن
*

برو بیگانه شو یوسف در آن کو نمیپرسد کسی از آشنائی
از رباعیات اوست:


لعل لب تو ز آب حیوان خوشتر سرو قد تو ز سرو بستان خوشتر زخم تو بدل مرا ز مرهم بهتر درد تو مرا بجان ز درمان بهتر16

منابع و مآخذیکه در تهیّه و تنظیم این مقاله بدانها مراجعه شده است:(1)-تاریخ تذکره‏های فارسی تألیف آقای گلچین معانی(جلد اول و دوم)-تذکرۀ اختر،چاپ تبریز 1343 شمسی به اهتمام شادروان دکتر خیامپور-تذکرۀ پیمانه تألیف آقای گلچین معانی.

(2)-فهرست کتابخانۀ مجلس(ابن یوسف)-فهرست کتابهای چاپی(جلد اوّل)-دیوان اشتها چاپ تهران 1314 ق.

(3)-تذکرۀ نصرآبادی-تذکرۀ صبح گلشن-تذکرۀ روز روشن-قاموس الاعلام(جلد دوّم).

(4)-سفینۀ محمود(جلد دوّم)-مجمع الفصحا(جلد دوّم).

(5)-تذکرۀ نصرآبادی-شمع انجمن-الذّریعه-ریاض الشعرا(نسخۀ عکس دانشکدۀ ادبیات تبریز).

(6)-تذکرۀ روز روشن.

(7)-مدایح معتمدی-فرهنگ سخنوران.

(8)-تذکرۀ نصرآبادی-شمع انجمن.

(9)-تذکرۀ نصرآبادی-صبح گلشن-قاموس الاعلام(جلد پنجم).

(10)-مجمع الفصحا(جلد دوّم).

(11)-تذکرۀ نصرآبادی-صبح گلشن-قاموس الاعلام(جلد ششم).

(12)-تذکرۀ نصرآبادی-صبح گلشن.

(13)-تاریخ تذکره‏های فارسی-سفینۀ محمود-تذکرۀ اختر.

(14)-صبح گلشن.

(15)-صبح گلشن-ریاض الشعرا.

(16)-سفینۀ محمود(جلد دوّم)-فهرست کتابخانۀ مجلس(ابن یوسف)-مجمع الفصحا

 

 


مطالب مشابه :


الفبای زبان گرجی ქართული ენის ანბანი

جمعیت گرجیان جوان فریدونشهر ، سازمان مردم نهاد ( ngo ) رسمی فعال درزمینه های فرهنگی هنری




دختر گرجی ფერედნელი ქართველ გოგო

جمعیت گرجیان جوان فریدونشهر ، سازمان مردم نهاد ( ngo ) رسمی فعال درزمینه های فرهنگی هنری




چرا یادگیری بعضی زبانها اینقدر سخت است؟

جمعیت گرجیان جوان فریدونشهر - چرا یادگیری بعضی زبانها اینقدر سخت است؟ - ახალგაზრდა




شاعران پارسی گوی گرجی

جمعیت گرجیان جوان فریدونشهر - شاعران پارسی گوی گرجی - ახალგაზრდა ქართველების




فروش فوق العاده DVD سخن مادری و پوستر

جمعیت گرجیان جوان فریدونشهر - فروش فوق العاده dvd سخن مادری و پوستر - ახალგაზრდა




دانلود آهنگ گرجی რამდენი მალოდინე

جمعیت گرجیان جوان فریدونشهر ، سازمان مردم نهاد ( ngo ) رسمی فعال درزمینه های فرهنگی هنری




جاری شدن آب از چشمه سراب

جمعیت گرجیان جوان فریدونشهر ، سازمان مردم نهاد ( ngo ) رسمی فعال درزمینه های فرهنگی هنری




برچسب :