خاطره ی فلک شدن توسط خانم معلم
سلام . من پیمان شیرازی هستم و 24 سال سن دارم . در حال حاضر دانشجوی رشته ی پزشکی دانشگاه شیراز هستم . مدتی هست که با این وبلاگ اشنا شدم و تصمیم گرفتم که خاطرات فلک شدنم رو در اختیارتون قرار بدم .. مدرسه ای که من تو ابتدایی توش درس می خوندم از انواع تنبیهات بدنی استفاده می شد .. اما تنها تنبیهی که من تا 5 ابتدایی ازش چیزی ندیده و نشنیده بودم چوب و فلک بود .. من بار ها توسط معلم و ناظم و مدیر کف دستی خورده بودم و گاهی اوقات هم سیلی می خوردم اما فلک نمی شدم .. مدیر سر صف چندین بار بچه های تنبل رو به فلک کردن تهدید می کرد اما از چوب و فلک استفاده نمی کرد . سال 5 ابتدایی که بودم یک خانم معلمی داشتیم به نام خانم فیروزه ای که روی تنبیه کردن ما خیلی حساس بود و ما همیشه ازش کف دستی می خوردیم .. یک روز خانم معلم برای اخر هفته خیلی خیلی زیاد مشق داده بود .. من با خودم گفتم : خوب .. اصلا ارزش نداره که من اخر هفته ام رو خراب کنم .. به جای مشق نوشتن می رم تفریح می کنم و بازی می کنم .. نهایتا خانم معلم 10 تا ترکه می زنه کف دستم .. می تونم 10 تا رو تحمل کنم .. پس تصمیم گرفتم که مشق ننویسم .. یعنی یه جورایی کف دستی خوردن برام عادی شده بود .. به خاطر همین مشقام رو ننوشتم و شنبه با خیال نسبتا راحتی رفتم مدرسه .. بقیه ی بچه ها با هر زحمتی شده اون همه مشق رو نوشته بودند .. اما من ننوشته بودم .. خانم معلم اومد سر کلاس .. از قیافه اش میشد فهمید که اصلا حالش خوب نبود و عصبانی بود و این کمی من رو نگران کرد .. به ترتیب از میز اول مشق بچه ها رو میدید .. چند نفر که بد خط نوشته بودن کف دستی خوردن تا این که به نیمکت من رسید .. گفت مشقات کو ؟ گفتم خانوم یادمون رفت بنویسیم .. خانم گفت : چه طور این همه دانش اموز یادشون نرفته . تو چطور یادت رفته ؟؟ گفتم ببخشید . دیگه تکرار نمیشه .. کف دست راستم رو گرفتم سمتش و اماده ی کف دستی خوردن شدم .. خانم معلم ترکه رو برد بالا که بزنه کف دستم که نمی دونم چی شد نظرش عوض شد !! گفت : نه .. کف دستی فایده ای نداره .. می دونم چی کارت کنم .. یالا برو پای تخته .. من هم رفتم پای تخته .. خانوم معلم گفت : کفش و جورابت رو در بیار .. من نمی دونستم می خواد باهام چی کار کنه .. فکر می کردم می خواد بگه دو دست و یک پا بالا وایسم !! و از سرنوشت دردناکم خبر نداشتم .. خانوم معلم رفت بیرون از کلاس و چند دقیقه بعد اومد .. یه چوب بلند که به دو سرش طناب وصل شده بود همراهش بود .. به من گفت بخواب زمین و پاهات رو بالا بگیر .. من از همه جا بی خبر هم هر چی خانوم معلم می گفت انجام می دادم .. خانم معلم پاهای برهنه ی من رو گذاشت تو فلک و به دو تا از بچه ها گفت که سر فلک رو بالا بگیرن .. بعد اون طناب رو پیچوند دور مچ پاهام .. پاهام کاملا بی حرکت شده بودن .. تازه داشتم می فهمیدم چه بلایی قراره سرم بیاد .. اما فکر می کردم معلم می خواد به جای این که 10 تا بزنه کف دستم 10 تا بزنه کف پاهام و هنوز از کارم پشیمون نشده بودم .. خانوم معلم با دستش شروع کرد به دست مالی کردن و ماساژ دادن کف پاهام .. در همین حال به بچه های کلاس می گفت : من قبلا از چوب و فلک خیلی استفاده می کردم .. اما از پارسال تصمیم گرفتم که دیگه بچه ها رو فلک نکنم .. اما مثل این که شما جنبه ی این که فلک نشید رو ندارید .. از این به بعد برای کوچک ترین خطایی که ازتون سر بزنه به جای کف دستی چوب و فلکتون می کنم و حداقل 30 ضربه با ترکه می زنم کف پاهای برهنه تون .. وقتی 30 ضربه به گوشم خورد دیگه خیلی نگران شدم !! حداقل 30 ضربه خیلی زیاد بود .. کف پاهای من رو به دانش اموز های کلاس بود تا فلک شدن کف پاهام رو ببینند و درس عبرت بگیرن .. خانوم معلم ماساژ دادن کف پاهام رو تموم کرد و رفت یک ترکه ی بلند اوارد .. اومد بالا سرم .. ترکه رو گذاشت رو کف پاهام و گفت : وای به حالت اگه پاهات رو تکون بدی یا انگشتای پاهات رو خم کنی .. بیچاره ات می کنم .. ترکه رو برد بالا و با تمام شدت زد به وسط کف پاهام .. نمی دونید چه درد وحشتناکی داشت .. دردش اصلا با کف دستی قابل مقایسه نبود .. تا مغز استخون کف پام سوخت .. داد زدم : اااااااایییییییییییییییییییییییییییییییی ... غلط کردم خانوم ... معلم ترکه رو برد بالا و محکم تر زد به جای قبلی ... دوباره گفتم : ااااااایییییییییییییی اااااااوووووههههههه اااوووووووخخخخخخخخخ ..... نزنید خانوم .. قول می دم خانوم دیگه تکرار نشه ... دوباره زد .... اصلا به اه و ناله ی من توجهی نداشت .. همین طور ترکه ها رو محکم می زد به کف پاهام .. من همین جور ناله می کردم .. یکی از ترکه ها رو زد به سر انگشتای پام .. از درد انگشتای پاهام رو خم کردم .. خانوم معلم با دستش دوباره انگشتای پاهام رو صاف کرد و به اون دو نفر گفت که سر فلک رو بالا تر بگیرن تا راحت تر ترکه بزنه کف پاهام .. دوباره زد سر انگشت کوچیکه ی پام و من دوباره پاهام رو تکون دادم .. خانوم معلم با عصبانیت گفت : کف پاها صاف .. انگشتای پا کشیده .. اگه کف پاهات رو صاف نگه نداری تا فردا صبح همین جور فلکت می کنم .. شوخی هم ندارم .. کف پاها موقع فلک شدن باید کاملا صاف و کشیده و بی حرکت باشن و من روی این موضوع خیلی حساسم .. من با گریه به خانوم معلم گفتم : خانوم .. خیلی درد داره .. نمی تونم پاهام رو تکون ندم .. خودشون همین جوری از درد تکون می خورن .. خانوم معلم گفت : عین یه مرد پاهات رو صاف نگه دار .. خجالت بکش . تو مثلا پسری ؟؟ من قبلا شاگردام رو فلک می کردم اصلا این جوری نبودن .. همشون کف پاهاشون رو بی حرکت نگه می داشتن .. دوباره ترکه رو زد سر انگشتای پاهام . این بار سعی کردم با وجود درد زیاد پاهام رو تکون ندم .. خانوم معلم دست سنگینی داشت و هر ضربه ترکه رو که به کف پاهام می زد با تمام وجودم حس می کردم .. کف پاهام از شدت درد می سوختن .. خانوم معلم دست بردار نبود .. اصلا انگار خستگی سرش نمی شد .. انگار تازه گرم شده بود .. انقدر من بلند بلند ناله می کردم که یکی در کلاس رو زد .. خانوم معلم ترکه رو کنار گذاشت و رفت در رو باز کرد .. مدیر بود .. مدیر با دیدن صحنه ی چوب و فلک و کف پاهای ترکه خورده و زخمی من تعجب کرد .. اومد جلوی بساط چوب و فلک و یه نگاه به من و یه نگاه به کف پاهام انداخت و از خانوم معلم پرسید : این پسره چه غلطی کرده که شما رو انقدر عصبانی کرده که فلکش کنید ؟؟ خانوم معلم شروع کرد به شکایت کردن از من و به مدیر گفت : آقای مدیر .. این پسر اصلا مشق نمی نویسه .. انگار کف دستی خوردن براش عادی شده .. همه ی بچه های کلاس مشقاشون رو نوشتن به جز این پسر .. من هم تصمیم گرفتم با چوب و فلک کاری کنم که دیگه مشقاش رو بنویسه .. اقای مدیر دستش رو گذاشت رو کف پاهام و با دستش کف پاهام رو به شدت فشار داد و در همین حال گفت : کار درستی کردید که فلکش کردید .. من هم جای شما بودم همین کار رو می کردم .. اما به نظر من الان به اندازه ی کافی متنبه شده و درد کشیده .. من از شما می خوام که این بار رو ببخشیدش .. اگه باز هم تنبلی کرد و مشق ننوشت خودم سر صف انقدر چوب و فلکش می کنم که از کف پاهاش خون بیاد و تا عمر داره نتونه راه بره .. خانوم معلم گفت : باشه این بار رو می بخشم .. اقای مدیر تشکر کرد و از کلاس بیرون رفت .. اما صبر نکرد که ببینه خانوم معلم پاهام رو از فلک آزاد می کنه یا نه .. مدیر که رفت خانوم معلم به دو تا از بچه ها گفت که بیان جلوی دهن من رو بگیرن .. دو نفر اومدن و جلوی دهن من رو گرفتن تا صدای آه و ناله من از کلاس بیرون نره و مدیر متوجه نشه که من هنوز دارم فلک میشم .. با نگاه معصومانه ای خانوم معلم رو نگاه می کردم و ازش خواهش می کردم که من رو ببخشه .. اما خانوم معلم دست بردار نبود .. دوباره ترکه زدن رو شروع کرد و این بار چون جلوی دهن من گرفته شده بود صدای من زیاد در نمی اومد و فقط صدای برخورد ترکه به کف پاهام بود که تو کلاس می پیچید .. با هر ضربه ای که به کف پاهام می خورد با تموم وجودم درد می کشیدم و بالا تنه ام که آزاد بود و بسته نشده بود رو تکون می دادم .. از درد دستم رو می کوبیدم زمین و چشمام رو بسته بودم و همین طور گریه می کردم .. خانوم معلم ترکه رو می زد به کف پاهای برهنه ی من و نزدیک به 6 یا 7 ثانیه مکث می کرد و صبر می کرد تا درد اون ترکه رو قشنگ تو کف پام حس کنم و بعد ضربه ی بعدی رو می زد .. بعد از چند ضربه احساس کردم کف پاهام داره خیس می شه .. چشمام رو که از گریه خیس شده بودن رو باز کردم و پاهام رو نگاه کردم .. خون از کف پاهام جاری شده بود و میریخت تو پاچه ی شلوارم و چند قطره هم میریخت رو زمین .. این بار با تمام وجودم داد زدم به طوری که این دو نفر که با دستشون جلوی دهن من رو گرفته بودن تاثیری تو صدام نداشت ... .. اااااایییییییی .. خانوم به جون خودم دیگه تکرار نمیشه ... نمی دونم خانوم معلم چند تا ترکه زده بود به کف پاهام اما الان که فکر می کنم از 80 ضربه بیش تر شده بود اما فکر کنم به صد ضربه نرسیده بود .. خانوم معلم انگار که از کارش راضی باشه یه نگاهی به من انداخت و بعد ترکه رو کنار گذاشت .. با دستش به کف پاهام اشاره می کرد و رو به هم کلاسی هام گفت : عاقبت تنبلی و مشق ننوشتن همینه .. خوب به کف پاهاش نگاه کنین که اگه مشق ننویسین و تنبلی کنین کف پاهاتون مثل این پسر میشه ... بعد طناب فلک رو شل کرد و پاهای من رو ازاد کرد.. اونقدر طناب فلک رو محکم بسته بود که تازه احساس می کردم خون داره به پاهام می رسه .. پاهام رو از روی فلک اواردم پایین و در حالی که گریه می کردم کف پاهام رو نگاه کردم که ای کاش نگاه نمی کردم ... تمامی قسمت های کف پام به شدت زخم شده بودن و وسط کف پام ورم کرده بود .. کناره های پاهام به شدت سرخ شده بودن و از زیر انگشتای پاهام خون جاری شده بود .. حتی پاشنه ی پاهام هم سرخ شده بودن .. این یعنی حالا حالا ها نمی تونستم درست و حسابی راه برم .. خانوم معلم بساط چوب و فلک رو جمع کرد و فلک رو به همراه ترکه گذاشت تو کمد .. .. بعد به اون دو نفر هم گفت که برن و سر جاهاشون بشینند ... همین طور نشسته بودم و گریه می کردم و به کف پاهام زل زده بودم .. خانوم معلم گفت : کفشات رو بپوش و برو سر جات بشین .. من کف پام رو گذاشتم زمیم که بلند شم درد وحشتناکی کف پاهام رو فرا گرفت به طوری که از درد جیغم در اومد .. خانوم معلم که وضعیت من رو دید به دو تا از بچه های کلاس گفت که بیان و کمکم کنند تا من سر جام برم بشینم .. با هزار جور بدبختی رفتم سر جام نشستم .. پاهام رو از تو کفش دراواردم ( جورابام هم چنان تو جیبم بودند ) .. یه نگاهی به کف پاهام انداختم .. خوشبختانه خونریزی کف پام متوقف شده بود اما هم چنان درد زیادی داشتم .. هر طور شده بود تا زنگ تفریح صبر کردم تا رفتم حیاط و به پیشنهاد یکی از بچه ها که انگار خودش قبلا فلک شده بود کف پاهام رو حسابی با اب ماساژ دادم .. درد کف پاهام اروم تر شد اما جای ترکه ها و ورم کف پام هم چنان پا بر جا بود .. بعد از اون فلک تا یک هفته من تو راه رفتن لنگ می زدم و تو کف پاهام درد رو حس می کردم .. بعد از دو هفته ورم کف پام خوابید و بعد از سه هفته جای ترکه ها روی کف پاهام کمرنگ تر می شدن و بعد از یک ماه کف پاهام به حالت عادی خودش برگشت و جای ترکه ها محو شدن .. اما اون اخرین چوب و فلکم تو اون سال نبود اما شدید ترینشون بود .. من اون سال 7 بار دیگه توسط خانوم معلم فلک شدم که البته دیگه منجر به خونریزی از کف پاهام نشدن ولی خیلی درد داشتند .. اون 7 بار دیگه ای که فلک شدم تعداد ضرباتش کم تر بودن .. البته این چوب و فلک ها باعث شدن که من تو مشق نوشت جدیت بیش تری به خرج بدم ... الان که خانوم معلمم رو میبینم ازش ناراضی نیستم و باهاش سلام علیک گرمی هم می کنم ... ( نظر یادتون نره !! ) !! ..........
مطالب مشابه :
خاطره ی فلک شدن توسط خانم معلم
چوب و فلک کف پا - خاطره ی فلک شدن توسط خانم معلم - گنجینه ی خاطرات چوب فلک مدرسه
چوب و فلک چیست ؟؟
به زودی خاطرات فلک شدن هام و فلک کردن هام رو توی وبلاگ قرار می دم
فلک تنبیه رایج وعواقب وتاثیرانش
کمپ 9 عراق - فلک تنبیه رایج وعواقب وتاثیرانش - وقایع کمپ نه(رمادیه)
فلک کردن تنبیه رایج عراقی ها
خاطرات اسارت - فلک کردن تنبیه رایج عراقی ها - خاطرات اسارت در عراق،اردوگاه 16تكريت
خاطره .....
و موقع فلک شدن کف پاهاش رو تکون می داد که البته تاثیری نداشت چون پاهاش کاملا تو فلک بودن و
اولین خاطره من از فلک کردن ...
چوب و فلک کف پا دانش اموز ها به هر زحمتی شده و با هزار جور بد بختی و لنگ زدن بلند شدن و شروع
فلک شدن نعمت به دست قیس از زبان علیرحیمی
اردوگاه تکریت11 ( Camp Takrite 11) - وبلاگ اردوگاه تکریت11 * * * PRISONER OF WAR IN IRAQ-COMP 11-TAKRIT
^^ كودكي ها ^^
ترس فلک شدن واسه، خنده های
چرا قرآن به زبان عربي نازل شده است؟
فلک را سقف خانواده و سپس اقوام و بعد اهالي مکه و شبه جزيره عربستان و بعد از طي شدن اين
برچسب :
فلک شدن