انشا
همه اعضا هیئت مدیره خانه کودکان بی سرپرست دور هم جمع شده بودند . به زودی بچه ها را تحویل می گرفتند . خانه تقریبا آماده بود . بیست تخت فلزی آبی رنگ با تشک و پتو و بالش در اتاق های خواب . یک تلویزیون در هال و تعدای بشقاب ملامین ، چند قابلمه و اجاق گاز در آشپزخانه . این همه چیزی بود که توانسته بودند برای ورود بچه ها آماده کنند . البته به کمک های مردمی امیدوار بودند به خصوص که حاج آقا را در جمع خود داشتند که به آنها اعتبار خاصی می بخشید .
اعضا هیئت مدیره از صنوف مختلفی بودند : پزشک ، دبیر ، بازاری ، مهندس ولی وجود حاج آقا که پیشنماز مسجد محل بود باعث افتخار همه بود . او را در صدر مجلس می نشاندند و با جملاتی خاص و یگانه با او حرف می زدند : اول شما بفرمایید حاج آقا . .. متبرک بفرمایید سفره را ... حاج آقا چشم امیدمان به شماست ...التماس دعا ی مخصوص داریم
این طور وقتها چشمهای میشی حاج آقا می درخشید .نگاه نافذش را می دوخت به بقیه و با اعوذبالله من الشیطان الرجیم حرفهایش را شروع می کرد .
خانم خیری بیوه زن جوانی بود که به عنوان مربی بچه ها استخدام شده بود . زنی بود با صورتی استخوانی و ابروهای پهن و پرپشت که از شدت لاغری ترحم همه را به خود جلب می کرد. خانم خیری در همه جلسات به عنوان منشی جلسه حضور داشت و معمولا اجرای بیشتر مصوبات جلسات نیز بر دوش او گذاشته می شد .
هوا رو به سردی می رفت . اوائل مهر ماه بود که بچه ها را تحویل گرفتند .بیست پسر بچه لاغر مردنی با صورتهای زرد و رنگ پریده . کودکانی خشن ، عصبی و بی نظم .
اوائل همه به تغییر بچه ها امیدوار بودند . در مدارس خوب ثبت نامشان کردند . به غذا و لباس شان رسیدند و به خانم خیری سفارش کردند به هیچ دلیلی بچه ها را تنبیه بدنی نکند . اما روزی نبود که بچه ها با هم در گیر نشوند و کتک مفصلی نوش جان نکنند .
این بود که اعضا هیئت مدیره دور هم جمع شدند و فکر هایشان را روی هم ریختند . تنها راهی که به نظرشان رسید این بود که برای کنترل و تربیت بچه ها آنها را با خدا و دین آشنا کنند . نوشتند و امضا کردند و دست به دامان حاج آقا شدند برای اجرایش .
حاج آقا از فردای آن روز بیشتر در میان بچه ها حضور یافت . به آنها نماز یاد داد و نمازجماعت در خانه برگزار کرد . حتی بچه ها را به نوبت با خود به مسجد برد تا مکبر نماز باشند .
در میان بچه ها تنها کسی که با اشتیاق نماز خواندن را شروع کرد احمد رضا بود . او از همان ابتدا با سایر بچه ها فرق داشت . صبح سر وقت بلند می شد و بی بهانه به مدرسه می رفت . بعد از ظهرها هم سرش توی درس و مشقش بود . احمد رضا عصای دست خانم خیری هم بود . وقتی بچه ها به هم ناسزا می گفتند و سر قلم و دفتر و بلوز و جوراب با هم گلاویز می شدند این احمد رضا بود که پا در میانی می کرد تا قائله ختم شود .
خانم خیری هر روز با شیرین زبانی به حاج آقا می گفت : خدا خیرتون بده این پسر را شما سر براه کردید اگر شما نبودید او هم مثل بقیه خروس جنگی می شد و می افتاد به جون باقی بچه ها .
در عرض چند ماه پشت لب احمد رضا خط باریکی سبز شد که نشان از بلوغ او داشت . خانم خیری دستپاچه رفت سراغ حاج آقا تا مسائل شرعی در مورد بودن او و احمد رضا زیر یک سقف را بپرسد . رفت و آمدهای حاج آقا باعث صمیمت او و خانم خیری شده بود . آنها معمولا هر روز می رفتند توی دفتر تا در مورد بچه ها با هم صحبت کنند . در مدتی که آن دو جلسه داشتند احمدرضا دربان و به پا بود و اجازه نمی داد بچه ها بی هوا وارد دفتر شوند .
اواسط زمستان بود . برف سنگینی می بارید . اوضاع بچه ها سر و سامانی یافته بود . آنها به لطف خانم خیری به نظم خانه عادت کرده بودند . یاد گرفته بودند وسایل همدیگر را کش نروند . یاد گرفته بودند موقع دعوا ناسزا نگویند مخصوصا فحش در مورد مادر و خواهر ، ممنوع شده بود . بچه ها کمی جان گرفته بودند و لپهایشان گل انداخته بود . اعضا هیئت مدیره این پیشرفتها را نتیجه زحمات حاج آقا می دانستند . آنها به مناسبت جشن پیروزی انقلاب مراسمی در خانه برگزار کرده بودند و می خواستند از حاج آقا تقدیر کنند .
توی خانه شور و شوق خاصی برپا بود . خانم خیری با چند نفر کار کرده بود تا سوره حمد را با هم بخوانند . چند نفری هم قرار بود شعر بیست و دو بهمن را اجرا کنند . دیوارها را با شرشره آذین بسته بودند . چند کیلو شیرینی خریده بودند چیزی که تا آن موقع در خانه سابقه نداشت . لحظاتی قبل از اجرای برنامه احمدرضا خانم خیری را به گوشه ای برد و از او خواهش کرد اجازه دهد انشایش را درحضور هیئت مدیره بخواند . این محشر بود !
خانم خیری ذوق زده پیشنهاد او را پذیرفت . چشمهایش از خوشحالی برق می زد .
مراسم طبق معمول با تلاوت قرآن شروع شد . بچه ها در تلفظ "و لاالضالین" اشکال داشتند که باعث خنده حاضرین شد . حاج آقا تذکر داد که باید تلفظشان را درست کنند وگرنه نمازشان مقبول نمی افتد .
گروه سرود هم قسمت اعظم شعر را فراموش کرده بودند و پشت سرهم با ریتم تکرار می کردند : بیست و دوی بهمن روز پیروزی ما روز شکست دشمن .
بعد نوبت احمد رضا شد . سر بزیر و خجالتی آمد و در برابر هیئت مدیره ایستاد . نوشته اش را از جیب شلوارش بیرون آورد . آهی کشید و گفت : انشایی نوشته ام که امیدوارم من را به خاطر آن ببخشید
دستهایش می لرزید . ادامه داد :
به نام خدا
ما وقتی به این جا آمدیم امیدی به زندگی نداشتیم و خدا را نمی شناختیم ولی یک مرد که حالا در این جمع نشسته ما را عوض کرد . او مرد بدکاری است که هر روز به خانه ما می آید و حرفهایی می زند که خودش به آن عمل نمی کند . او همه ما و حتی خانم خیری را گول زده است . من تمام شب هایی را که او یواشکی به خانه مان آمده تا با خانم خیری باشد را یاد داشت کرده ام . من می دانم که او توی دفتر به فکرما نبود ، داشت کارهای بد می کرد . شمار ا به خدا دیگر نگذارید او به این جا بیاید و ما را گول بزند . وقتی او در اتاق با خانم خیری تنها می شود بچه ها هم با هم خلوت می کنند و مثل آنها کارهای بد می کنند . هر چه به آنها می گویم این کارها بد است و خدا بدش می آید قبول نمی کنند و می گویند تو بهتر می فهمی یا حاج آقا ؟
احمد رضا به گریه افتاد . اشکهای ریزش بی صدا روی گونه هایش ریختند .
همه مثل برق گرفته ها به او نگاه می کردند . حاج آقا از جا بلند شد . کشیده ای به صورتش زد و با قهر رفت . کادوی بزرگی که برایش خریده بودند روی میز خود نمایی می کرد .
پی نوشت :با این داستان قصد تخریب قشر خاصی را نداشتم . اما هنوزیاد آوری اشکهای احمد رضا دلم را می لرزاند .
مطالب مشابه :
انشایی در مورد انشاء
انشایی برای خواهرت بنویسی، رفتم دیدم خواهرم دوباره برگههایی از انشا در مورد آب ، بابا
انشا در مورد نماز
انشا در مورد و نه الفاظ آن، بل روح و معنای آن، که داستان نماز و روحش همان داستان آب و اسم
انشا
آب و آتش. دل انشا همه اعضا خانم خیری دستپاچه رفت سراغ حاج آقا تا مسائل شرعی در مورد بودن
موضوعات پیشنهادی انشا (توصیفی - توضیحی)
انشا - موضوعات 17- چه موقع یخ های کینه آب می شود ؟ 18 27- صد واژه ی زیبا در مورد مادر 28
مقاله در مورد هیدرولوی (باران )
پس زدن آب در لولههاي فاضلاب سبب بارها لغت سونامی را شنیده اید ولی ایا در مورد آن و علت
انشا در مورد پاييز
چرا آب گرم زودتر از آب سرد يخ مي زند انشا در مورد
انشا در مورد فصل زمستان ( دو انشاي طنزآلود در مورد زمستان)
انشا در مورد است او فکر می کند که ظرف های باقالی و قاشق های استیل آن با چرخاندن در آب
انشا در مورد دوستی
انشا در مورد افراد مشهور عقاید مختلفی در مورد دوستی دارند ؛ ما در این انشاء به برخی از
برچسب :
انشا در مورد آب