بچه های بست خیرآباد


بست خیر آباد روستایی س کوچک،شاید 20 خونه داشته باشه،حد فاصل داریون تا خرامه و حدودن یک کیلومتر مونده به روستای خیر آباد،اکثر کوچه های این روستای کوچیک آسفالتن و دهیارش هم دختر خانمی س جوان و فعال.

روی نصفه بلوکی لم دادم تو سایه ی دیوار.افاغنه دارن کانال پر میکنن و چند پسر و دختر اونطرفتر مشغول بازی.محمد امسال میره کلاس چهارم و از همه بزرگتره،داداشش مهدی هم هس.این مهدی همیشه ولو است تو روستا،یا تو کانالای ما داره میدوه و یا جلویکی از دو مغازه ای است که از تو یه دریچه ی 20در20ی به مشتریاشون جنس میدن. هر وقت بری میتونی ببینیش.علی امسال میره اول،باباش عضو شوراس و یه استیشنMVMداره، موهاش بدقت شونه شدس که میگه خودم صافشون میکنم،جوراب پوشیده و پیرهن هندونه ای دکمه داری تنشه.رضا وسط یه تخته صاف رو سوراخ کرده، تیوپ/تیوبی رو  که خوب کش میاره بسته به دو سر تخته  و روی چند تا نی سر خودکار زده به عنوان تیر،میده به من تا امتحانش کنم. تیر برق چوبی رو نشونه میگیرم اما نمیزنمش،تیراش تو وسط راه قوس برمیدارن و کمی منحرف میشن:" گمون کنم باید کمی سنگین تر باشن"،اینو بهش میگم.دختر کوچکی هم هست با موهایی سیاه وبلند که گاهی تو هوا تابشون میده تا از جلو صورتش برن اونور،و البته در نهایت لطافت و زیبایی.چن تای دیگه هم هستن.همگی اثری از سالک دارن بجز همون دختره و علی.دارم اثر "سالک" رو تو صوراتشون میشمارم که انگار یه تصمیم میگیرن. بلند میشن و میرن طرف یه دیوار. یکی میره خونشون و کسیه ی جای برنجی میاره و میده دست محمد.

 ناگهان مث مغول از در و دیوار باغ میرن بالا. محمد از دریچه ای رفت تو،مهدی ترجیح داد از دیوار 2متری باغ بره بالا و یکی دیگه از در رفت. کوچیکا وایسادن بیرون. کمی انتظار و اینور و اونور رفتن ... خسته شدن ، اومدن تو یه سایه ای نشستن. بالاخره غارتگرا همگی از دریچه اومدن،کیسه رو از پسته ی تر پر کرده وشروع کردن به تقسیم کردن غنیمت.

به محمد میگم : چرا از دیوار باغ مردم میری بالا؟

:"صاحبش نیس"

:"بالاخره که میاد"

:"نه یارو مرده. معتاد بوده و چن نفری بردن کشتنش.کلید باغو داده دست یکی تو همین روستا، اما کلیدداره میگه من مال مرده رو نمی خورم"

:" باور نمیکنم. بالاخره کس و کاری که داره. مگه میشه این همه پسته بی صحاب باشه؟"

.

.

.

:"بالاخره این هم دزدیه."

خیلی بهش برمیخوره و میگه" یعنی من دزدم؟"

:خوب آره دیگه. مگه دزد شاخ و دم داره!هر کی از دیوار مردم بره بالا و چیزی برداره دزده دیگه!"

کمی وایمیسه و میگه " خوب دزدی خیلی هم کار بدی نیس. من نرم کس دیگه ای که میره."

خسته شدم از بحث ولی نتیجه داره خیلی بد میشه.میگم "خوب... نه! دزد که نه.... ولی... خوب این یه کار بدیه."

میگه تازه پسر عموم "علی" میگه باید بریم تو باغی که صحاب داشته باشه. اینجا حال نمیده.بلند میشه و بی خدافظی میره.

من موندم ، افاغنه و کانالایی که هنوز متر نکردم،تازه متر هم تو وانته و وانت هم نیس. دوباره لم میدم سایه ی دیوار و میگم شاید هم حق با محمد باشه.

 


مطالب مشابه :


تصاویر: چاشت‌های جالب بچه های ژاپنی

وبلاگ شیمی خرامه - تصاویر: چاشت‌های جالب بچه های ژاپنی - . www.shimikherameh.ir - وبلاگ شیمی




مسابقات کاراته بانوان استان فارس برگزار شد

با صدای خرامه در ارتباط باشید [email protected] خرامه، یکی از شهرستان های استان فارس، که در 75




دانستنی ها و بیماری های اطفال

وبلاگ شیمی خرامه - دانستنی ها و بیماری های اطفال - . www.shimikherameh.ir - وبلاگ شیمی خرامه




بچه های بست خیرآباد

گزارشی از زندگی من - بچه های بست خیرآباد - امروز چه گذشت (گزارش روزانه زندگی من روی نت)




جلسه طرح صالحین 27 بهمن 91

مسجد حضرت ابوالفضل (ع) خرامه - جلسه طرح صالحین 27 بهمن 91 - فعالیت های کانون فرهنگی و پایگاه




پیش شماره کد تلفن شهر و شهرستان های استان فارس

بچه های اباده طشک - پیش شماره کد تلفن شهر و شهرستان های استان فارس خرامه ‌ 07257: خرمي




لطیفه ای که کل جهان اینترنت را برانگیخت

شهرستان خرامه جان دختر بچه ای را مذهبی شهرستان خرامه عکس های منتخب احسان قنبری




برچسب :