ازدواج به سبک کنکوری 16
در ماشین رو بهم زد و گفت:
-عجب سیزده به دری شد امسال...
زدم به بازوش و گفتم:
-بسه دیگه انقدر از سیزده به در حرف نزن جواب منو بده چرا دیشب شوهر سیما نیومد؟
آریان: همون روز که شمال بودیم خودت که شنیدی مشکل دارن. حالا هم فرهاد اخلاق سیما رو شناخته فکر کنم می خوان جدا بشن. راحت شدی؟
چه افتضاحی...بدتر از این نمی شد. با حرص برگشتم سمتش و گفتم:
-از الان بهت گفته باشم اگه اومد طرفت محلش نمیدیا.
دستش رو دور دستم حلقه کرد و به طرف در باغ رفتیم.
آریان: خیالت راحت حسود خانم.
-حسودی نکردم.
آریان: مشخصه
با دیدن کسی که جلوی در باغ ایستاده بود بی خیال جواب دادن به آریان شدم و دویدم به سمتش. دلم خیلی درد می کرد ولی واقعاً دلم واسه دیدنش تنگ شده بود و نمی تونستم هیجانم رو کنترل کنم و ندوم. اصلاً فکرش رو هم نمی کردم. بیخیال بغل کردنش شدم چون دیگه واسه خودش مردی شده بود و منم که متاهل....بعله...همچین آدم متعهدی ام من...
پویان هم که بعد از سه سال من رو می دید اول شک کرد. اما با نزدیک تر شدن بهش انگار قیافه ام رو شناخت. چون لبخندی پهنی زد و به طرفم اومد و قبل اینکه بخوام حرفی بزنم محکم بغلم کرد.
خاک تو سرم. بی آبرو شدم رفت. آریان هم که این حرکت پویان رو دید با سرعت اومد سمتم. قبل اینکه بخواد کاری کنه خودم رو از آغوش پویان بیرون کشیدم و گفتم:
-هوی وحشی چیکار میکنی؟ غرب زده ی دیوونه من شوهر دارم.
محکم زد تو کمرم و گفت:
-بیخود می کنی شوهر کنی...تو اول و آخرش بیخ ریش خودمی. کسی زیر بارت نمیره.
به طرف آریان که با اخم بهم نگاه می کرد برگشتم و گفتم:
-معرفی می کنم...همسرم آریان
با زدن این حرف دستش رو که از رو عصبانیت مشت کرده بود از هم باز کرد. دستم رو به سمت پویان دراز کردم و گفتم:
-ایشون هم پویان هستن. دوست بچگی من و پدرام و از طرفی برادر نیلوفرجون.
بعد از دست دادن آریان و پویان رو به پویان گفتم:
-منتظر کی هستی؟
با صدایی که دیگه هیچ هیجانی نداشت و لبخند تلخی گفت:
-منتظر تو وروجک بودم. بهم نگفتن ازدواج کردی.
می دونستم پویان دوستم داره اما هیچ فایده ای نداشت. از اون دسته پسرایی بود که فقط می گفت تو با کسی نباش...از این خودخواهیش بدم میومد. از نوجوونیش که رفت آلمان خیلی کم می شد بیاد ایران اما توی همه ی ایمیل ها و تلفن هایی که بهم می زد از دوست دختر هاش می گفت.اما از این حرفا بگذریم به عنوان یه دوست بهترین بود و اگه کمکی از دستش در میومد دریغ نمی کرد.
قبل از اینکه بخواد حرف دیگه ای بزنه آریان دستم رو کشید وداخل باغ شدیم. زیر لب با عصبانیت گفت:
-یه توضیحاتی در مورد ایشون باید بهم بدی.
دستم رو از دستش بیرون کشیدم و گفتم:
-ای آروم برو دلم درد می کنه...دوست بچگیام...گفتم که...یه بار هم بهم گفته دوستم داره اما من گفتم به چشم خواهر بهم نگاه کنه همین.
دوباره دستم رو گرفت و و گفت:
-دیگه چی گفته؟
-هیچی بخدا...من و پویان مثل خواهر برادریم.
آریان: دیدم ریختش رو وقتی گفتی من شوهرتم.
-آریان تو رو خدا امروز رو بی خیال. حالم خوب نیست تو هم هی گیر میدی.
دیگه حرفی نزد. پیش بقیه رفتیم و بعد از سلام احوال پرسی های معمول کنار هم روی تخته سنگی که کنار استخر بود نشستیم.
مطالب مشابه :
ازدواج به سبک کنکوری 17
پویان با لبخند تلخی که رو لب هاش بود سمتم اومد. بی توجه بهش به آریان نگاه کردم که متوجه شد و
ازدواج به سبک کنکوری 13
پویان با لبخند تلخی که رو لب هاش بود سمتم اومد. بی توجه بهش به آریان نگاه کردم که متوجه شد و
ازدواج به سبک کنکوری 16
پویان هم که بعد از سه سال من رو می دید اول شک بعد از دست دادن آریان و پویان رو به پویان گفتم:
ازدواج به سبک کنکوری 19
-ا آریان مگه تقصیر من بازی آریان و پویان از همه طولانی تر شد.
ازدواج به سبک کنکوری 16
پویان هم که بعد از سه سال من رو می دید اول شک بعد از دست دادن آریان و پویان رو به پویان گفتم:
رمان ازدواج به سبک کنکوری 22
پویان با لبخند تلخی که رو لب هاش بود سمتم اومد. بی توجه بهش به آریان نگاه کردم که متوجه شد و
رمان ازدواج به سبک کنکوری21
پویان هم که بعد از سه سال من رو می دید اول شک بعد از دست دادن آریان و پویان رو به پویان گفتم:
رمان ازدواج به سبک کنکوری 9
که باز سر و کله ی پویان پیدا شد و آریان رو از رفتن منصرف کرد. پویان: پری چرا اینجا ایستادی؟
برچسب :
آریان پویان