تلخ و شیرین دیروزین و بازنشستگی امروزین - 9 ( مهاجرت دانش آموزی به شیراز )

 بسم الله الرّحمن الرّحیم

به آب روان گفت گل کز تو خواهم
که رازی که گویم به بلبل بگویی

پیام ار فرستد ، پیامش بیاری
به خاک ار در افتد ، غبارش بشویی

بگویی که ما را بود دیده بر در
که فردا بیائی و ما را ببوئی
 
                                                                        ( شادروان پروین اعتصامی )

    در شماره ی پیشین (  اینجا ) از دغدغه ها و مشکلات مهاجرت دانش آموزی ام از میمند فارس به شیراز برای ادامه ی تحصیل در کلاس دهم یا کلاس چهارم طبیعی - که همان سال اوّل سیکل دوّم بود – برای تان نوشتم ، و بالاخره اینکه با یاری خداوند متعال ، همّت مضاعف و کار مضاغف پدر و مادرم ، مقدمات سفرم به شیراز آماده گردید. برای آشنایی بیشتر با شیراز ( اینجا را ) کلیک کنید.

//www.bargozideha.com/static/portal/31/314650-644122.jpg

 ( نمایی از دروازه قرآن شیراز )

از وام قرض الحسنه ی عمویم و تلاش دایی هایم صحبت به میان آوردم. دایی بزرگم جناب آقای هدایت الله میرزاده که در آن زمان دبیر ادبیات دبیرستان های شیراز بودند مشخص کرده بودند که من برای ادامه ی تحصیل در رشته ی علوم طبیعی به دبیرستان نمازی بروم و پسرخاله ام ( همکلاسی ام ) برای ادامه ی تحصیل در رشته ی ریاضی به دبیرستان حاج قوام . خودشان در این دو دبیرستان تدریس نمی کردند. نوروز امسال که برای عید دیدنی خدمت دایی بزرگ مان شرفیاب شدم می فرمودند که زمانی هم در دبیرستان محمد رضا شاه تدریس می کرده اند و یکی از دانش آموزان شان آقای دکتر ملک زاده بوده اند ( وزیر پیشین بهداشت ، درمان و آموزش پزشکی ) ؛  از هوش و زکاوت فوق العاده ی  آقای دکتر صحبت می کردند که واقعاً در ادبیات نابغه بوده اند. برای دایی جان هدایت جالب بود که گفتم من و آقای دکتر ملک زاده در دانشگاه پهلوی هم دوره بوده ایم و در درس های عمومی همکلاسی ! دبیرستان محمدرضا شاه پس از پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357 ، به حجّتیّه و سپس به ... تغییر نام داده شده است.

      بگذریم ! دایی کوچکم مرحوم عطاءالله میرزاده که آن زمان سال آخر رشته ی ریاضی دبیرستان حاج قوام را می گذراندند کار ثبت نام مرا با جدیت پیگیری و مبلغ 36 تومان بابت شهریه پرداخت کردیم.

  دایی دیگرم جناب آقای عنایت الله میرزاده هم - که هم اکنون دبیر بازنشسته ی آموزش و پرورش می باشند- از یکی از شخصیت های مورد وثوق شان که از هر نظر خوب بودند یک اتاق برای من اجاره کردند تا ماهیانه 35 تومان اجاره بها پرداخت نمایم.

      آن شخصیت بزرگواری که حاضرشدند ندیده مرا در منزل شان پذیرا باشند مرحوم حاج علاء الدّین آذری منشی توانمند دادگاه شهرستان فیروزآباد ، و هم اکنون بازنشسته شده بودند. او شخصی بلند قامت ، قوی هیکل ، متشخّص ، خنده رو ، صبور و از هر نظر دوست داشتنی بود. علّت اینکه مرا پذیرفته بودند به خاطر دانستن سوابق خانوادگی ام و اینکه دوست خانوادگی شوهر خاله ام - مرحوم حاج محمّدعلی میمندی - بودند و هروقت به میمند می رفتند در منزل آنها اقامت می گزیدند .

   من این اطلاعات دقیق را تا کنون نداشتم و دیروز خاله ی مؤمن و فاضله ام ـ که اطلاعات کاملی از گذشته ها دارند- در اختیارم گذاشتند.
این خاله ی بزرگوار و مهربان ( خانم طیبه میرزاده ) مادر آقای مهندس محمّد حسن میمندی می باشند. آقای مهندس میمندی کارشناس خبره و عالی رتبه ی سدّ سازی سازمان جهاد کشاورزی استان فارس بودند که سال گذشته به افتخار بازنشستگی نائل شدند.

     چند روز قبل از مهرماه ۱۳۴۵و شروع مدرسه ، پدرم مرا به شیراز آوردند و ضمن تهیه ی جهاز کامل شامل رختخواب ، ظروف مورد لزوم ، چراغ خوراک پزی عالی نسب ( که حکم بخاری هم داشت ) ، کت و شلوار ، کفش ، لوازم شخصی و هر چه را که لازم بود برایم خریده و با مسیر رفت و آمد به دبیرستان نمازی ، منزل عمّه ام در چوگیا ، منزل دایی ارشدم در خیابان نادر ، و همچنین  آستان مقدّس شاه چراغ و سیّد علاءالدّین حسین علیهم السّلام آشنایم کردند.

http://www.shirazu.ac.ir/rnc/images/131426-Shiraz-by-night-0.jpg

 ( نمایی از آستان مقدّس احمد ابن موسی شاهچراغ علیه السّلام - شیراز )

وسایل اصلاح صورت جزء لوازم شخصی نبود ، شاید برای تان تعجب آور باشد. تعجبی ندارد ؛ چون صورت من در آن موقع مو در نیاورده بود، سبیل هم تازه خودنمایی می کرد و نشان می داد  که کم کم آثار مردی هویدا می شود !

... و  گفت از " مردی چه داری" ای پسر؟! پسرک از جای برخاست و گفت " خورشید در پشت ابر نمی ماند" ، در آینده ای نه چندان دور بر تو هویدا آید ، آنچه را که اکنون می طلبی ! و اکنون ۴۵ سال از آن زمان می گذرد و فرزند و نوه از صورت پر موی خشن و سوزنی او در عذابند که ای مرد چرا صورتت را نمی صافی تا که بتوانیم ببوسیم ات ؛  هم خود لذّت ببریم و هم تو را کیفور کرده بسازیمت با بوسه و ماچ و نوازش !

بگذاریم و بگذریم !

      اوّل مهرماه سال 1345 جمعه بود ، آن روز را در منزل عمّه ام مرحوم فاطمه حسن زاده واقع در چوگیا که نقطه ای کوهستانی بود گذراندم. چوگیا مجاور ابیوردی بود و از خیابان قصرالدّشت ، از طریق  زرگری به آنجا می رفتیم. چهار راه مشیر سوار ماشین های کرایه ای ۱۰ نفره می شدیم و ۳ ریال هم کرایه می دادیم. این اتوموبیل ها به رنگ سیاه و سفید بود و جلو آن آرم VW که همان فولکس واگن باشد به چشم می خورد ، درها کشویی بود و در ایستگاه های مختلف مسافران را پیاده و یا سوار می نمود. یکی از ایستگاه ها که هنوز هم در گوش ام صدای دلنواز راننده های آن زمان طنین انداز است ، ایستگاه ابطحی - شاه قیص بود. به این ایستگاه که می رسیدیم ، متوجه می شدم که چیزی به ایستگاه  زرگری نمانده است. مرحوم پدرم این اتومبیل های کرایه ای را ماشین های قوطی کبریتی می نامید!

 از  زرگری راه اتوموبیل رو  برای رسیدن به چوگیا نبود و باید پای پیاده حرکت کرده و با عبور از رودخانه به دیار یار می رسیدم. به دیار یاری مهربان ، دوست داشتنی ، جذاب و صادق و ساده. عمّه ای که وقتی به زیارت اش می رفتم ، مرا در آغوش می گرفت و می بوسید و می بوئید ، نوازش ام می کرد و می گفت عزیزم تو عطر برادرم علی کرم را به خانه ام به ارمغان می آوری. اکنون که این سطور را به تحریر می آورم دلم برایش تنگ شده است ، بغض گلویم را گرفته و ... ایستگاه زرگری امروزه به چهار راه زرگری تبدیل شده است.

چنین عمّه ی ای یکطرف ، شوهر بزرگوار و از خود گذشته اش هم یکطرف ؛ مرحوم محمّد رئیسی واقعاً منحصر به فرد بود. عمو محمّد عصرهای پنجشنبه در زرگری به انتظار می ایستاد تا من برسم و به اتفاق به منزل شان برویم. گاهی اوقات آب رودخانه زیاد بود و من نمی توانستم از آن عبور کنم ، که در چنین مواقعی مرا روی شانه های خود  گذاشته و مردانه و قهرمانانه از آب می گذشت. منصور را تحویل عمّه اش می داد ومی گفت از آب گذشته است!

 امروزه هروقت سعادت یاری کند به آرامستان چوگیا می روم و پس از خواندن فاتحه و طلب بهترین جایگاه ها برای آن دو - که در کنار هم آرام گرفته اند ( بنا به وصیّت شان ) ـ خود نیز به آرامش نسبی می رسم.

هم اکنون فرزندان و نوه های آنان هم در چوگیا زندگی می کنند و همگی در قلب ام جای دارند و خیلی دوست شان دارم.

این داستان مربودط به بیش از  ۴۳ سال پیش است. امروزه چوگیا آباد شده است و یکی از مناطق اعیان نشین شیراز است . از یکطرف وصل است به کوی دانشگاه ، کوی استادان ، رصد خانه شیراز و از طرف دیگر به بلوار آباد و دیدنی شهید دکتر مصطفی چمران رحمت الله علیه. روی رودخانه پل وسیع احداث کرده اند و دسترسی به چوگیا راحت و روان گردیده.

پروردگارا آن عمّه ی نازنین و آن عموی مهربان را غریق رحمت واسعه ی خود گردان و فرزندانشان را سرافراز و پیروز و بهروز .

    با فرا رسیدن روز شنبه و دوّم مهرماه ، من هم ، سال تحصیلی 1346 – 1345 خود را با تشریفات ویژه ی شهری ها آغاز کردم ؛ تشریفاتی که در میمند ما مرسوم نبود. همسر مالک منزلی که اتاقی درساختمان دوطبقه شان در اختیارم گذاشته بودند ، انگار که پسر خودشان را می خواهند به مدرسه بفرستند مرا با دعا و صلوات و قرائت قرآن ، از زیر قرآن رد کرده و تا منتها الیه کوچه بدرقه نمودند. این خانم با وقار و متدیّن از هر نظر برازنده و مدیر بودند. او را حاج خانم صدا می کردیم ؛ اسم و فامیل او را نمی دانستم. از نصیحت و راهنمایی هیچوقت دریغ نمی کرد و مرا منصورآقا صدا می کرد. اکنون که نام او را برای شما می نویسم برای خودم هم جالب و شنیدنی است.
روز گذشته به فرزند برومند ایشان جناب آقای فرهاد آذری - که در کارخانه ی سیمان فارس مشغول بکارند - زنگ زدم و پس از چاق سلامتی معمول ، اطلاعات لازم را کسب کردم.

نام این حاج خانم مؤمن ، " محترم پادیابMohteram Padyab " بوده است. محترم که واقعاً اسم با مسمّایی ست ، به آقا فرهاد گفتم به فرهنگ لغت مراجعه می کنم تا معنای پادیاب را بیابم که نامی زیبا و دوست داشتنی است. فرمودند " به کجا چنین شتابان !؟ " و ادامه دادند که پادیاب کلمه ای زرتشتی است که در سفر اخیرشان به استان یزد متوجه آن شده اند و به معنی " پاکیزه خواستن چیزها به وسیله دعا " میباشد.

  خوبست بدانید که این آقا فرهاد آذری هم را اواخر اسفند سال گذشته پیدای شان کردم . او با آقای مهندس سیّد علیرضا میرزاده - که یکی از نویسندگان و مشاوران شکوفه های نو هستند - در کارخانه سیمان فارس همکارند و ایشان توانستند ما دو تا را به هم برسانند.

بگذاریم و بگذریم !

      کت و شلوار مشکی خط راه ، پیراهن یقه دار به رنگ سبز پسته ای ، صورت صاف ، سر تراشیده و چشمان درشت نافذ درخشان با سفیده ی متمایل به آبی ، کفش مشکی و دفتر و کتاب در دست از پسرکی دهاتی که با ترس و امید قدم به خیابان های مرکز استان فارس گذاشته بود تا به یکی از دبیرستان های معروف دولتی شیراز برود ، چهره ای دیدنی و تماشایی ساخته بود ، خودم احساس می کردم که خیلی تنظیم نیستم ، که البته و صد البته باید طبیعی هم بوده باشد. به خاطر نمی آورم که در آن روزگاردانش آموزان پسر با کیف به دبیرستان می رفتند ؛ حتّی در فصل بارندگی ،  البته از چتر به خوبی استفاده می کردیم. چترها هم همه مشکی بودند. آن موقع ها مردم در گفتگو و نوشته های شان ، کلمه ی استرس بکار نمی بردند که بخواهم بگویم استرس داشتم ؛ واقعاً استرس هم به معنی امروزین اش نداشتم. مقداری دلشوره داشتم.

فکر می کردم به اینکه چه کسانی همکلاسی ام هستند؟ معلّم ها چگونه اند؟ رفتارم چگونه باید باشد؟ آیا کسی با من دوست خواهد شد؟ کسانی دیگر هم در کلاس خواهند بود که مثل من غریب و تنها باشند؟ و ...

   آن زمان ها معمولاً بچه ها بروز نمی دادند که کجایی هستند ولی شهری ها مخصوصاً شیرازی ها از لهجه و خرده فرهنگ خاصّ خودشان از دور جار می زدند که ما شیرازی هستیم!

   از منزل تا مدرسه با عبور از پس کوجه ها  پیاده می رفتم و به خیابان لطفعلی خان زند Lotfalikhane Zand و سپس خیابان نمازی Namazi می رسیدم. امروزی ها نام خیابان نمازی را به پیروزیPiroozi تغییر داده اند ، ولی مردم عامّه ، همان نمازی صدایش می کنند. یک سر خیابان نمازی به میدان شهرداری ( شهداء ) .Shohada SQ و سر دیگرش به چهارراهی در خیابان لطفعلی خان زند وصل می گردد. خیابان نمازی تا شاهچراغ ادامه یافته و نام آن بلوار آیت الله شهید دستغیب گذاشته اند . این بلوار جدید و موجب شده ترافیک روان گردد ، احداث آن نیز کار با ارزشی بوده است.

   محلّ سکونت ام ، در خیابان قاآنی کوچه ای روبروی خیابان فرح ( حائری امروز ) بود.

  ۲ روز پیش ( دوشنبه ۶ / ۲ /  ۱۳۸۹ )  " بامدادان که تفاوت نکند لیل و نهار / خوش بود دامن صحرا و تماشا بهار " ، از منزل خود در شهرک گلستان شیراز به قصد زیارت محلّ زندگی ام در چهل و چهارسال پیش عازم مرکز شهر شدم تا بتوانم مطالب امروز را دقیق تر ارائه کنم. شوری در سر داشتم که بیا و ببین. غوغایی در وجودم پدیدار گشته بود که تماشایی بود. با پرداخت ۷۵ ریال ، با اتوبوس خط ۶۰ به ترمینال قصر الدّشت رفته و سپس با تاکسی و پرداخت چهار صد تومان یعنی ۴۰۰۰ ریال به نزدیکی میعادگاه در چهار راه مشیر رسیدم. مسیر ۷۵ ریالی اتوبوس واحد هم اگر بخواستم با تاکسی بروم باید همان چهار هزار ریال می پرداختم. در سال ۱۳۴۵ مسیر میدان قصردشت تا چهار راه مشیر به جای چهار صد تومان حدّ اکثر یک تومان ( ۱۰ ریال ) می بود ؛ که البته طبیعی به نظر می رسد.

   پس از پیروزی انقلاب اسلامی در 22 بهمن 1357 خورشیدی  برایر با 11 فوریه 1979 ، نام خیابان قاآنی  مشمول تغییر نام نشد و تا به امروز به قوّت خود باقی مانده است. فقط یک پسوند پیدا کرده به نام کهنه و مردم می گویند « خیابان قاآنی کهنه » ، در صورتی که تابلو شهرداری نوشته  :                          قاآنی شمالی North Gha'ani. دو دبیرستان پسرانه یکی به نام حیات در چند قدمی محل سکونت ام در کوچه ۶۷ خیابان  لطفعلی خان زند ( نام قدیم این کوچه  ذغالی ها بود ) و دیگری دبیرستان سلطانی در کوچه۱۰ / ۶۷  خیابان لطفعلی خان زند قرار داشتند که آن ها هم با ارزش بودند ولی شهرت دبیرستان نمازی برجسته تر بود.

در امتداد خیابان قاآنی کهنه به طرف شمال چهارراه مشیر و خیابان توحید (خیابان داریوش ) و به طرف جنوب دروازه کازرون است که از گذشته های خیلی دور بدون تغییر نام  مانده است و خیابان قاآنی نو یا  South Gha'ani می باشد ، خیابان قاآنی نو تا میدان ارتش سوّم امتداد می یابد.

من در آن زمان ها از طریق ۳ کوچه به محل زندگی ام  و یا دبیرستان نمازی دسترسی داشتم:

۱ - کوچه شماره ۶۷ از خیابان لطفعلی خان زند جنب چهار راه مشیر

۲ - کوچه شماره  ۶۱  خیابان لطفعلی خان زند ، نزدیکترین مسیر به دبیرستان نمازی

۳ - کوچه شماره  ۱۳ خیابان قاآنی شمالی (  شهید کارگر )

پریروز از کوچه ۶۷ لطفعلی خان زند وارد مسیرشدم . این خیابان هم بعد از پیروز انقلاب اسلامی تغییر نام داده نشد. دوران نوجوانی ما ،  در این کوچه چند فروشگاه بزرگ ذغال بود و به همین خاطر به کوچه ذغالی ها معروف بود. تخم مرغ محلّی و مرغ زنده هم به وفور در آنجا به معرض فروش گذاشته می شد. انواع پرندگان الوان ، ماکیان ها ، و خرگوش هم عرضه می گردید.  خبری از ذغال و تخم مرغ و مرغ به صورت امروزین اش نبود.

خاطرات ام تجدید شده بود. چه روزگاری بود. خرگوش ها را که دیدم به یاد آن دوران افتادم که از همین مغازه ها ، خرگوش خریداری می کردم و برای درس جانور شناسی به سالن تشریح دبیرستان می بردم. جناب آقای بیات استاد جانور شناسی واقعاً در تدریس و ارشاد و مشاوره نمونه بودند!

به دبیرستان حیات رسیدم ، پلاک ۵۳ قدیم ، تأسیس ۱۲۸۶ یعنی یکصد و سه سال پیش!

پس از آن نزدیک به انتهای کوچه که به کوچه ۱۳ خیابان قاآنی شمالی می خورد و از طرف دیگر کوچه ی ۱۰ / ۶۷  در سمت چپ، که باید به طرف هدف می رفتم. در گذشته ، در ابتدای این کوچه مغازه ای بود که هم اکنون بسته  و معلوم بود سال ها باز نشده است.  پلاک قدیم این مغازه باید ۸ بوده باشد و پلاک امروزین آن ۱۵۶۹۷ - ۷۱۳۹۸ ؛ بقّالی مشهدی محمّدآقا را می گویم که در دوران بچگی من خیلی پیر بود ، دوست داشتنی و منصف. چیزی که فراموش نمی کنم پنیر خوشمزه ی محلّی او بود .
۵ ریال پنیر می خریدم ، در ۲ وعده می خوردم و با آن قیامتی درس می خواندم! خداوند مشهدی محمد آقا را رحمت کند.
این کوچه به دربند مشیر هم معروف است. کمی جلوتر به سقاخانه ی حضرت ابوالفضل رسیدم که نسبت به گذشته اش هیچ تغییری نکرده بود . به اینجا کوچه ی سقاخانه ی ابوالفضل هم می گفتند. در امتداد سقاخانه و به طرف هتل سنتی نیایش ، دبیرستان سلطانی بود ، به طرف دبیرستان رفتم که با کمال تأسف دیدم حالت مخروبه پیدا کرده و گویا پس از جنگ تحمیلی ، جنگ زدگان خوزستانی در آن ساکن شده و چند نفری از آنان هنوز در آنجا هستند.

       درست روبروی سقاخانه کوچه ی ما بود. به این کوچه ، کوچه ی روبروی سقا خانه می گفتیم که البته به کوچه ی باغ ایلخانی هم معروف است. در انتهای دومین کوچه ی فرعی سمت راست این کوچه پلاک ۲۰ قدیم و پلاک جدید ۱۵۸۵۱ - ۷۱۳۹۸ منزلی بود که من در سال ۱۳۴۵ در آن ساکن شده بودم. کوچه بدون تغییر اساسی مانده بود.

پس از ادای احترام به منزل و مرور خاطرات گذشته ، برای مرحوم حاج علاءالدّین آذری و حاجیه خانم محترم پادیاب با قرائت حمد و سوره از درگاه حضرت باریتعالی طلب غفران و رحمت واسعه کردم .


 چون ساکنین آن جا در منزل نبودند با همسایه به گفتگو پرداخته و سپس ازطریق کوچه ی باغ ایلخانی و کوچه شماره ۶۱ خیابان لطفعلی خان زند عازم دبیرستان نمازی گردیدم.

دبیرستان نمازی تأسیس ۱۲۹۲ یعنی ۹۷ سال پیش بوده است. در ورودی ساختمان دبیرستان در خیابان نمازی جنب دادگستری کل استان فارس در میدان شهدا و در ورودی حیاط در خیابان فرهنگ قرار دارد با پلاک قدیم ۱۹.

بین در ورودی ساختمان دبیرستان نمازی و خیابان فرهنگ ، ۵ باب مغازه و بارگاه امامزاده سیّد محمد ابن احمد ابن موسی الکاظم علیه السّلام است. مغازه ها هم وقف امامزاده است.

محلّ دفن این امامزاده در سال ۱۳۰۰ یعنی ۸سال بعد از تأسیس دبیرستان نمازی کشف شده و توسط آیت الله سیِد حسام الدین موسوی فال اسیری این آرامگاه بر روی آن بنا شده است. حضرت آقا ی موسوی فال اسیری ، همین مغازه ها را ساخته و وقف امازاده سیّد محمّد کرده اند.

آیت الله سیّد حسام الدّین در همان سالی که من وارد دبیرستان نمازی شده ام ، یعنی سال ۱۳۴۵ خورشیدی برابر با ۱۳۸۶ قمری دار فانی را وداع گفته و به جوار حقّ می پیوندند. ایشان نوه ی آیت الله العظمی میرزای شیرازی رهبر نهضت مردم علیه استعمال تنباکو می باشند. پروردگارا آنان را با اجداد طاهرین شان محشور فرما.

  بگذاریم و بگذریم !

   مهرماه 1345 آمد و چشم ما به جمال دبیرستان نمازی شیراز روشن گردید. رحمت ویژه ی پروردگار شامل حال مرحوم حاج محمّد نمازی بنیانگذار مؤسسات خیریه و عام المنفعه در شیراز گردد.

//www.bargozideha.com/static/portal/40/403193-538209.jpg

دبیرستان و هنرستان نمازی ، بیمارستان نمازی و دستگاه آب شیراز ، باقیات صالحاتی است که از او به یادگار مانده است. 

//www.bargozideha.com/static/portal/97/971794-430073.jpg

در قسمتی از وقفنامه ی بیمارستان نمازی چنین آمده است:

   "هدف و منظور  از ایجاد مرکز طبی و بهداشتی مزبور این نبوده و نیست که مانند بیمارستان‌های معمولی دیگر، فقط محلی برای آسایش بیماران باشد که چند روز یا چند ماه درآنجا بخوابند و استراحت کنند بلکه منظور اصلی آن است که این مرکز، مکانی برای دستیابی به پیشرفته‌ترین علوم پزشکی رایج درجهان و تعلیم و آموزش پزشکانی مجرب برای معالجه بیماران دراین شهر و میهن عزیزمان باشد."

برای آشنایی با مرحوم حاج محمّد نمازی ( اینجا ) و ( اینحا ) را کلیک کنید.

  دبیرستان نمازی از هر نظر برازنده و زیبا می نمود. ساختمانی شیک و دو طبقه با معماری مدرن و استحکام فوق العاده ، هر چیز به جای خود و با دقّت و طبق موازین علمی طراحی و ساخته شده بود. حتّی انتخاب رنگ در و پنجره ها ، کلاس های درس و سالن ها نیز با برنامه بود. حیاط مدرسه ضمن آنکه با درختان چنار بر افراشته پوشیده شده بود ، دارای محوطه ی کافی برای زنگ ورزش دانش آموزان بود و بچه ها به راحتی  والیبال و بسکتبال می کردند. سایر ورزش ها هم در سالن ورزش انجام می گرفت.

دیسپلین خاصّ حاکم بر دبیرستان برایم جالب بود . مدیر ، معاون و ناظم دارای ظاهری آراسته و متشخص بودند. دانش آموزان بدون استثنا از آنان حساب می بردند. این مدیر و معاون و ناظم تا پایان دوران تحصیلی ام و گرفتن دیپلم عوض نشدند. آقای شاداب مدیر ، آقای فروتن معاون و آقای پایدار ناظم.

  آغازی جالب و به یاد ماندنی بود. دوران جدیدی از زندگی ام را آغاز کرده بودم. دوران امید و آرزو. امید و آرزو همراه با تلاش و کوشش.  

 در شماره ی آینده ، از زندگی ام در شیراز و گذران دوران تحصیل ام در کلاس چهارم طبیعی دبیرستان نمازی شیراز خواهم نوشت. خواهم نوشت که چگونه روز را به پایان می بردم ، شب را چگونه می گذراندم و شب هایم را به صبح رسانده و روزی دیگر را چگونه در غربت می آغازیدم.

تا چهارشنبه ی آینده ۱۵ / ۲ / ۱۳۸۹ خدا یار و نگهدارتان.

منصور حسن زاده

۸ / ۲ / ۱۳۸۹ خورشیدی ، برابر با ۲۸ / ۴ / ۲۰۱۰ میلادی ( آوریل )

*************

* - برای آشنایی با شهر شیراز به آدرس زیر مراجعه فرمایید:

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B4%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D8%B2

* - برای آشنای با مرحوم حاج محمد نمازی رحمت الله علیه ، به آدرس زیر مراجعه فرمایید:

 http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D9%86%D9%85%D8%A7%D8%B2%DB%8C


مطالب مشابه :


منابع مورد استفاده در درس اکولوژی عملی

اکولوژی عملی تالیف D.Slingsby & C.Cook مترجمان دکتر مریم کشاورزی، دکتر دکتر منصور میمندی نژاد




منابع ازمون کارشناسی ارشد محیط زیست

کتاب آلودگی های محیط زیست آب و خاک و هوا \تالیف دکتر مجید دکتر منصور جواد میمندی




لیست دروس مورد نیاز جهت کار شناسی ارشد

6- الودگی هوا دکتر منصور شناسی دکتر محمد جواد میمندی جزوات دکتر بهروز بهروزی




منابع کارشناسی ارشد محیط زیست

- دکتر مخدوم و ۶-آلودگی هوا-دکتر منصور غیاث ۲-شالوده بوم شناسی-دکتر محمدجواد میمندی




فروش منابع آزمون های محیط زیست (کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکتری محیط زیست) (آزاد - سراسری)

کتاب بوم شناسی دکتر میمندی نژاد- جهت تکمیل مطالعات 6- الودگی هوا دکتر منصور قیاث الدین




معرفی رشته ی مهندسی منابع طبیعی و محیط زیست

کتاب بوم شناسی و مدیریت حیات وحش \ ترجمه دکتر منصور جواد میمندی دکتر مخدوم و




فردوسی

دکتر منصور شناس برجسته دکتر خالقی مطلق است احمد حسن میمندی ، شاهنامه را به




تاریخ بیهقی در منزلت تاریخی/دكتر محمد حسن صنعتي

به گفتۀ دکتر غلامحسین احمد حسن میمندی و حسنک وزیر ابونصر منصور بن علی بن




تلخ و شیرین دیروزین و بازنشستگی امروزین - 9 ( مهاجرت دانش آموزی به شیراز )

محمد رضا شاه تدریس می کرده اند و یکی از دانش آموزان شان آقای دکتر میمندی - بودند و




برچسب :