رمان وام ازدواج -1-
*
امروز اصلا حال و حوصله ي درس و دانشگاه رو نداشتم تو افکار خودم بودم که چه جوري بقيه پول عمل بابام رو جور کنم که
ديدم دم در دانشگاهم به ساعتم نگاه کردم کلاس اولو ازدست دادم هنوز تو افکار خودم بودم که فرناز رو از دور ديدم راهم رو
. به سمت اون کج کردم
-سلام چرا دير کردي
-سلام هيچي بعدا برات تعريف مي کنم
-اين ساعت دوباره با استاد شهاب کلاس داريم
-چرا مگه ساعت قبل نبود
-آره ولي چون آخر ترمه و اين استاد هم وظيفه شناس تصميم داره امروز کتاب و تموم کنه
_حالا خوبه امتحان دست خودشه خوب اونجايي که درس نداده رو امتحان نگيره
-آره خوب حالا اين ساعت مياي سرکلاس
-آره ميام راستي پس کلاس استاد زنگنه چي ميشه
-هيچي ديگه استاد زنگنه هم هفته ي ديگه ساعت استاد شهاب و ميگيره
-حالا بهتر بريم سر کلاس
همونجور که به سمت کلاس ميرفتيم فرناز داشت حرف ميزد حرفاي که اصلا من گوش نمي دادم و فقط سرمو به نشونه ي تاييد تکون مي دادم
از دور امير مقدمو ديدم فرناز هم با ديدن اون گفت عاشق دلخستت هم اومد منو به چي فکر مي کردمو اون به چي واقعا خيلي خوش خيال بود آزاد از همه چيز تو
افکار خودم بودم که با صداي مقدم رشته افکارم پاره شد
-سلام خانم اميري سلام خانم فياضي
سلام
سلام
-خانم اميري حالتون خوبه آخه رنگتون پريده
اين ديگه چي مي خواد نه خيلي حوصله دارم با گفتن ممنون حالم خوبه دست فرناز رو گرفتمو وارد کلاس شديم
-چته چرا پاچه ميگري اون که فقط حالتو پرسيد
-فرناز خواهش ميکنم امروز اصلا حوصله ندارم بعد به سمت رديف آخر رفتمو روي اولين صندلي نشستم
فرناز هم کنارم نشست و گفت نه مثل اينکه واقعا امروز اتفاق مهمي افتاده که مخ کلاس که هميشه رديف اول مي نشست اومده رديف آخر نشسته
همچنان که در سکوت بهش نگاه مي کردم گفت فهميدم عاشق شدي پوزخندي زدمو تو دلم گفتم دوست مارو ببين اتفاق مهم زندگي از ديد اون عاشق شدن
وقتي ديد من چيزي نميگم گفت فهميدم طرف ردت کرده ميدونستم داره از فضولي ميميره که بفهمه چه خبره ولي من عادت نداشتم از زندگي واسه کسي بگم از بچگي
همينطور بود دوست دورو ورم بود ولي در حد همون درس و مسائل عادي باهاشون صحبت مي کردم. هيچوقت کسي از زندگيم خبر نداشت
الان دوست داشتم با کسي صحبت کنم ولي نمي دونستم با کي ورود استاد به کلاس جلوي پيشروي افکارم رو گرفت
-يگانه
-چيه
-حواست کجاست استاد اومد
-آره فهميدم
-اين استاد هم که اينقدر بد اخلاق که نميشه با يه من عسل خوردش
-هيس مي شنوه تازه اخلاقش مهم نيست مهم اينه که خوب تدريس مي کنه
-خانمها اگه حرفاتون تموم نشده بفرمايد بيرون تمومش کنيد
ف-نه استاد عذر مي خوام استاد-تکرار شد ميريد بيرو متوجه شدين با شما هم هستم خانم اميري
در سکوت فقط بهش نگاه کردم اون هم که ديد چيزي نميگم چيزي نگفت شروع کرد به تدريس ده دقيقه که گذشت فرناز گفت جون من تو امروز چته پس براي چي جزوه نمي نويسي
-اه تو چرا امروز به من گير دادي
-حالا مطمئن شدم عاشق شدي
غير ارادي صدامو بالا بردمو گفتم ولم کن تورو خدا فرناز با چشماي گرد شده نگام ميکرد وقتي صورتمو به سمت استاد چرخوندم ديدم که با خشم نگاهم مي کنه و همه ي بچه ها با تعجب مي خواستم عذر خواهي کنم که استاد با عصبانيت گفت هر دوتاتون بيرون
سرمو پايين انداختمو کيفمو هم برداشتم به سمت در رفتم فرناز هم دنبالم اومد وقتي از کنا استاد رد مي شدم به صورت زيرلبي گفتم به درک فکر کنم شنيد آخه فکش منقبض شد و
چشماش خشمگين
وقتي از کلاس اومديم بيرون فرناز مي خواست عذر خواهي کنه که گفتم هيچي نگو فقط ولم کن باور کن امروز حوصله هيچي رو ندارم
همینجور که از دانشکده خارح می شدم فرناز هم دنبالم میومد و عذر خواهی می کرد تو یه لحظه جوش آوردمو گفتم چی می خوای ولم کن اون هم با بغض سرشو انداخت پایینو چیزی نگفت قیافه اش رو که دیدم فهمیدم زیاده روی کردم فرناز ببخشید تند رفتم ولی تو رو خدا امروز دور منو خط بکش خواهش می کنم اونم بازم چیزی نگفت رفتم سمتشو گفتم ببخشید این چند روز اعصاب ندارم تو ببخش سرشو بلند کرد و با لبخند نگاهم کرد می دونستم چیزی تو دلش نیست ولی من نمی تونستم به کسی اعتماد کنمو واسه اش درد و دل کنم تنها کسی که باهاش صمیمی بودم خواهرم بود که دو سال ازمن بزرگتر بود ما دو تا حرفای هم دیگرو خوب می فهمیدیم اون سال قبل ازدواج کرد شوهرش باهاش همکلاسی بود نیما پسر خوبی بود فقط وضع مالیش زیاد خوب نبود اونم مطمئنا تا چند سال دیگه بهتر می شد مهم این بود که لیلا دوسش داشت اون هم عاشقانه لیلا رو دوست داشت بعضی وقتا که اونا رو می بینم آرزو می کنم که من هم عاشق بشمو همسر اینجوری دوستم داشته باشه البته از دوستیهای قبل ازدواج بدم میاد پس نتیجه می گیرم من هیچوقت با عشق ازدواج نمی کنم چون من که با پسرا رابطه ساده سلام علیک رو هم ندارم یعنی هیچوقت گرم سلام و علیک نمی کنم بر عکس بقیه دخترا که وقتی اونا رو می بینم میگم نکنه اونا با هم فامیل هستن چون من فقط با پسرای فامیل راحتم اونم در حدی که از حد خودمون تجاوز نمی کنیم ،شوخیهای که احترام دو طرف حفظ شه
همینجور که تو افکارم بودم دست کسی رو روی شونه ام حس کردم وقتی نگاه کردم دیدم فرناز
-کجایی دختر چند دقیقه است دارم صدات می کنم
-همینجام فقط به تنهایی احتیاح دارم من میرم اون پشت کنار درختا میشینم باید یه خورده فکر کنم
-باشه برو با اینکه خیلی دوست داشتم بدونم
چشم غره ی من باعث شد حرفشو نیمه کاره ول کنه
-خوب باشه چرا میزنی رفتم
به سوی درختای پشت دانشکده رفتم جای خلوتی بود و می تونستم راحت بشینم فکر کنم باید چیکار کنم شروع کردم با خودم حرف زدن که خدا جون چرا پدر من تو که وضعیت ما رو یدونی حالا من باید از کجا پول جور کنم ای کاش حداقل پسر بودم این از بد شانسی بابا بود که پسر نداره آخه سه تا دختر چیکار می تونن بکنن خدا جون مامانم پیش تو ولی بابامو ازم نگیر پاهامو تو بغلم جمع کردم سرمرو رو پاهام گذاشتم و شروع کردم به گریه کردن در حالی که گریه می کردم شروع کردم به درد و دل با خدا خدا جون پدرمو ازم نگیر خدا جون به هرکی سر زدم نداشت من چیکار کنم پول عمل بابامو از کجا بیارم یهو حس کردم یکی پیشم نشست با خودم گفتم این فرناز اینقدر فوضوله که با اینکه بهش گفتم می خوام تنها باشم اما بازم اومد فوضولی کنه سرمو بلند کردم که چند تا فحش بارش کنم که از چیزی که دیدم خشکم زد
سرمو بلند کردم تا چندتا فحش بارش کنم از اونچه که ديدم خشکم زد در حالي که بهش زل زده بودم بغضم رو قورت دادم هر دو تامون فقط بهم زل زده بوديم همينجور که نگاش مي کردم بخودم اومدمو گفتم شما عادت دارين استراق سمع کنين اونکه از رفتارمن جا خورده بود ايستاد بعد کت اسپرتش رو مرتب کرد و گفت زبونت خيلي دراز نمي ترسي بهت نمره ندم
پوزخندي زدمو گفتم ديگه برام فرقي نمي کنه
خودم هم از خودم تعجب مي کردم که چه جوري دارم باهاش حرف ميزنم نه به چند قيقه قبلش که وقتي ديدمش خشکم زد نه به حالا که داشتم باهاش بحث مي کردم
-چيه تو فکري داري به نمره فکر مي کني يا اينکه چه جوري از دلم در بياري (اين حرفارو در حالي بهم ميزد که پوزخندي روي لباش بود)
اين ديگه چه قدر از خود راضي بود
من در حاليکه سعي مي کردم محکم باشم بهش گفتم اين آرزو رو به گور مي برين که من بيام ازتون عذر خواهي کنم هر کاري هم دلتون خواست با نمره ام بکنين (راستش اولين بارم بود که با يه استاد اين جوري حرف مي زدم خوب تقصير خودش بود من فقط مي خواستم دق دليمو سر يکي خالي کنم)
مي خواستم از کنارش رد شم که با لحني خالي از عصبانيت گفت صبر کنين خانم اميري
-وقت ندارم مي خوام برم
-چه کاري مهمتر از جور کردن پول براي عمل پدرتون
-شما همه ي حرفامو شنيدين
-راستش غير عمدي بود داشتم از اينجا رد مي شدم که شما رو اينجا ديدم صداتون هم ،راستش نمي تونستم جلوي گوشامو بگيرم
مي خواستم بهش بگم خودتي مگه تو الان نبايد سر کلاس باشي پس اينجا چکار مي کني ديدم اگه نگم بهتر حالا که اون ديگه عصباني نيست بهتر من دوباره عصبانيش نکنم چون با اين وضع من يه ترم زودتر هم فارغ التحصيل بشم بهتره البته کو تا فارغ التحصيلي هنوز دو سال مونده
-به چي فکر مي کنيد خانم اميري
-چيز خاصي نيست
-بهرحال اگه کمکي از دستم برمياد در خدمتم
راستش از خودم خيلي خجالت کشيدم که اينجوري باهاش حرف زدم سرمو انداختم پايينو گفتم استاد واقعا معذرت مي خوام سرمو که بلند کردم ديدم داره نگاهم مي کنه
در حالي که لبخند کوچيکي گوشه لبش بود گفت اشکال نداره بهر حال مي تونيد روي کمکم به عنوان يه دوست حساب کنيد فعلا خداحافظ
-استاد بازم عذر مي خوام يه لحظه کنترلم رو از دست دادم
-مهم نيست بيين دوتا دوست از اين اتفاقا مي افته درسته ديگه ما مي تونيم دوتا دوست براي هم باشيم
نمي دونستم چي بهش بگم از تعجب کم مونده بود شاخ دربيام جاي فرناز خالي که اين استاد خشک رو اينجوري ببينه
-فعلا خداحافظ
-خداحافط
استاد رفت و من با نگاهم اونو بدرقه مي کردم امروز بدجور شوکه ام کرد قد بلندي داشت که تا حالا بهش توجه نکرده بودم اگه اينو به فرناز مي گفتم بهم مي گفت که تو اصلا به غير درس به چي توجه مي کني حلال زاده است داره به سمتم مياد
منم راهم رو به سمتش کج کردم انگار آروم شده بودم
-استاد چکارت داشت ديدم دنبالت مي گرده نه بابا توهم آره
-چي مي گي تو
-هيچي ميگم خوب دل ميدادين و قلوه مي گرفتين
-تو هم دلت خوشه
-يه چيز بگم از تعجب شاخ در مياري
-چي بگو
سعي داشت با نگاه کردن بهم حرصم رو در بياره
-چرا نگاهم مي کني
-استاد قبل از اينکه (و شروع کرد حالت کسي رو که در حال فکر کردن به خود گرفتن)
-خوب چرا حرف نميزني
-راستش وقتي تو رفتي پشت ساختمون دانشکده يکي دو دقيقه بعدش استاد اومد سراغت رو ازم گرفت منم گفتم کجايي ولي نديدم بره پشت ساختمون پس چه جوري کنار تو بود
-هيچي داشت از اونجا رد مي شد که منو ديد
-اون که مي دونست تو اينجايي
-اه فرناز چقدر حرف ميزني بعد در حالي که به سمت در خروجي دانشگاه مي رفتم با فرناز خداحافظي کردم فرنازم هنوز همونجا ايستاده بود مطمنا مي خواست بفهمه چه جوري مي تونه يه ربطي بين اونچه که ديده و شنيده پيدا کنه
کليد رو از کيفم درآوردمو در رو باز کردم وارد خونه که شدم بابامو ديدم که داشت توي حوض دستاش رو مي شست وقتي به اين فکر مي کنم که ممکنه يه روز نباشه غم عالم توي دلم ميشينه.
-سلام بابا شما باز رفتين سرکار
-سلام عزيزم تو که منو مي شناسي، نمي تونم بيکار بشينم
مي دونستم اينو ميگه که من ناراحت نشم والا اون نمي تونه کار کنه فقط مجبوره کار کنه براي ازدواج ليلا اون همه ي پس اندازش رو براي خريد جهيزيه خرج کرد الان هم که بازنشسته آموزش پرورش هستشه و يه حقوقي مي گيره که تو اين گروني فقط مي تونه زندگيمون رو بچرخونه. من و مينا و بابام. مينا هم که دانشجوي سال اول دانشگاه آزاد هستش بابام دوست نداشت دلش رو بشکنه و زماني که حقوق دانشگاه آزاد قبول شد بابام هر طور که بود شهريه اش رو جور کرد و اونو فرستاد ثبت نام کنه حالام که روي ماشين يکي از دوستاش از صبح تا ظهر به صورت شراکتي کار مي کنه خوب معلوم وقتي ماشين مال خودش نباشه سهمش هم کمتر هستش
-يگانه جان ،تو چرا هنوز اونجا وايسادي نمي خواي يه ناهار به ما بدي
-اومدم بابا لباسامو عوض کنم ميام
به اتاقم رفتم بعد از اينکه لباسامو عوض کردمو دستامو شستم به سمت آشپزخونه رفتم و غذايي که از ديشب آماده کرده بودم رو گرم کردم
همين جور که غذا رو گرم مي کردم به بابام فکر مي کردم که تو اين مدت چقدر شکسته تر شده بعد از فوت مادربزرگ که بابام يهو حالش بد شد بعد از اينکه برديمش بيمارستان متوجه شديم يه سکته رو رد کرده بعد از اون اتفاق تحت نظر پزشک بود تا اينکه دو ماه پيش دکتر صريحا اعلام کرد بابام بايد عملش و الا با اين وضعش نمي تونه بيشتر از اين دووم بياره اون روز رو خوب يادمه وقتي وارد مطب دکتر شديم دلشوره داشتم انگار مي دونستم قرار اتفاقي بيفته وفتي دکتر نتايج آزمايشات و نوارهايي که از بابام گرفته بودن رو ديد گفت خانم اميري پدرتون بايد هر چه سريعتر عمل بشه
-مگه چي شده آقاي دکتر
-خانم توي اين چند ماه وضع قلب پدرتون بهتر که نشده هيچ، بلکه بدتر شده اگه وضع همينطور پيش بره من نمي تونم چيزي رو تضمين کنم
-آقاي دکتر چکار بايد بکنيم
-پدرتون بايد هر چه زودتر عمل بشه
اون روز نمي دونم چه جوري از مطب دکتر خارج شدم تو راه که به اين موضوع فکر کردم قطرات اشک روي گونه هام راشونو پيدا کردن و انگار قصد تموم شدن نداشتن امروز با اينکه دو ماه از اونروز مي گذرد ولي هنوز هم نتونستم پول عمل پدرم رو جور کنم حدود دو سه ميليون تونستم با قرض گرفتن از عموم که وضع اون هم بهتر از ما نيست و پس اندازي هم که داشتيم رو هم روي اون بذاريم که تازه بشه حدود سه ميليون حالا سه ميليون باقي رو از کجا بيارم نمي دونم
-يگانه آماده شد
-تويي مينا سلام کي اومدي
- سلام تازه رسيدم الان لباسامو عوض مي کنم ميام کمکت
-باشه
به خواهر فکر کردم که با اينکه يه سال از من کوچکتر بود ولي هيچ وقت نتونستم مثل ليلا با اون راحت باشم حس مي کردم هنوز براي مشکلات بچه است براي همين تا حالا از موضوع عمل بابا چيزي بهش نگفتم به بقيه هم گفتم فعلا چيزي بهش نگن نمي دونم آخرش چي ميشه شروع کردم به چيدن ميز بعد هم بابا و مينا رو صدا کردم ناهار که تموم شد مينا داوطلب شستن ظرفا شد من هم براي بابا چاي ريختم و رفتم کنارش نشستم البته چاي بابا رو کم رنگ ريختم بابا بعد از خوردن چاي شروع کرد به صحبت کردن در مورد درسام و اينکه آرزو داره هر چي زودتر فارغ التحصيل بشم و اون خانم مهندس صدام کنه وقتي اين حرفارو ميزد بغض گلومو گرفت براي همين به بهانه ي درس رفتم تو اتاقم گريه سر دادم دوست داشتم الان ليلا کنارم بود و سرم رو ميذاشتم رو شونه اش ولي حيف که الان اون تو خونه اشه يهو ذهنم رفت سمت استاد شهاب ،استاد ماني شهاب از سال قبل که تدريسش رو توي دانشگاه ما شروع کرد همه ي دخترا دنبال اين بودن که ته و توي زندگيش رو در بيارن آخرش هم بعد از کلي تحقيقات فقط تونستن بفهمن مجرد. من که نمي دونم اين دخترا چرا وقتي يه پسر مي بينن زود دوست دارن بفهمن مجرد يا متاهل چه مي دونم اونروز که فهميده بودن مجرد فرناز با چه آب و تابي اومد تعريف کرد که استاد شهاب مجرد منم بهش گفتم مجرد يا متاهل باشه چي به تو ميرسه اونم گفت بابا تو چقدر بي ذوقي همه دخترا برا يه نگاش مي ميرن تا حالا به چهرش دقت نکرده بودم جز امروز وقتي به چشماش زل زدم اولين چيزي که منو به خودش جذب کرد آرامش چشماش بود الان که فکر مي کنم مي بينم شايد بتونم به اون اعتماد کنم و اون کمکم کنه خودش گفت روم مثه يه دوست حساب کن
اه دختر حالا اون يه چيزي گفت يعني تو مي خواي چيزايي رو که تا حالا براي دوستات تعريف نکردي بري براي اون تعريف کني نمي دونم شايد بهش گفتم، خواب به سراغ چشمام اومد بدون اينکه نتيجه اي بگيرم
صبح با صداي زنگ موبايلم بيدار شدم به صفحه گوشيم نگاه کردم شماره ناشناس بود مي خواستم قطع کنم که با خودم گفتم شايد کار مهمي داره
-الو بفرماييد
-سلام
-سلام
-خوبين
-ممنون شما
-نشناختين
-آقا لطفا مزاحم نشين
-مزاحم کيه شهاب هستم
-آقا گفتم لطفا مزاحم نشين
-مزاحم کدومه يعني واقعا نشناختين
-آقا مگه مسابقه بيست سوالي،آقا ميشه فاميليتونو بگيد
-آها عرض کردم که ماني شهاب
دوتا شاخ روي سرم سبز شد اين ديگه چکار داره
-يگانه خانم گوشي دستتونه
-بله ببخشيد يه خورده غيره منتظره بود
-راستش مي خواستم ببينمتون
-در چه مرد
-در مورد مشکلتون
-لطفا هر چي ديروز شنيديد فراموش کنيد
-چرا من يه راه حل پيدا کردم
-جدي مي گيد
-بله فقط بايد حضوري ببينمتون
راستش نمي دونستم قبول کنم يا نه تو افکار خودم بودم که گفت يگانه خانم چي مي گيد
اينم با اين يگانه گفتنش چه زود چاي نخورده پسر خاله شد حالا واي به حال اينکه چاي بخوره
-راستش نمي دونم چي بگم
-مطمئن باشيد ضرر نمي کنيد
باشه کجا
-دو ساعت ديگه آدرس کافي شاپ رو هم براتون اس ميزنم پس به اميد ديدار
-خداحافظ
از اتاق که اومدم بيرون ديدم خونه ساکت، فهميدم باز بابا رفته سرکار و مينا هم که دانشگاه . زود صبحونه ام رو خوردم و ميز رو جمع کردم مي خواستم برم آماده شم يه نگاه به يخچال کردم مينا ناهار رو آماده کرده بود پس با خيال راحت مي تونستم برم بيرون
رفتم به اتاقم مانتو مشکي به همراه شلوار جينم رو پوشيدم مي خواستم مقنعه بپوشم که با خودم گفتم نه مگه مي خوام برم دانشگاه
يه شال مشکي داشتم با طرح خطوط ريز سفيد به صورتم ميومد چون پوستم روشن بود و چشمام عسلي يه جلوه اي به صورتم مي داد حوصله آرايش رو نداشتم براي همين گفتم همينجور بهتره چه معني داره آرايش کنم البته خودم هميشه طوري آرايش مي کردم که زياد معلوم نباشه ولي امروز نمي خواستم اصلا آرايش کنم
در خونه رو بستمو به سمت ايستگاه اتوبوس رفتم
*
مطالب مشابه :
ثبت نام و اخذ وام ازدواج
1- مطالعه دقيق شرايط و دستورالعمل اخذ وام ازدواج ، قبل از ثبت نام . مشاهده وضعیت وام
ضامن "وام ازدواج" حذف ميشود
پست بانك آشورباي - ضامن "وام ازدواج" حذف ميشود - • سامانه رهگیری وضعیت کارت هوشمند
شرایط جدید برای وام ازدواج
شرایط جدید برای وام ازدواج. چهار روز جهت اطلاع از وضعیت ثبت نام خود و همچنین نام شعبه
ثبت نام و اخذ وام ازدواج
کافی نت شـــــــقایق - ثبت نام و اخذ وام ازدواج - کافی نت و خدمات اینترنتی و کامیپوتری
ثبت نام دریافت وام ازدواج 1392
چراغ دل بیافروزیم - ثبت نام دریافت وام ازدواج 1392 - مهربان باشیم تا چراغ دل بیافروزیم.
رمان وام ازدواج -1-
رمان وام ازدواج چیکار کنم شروع کردم با خودم حرف زدن که خدا جون چرا پدر من تو که وضعیت ما
شرایط افزایش سقف وام ازدواج چیست؟
ازدواج و طلاق (سردفتر ) - شرایط افزایش سقف وام ازدواج چیست؟ - گرد آوري و پاسخ به سئوالات
رمان وام ازدواج1
چیکار کنم شروع کردم با خودم حرف زدن که خدا جون چرا پدر من تو که وضعیت ما رو وام ازدواج
هر چه باید درباره وام ازدواج بدانید
ازدواج و طلاق (سردفتر ) - هر چه باید درباره وام ازدواج بدانید - گرد آوري و پاسخ به سئوالات
وضعیت مالی خوب؛ ملاک جدید ازدواج پسران
ازدواج و طلاق (سردفتر ) - وضعیت مالی خوب؛ ملاک جدید ازدواج پسران سا مانه ثبت نام وام ازدواج.
برچسب :
وضعیت وام ازدواج