جشن تولد...

چند روز پیش داداشی زنگ زد و برای تولد پسرش دعوتمون کرد. خلاصه دیشب همراه بچه ها و همسری رفتیم تولد برادرزاده م که دیگه دوازده ساله شد. طبق معمول خونواده ی داداشم که ما خواهرا باشیم دعوت داشتیم و مامانم و از طرف خانم برادرم(لیلی) هم همه ی خواهربرادراش دعوت بودن... جمعیت زیادی بودیم و طبق معمول لیلی دست و پاش رو گم کرده بود و خیلی استرس داشت... البته من همش دم دستش بودم و تو آشپزخونه بهش کمک می کردم. طبق معمول بازم غذاهاش رو محدود درست کرده بود منظورم از لحاظ تنوع نیست از لحاظ مقدار هست! این همه سال گذشته ولی خب هنوزم این مشکل رو داره! داداشی از دستش حرص می خوره و چاره ای جز مدارا نداره! حالا سرشام یکی همسری شروع کرده از دستپخت من تعریف می کنه و یکی داداشی! منم راستش دوست ندارم در مقابل میزبانی که این همه با آشپزی مشکل داره پز دستپخت بدم... ولی مگه این دو تا ول کن بودن... داداشم می گفت به نیلو سپردم هروقت قورمه سبزی درست می کنی یه اس بده خودم رو برسونم! همسری می گفت گاهی غذای اداره با غذایی که نیلو برای شام درست کرده یه نوع هست ولی مثلا لوبیا پلوی اداره کجا و مال نیلو کجا اصلا قابل قیاس نیست.... اینا تعریف می کردن و لیلی رنگ به رنگ می شد... خیلی دلم براش سوخت! همیشه یه جورایی شرمنده میشه وقتی مهمونی می ده! چون هر چی تلاش می کنه غذاهاش خوب از آب درنمیاد!

خب از نظر من چون دل به کارش نمی ده اینطوره و کلا تمرکز نداره روی آشپزیش... البته من به شخصه عشق و علاقه به مهمونایی رو که دعوت کردی هم بهش بعنوان چاشنی اضافه می کنم! باور کنین فکر می کنم وقتی مهمونت برات عزیز باشه هر چی دقت و تمرکز داری صرف می کنی تا یه غذای خوشمزه رو آماده کنی...

خلاصه با چشمکی که به همسری زدم یه جورایی بهش فهموندم حالا جلوی این بنده خدا بس کنین چون همش داره خجالت می کشه و بالاخره زحمت کشیده و ...

همسری که خودش رو با سالاد و مخلفات سیر کرد و کشید کنار! هرچی بهش گفتم خب غذا بخور... یواشکی گفت نیلو امتحان کردم خوشم نیومد. ولش کن خودم رو با کیک تولد سیر می کنم!

بعد از جمع و جور کردن آشپزخونه... نوبت به کادوها و برش کیک و اینا رسید. چیزی که مورد علاقه ی بچه هاس. بعضی ها لباس و اسباب بازی و سی دی بازی و ... و بعضی هم مثل ما پول کادو داده بودن. که البته مستر تولد از همون پول بیشتر خوشش اومد! خب بالاخره با سلیقه و نیاز خودش هر چی بخواد می خره دیگه...

تو راه برگشت بازم همسری خداروشکر می کرد که خانومش آشپزیش مثل لیلی نیست... و کلی از من تشکر کرد که غذاهای مورد علاقه ش رو براش می پزم و کلی هندونه زیر بغلم گذاشت...

البته منم خواهر شوهر بدجنسی نبودم و پشت سر لیلی کلی ازش تعریف کردم که خب اگه آشپزیش خوب نیست عوضش دختر صبور و خوبیه و همیشه خونه و بچه ها رو تر و تمیز نگه می داره و حالا تلاشش رو می کنه ولی خب تو این زمینه استعداد نداره و اینا ... ولی دلیل بر بد بودنش نیست. همسری هم لبخند می زد و می گفت خدا شانس بده. می خواستی این کارا رو هم انجام نده؟ گفتم خب خیلی ها به این ها هم اهمیت نمی دن و فقط از مردشون توقعات بیجا دارن در حالی که حتی یه گوشه ی زندگی رو هم نمی گیرن ... که البته تو فامیل نمونه هاشون رو زیاد دیدم!

خلاصه تا خونه برسیم در مورد این چیزا صحبت می کردیم. وقتی رسیدم خیلی خسته بودم. چون از صبحش هم تو خونه به تمیزکاری های معمول مشغول بودم و البته معتقدم مهمونی هم آدم رو خسته می کنه... چقدر خونه ی خود آدم خوبه والله. چقدر خواب خوبه که اگه نبود من یکی کارم زار بود. استراحت بعد از یه روز خسته کننده چقدر می چسبه. خدایا شکرت...

مطالب مشابه :

غذای ماه تولد

سرزمین قهقهه - غذای ماه تولد - کیلیپس دختر همسایمون تو حلقت اگه اینجا نخندی:دی.

جشن تولد...

جشن تولد... چند روز پیش داداشی زنگ زد و برای تولد پسرش دعوتمون کرد. خلاصه دیشب همراه بچه ها و همسری رفتیم تولد برادرزاده م که دیگه دوازده ساله شد. طبق معمول خونواده ی داداشم که ما خواهرا باشیم دعوت داشتیم و مامانم و از طرف خانم برادرم(لیلی) هم همه ی ...

جشن تولد...

مطالب مشابه :

غذای ماه تولد

جشن تولد...

تولد سبیعه

میزان غذای مصرفی در کشورها و خانواده های مختلف قسمت سوم

میزان غذای مصرفی در کشورها و خانواده های مختلف قسمت دوم

هر چی که پدر و مادر ها باید بعد از تولد نی نی بدانند

بهداشت مواد غذایی

جشن تولد نیم سالگی تاخیر

برنامه غذایی در ماه مبارک رمضان

تزئین بامزه غذای تولد بچه ها